نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 1197
موضوع: حالات انسان در هنگام مرگ
تاريخ پخش: 19/02/1400
عناوين:
1- مرگ آسان در گرو رسیدگی به نیازمندان
2- ملاقات حضرت علی علیه السلام در هنگام مرگ
3- حجر الاسود، شاهدی بر ادای امانت الهی
4- نقش رضایت مادر در مرگ آسان
5- بشارت اولیای خدا به اهل ایمان در هنگام مرگ
6- عبرت گرفتن از مردگان در هنگام تشییع و تدفین
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین بعدد ما أحاط به علمه
اللهم صل علی محمد و آل محمد، الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی
رمضان 1400 را گفتیم چون بحثها هر روز پخش میشود بحث معاد را داشته باشیم. گرچه سی و چند سال پیش تقریباً ما بحث معاد را گفتیم، کتابش هم چاپ شد، ولی معاد چیزی نیست که انسان بگوید یک بار شنیدم. یک مسئلهای که با کم و زیادش هزار آیه در قرآن دارد، قبل از معاد، وقت معاد، میارزد که انسان توجه داشته باشد. موضوعمان، این حرفها دقیقههای آخر است که میخواهیم از دنیا، وارد برزخ و از آنجا وارد قیامت بشویم. مُردن خوب امام صادق فرمود: کسی که لباس بدهد به یک آدمی که لباس ندارد، خدا چه بکند؟ یکی از کارهایی که میکند: (يُهَوِّنَ عَلَيْهِ سَكَرَاتِ الْمَوْتِ) (الكافي، چاپ الإسلامية، ج 2، ص 204) آسان میمیرد. چون گفتیم مُردنها فرق میکند؛ مُردن داریم مثل نیش عقرب میماند، مُردن داریم مثل گل بود کردن میماند، «يُهَوِّنَ عَلَيْهِ سَكَرَاتِ الْمَوْتِ». برهنهها را بپوشانیم. این توجه به طبقهی برهنه و گرسنه و فقیر خیلی در قرآن آمده است، در ذیل یک عنوان هم نیست؛ مثلاً آیات انفاق، مال فقراست، اطعام مال فقراست، اعطاء «فَأَمَّا مَنْ أَعْطَى» (لیل /5)، مال فقراست، زکات مال فقراست، خمس مال فقراست، کفاره، روزهات را خوردی باید مثلاً شصت نفر گرسنه را سیر کنی، مال فقراست و خیلی هم برجسته گفته، هم زیاد گفته، هم همه جا گفته. یک وقت یک چیزی را زیاد میگویند در یک صفحه، دو صفحه، قصهی یوسف همهاش در ده صفحه کنار هم است، اما این پخش شده، چون آیات قرآن وقتی نازل میشد، به پیغمبر میگفتند: این را کجا بنویسیم؟ میفرمود: «اِجعَلُوهُ فی مَوضِعِ کَذا» این را در آنجا قرار بدهید، مثلاً وقتی آیه نازل میشد: (سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلى) (أعلی /1) حضرت فرمود این را در سجده قرار دهید «سُبحانِ رَبِّیَ الأَعلی»، (فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيم) (واقعة /96)، حضرت فرمود در رکوع قرار دهید «سُبحانَ رَبِّیَ العَظیم» یعنی اینکه چه آیهای کجا باشد،
1- مرگ آسان در گرو رسیدگی به نیازمندان
این که چند صد آیه راجع به رسیدگی به فقرا داریم، «اعطاء» آیاتی که مربوط به انتقاد از بخل داریم. به هر حال این مسئلهی اهمیت قصه هست. به فقرا به لباسشان برسیم. صلهی رحم، خدمت به پدر و مادر باعث مُردن آسان میشود. علاقهی به حضرت علی علیه السلام همینطور است، مُردن را آسان میکند، اینها شعر نیست، تحلیل سیاسی هم نیست، متن وحی است. یک خاطره بگویم. جوان بودم خدمت علامهی طباطبایی رسیدم. گفتم: من میخواهم دربارهی معاد تحقیق کنم. قصه به نظرم برای قبل از انقلاب است، بله، خیلی سال پیش. ایشان فرمود: در بحث معاد، چون برای عالم