نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 1435
موضوع: خوارج
تاريخ پخش: 73/04/30
بسم الله الرحمن الرحيم
در محضر مبارک برادران نيروي انتظامي هستيم. پر نسل، همکاران عزيزمان در عقيدتي سياسي و فرماندهان و کارمندان، هفته نيروي انتظامي نامگذاري شده است به چند نام مقدس، روز امر به معروف و نهي از منکر نيروهاي انتظامي و اقامه نماز، ايثار و نکتهاي را که من ميخواهم بگويم. اينکه راجع به نماز، من نميدانم، اين را گفتهام يا نه، فرق است بين داغ و پخته. داغ و پخته فرقش چي است؟ فرقش اين است که هر داغي، سرد ميشود. امّا هيچ پختهاي خام نميشود. ما بايد مملکتي را که داغ است تبديل کنيم به مملکتي که پخته شود. چون داغ که شد، با يک غيض داغ ميشود. با يک تشويق داغ ميشود با يک تبصره و تشر و تهديد داغ ميشود و گرم ميشود. امّا بعد سرد ميشود. امّا پخته که شد، ديگه خام نميشود. الآن الحمدالله، عنوان و طرح «حي علي الصلاه» در نيروهاي نظامي و انتظامي خوب است. امّا سؤال اينجاست. آيا اينکه ميآيد در نماز، داغ است و يا پخته. افراد فرق ميکنند. بعضي پخته هستند، يعني يک کتاب هم راجع به نماز خواندهاند. اسرار نماز را کم و بيش بلد هستند. حتي شب هم که ميرود، منزل عمه و خالهاش ديدن، مقيد به نماز است. تو مسجد محلّهاش هم، مسجد را زنده ميکند. اين يعني نماز شده، جزء خمره بدنش. مثل عشقي که ما به امام حسين(ع) داريم که عاشقان امام حسين(ع) هر کجا بروند. روز عاشورا، شب عاشورا، احساس ميکنند، که شب عاشورا است. امّا گاهي وقتها، نه، تا اينجا هست، ميگويند: برو، ميرود، بعد هم کاهل است. اميدوارم که انشاء الله، ما تبديل کنيم. کشورمان را به کشور پخته. الآن، کل حرکت نماز، در جمهوري اسلامي، حرکت قشنگي شده است. ظهر عاشورا، امسال خيلي نماز با شکوه برگزار شد. آنقدر نماز در وسط خيابان خوانده شد. خيلي زيبا بود، يک حرکت قشنگي بود. امّا اين حرکت بايد برسد به جايي که سنت شود. چطور سيزده به در، بدون تبصره و آئين نامه، خود مردم تعطيل ميکنند. اين ظهر عاشورا، ديگه دست مشغول به سينه زدن نباشد. به هرحال کلمه نيروي انتظامي در صدر اسلام و تاريخ اسلام، اسمش محتسب است. و شخص اميرالمؤمنين(ع) ناظر بر کار بود. يعني شلاقش را دست ميگرفت. ميآمد در بازار قدم ميزد. هشدار ميداد. موعظه ميکرد. راهنمايي ميکرد. مشکل حل ميکرد. گاهي سيلي ميزد. گاهي تازيانه ميزد، گاهي به صورت ناشناس، يک منطقه را بازرسي ميکرد. ميرفت در سر اجناس که ميفروشند، دست زير جنس ميکرد. ميگفت: ببين روش خشک است، زيرشتر است. زيرو رو ميکرد. ميگفت: ببين جنس روش خوب است. جنس زيرش خراب است. حتي حضرت امير در يک بازديد، فرمود اينجا که ايستادهاي، جاي سايه است. نظارت، کنترل، امر به معروف، راهنمايي گمشده، نجات مظلوم، دفاع از مظلوم، اين جزء شرح وظايف هر مسلماني است. يعني در کشور اسلامي، همه ما بايد جزوء نيروي انتظامي باشيم. در جمهوري اسلامي، همه ما بايد شهردار باشيم. يعني وقتي بنده رسيديم، ديدم اين آقا، جارو کرده، آشغالهايش را ميريزد درجوي، بايد فوري بگم: آقا نکن. جوي آب مسلمانهاست. آقا مگر شما شهردار هستي. بله، بسم تعالي بنده شهردار هستم حالا ميگوئي: چه. اگر دو نفر دعوا ميکنند. آقا چرا، مچش را بگيريم. اصلاً حديث داريم، اگر کسي صداي مظلومي را شنيد به پا نخيزيد و دفاع از مظلوم نکرد، مسلمان نيست. خوبي نظام اسلامي اين است که وقت جنگ، همه ارتشي هستيم. در نظافت و زيبايي، همه شهرداريم. در احساس مسئوليت «کلکم راع» همه مسئوليم. در آموزش قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِيضَة عَلَى كُلِّ مُسْلِم»(كافي، ج1، ص30) بين اين کلمه «کل» همه بايد دانشجو باشيم. اينکه بنده فارغ التحصيل هستم، نه، زن حامله فارغ ميشود. مگه آدم با چهار سال درس دانشگاه فارغ ميشود. مگه آدم از درس حوزه علميه فارغ ميشود. «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِيضَةٌ عَلَى كُلِّ مُسْلِم»، «كُلُّكُمْ رَاعٍ وَ كُلُّكُمْ مَسْئُولٌ عَنْ رَعِيَّتِهِ»(مجموعه ورام، ج1، ص6) دفاع از مظلوم اين نيست که بگوئي. شرح وظيفه است به بنده ابلاغ شده است. اين جزء شرح وظايف بنده نيست. وقتي حديث داريم َ «مَنْ سَمِعَ رَجُلًا يُنَادِي يَا لَلْمُسْلِمِينَ فَلَمْ يُجِبْهُ فَلَيْسَ بِمُسْلِمