responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 1309

موضوع: حقوق، حقوق جوان (21)

تاريخ پخش: 77/08/07

بسم الله الرّحمن الرّحيم
«الهي انطقني بالهدي و الهمني التّقوي»
بحث ما زماني پخش مي‌شود كه ماه عزيز رجب است. در ميان دوازده ماه، سه تا ماه مهم است: رجب، شعبان و رمضان. براي اولياي خدا، ماه عبادت است. در اين ماه جمع كثيري معتكف مي‌شوند. اعتكاف فراموش شده بود، جز در قم. در سايه جمهوري اسلامي، اعتكاف بحمدالله راه افتاده است. اعتكاف اين است كه سه روز مي‌روند مسجد و از آن بيرون نمي‌آيند. مطالعه مي‌كنند و غذا را هم در مسجد مي‌خورند. و اين سنتي است براي افراد تا به خودشان برگردند و به خودشان فكر كنند، يك فرصت فكر و بازنگري در كردارهاي گذشته… اين نوعي عبادت است بطوري كه پيغمبر ما(ص) اين عبادت را انجام مي‌داد. و يك سال كه در جنگ بدر نشد انجام دهد سال بعد 20 روز معتكف شد.
در سايه جمهوري اسلامي، اين حركت انجام شده، به خصوص دربين جوانها و دانشجوها پارسال خيلي رونق گرفت. من كه در قم طلبه جواني بودم شايد در انجا فقط 400-300 تا طلبه معتكف مي‌شدند ولي پارسال جمعيتي حدود ده هزار معتكف شده بودند از بين نسل نو. به هر حال حركت خيلي خوبي است. خدا انشاءالله توفيق بدهد تا اين سنتهاي فراموش شده احيا شود. تولد امام جواد(ع) را داريم و بحث ما در مورد «جوان» است. جوانترين امام ما امام جواد(ع) بود. من مي‌خواهم در مورد «جوان» بحث كنم و شما هم جوان و نوجوان هستيد.

1- اهميت جواني و وظايف جوان

وظايف جوان: در روايت داريم: در قيامتي از چيزهايي كه مي‌پرسند اين است كه: جوانيت را چه كردي؟ سؤال از جواني علامت اين است كه جواني مسأله مهمي است. باز روايتي داريم كه: قدر چند چيز را داشته باش: سلامتي، امنيت و جواني: مشركين مكه مي‌گفتند: ما از پيغمبر عصباني هستيم براي اينكه جوانها را جذب كرده است. قرآن مي‌فرمايد: آنهايي كه دور موسي(ع) بودند از جوانها و نوجوانها بودند. (فَما آمَنَ لِمُوسى‌ إِلاَّ ذُرِّيَّةٌ مِنْ قَوْمِهِ) (يونس /83) بزرگها زير بار موسي علي(ع) نمي‌رفتند اما بچه‌ها قبول مي‌كردند، حديث داريم: روح جوان مثل زمين خالي است هر چه به او بدهي مي‌پذيرد.
حديث داريم: پيغمبر فرمود: علي جان! وقتي مي‌روي تبليغ كني برو سراغ جوانها در قرآن كه حدود 268 تا قصه دارد، بهترين قصه‌اش قصه حضرت يوسف(ع) است و آن هم به اين خاطر كه محورش يك جوان است. در قرآن سوره‌اي است به نام سوره كهف كه معركه گير اين داستان را قرآن چند تا جوانمرد معرفي مي‌كند. (إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ) (كهف /13) «فِتْيَةٌ» از «فتي» است و «فتي» يعني جوانمرد. وقتي بناست از اميرالمؤمنين علي(ع) تعريف بكنند نمي‌گويند: «لا عالمٌ الّا علي! لا حاكمً الّا علي! لا عادلً الّا علي!» مي‌گويند: «لَا فَتَى إِلَّا عَلِيٌّ» (كافي/ج‌8/ص‌110) خوب حضرت علي(ع) كه فقط جوان نبود عالم هم بود، رزمنده و كارگر و خطيب و… هم بود. هزار تا كمال داشت اما در بين كمالها «لَا فَتَى» جوانمردي چيز ديگري است، و الآن آن چيزي كه هرز مي‌رود و هدر جواني است. در بچگي كه آدم چيزي بلد نيست در پيري هم كه كسي حال ندارد كاري كند. آن ايامي كه گل سر سبد است… چون جواني قله است. چون قرآن مي‌فرمايد: (اللَّهُ الَّذي خَلَقَكُمْ مِنْ ضَعْفٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّةً ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ ضَعْفاً وَ شَيْبَةً يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ هُوَ الْعَليمُ الْقَديرُ) (روم /54) اول شما ضعيف بوديد. قنداقي كه بوديد حتي نمي‌توانستيد مگس را از خود دور كنيد بعد قوي شديد. بعد هم باز ضعيف مي‌شويد. يعني جواني قله است. جوانان ما از اين قله جواني چه استفاده‌هايي مي‌كنند. حديثي داريم كه: جوانها اگر خسته باشيد آبرومند باشيد، مؤدب باشيد. گاهي يك جوان به خاطر يك كلمه بي جا يا يك كار هرزه و سبك بي اعتبار و بي آبرو مي‌شود. و وقتي مي‌خواهد ازدواج كند مي‌گويند: فلاني مي‌خواهد داماد بشود او آدم هرزي است! به خاطر يك لحظه براي هميشه سقوط مي‌كند. اگر هم مي‌خواهيد متدين باشيد بايد آگاهانه‌ متدين باشيد. يعني دينتان بايد دين با علم باشد چون ديني كه با بام گفته مي‌گويند: بابات اشتباه گفته. اما وقتي مي‌گويي خودم فهميدم اينطور نمي‌شود. از فهم خودتان ايراد نمي‌گيرند. اما در مورد تقليد و اينكه بگويي از پدرم يا از محله يا از مردم ياد گرفتم. نكاتي راجع به اين بحث دارم كه انشاالله بتوانم به همه آن نكات بپردازم.

2- معلم يا شاگردي و اعتدال در همه چيز

1- امام صادق(ع) فرمود: «لَسْتُ أُحِبُّ أَنْ أَرَى الشَّابَّ مِنْكُمْ إِلَّا غَادِياً فِي حَالَيْنِ إِمَّا عَالِماً أَوْ مُتَعَلِّماً فَإِنْ لَمْ يَفْعَلْ فَرَّطَ فَإِنْ فَرَّطَ ضَيَّعَ فَإِنْ ضَيَّعَ أَثِمَ وَ إِنْ أَثِمَ سَكَنَ النَّارَ وَ الَّذِي بَعَثَ مُحَمَّداً بِالْحَقِّ» (أمالي طوسي/ص‌303) شاب يعني جوان. من دوست دارم جواني را كه مي‌بينم آغاز صبح را با يكي از اين دو كار شروع كند: يا عالم و استاد باشد يا شاگرد. جوانيتان را در راه تحصيل خرج كنيد. بعد فرمود: اگر اين نباشد ذره ذره سقوط مي‌كنيد اگر نبود «فَرَّطَ» يعني اگر با سواد نبود به تند روي كشيده مي‌شود تند رو كه شد «ضَيَّعَ» يعني خيلي چيزها را به هدر مي‌دهد «فَإِنْ فَرَّطَ ضَيَّعَ فَإِنْ ضَيَّعَ أَثِمَ» اگر ضايع كرد به گناه كشيده مي‌شود. امام صادق(ع) فرمود: يا عالم باشيد يا متعلم اگر نبوديد افراطي مي‌شويد افراط شما را به ضايع كاري مي‌كشاند. چون آدم افراطي در رانندگي، تند مي‌رود و جواني‌اش را هدر مي‌دهد. در خوردن افراط مي‌كند اصلا ميزان ندارد و بي ترمز است. اگر دانشمند نبوديد بي ترمزيد. بي ترمزي ضايعات به وجود مي‌آورد. وضايعات هم گناه به وجود مي‌آورد. از آنجا كه جواني يك حالات هيجان هم گناه به وجود مي‌آورد. از آنجا كه جواني يك حالات هيجان دارد مي‌فرمايد: فقط بايد كنترل كنيد.
2- حديث داريم: هر چيزي اندازه‌اي دارد. قَالَ أَبُو مُحَمَّدٍ الْعَسْكَرِيُّ(ع): «إِنَّ لِلسَّخَاءِ مِقْدَاراً فَإِنْ زَادَ عَلَيْهِ فَهُوَ سَرَفٌ وَ لِلْحَزْمِ مِقْدَاراً فَإِنْ زَادَ عَلَيْهِ فَهُوَ جُبْنٌ وَ لِلِاقْتِصَادِ مِقْدَاراً فَإِنْ زَادَ عَلَيْهِ فَهُوَ بُخْلٌ وَ لِلشَّجَاعَةِ مِقْدَاراً فَإِنْ زَادَ عَلَيْهِ فَهُوَ تَهَوُّرٌ» (بحارالأنوار/ج‌66/ص‌407)، «إِنَّ لِلسَّخَاءِ مِقْدَاراً» سخاوت يك مقداري دارد. «فَإِنْ زَادَ عَلَيْهِ» اگر بيش از مقدار، سخاوت به خرج داديد. «فَهُوَ سَرَفٌ» اسراف كرده‌اي. يك مرتبه هر چه دارد يادگاري به رفقايش مي‌دهد! كي چي؟ مي‌گويد: من مي‌خواهم لوطي گري كنم! سخاوت مقداري دارد، زيادي برود اسراف است. باز حديث داريم: «وَ لِلْحَزْمِ مِقْدَاراً فَإِنْ زَادَ عَلَيْهِ فَهُوَ جُبْنٌ» حزم يعني حلم و صبر، مي‌گويد: صبر هم اندازه دارد. اگر هرز چه شنيدي و هيچي نگفتي پيداست ترسو هستي. هر چه تو سرت زدند بگويي طوري نيست! تو با اين كارت نشان مي‌دهي كه ترسو هستي. حلم و صبر خوب است. و خودش را نبازد. اما اگر خيلي تحقير شدي و هيچي نگفتي، پيداست آدم ترسويي هستي.
«وَ لِلِاقْتِصَادِ مِقْدَاراً» براي خرج كردن هم مقدار است. اگر زيادي سفت گرفتي «فَهُوَ بُخْلٌ» اگر خيلي هم اقتصادي رفتار كني اين بخل است. «وَ لِلشَّجَاعَةِ مِقْدَاراً» شجاعت هم مقدار دارد، اگر بيش از مقدار قانوني شجاع بودي «فَهُوَ تَهَوُّرٌ» مي‌گويند: فلاني آدم متهوري است. جوان به دليل جواني‌اش يكبار كه مي‌زند، مي‌گويد: بزنم تا بميرد! يك بار كه رفيق مي‌شود بدون رفيقش سلماني نمي‌رود، حمام نمي‌شود، ورزش نمي‌كند بستني نمي‌خورد مي‌خواهد قربان او برود كه چي؟ وقتي رفيق مي‌شود، پدر و مادر و نماز و… را خداي رفيق مي‌كند! وقتي قهر مي‌كند مي‌گويد: بزنيمش تا بميرد! حديث مي‌گويد: هر چيزي اندازه دارد. يكي از وظايف جوانها اين است كه كارهايشان را تنظيم كنند. چه مقداررفيق شويم! چه مقدار قهر كنيم! با كي؟ چرا؟ براي چه؟ بچه‌هاي ما شبهاي امتحان يكسره درس مي‌خوانند شب تا صبح زير لامپها در خيابان مي‌خوانند. همين كه امتحان دادند تا 3-2 ماه ديگر به كتاب نگاه نمي‌كنند تنظيم مسأله مهمي است.

3- ضرورت مطالعه و شناخت تاريخ

3- آيا مي‌شود انسان جوان باشد ولي عمر چند قرن راداشته باشد؟ بله، ما مي‌توانيم جوان باشيم اما عمر قرنها را داشته باشيم اميرالمؤمنين علي(ع) در نهج البلاغه مي‌فرمايد: «أَيْ بُنَيَّ إِنِّي وَ إِنْ لَمْ أَكُنْ عُمِّرْتُ عُمُرَ مَنْ كَانَ قَبْلِي فَقَدْ نَظَرْتُ فِي أَعْمَالِهِمْ وَ فَكَّرْتُ فِي أَخْبَارِهِمْ وَ سِرْتُ فِي آثَارِهِمْ حَتَّى عُدْتُ كَأَحَدِهِمْ بَلْ كَأَنِّي بِمَا انْتَهَى إِلَيَّ مِنْ أُمُورِهِمْ قَدْ عُمِّرْتُ مَعَ أَوَّلِهِمْ إِلَى آخِرِهِمْ فَعَرَفْتُ صَفْوَ ذَلِكَ مِنْ كَدَرِهِ وَ نَفْعَهُ مِنْ ضَرَرِهِ فَاسْتَخْلَصْتُ لَكَ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ نَخِيلَهُ وَ تَوَخَّيْتُ لَكَ جَمِيلَهُ وَ صَرَفْتُ عَنْكَ مَجْهُولَهُ» (نهج‌البلاغه/نامه 31) به امام حسن مجتبي(ع) مي‌فرمايد: آقا زاده عمر من زياد نيست من جوانم. اما از آنجا كه نظر كردم در كار تاريخ يعني مطالعه كردم. (شما جوانها كه 18-17 سال پيش يا نبودي يا كوچولو بودي و نمي‌داني در جبهه‌ها چه خبر بود. نمي‌دانيد كه در 17 شهريور 57 در ميدان 17 شهريور چه اتفاقي افتاد؟ چه گذشت چند هزار را در چند دقيقه روي زمين ريختند شكنجه‌هاي شاه چگونه بود؟ انقلاب چه خدمتي كرده؟ ) اميرالمؤمنين مي‌فرمايد: عمر من زياد نيست اما چون تاريخ ديگران را مطالعه كرده‌ام پس انگار به اندازه تاريخ عمر دارم. يعني اگر كسي تاريخ 200 سال را مطالعه كند عمرش دويست سال است. «وَ فَكَّرْتُ فِي أَخْبَارِهِمْ» در اخبار امتها فكر كرده‌ام. «وَ سِرْتُ فِي آثَارِهِمْ» در آثارشان سير كرده‌ام. «حَتَّى عُدْتُ كَأَحَدِهِمْ» انگار يكي از آنها شده‌ام. «قَدْ عُمِّرْتُ مَعَ أَوَّلِهِمْ إِلَى آخِرِهِمْ» انگار من عمر تاريخ دارمك يكي از كارهايي كه بايد جوانها بكنند مطالعه تاريخ است. سر لشگر بابايي كي بود كه شهيد شد؟ كسي بود كه خلبان درجه يك بود سالها در آمريكا بود. يكشب پا شده بود و نصف شب مي‌دويد استاد آمريكاييش ديد او دارد مي‌دود! گفت: چرا مي‌دوي؟ گفت: در دين اسلام گفته‌اند: اگر نشستي و ديدي شيطان تو را وسوسه مي‌كند. پاشو بدو و تغيير حالت بده. خنديد و يك سري تكان داد و رفت. فردا ديدند به ديوار دانشگاه آمريكا نوشته‌اند. « بابايي دويد تا از شر شيطان خلاص شود. » مثلا بابايي كه بود؟ تخصصش، عفتش، چشمش، هوشش، خلوصش،… خرازي كه بود؟ رجايي كه بود؟ معلمان با فضيلت… ما گاهي وقتها يك تاريخ‌هايي مي‌خوانيم كه هيچ نقشي در زندگي ما ندارد. مثلا پايتخت فلانجا كجا بوده! حالا مثلا سبزوار باشد يا نيشاپور! من چه خاكي به سرم كنم؟ اما مثلا تاريخ حضرت يوسف(ع) سازنده است. مطالعه در زندگي شهداي دبيرستاني خيلي سازنده است. شهيد مدني چگونه آدمي بود؟ شهيد دستغيب چطور بود؟ چمران و رجايي و… چطور بودند؟ مطالعه تاريخ براي جوانان خيلي مهم است.
يك جوانهايي داشتيم يكي دو نمونه برايتان بگويم: ديشب يكي از روحانيون انقلابي از شاگردان مرحوم بهشتي و قدوسي منزل ما بودند. مي‌گفت: در جبهه نزديك آبادان ديدم بسيجي‌ها از يك درخت كُنار- از برگش صدر درست مي‌كنند. ميوه‌اش هم مثل زالزالك است- گفتم: از اين ميوه‌ها بخوريد گفتند فرمانده نمي‌گذارد ديدم فرمانده‌شان هم يك جوان بسيجي است. گفتم: چرا نمي‌گذاري بخورند؟ گفت: مال مردم است گفتم: تو خانه مردم را گرفتي سنگر كردي حلال است و اين درخت حرام؟ گفت: اتفاقا مرخصي كه گرفتيم فرستادم از صاحبخانه اجازه گرفته‌اند. ببينيد اين جوان چقدر با تقوا است! خود صاحبخانه نيست؟ دشمن حمله كرده و خانه‌اش را گرفته، ايشان رفته در خانه و از خانه او دفاع مي‌كند در عين حال از او اجازه مي‌گيرد ولي ميوه‌اش را نمي‌خورد؟ شما نگاه كنيد و مقايسه كنيد آنها را با افرادي كه كشتي آهن را در دريا مي‌دزدند! آنهايي كه دزديهاي كلان مي‌كنند!
افراد پاك و پاك باخته باز يكي از عزيزان ديگر مي‌گفت: رفته بودم آبادان در ايام جنگ جوانها آمدند بعد از سخنراني عكس بگيرند. يك جوان آمد از كنار من عكس بيندازد يكمرتبه رفت اين كار او در ذهن من سؤال ايجاد كرد. به اوگفتم: شما آمدي كنار من عكس بياندازي چرا يكمرتبه رفتي؟ گفت: من براي خدا آمده‌ام جبهه، يك لحظه كه پهلوي شما ايستادم ترسيدم اين عكس باعث پز شود كه من پهلوي فلاني عكس دارم؟ اينكه من از عكس انداختن كنارش پز بدهم اين مرا از خدا دور مي‌كند، آن عزيز مي‌گفت: من خيلي جا خوردم. بچه شانزده ساله خونش را مي‌خواهد بدهد و هيچ جا اسمش نباشد عكسش هم نباشد. يادمان نرود كه چي بود و چي شد؟

4- كار و كوشش و دوري از نااميدي و شكست

4- يكي از وظايف جوانها كار كردن است.. حديث داريم: «إِنَّ اللَّهَ جَلَّ وَ عَزَّ يُبْغِضُ الْعَبْدَ النَّوَّامَ الْفَارِغَ» (كافي/ج‌5/ص‌84) بدرستي كه خدا دارد از كسي كه خيلي مي‌خوابد و از آدم بي كار خدا ناراضي است از كسي كه پر خواب است و بي كار. و خيلي از جوانهاي ما بايد مواظب باشند. هستند افرادي كه با نان نازك كار سنگين مي‌كنند. و يعضي‌ها با كار نازك نان بزرگ بخورند! يعني مي‌خواهد 2 ساعتي بيايد پاي كولر گازي، 2 تا امضاء كند و برود و حقوقش هم كلان باشد بعضي‌ها تن به كار نمي‌دهند الآن كه مي‌گويند: درست است كار نيست. اما يك مقدار هم كار هست ولي عار نيست. يعني همه مشكلات از نبودن كار نيست بخشي ازبي عاري است. ما تصميم نگرفته‌ايم از تمام امكانات و توانايي‌هامان استفاده كنيم.
اين مثل معروف را بارها گفته‌ام: اگر به ما بگويند: چقدر مي‌تواني بدوي مي‌گوييم: دو كيلومتر. در حاليكه اگر گرگ دنبالمان كند 30 كيلومتر مي‌دويم. منتها بايد گرگي باشد تا ما متوجه شويم كه چقدر توان داريم. تا گرگ نباشد ما توجه به اين نداريم.
اگر صدام گرگ به ما حمله نمي‌كرد نمي‌دانستيم كه ما مي‌توانيم موشكي بسازيم كه اين همه برد داشته باشد. از همين بچه‌هاي كوچه و بازار بسيج و پاسدار شدند و متخصصين شدند. پس مي‌شود ما فكر مي‌كرديم عقلمان نمي‌كشد دكترهايمان از هند و پاكستان بودند الآن شايد در همه ايران ما دكتر هندي و پاكستاني نداشته باشيم مخ ما مي‌كشد. استعداد ايراني استعداد بالايي است. منتها بايد شكوفا شود.
5- يك مسأله ديگر هم هست كه: جوانها گاهي زودشكست مي‌خورند. احساس شكست نكنيم. مثلا رفته كنكور و رد شده. او فكر مي‌كند بدبخت شده است! من سؤال دارم: هر كه وارد دانشگاه شد. خوشبخت است؟ باسمه تعالي نه اينقدر دانشجو داريم كه خوشبخت نيست. در ازدواجش شكست خورده. در شغلش شكست مي‌خورد. در خيلي كارهايش بپرسيد كه: دانشجوهاي عزيز آيا همه اينها كه در دانشگاه هستند خوشبختند مي‌گويند: نه بعضي خوشبخت نيستند. البته علم خوب است و دانشگاه هم ارزش است. حوزه ارزش است. اما اينطور نيست كه اگر كسي آخوند نشد بدبخت شود! عكسش را هم داريم كه آدمهايي كه آخوند نيستند خيلي خوشبختند و آدمهايي كه آخوندند مشكل دارند. حوزه ارزش است دانشگاه هم ارزش است، اما اگر من در اينجا موفق نشدم معنايش اين نيست كه من در همه رشته‌ها بدبختم نه خير.
حديث بخوانيم: «لا تشعر قلبك الهم على ما فات فيشغلك [عن الاستعداد] عما هو آت» (غررالحكم/ص‌321) حضرت امير(ع) مي‌فرمايد: اگر يك چيزي از دستت رفت غصه نخور. رفت كه رفت. طرف هزار تومان كم مي‌كند هزار تومان هم فكر مي‌كند، هزار تومان هم غصه مي‌خورد! اين كه شد سه هزار تومان! اميرالمؤمنين مي‌فرمايد: در يك شكست توقف نكن باسمه تعالي شكست خوردم خوب خوردم كه خوردم مي‌روم سراغ يك كار ديگر همه درها كه بسته نيست. يك در كه بسته مي‌شود درهاي ديگر باز مي‌شود گاهي اوقات كه آدم در چاه مي‌افتد يوسف و عزيز مي‌شود. گاهي وقتها آدم وقتي مثل توپ زمين مي‌خورد تازه بالا مي‌رود و رشد مي‌كند. دانه تازه وقتي زير خاك رفت، يك دانه مي‌شود يك خوشه. از كجا معلوم اين تلخي‌ها بد باشند. الآن اگر فشار مرض نبود داروسازي نبود. اگر فشار گرما وسرما نبود وسايل گرمكن و سرد كن ساخته نمي‌شد. تمام ابتكارات ما در ساية فشارها و ناراحتي‌ها است. فشارها عامل رشد مااست. من 20 سال است كه در تلويزيون هستم و خيلي حرفها زدم. مي‌ترسم تكراري باشد.
حالا اگر گفته‌ام باز هم مي‌گويم: پدر داروين پزشك بود داروين را فرستاد دنبال رشته پزشكي، در دانشكده پزشكي شكست خورد گفت: برو آخوند شو (كشيش) در رشته علوم ديني هم شكست خورد. بعد آمد در رشته طبيعي، شد داروين (حالا كاري نداريم كه نظريه‌اش رد شده است) ولي بالاخره‌ اين آقايي كه شما فكر مي‌كنيد از نوابغ روزگار است نه خير او از آن دانشجوهايي است كه در دو دانشگاه شكست خورده است، سرش به سنگ خورده است، ولي اينطور نيست كه اگر انسان در يكجا شكست خورد براي هميشه بدبخت باشد.

5- همكاري با ديگران و شجاعت

6- علاقه به همكاري: البته اين حديث در مورد جوانان نيست درباره بچه‌ها است. پيغمبر ما 7 سالش بود يك روز به مربي‌اش گفت: برادران رضاعي (كه از پستان شير خورده اند) كجا هستند؟ گفت: رفته‌اند چوپاني كنند. پيغمبر 7 ساله گفت: آيا انصاف است كه آنها زير نور خورشيد داغ چوپاني كنند و من از شير آن بزها و… بخورم و حال آنكه من از آن گرما… البته بچة 7 ساله كه نمي‌تواند چوپاني كند اما اين روح در او بود كه چرا ديگران كار كنند و او به آنها كمك نكند.
اصلا گاهي وقتها ما لذت مي‌بريم كه خواهرمان شست ما پوشيديم، او پخت و ما خورديم، فكر مي‌كنيم اين كارها زرنگي است! وقت غذا حاضر مي‌شود بعد هم جيم مي‌شود!
حديث داريم: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص): «مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ مَنْ أَلْقَى كَلَّهُ عَلَى النَّاسِ» (كافي/ج‌4/ص‌12) خدا لعنت كند، خدا لعنت كند خدا لعنت كند كسي را كه وقت شكم حاضر است. وقت كار غايب است. خيلي كار بدي است. خدا لعنت كند «مَنْ أَلْقَى كَلَّهُ» بار زندگي ‌اش را روي دوش ديگران بگذارد آدم بايد وضع خانواده و… را درك كند. پسرهايي هستند كه مي‌دانند پدرانشان مشكل دارند، در آمد ندارد، خودشان بايد يك كاري بكنند كارهاي جزيي كارهاي صنعتي و…
7- شجاعت: در سورة انبياء يك جواني است به نام ابراهيم قصه ابراهيم را برايتان مي‌خوانم تا ببينيد چه جواني بود. حضرت ابراهيم(ع) را الگو قرار بدهيد، چون در قرآن دو تا كلمه « اسوه» داريم يكي گفته: پيغمبر اسوه شما باشد در يكجا هم گفته: ابراهيم(ع) اسوة شما باشد. يعني خودتان را با اين خط كش‌ها اندازه بگيريد مقايسه كنيد تا ببينيد چگونه هستيد.
(وَ لَقَدْ آتَيْنا إِبْراهيمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَ كُنَّا بِهِ عالِمينَ) (انبياء /51) ما به حضرت ابراهيم(ع) يك رشدي داريم (إِذْ قالَ لِأَبيهِ وَ قَوْمِهِ ما هذِهِ التَّماثيلُ الَّتي‌ أَنْتُمْ لَها عاكِفُونَ) (انبياء /52) اين بتها چيست كه معتكف آنها شده‌ايد مي‌رفتند پاي بتها و اسير مي‌شدند، اسير بتها بودند؟ البته ما هم ازاين بتها داريم‌! آداب و رسومي را درست كرده‌ايم كه خودمان در آنها گير كرده‌ايم. مي‌گويم: چرا اين كار را مي‌كني؟ مي‌گويد: رسم است. آقا مي‌خواهد داماد شود، پدر خاله عمه مادر زنش مرده! مي‌گويند: يك سال بايد عقد بيفتد!! اين كارها چه معنايي دارد؟ آيا احترام است؟ نه خير، چرا ازدواجها را اينقدر عقب مي‌اندازيد؟ ممكن است تا يكسال يكي تمام شود يكي ديگر بميرد! حالا اگر چهلم به چهلم مردند چه بايد كرد؟ بايد تا آخر عمرمان بي همسر باشيم؟ اين كه نشد اينكه قرآن مي‌فرمايد: يك بتي مي‌تراشيد و پايش گريه مي‌كنيد ما هم آدابي و رسومي تراشيديم و پايش گريه مي‌كنيم. داماد بايد خانه شخصي داشته باشد اين بت است اينجاست كه سن ازدواج عقب مي‌افتد. عروس بايد ليسانس باشد! ديپلم باشد! كي گفته؟ اصلا اينها همه بت است. كي گفته بايد بشقاب 6 تا باشد؟ حالا اگر 7 تا شد باطل است؟ اگر 5 تا شد باطل است؟ ما چيزهايي را به نام «يك دست بشقاب» ديپلم، ليسانش، خانه شخصي، ماشين، مهريه فلان، چهلم و سال فلاني تمام شود. ازدواج كه بي تالار نمي‌شود عروسي كه بي گل نمي‌شود،… يك سري چيزها هست مزخرف! مزخرفات هم دارد وارد مي‌شود! مثل كراوات. عروس مي‌گويد: مي‌شود شما آن يك ساعتي كه داماد هستيد كراوات بزنيد؟ اگر گفتيد كراوات چه خاصيتي دارد من دو تا روي هم مي‌زنم!
ادامه داستان را پي مي‌گيريم. ترجمه آيه: هنگامي ابراهيم به پدرش و قومش گفت: اين تمثال‌ها 0 بت هاچه هستند كه پاي آنها طواف مي‌كنيد؟ اينها را بشكنيد. بت شكني الآن هم هست. بسم الله الرحمن الرحيم، من يك بت شكن هستم. نمي‌خواهم اين كار را. هر كاري عقل مي‌گويد، چشم، هر كاري اسلام مي‌گويد چشم، آداب و رسوم اگر حق است چشم،
امام صادق(ع) وارد خانه‌اي شد و ديد خانه خيلي تنگ است. فرمود: تو كه پول داري، اين خانه را بزرگتر كن. گفت: مرحوم پدرم در اين اتاق تنگ زندگي مي‌كرده! فرمود: اگر پدرت متوجه نبود و نفهميد، بايد تو هم نفهمي؟ اين حرفها چيه؟ ما گاهي وقتها در آداب و رسوم مي‌مانيم. ابراهيم به عمويش گفت: اين بتها چيه؟ (قالُوا وَجَدْنا آباءَنا لَها عابِدينَ) (انبياء /53) گفتند: پدران ما بتها را مي‌پرستيدند، ما هم بتها را مي‌پرستيم! (قالَ لَقَدْ كُنْتُمْ أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ في‌ ضَلالٍ مُبينٍ) (انبياء /54) گفت: بابام! گفت: خودت و بابات نمي‌فهميد اين شجاعت است. فكر مي‌كرد كه اگر بگويد پدرم… ابراهيم كوتاه خواهد آمد! البته بايد احترام پدر را نگه داشت.
يك قصه برايتان بگويم: پيغمبر ما(ص) مشغول ركوع بود «سُبْحَانَ رَبِّيَ الْعَظِيمِ وَ بِحَمْدِهِ» تا خواست بايستد خطاب آمد: بمان! حضرت ادامه داد: سبحان الله سبحان الله سبحان الله، هرچه خواست از ركوع بايستد جبرئيل گفت: در ركوع بمان! طولش دارد تا اينكه حضرت علي(ع) آمد و به حضرت اقتدا كرد. بعد گفتند: حضرت علي(ع) از يك كوچه تنگي داشت مي‌آمد مسجد براي نماز. سريع حركت مي‌كرد تا به نماز جماعت برسد در كوچه تنگ يك پير مردي بود، حضرت شك كرد كه به احترام اين پيرمرد بايستند يا اينكه او را كنار بزند تا به نماز برسد يك خرده فكر كرد و فرمود: من به احترام پير مرد مي‌ايستم. پير مرد هم كش كش مي‌آمد. خداوند پيغمبر را در ركوع نگه داشت تا حضرت علي(ع) به نماز برسد. چون آن حضرت به خاطر احترام به پيرمرد به نماز دير رسيده بود. احترام پير مردها سر جايش، منتها به شرطي كه حرفشان عقلي باشد.