ملکوت است، از غیب است، باید بگوییم آینده چه خبر است، عالم غیب را نمیشود نشست تحلیل کرد، چیزهای دیگر را میشود تحلیل کرد. حالا خیلی از تحلیلها هم آبکی است، گاهی تحلیلهای سیاسی که میکنند، من یاد این شعر این شاعر میافتم. یک شاعری یک شعر گفته بود، مضمونش این بود، شعرش را درست حفظ نیستم ولی مضمونش این بود: بی تو مزرعه آب نخورد بی تو شیشه مِی نخورد منتها این که گفتم داخل یک شعر قشنگ بود. گفتند: یعنی چه، بی تو مزرعه آب میخورد؟ گفتند: بدهیم به علمای حوزه ببینیم میگویند چه. دادند و گفتند که این غرض توحید افعالی است یعنی بدون ارادهی خدا هیچ کاری نمیشود کرد، دادند به ادارهایها گفتند: غرض رشوه است، تا رشوه ندهی کارت حل نمیشود، دادند به بازاریها گفتند: این سرمایه است، تا سرمایه نداشته باشی کلاهت پس معرکه است، دادند به عرفا گفتند: غرض عشق است، تا انگیزه و عشق درونی نباشد، از درون تا نسوزی، این دیگ روشن نمیشود. هر کسی یک تحلیل کرد. رفتند پهلوی خود شاعر گفتند: آقا ببخشید این شعری که گفتی، غرضت چه بود؟ بی تو مزرعه آب نخورد؟ گفت: غرضم بیل بود. گفتند: ای بابا، گفتند: جملهی دومش بی تو شیشه مِی نخورد، آن چه بود؟ گفت: غرضم قیف بود. یعنی طرف بیل و قیف میگوید، اینها نشستند برای خودشان تحلیل میکنند. خیلی چیزها هست، اینها تحلیل نیست، اینها متن وحی است. ایشان فرمود که: چون قیامت از عالم غیب است و ما دسترسی به غیب نداریم، آنچه که آیات و روایات گفته، همان را باید بخوانیم و به همان هم معتقد باشیم. عرض کنم حضور جنابعالی که داریم وقتی که ساعت آخر عمر انسان میشود، ایشان را بردارید آنجایی که در خانه نماز میخوانده، بالاخره افراد بعضیها هستند یک گوشهی خاصی نماز میخوانند، سفارش هم شده که یک جایی را برای نماز بگذارید. مسجد در خود خانه بود، بگو اینجا جای مسجد. حالا بگو آقا ما یکی و نصفی اتاق داریم، آپارتمانهای کوچک که دیگر اتاق برای نماز که نمیشود، یک بنویس قبله، بچهی شما روزی چند بار نگاهش به این قبله بخورد. روی یک کاغذ بنویس قبله، بچسبان. اینها را باید یادمان باشد. به ما گفتهاند کفنتان را جلوی چشمتان بگذارید، کفنتان را جلوی چشمتان بگذارید، که وقتی میروید لباستان را بردارید، بگویید این هم یکی از لباسهاست، غافل نباشید.
2- ملاقات حضرت علی علیه السلام در هنگام مرگ
پنجاه و شش تا حدیث در بحار داریم. برادرهای روحانی خیلیهایشان میدانند، شاید همهشان بدانند. بحار جلد شش و هفت و هشت، این سه جلدش مربوط به آیات و روایات معاد است. پنجاه و شش تا حدیث این است که انسان وقت جان دادن پیغمبر را میبیند با حضرت علی، حضرت علی را میبیند. اینها حقیقتی است. من یک خاطره هست برایتان بگویم. من اهل خاطره و شعر و خواب و قصه و تاریخ و اینها نیستم، یعنی بلد نیستم. بعضیهایش هم بلدم، ولی یقین نمیکنم، اما یک جاهایی آدم دیگر مثل خورشید قصه را میبیند. نقل این قصه از مرجع تقلیدی به نام آیت الله حکیم بود. خود آیت الله حکیم یک خانوادهی استثنایی روی کرهی زمین است. شصت و چهار تا شهید این خانواده داده، شصت و چهار شهید آیت الله حکیم داده، خودش، برادرش، پسرهایش، پسرهای خواهرش، پسربرادرهایش، یعنی خاندان حکیم. ایشان مرجع درجه یک عراق بود. امام که از ترکیه به عراق آمد، با اینکه مراجع دیگر به دیدنش آمدند، ولی اول بازدید آقای حکیم رفت. در آنجا یک گفتگوهایی هم شد. امام به آیت الله حکیم گفت که: قیام کنید. گفت: من نگران مردم هستم که مرا تنها بگذارند. امام فرمود: شما قیام کن، من با شما هستم، چون سنش از امام بیشتر بود. این قصه را من از یکی از علما شنیدم، بعد یکی از علما میگفت: پسر آیت الله حکیم این قصه را برای من گفت. یعنی دو تا سند دارد، یکی پسر آیت الله حکیم، همین که شهید شد، اسمش چه بود؟ محمد باقر، خدا رحمتش کند، ایشان هم گفت، یکی از علمای ایران هم گفت، یعنی دو تا سید عالم، یکی از عراق، یکی از ایران این را برای من نقل شد. میگفت: آقای حکیم آمد درس بدهد، کتاب حج. در حج روایتی داریم که اگر کسی واجبالحج بشود، خواسته باشد نرود، اگر بمیرد، لحظهی مرگ به او میگویند: تو مسلمان نباید بمیری، یا یهودی بمیر، یا مسیحی. این حدیث هست. راجع به زکات هم این را میگویند، یعنی حدیث هست، نه میگویند، حدیث است. آیت الله عظمای حکیم که مرجع بزرگ نجف بود، میگفت: ما یک رفیقی بغداد داشتیم، خیلی رفیق تنگاتنگ بودیم، قرار گذاشتیم که هر کدام مُردیم، به خواب آن یکی بیاییم و بگوییم چه خبر بود، چهطور جان کندیم، چهطور تشییع شدیم، برزخمان چه طور بود؟ قرار گذاشته بودیم، یکی از اینها مُرد. آقای حکیم هر چه خواست، به خوابش نیامد. یک سال و خوردهای گذشت، آمد. گفت: آقا قرارمان چی بود؟ زود خبر بدهیم، که چه خبر است آن طرف؟ گفت که: آخه من خودم گیر کردم آن طرف. گفت: چرا؟ گفت: لحظهی مرگ به من گفتند: تو امسال واجبالحج بودی نرفتی، یا یهودی بمیر، یا مسیحی. من؟! آدمی که نماز شبش هم ترک نمیشده، یهودی بمیرد؟! گفت: قانون است. میگفت: ماندم چه کنم. یک مرتبه چهارده معصوم را دیدم، همان لحظات آخر، به فاطمهی زهرا سلام کردم، گفتم: یا فاطمه من یهودی بمیرم؟! حضرت زهرا سفارش کرد که ایشان را نگه دارید، به امام زمان پسرش گفت: یا مهدی، امسال که میروی مکه، به نیابت ایشان برو مکه، دِینش را بده. گفت: من را نگه داشتند، تا امام زمان اعمال حجش تمام شود، حج من داده بشود، بعد گفتند: بسم الله، مسلمان بمیر. چه خبر هست در این عالم هستی؟ آدم نمیداند چه خبر است. عالم غیب است، عالم غیب است.
3- حجر الاسود، شاهدی بر ادای امانت الهی
اگر به ما میگفتند: یک ویروسی میآید وزنش یک مثقال هم نیست، چند تا قاره را زمینگیر میکند، رئیس جمهورها را عاجز میکند، میگفتیم: یک مثقال همهی کرهی زمین را به هم میزند؟! ولی وقتی اِ میشود. این مکه که میرویم کنار کعبه، حجرالأسود است که از آنجا طواف شروع میشود و به آنجا هم ختم میشود. حجرالأسود یک فرشته بود، ملک بود، خداوند بشر را که آفرید فرمود: (أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ) (اعراف /172) آیا قبول دارید من ربّ شما هستم؟ (قَالُواْ بَلى) (اعراف /172)، عربیهایی که میخوانم آیه قرآن است. بله، تو پرودگارمان هستی. به فرشتهها گفت شاهد باشید، به این حجر الأسود که ملک بود، گفت: شاهد باشید این بشر گفتند: تو ربّی. و لذا حاجیهایی که میروند به مکه به آنجا که میرسند میگویند: «أَمَانَتِي أَدَّيْتُهَا» (وسائل الشيعة، ج 13، ص 315) ای حجرالأسود شاهد باش، او که گفتم بله، خداوند ربّ من است، سر قولم هستم، حاشا نکردم. اصلاً دعا این است که سر قولم هستم. خب مشکل بود که چهطور مثلاً سنگ، ملک میشود! مشکل ندارد، مگر عصای موسی، اژدها نشد، مگر عصا اژدها نشد؟! مگر آب دریا خشک نشد؟! مگر تار عنکبوت پیغمبر را در غار حفظ نکرد؟! این همه سنگ مرمر، چند رقم سنگ داریم. تار عنکبوت پیغمبر را در غار حفظ کرد. مگر یک کلاغ نیامد یک چیزی را خاک کرد، به بشر گفت: تو هم مُردههایت را خاک کن. مگر شنهای طبس در زمان ما طرح آمریکا را خنثی نکرد؟! چرا وحشت میکنید؟! الآن این فلش کامپیوتر پیدا شده، یک سانت در یک سانت فلز است، داخلش هم خالی است، صد هزار جلد کتاب در این جا میگیرد. چهطور شما توانستید علم را در فلش کامپیوتر حفظ کنی، خدا نمیتواند اقرار مردم را در یک فلزی، در یک سنگی حفظ کند؟! چرا ما ایمان به غیبمان کم است؟! اصلاً روایت داریم اگر میخواهید ببینید دینتان ضعیف است یا قوی؟ علامت دین کامل این است که اطمینانتان به غیب بیش از اطمینانتان به حضور باشد. نگو من چهقدر دارم، چند تا ماشین، چند تا خانه، چهقدر پول، ممکن است همهی اینها خنثی بشود، هیچ به دردت نخورد. به هر حال از این قصه چند تا چیزی میفهمیم که روایتها چهطور عملی میشود. بالاخره آیت الله عظمای حکیم میگفت: رفیقم بعد از یک سال و خوردهای به خوابم آمدم، گفت: من را بایگانی کردند، تا امام زمان به سفر حج تشریف ببرد، به نیابت از من. چهقدر امام زمان نایب انسان بشود، حضرت زهرا امر و نهی به پسرش کند که تو امسال به نیابت از ایشان برو. اینها هست این خبرها. حالا ما چه بخواهیم، چه نخواهیم هست. بود چه کسی زمین را حرکت کرد؟ گالیله بود؟! حرکت زمین؟ هـَ بگویید. خب من هم در ذهنم گالیله هست، میترسم اشتباه کنم. وقتی بردنش گفتند توبه کن، این حرفها چه هست که میگویی زمین حرکت میکند؟! از ترس جانش توبه کرد، بعد آمد بیرون لگد به زمین زد، گفت: تو حرکت خودت را بکن، کاری به توبهی من نداشته باش. حالا خدا کار خودش را میکند، کاری به ایمان ما ندارد، ما ایمان بیاوریم، نیاوریم، اینها یک واقعیتی است که هست. دنیای دیگر است آنجا. ارتباطات را بگوییم.
4- نقش رضایت مادر در مرگ آسان
یک جوانی در حال مرگ بود. آمد و به پیغمبر گفتند: این بد جان میکَند، هر چه به او میگوییم بگو لا اله الّا الله، نمیگوید، زبانش قفل شده است. مگر میشود زبان قفل بشود؟! بله. آیت الله عظمای مکارم نقل میکرد از پدر شهید مفتح که پدر شهید مفتح بیمار شده بود، هر چه ذکر خدا میگفت، زبانش باز بود، تا میرفت بگوید: احوال شما؟ زبانش قفل میشد. دومرتبه میگفت: سبحان الله، الحمدلله، قرآن و ذکر و یعنی معنوی را مثل بلبل میگفت. ما در کاشانمان یکی از علمای بسیار متقی، آیت الله خراسانی من هم پهلویش درس خوانده بودم. ایشان زبانش بند آمده بود، فقط نمازش را راحت میخواند. الله اکبر، قشنگ نماز میخواند، تا میگفت السلام علیکم نمیتوانست حرف بزند. قرآن هم یک آیه داریم خدا به حضرت زکریای پیرمرد گفت: بچهدار میشوی. گفت: من؟! در سن حدود صد سالگیام بچهدار میشوم، زنم جوانیهایش هم نازا بوده، حالا که او هم نازاست، هم پیر است، من هم دیگر پیر هستم؟! گفت: نه، بچهدار میشوی. گفت: خدایا یک علامت نشانم بده. عربیهایی که میخوانم آیه قرآن است: (اجْعَل لى ءَايَةً) (آلعمران /41) یک علامت. (قَالَ ءَايَتُكَ أَلَّا تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلَاثَةَ أَيَّام) (آلعمران /41) علامتش این است که سه روز میروی حرف بزنی، زبانت بند میآید، ذکر خدا میخواهی بگویی، زبانت باز میشود. این قصه برای حضرت زکریا هم پیش آمده است. «ءَايَتُكَ» علامت این که تو بچهدار میشوی، «أَلَّا تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلَاثَةَ أَيَّام» سه روز نمیتوانی حرف بزنی، اما میگوید: (وَ اذْكُر رَّبَّكَ كَثِيرًا) (آلعمران /41) ولی ذکر خدا را بگو. ذکر خدا باز میشود، ذکر غیر خدا بسته میشود. خیلی وقتها آدم نگاه میکند (فَهُمْ لَا يُبْصِرُون) (یس /9). قرآن هم یک آیه داریم که نظر میکند، یعنی نگاه میکند اما نمیفهمد. همه چیز دست خداست، همه چیز دست خداست. جوانی زبانش لال شد. رفتند پهلوی پیغمبر گفتند: یا رسول الله این زبانش لال شده. گفت: میآیم عیادت. آمد پیغمبر بالای سر جوان بگو: سبحان الله، أشهد أن لا اله الّا الله، پیغمبر دید این از مؤمنین است، ولی زبانش بند آمده. یک خانمی آنجا بود، به خانم گفت: ایشان مادر هم دارد؟ گفت: بله، من مادرش هستم. گفت: از او راضی هستی؟ گفت: نه، من از بچهام راضی نیستم. پیغمبر فرمود: من آمدم خانهی شما، به احترام این که من آمدم خانهی شما، به خاطر من او را ببخش، زن گفت: باشه، به خاطر این که شما آمدی خانهی من، بچهام را بخشیدم، تا گفت بخشیدم، گفت: بگو، لا اله الّا الله، گفت: لا اله الّا الله. یعنی رضای مادر، زبان را ساعت آخر قفل میکند، خیلی مهم است، رضای پدر، رضای مادر، اینها مهم است. برزخ چه خبر است؟ ملاقات با اولیای خدا. حالا فایدهاش چه هست؟ فایدهاش این است که اولیای خدا میآیند بشارت به آدم میدهند، یک آیه هم در قرآن داریم که: (يُبَشِّرُهُم) (توبه /21) بشارت میدهند، آن وقت حدیث میگوید: بشارت توسط پیغمبر و امیرالمؤمنین است، لحظهی آخر، دقیقهی آخر رسول خدا را آدم میبیند، بشارت میدهند و این مؤمن شاد میشود، آدمهایی هم که گوش به حرف خدا و پیغمبر ندادند، اینها را میبیند خجالت میکشد، اِه، دهها ساعت با هر کس و ناکسی حرف زدیم، دو دقیقه، این همه دنیا را گشتیم، نرفتیم قبر پیغمبر را زیارت کنیم، چهقدر سفر خارج و داخل رفتیم. پهلوی ما زیارت پیغمبر ارزشش آنطور که باید باشد، نیست. یک وقتی یک نوهای خدا به ما داد. فامیل داماد پدرش گفت که: این اولین نوهی من است، میخواهم هدیه بدهم. آن روزها هم عمره ده هزار تومان بود. قصه برای سی، چهل سال پیش است. میخواهی یک فیش عمره بخرم، هدیه کنم، میخواهی هم یک تابلوی فرش بخرم، دستبافت، یک فرش کوچک قاب کنم؟ یک چیزی به اوگفتم، خودم هم حرفها گاهی به زبانم جاری میشود، مال خودم هم نیست. گفتم: عمره پیغمبر است، مدینه است، قالیچه پشم است، سؤالت را اینطور بگو: آیا برای چشمروشنی پشم بدهم یا پیغمبر؟ یک خورده فکر کرد، گفت: آقا ببخشید حق با شماست. یک فیش عمره میخرم. گفتم: خیلی خب، حالا درست شد. ما گاهی وقتها آدم هست مثلاً عمره نمیرود ولی پول چند تا عمره را یک چیزی لوستر آویزان میکند، شیشه آویزان میکند، بلور آویزان میکند. نمیفهمیم، یعنی حسرت خواهیم خورد که عجب! چه کارهایی میتوانستیم بکنیم! اینها نیاز به تذکر دارد. مقام معظم رهبری روز درختکاری سالی یک درخت میکاشت. یک کسی به او نامه نوشته بود، شما درخت که میکاری درخت میوه بکار، چرا درخت تزیینی میکاری؟! آخه قرآن برای درخت دو تا تعبیر دارد، یکی میگوید: (وَ ازَّيَّنَتْ) (یونس /24) این درخت سبز زینت است، یک جا میگوید: «إِذَا أَثْمَر» (انعام/ 99 و 141) ثمره میدهد، میوه میدهد، هم «أَثْمَر»، هم «وَ ازَّيَّنَتْ». یک درختی بکار که ضمن اینکه سبز هست، میوه هم بدهد، چرا فقط «وَ ازَّيَّنَتْ» درخت تزیینی؟! من یک جایی رفتم دیدم درخت آهنی کاشتند، درخت آهنی!! بعد هم کسی این را آبش میدهد، من گفتم: خدایا مردم قاطی کردند. درخت آهنی که دیگر آب نمیخواهد! آخه اینجا درخت طبیعی بکار. نمیدانیم چه کنیم. خیلی خبر هست. لحظهی مرگ انسان امیرالمؤمنین را میبیند، پیغمبر را میبیند، این دو تا عزیز بشارت میدهند پهلوی ما هستی، یعنی راضی میشود، اول نمیخواهد دل بکَند از همه، ولی وقتی پیغمبر را دید، امیرالمؤمنین میگوید بیا پهلوی ما، میگوید: باشه میآیم، آخه مرگ را مثل گل بو میکند، میرود. آنهایی هم که گوش به حرف پیغمبر ندادند، تا پیغمبر را میبینند، خجالت میکشند. حدیث داریم: «لَا يَقْبَلُ اللَّهُ مِنَ الْعِبَادِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِلَّا هَذَا الْأَمْرَ» (الكافي، چاپ الإسلامية، ج 3، ص 128) خدا روز قیامت فقط آنهایی را که در خط اهل بیت هستند را قبول میکند، دیگران را قبول نمیکند، یعنی نماز بدون ولایت امیرالمؤمنین پذیرفته نیست. نماز هست، پذیرفته نمیشود، مثل چایی در آفتابه، چایی است، کسی نمیخورد.
5- بشارت اولیای خدا به اهل ایمان در هنگام مرگ
آیهاش را پیدا کردم، میدانستم نوشتم. (الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ كَانُواْ يَتَّقُون) (یونس /63) کسانی که «ءَامَنُواْ» ایمان دارند، (وَ كَانُواْ يَتَّقُون) (یونس /63) تقوا دارند، (لَهُمُ الْبُشْرَى) (یونس /64) به اینها بشارت میدهند، چه زمانی؟ (فىِ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا) (یونس /64) در همین دنیا بشارت میدهیم، (وَ فىِ الآخِرَةِ) (یونس /64) در آخرت، «لَا تَبْدِيلَ لِكَلِمَاتِ اللَّهِ» قطعاً، (ذَالِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيم) (یونس /64)، فوز عظیم، حضرت علی فرمود: «فُزتُ وَ رَبِّ الکَعبَة» رستگاری واقعی این است که انسان لحظهی مرگ رسول خدا را ببیند، امیرالمؤمنین را ببیند، همراه با بشارت. از مادر عذرخواهی کنیم اگر خلافی کردیم، از پدر عذرخواهی کنیم اگر خلافی کردیم. نگاه به صورت پدر و مادر عبادت است. سفارش شده که بین دو تا ابروی مادر را ببوسید. دعای پدر و مادر در حق اولاد مستجاب است. در برزخ که مسئلهی چیز شد، وظایف ما چه میشود؟ اول که تمام کسانی که میآیند تشییع جنازه، بخشیده میشوند، این اولین هدیهی خداوند به مؤمن این است که تشییع جنازه باعث میشود که اینها که قدم برمیدارند، بخشیده میشوند. زنگ بیدارباش است، وسیلهی کنترل هوسهاست، دل کندن از دنیاست، مجسم شدن پایان همهی تلاشهاست، این همه تلاش کردم، حالا برو داخل قبر. تشییع جنازه احترام به شخصیت مؤمن است. یک انقلاب درونی است. نه تشییع جنازه، سر قبر مردهها رفتن هم همینطور. حالا اگر جنازهی شهید باشد، یا عالم باشد، علاوه بر مؤمن تجلیل از مکتب هم هست. در