6- بت‌شكني حضرت ابراهيم

گاهي وقتها كسي حرف بي منطق مي‌گويد، من گوش به حرفشما نمي‌دهم. پدرم هستي، پدر بزرگم هستي، من مخلص شما هستم، دست شما را هم مي‌بوسم اما چون حرف شما منطقي نيست اجازه بدهيد خودم فكر كنم. گفتند: پدران ما بت پرست بوده‌اند. فرمود: «قالَ لَقَدْ كُنْتُمْ أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ في‌ ضَلالٍ مُبينٍ» شماها و باباهاتان در گمراهي هستيد. (قالُوا أَ جِئْتَنا بِالْحَقِّ‌ام أَنْتَ مِنَ اللاَّعِبينَ) (انبياء /55) ابراهيم! شوخي مي‌كني يا جدي مي‌گويي؟ واقعا تو ضد بتها هستي؟ گفت: بله كه ضد بت‌ها هستم. بت چيه؟ حالا جوانمردي حضرت ابراهيم(ع) را ببينيد! ى گفت: (وَ تَاللَّهِ لَأَكيدَنَّ أَصْنامَكُمْ بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرينَ) (انبياء /57) به خدا قسم بت هايتان را قطعه قطعه مي‌كنم! «بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرينَ» در غياب شما يك نقشه‌اي براي بتهايتان مي‌كشم يك سيزده بدري، عيد نوروزي يك روزي كه در شهر نباشيد حساب بتهايتان را مي‌رسم.
(فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً إِلاَّ كَبيراً لَهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَيْهِ يَرْجِعُونَ) (انبياء /58)
يكروز كه شهر خلوت بود تبر را دست گرفت و رفت توي بتكده همه بتها را قطعه قطعه كرد. «إِلاَّ كَبيراً لَهُمْ» به بت بزرگ كاري نداشت. تبر را انداخت به گردن بت بزرگ و بيرون آمد ديدند كه: عجب همه بت‌ها قطعه قطعه شده‌اند! (قالُوا مَنْ فَعَلَ هذا بِآلِهَتِنا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمينَ) (انبياء /59) كي خدايان ما را شكسته؟ «إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمينَ» خيلي آدم ستمگري است كسي كه بتهاي مارا شكسته. بحثم اينجاست. (قالُوا سَمِعْنا فَتًى يَذْكُرُهُمْ يُقالُ لَهُ إِبْراهيمُ) (انبياء /60) يك جواني است به نام ابراهيم، هر كاري شده كار او بوده است. (قالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلى‌ أَعْيُنِ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَشْهَدُونَ) (انبياء /61) گفتند: ابراهيم را در محضر ملت بياوريم و يك دادگاه علني تشكيل دهيم، او را استيضاح كنيم و سپس اعدام كنيم (برخوردار انقلابي) گفتند: او را بياوريد، جلوي چشمان مردم «لَعَلَّهُمْ يَشْهَدُونَ» تا مردم شهادت بدهند. ما پدر ابراهيم را در مي‌آوريم، او خداي ما را شكست! او را آوردند (قالُوا أَ أَنْتَ فَعَلْتَ هذا بِآلِهَتِنا يا إِبْراهيمُ) (انبياء /62) گفتند: ابراهيم! تو بت‌ها را شكستي؟ (قالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبيرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ كانُوا يَنْطِقُونَ) (انبياء /63) بت بزرگ را ببينيد! او انجام داده «إِنْ كانُوا يَنْطِقُونَ» اگر حرف مي‌زند پس او انجام داده است. مثل اين است كه من بگويم: اگر اين پيرمرد بچه شود من اينجا مي‌مانم! پير مرد كه بچه نمي‌شود پس من هم اينجا نمي‌مانم. فرمود: اگر بت‌ها حرف مي‌زنند اين بت بزرگ انجام داده. پس اگر بت حرف نمي‌زنند پس بت بزرگ هم انجام نداده است. ببينيد تبر برگردن او است. (ثُمَّ نُكِسُوا عَلى‌ رُؤُسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ ما هؤُلاءِ يَنْطِقُونَ) (انبياء /65) آنها سرشان را پايين انداختند. ابراهيم تا ديد سرها پايين افتاد خواست باز هم آنها را ضربه فني كند: گفت: شما عقل نداريد؟ (قالَ أَ فَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَنْفَعُكُمْ شَيْئاً وَ لا يَضُرُّكُمْ) (انبياء /66) رفتيد سراغ غير خدا؟ بت پرستيد؟ «لا يَنْفَعُكُمْ» نفع نداريد. «وَ لا يَضُرُّكُمْ» ضرري هم ندارد. آخر اين بت كه نه براي شما سودي دارد و نه زياني، سنگ است. بعد فرمود: (أُفٍّ لَكُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ) (انبياء /67) مرگ بر شما! اف برشما! اين شجاعت را مي‌بينيد! ابراهيم تنهايي در دادگاه علني در مقابل مردمي كه همه بت پرستند، يك جوان و اين همه شجاعت!! خيلي مهم است. دادگاه علني، همه مردم حاضرند، يك نفر همه بت‌ها را شكسته، احضارش كردند. بعد هم تنهايي به همه امت بت پرست مي‌گويد: «أُفٍّ لَكُمْ» اف بر شما! عجب! «وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ» هم بر بتهاي شما اف! «أَ فَلا تَعْقِلُونَ» عقل نداريد! ببينيد شهامت را!