تشییع جنازه انسان باید فرض کند که خودش هست. یک بار امیرالمؤمنین دید در تشییع جنازه یک افرادی میخندند، عصبانی شد، فرمود: انگار مرگ برای شما نیست؟! داریم وقتی که تشییع جنازه میروی، به جنازه نگاه کن، فرض کن خودت در تابوت خوابیدی، خودت در تابوت خوابیدی را میگوید: (رَبِّ ارْجِعُون) (مؤمنون /99) خدایا مرا برگردان. فرض کن مُردی، در تابوتت گذاشتند، حالا میگویی: مرا برگردان. حالا چه میخواهی بکنی؟! چه میخواهی بکنی؟! مُردهها پیامهایی دارند:
6- عبرت گرفتن از مردگان در هنگام تشییع و تدفین
1- میگوید: من از دنیا گول خوردم، شما دیگر گول نخورید. یک خاطره بگویم. یک بنده خدا بود، میبردنش نماز مُرده بخواند، میپرسید: مُرده مرد است یا زن؟ اگر مرد است، کفنش را باز کنید. گفتند: آقا نمازتان را بخوانید، لازم نیست کفن را باز کنم، گفت: شرطش نیست، ولی من دلم میخواهد کفن را باز کنم. باشه. کفن را باز میکنند تا سینه. این آقایی که میخواست نماز بخواند، میگفت: آقایان، همسایهها، بچهها، برادرها، خواهرها، خوب گوش بدهید، این برادر شماست، پدر شماست، عموی، دایی، خالهی شماست، چشمهایش بسته شد، تا چشمتان باز است، گناه نکنید. ببینید دیگر دستها حرکت نمیکند، تا دستتان حرکت میکند، از فقیر دستگیری کنید. ببینید دیگر گوشش نمیشوند، تا گوشتان میشنود، هر صدایی را گوش ندهید. میگفت: من ده دقیقه همینطور هِی میگویم این چشمش هست، شما حواستان را جمع کنید، میگفت: ده دقیقه صحبت میکنم، این فامیلها هم همه داغدار، با حال گریه، تحت تأثیر، میگفت: فایدهی آن ده دقیقه از یک ساعت سخنرانی روی منبر بیشتر است. انسان بداند که، متأسفانه ما جاهایی هم که مورد تذکر است، مورد غفلت قرارش میدهیم، یعنی الآن قبرستانها را مثل پارک درست میکنند، گل و بلبل و فواره و خب در خانهمان که غافل بودیم، حالا هم که آمدیم اینجا نگاه کنیم به دوستانمان که رفتند، به جای آنکه فکر کنیم، عبرت بگیریم، آنجا را. بعضیها هم دیگر قلیان میبرند و چای ذغالی میبرند و بستی میخرند میبرند آنجا میخورند، آجیل میبرد. اصلاً ما قاطی کردیم نفهمیدیم. گاهی آدمها قاطی میکنند. یک آقایی بود زمستانها لبو میفروخت، تابستانها بستنی. هم لبو میفروخت زمستان، هم تابستان بستنی میفروخت، منتها این قاطی میکرد، میگفت: بستنی داغه! این بستنیاش را از بستنی میگرفت، داغیاش را از لبو میگفت. ما قاطی کردیم. اینجا قبرستان است. گاهی سخنرانیهایی که در عزا میکنند، کار غلطی است. یعنی اگر بنده آمدم قبرستان، نگاه به عکسها کردم، پنج دقیقه فکر کنم، این اثر تربیتیاش بیش از این است که سخنرانی کنم. من در عمرم سخنرانی سر قبرها نکردم، چون میگویم آقا وقتی من حرف میزنم اینها توجه به من دارند، بگذار من نباشم، توجه به همین عکس، دارد با اینها حرف میزند. ما قاطی کردیم. گاهی وقتها آدم میرود میبیند که تشییع، اصلش چه بگویم هیچی!! برزخ. داریم که وقتی جنازه را میبرید یک مرتبه در قبر نکنید، این دلش تو میریزد، یعنی به قول ما، حالا او از دنیا رفته، چون وحشت میکند، اول بگذارش، نزدیک لب قبر بگذارش زمین، یک ایستی بکن، بعد جنازه را بردار یک چند قدم دیگر بروید، باز یک ایستی بکن، بگذارید، یعنی تدریجاً، تدریجاً. مُرده چه میگوید؟ میگوید من از دنیا گول خوردم، دستم بسته شد، به دنیا اطمینان کردم، شما غافل نشوید. من از آدمهای دوستنما گول خوردم، من از فرزندان و بچههایم گول خوردم. من از ثروت و مدرکم گول خوردم. اینها چیزهایی هست که هست. قبر خانهی تنگ و تاریک و وحشتناک (يَا حَسْرَتا عَلىَ مَا فَرَّطتُ فىِ جَنبِ اللَّهِ) (زمر /56) یک آیه در قرآن داریم، میفرماید: «مَا فَرَّطتُ» «يَا حَسْرَتا» حسرت به معنای پشیمانی شدید است، «يَا حَسْرَتا». «فَرَّطتُ» تفریط در مقابل افراط است، میگویند افراط، تفریط. افراط یعنی تندروی، تفریط یعنی کوتاهی، حضرت فرمود: ده تا حدیث داریم که این که میگوید وای برای من، برای این است که رهبری معصوم را کمش گذاشتم، به جای امیرالمؤمنین رفتم سراغ کس دیگر. ده تا حدیث داریم. خدا رحمت کند آیت الله طیّب را، از علمای بزرگ اصفهان بود، یک دور تفسیر نوشته. یک چیزهایی هم در تفسیر ایشان است که در تفسیرهای دیگر نیست. من در دورهی تفسیری که کار میکردم، ما از این تفسیر غافل شده بودیم. من خدمت ایشان رسیدم، دیدم بالای صد سالش است، احوالش را پرسیدم. گفت: این تفسیر را من با اشارهی غیبی نوشتم. من یک دور اصول عقاید به نام «الکلم الطیّب» نوشتم، اصول عقاید یک کتاب است، میگفت: شب خواب دیدم امام زمان علیه السلام به من گفت: اصول عقاید نوشتی، خوب کردی، یک دور تفسیر بنویس. این هزار تومان را داد، گفت این هزار تومان هم پول کاغذش. از خواب بیدار شدم. روز جمعه بود. رفتم دعای ندبه. دیدیم یک کسی آمد گفت: حاج آقا، کتاب الکلم الطیّب را کتاب خوبی هست نوشتی، حالا یک دور تفسیر بنویس، این هزار تومان هم پول کاغذش. یعنی هر چه در خواب به من گفته بود، این هزار تومان هم پول کاغذش. میگفت: من مطمئن شدم که باید این تفسیر را بنویسم. چهارده جلد است، تفسیر خوبی است. مورد غفلت قرار گرفته. میگفت: رسیدیم به این آیه. این هم خاطرهی شیرینی است. رسیدیم به این آیه که حضرت سلیمان گفت: خدایا (هَبْ لىِ مُلْكاً لَّا يَنبَغِى لِأَحَدٍ) (ص /35) یعنی یک حکومتی به من بده، که به احدی نداده باشی. میگفت به تفسیر آیه که نوشتم، آیت الله طیّب میگفت: گفتم یعنی چه؟ پیغمبر، به حضرت سلیمان، حکومت میخواهی چه کار کنی؟ تو پیغمبر هستی، نبوت برایت بس نیست؟! «لَّا يَنبَغِى لِأَحَدٍ»، حکومتی که گیر هیچ کس نیامده؟! میگفت: در دلم نسبت به حضرت سلیمان یک چیزی شد که چرا حضرت سلیمان دنبال حکومت میگردد؟ میگفت: شب حضرت سلیمان را خواب دیدم، گفت: اشکال دارد آدم دنبال چیز خوب باشد، مگر امیرالمؤمنین خود شما در دعای کمیل نمیگوید: «وَاجْعَلْنِى مِنْ أَحْسَنِ عَبِيدِكَ نَصِيباً عِنْدَكَ، وَأَقْرَبِهِمْ مَنْزِلَةً مِنْكَ». «مِنْ أَحْسَنِ عَبِيدِكَ نَصِيباً عِنْدَكَ» خدایا نصیب مرا از همه بیشتر قرار بده. چیز خوب خواستن خوب است، منتها میخواهی کجا خرج کنی، برای عیّاشی و هوس، یا برای خدمت و رشد معنوی؟ خدایا اینها حرف هست ما میزنیم، تو را به آبروی همانهایی که بشارت میدهند، پیغمبر اسلام و امیرالمؤمنین و فرزندانش دروازهی قیامت ما را دروازهی شادی قرار بده. دنیای ما، برزخ ما، قیامت ما، یکی از دیگری بهتر قرار بده. آن عیبها و لغزشهایی که باعث خطر میشود از ما دور بفرما.
و السلام علیکم و رحمة الله
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 1197