7- تشويق به بي‌باكي و شجاعت

الآن يك جوان نمي‌تواند حرف بزند الآن به طرف مي‌گويي: سواد داري؟ مي‌گويد: فوق ديپلم، ليسانس… مي‌گويي: يك اذان بگو. مي‌گويد: ببخشيد نمي‌شود (خجالت مي‌كشم) يا مي‌گويد: بلد نيستم! جوان 72 كيلويي نمي‌تواند بگويد الله اكبر! عاجز است. آدم بايد بتواند وسط خيابان چهار پايه بگذارد و نعره بكشد. هر جواني كه نتواند اذان بگويد فلج است، فلج كسي نيست كه پاهايش فلج باشد، اين آقا از نظر روحيه و شهامت فلج است. آدم بايد بتواند حرف بزند و داد هم بزند. اگر يك جوان نتواند مسجد محله‌اش را تغيير بدهد اين جوان فلج است. چون شما وقتي مي‌توانيد جامعه را عوض كنيد كه امروز مسجد محله‌تان را عوض كنيد. جوانها! خواهرهاي بعضي از شما‌ها ممكن است حجابشان بد باشد. اگر امروز يك نقش مثبتي براي حجاب خواهرت نداشته باشي، فردا هم وقتي كه رييس جمهور شوي نقشي براي حجاب نخواهي داشت. هر كس خواست در اقيانوس شنا كند بايد امروز در حوض خانه‌اش شنا كند و تمرين كند. اين زن‌ها كه خوب بچه داري مي‌كنند به اين خاطر است كه از سه سالگي عروسك بازي مي‌كردند. يك كسي كه مي‌خواهد يك كاري بكند بايد آثار آن كار در جواني‌اش باشد.
شما الآن جوان هستيد چه آثار بزرگي در شما هست؟ مثلا نقش شما در خانه چيست؟ طرف مي‌گويد: در خانه همه از من مي‌ترسند! خوب از گرگ هم همه مي‌ترسند. اگر همه از ما ترسيدند گرگيم! من تو خونه مي‌خورم و فرار مي‌كنم. اين هم مردانگي نيست. در محله‌تان چه كار كرديد. آيا به همشاگرديتان كه درسش ضعيف بود كمك كرده‌ايد. اينرا مي‌گويند مردانگي. اين شخص مي‌تواند در آينده وزير آموزش و پرورش بشود. چون در او يك سوزي است.
قصه برايتان بگويم: مأمون الرشيد شاه بود، آمد از جايي برود جوانها همه فرار کردند! امام جواد(ع) كه كوچولو بود. فرار نكرد. مأمون الرشيد ديد همه فرار کردند جز او، گفت: آقا زاده، چرا فرار نكردي. فرمود:
1- جاده تنگ نيست 2- من هم گناهي نکردم. آدمي كه فرار مي‌كند يا مجرم است يا جاده تنگ است. گفت: تو كي هستي؟! فرمود: من پسر امام رضا(ع) هستم. گفت: ‌ها! امام رضا است كه بچه‌اش را اينگونه تربيت مي‌كند كه مي‌تواند با شاه اينگونه حرف بزند!
(قالُوا حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ فاعِلينَ) (انبياء /68) گفتند: آتشش بزنيد. هيزم جمع کردند و كوهي از آتش درست کردند. ابراهيم را با منجنيق انداختند در آتش «وَ انْصُرُوا آلِهَتَكُمْ».
ما در انقلاب خودمان جوانان و نوجوانان شجاعي مثل شهيد محمد حسين فهميده داشتيم. مثل خرازي در سپاه داشتيم. مثل سر لشگر بابايي داشتيم. خرازي داشتيم رجايي و چمران داشتيم تاريخ بزرگانمان را بدانيم و به پوچي گرايش پيدا نكنيم. در اين ماه به نماز و عبادت عنايت بيشتري داشته باشيم. در اين ماه بود كه نماز جمعه تأسيس شد.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 1309
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست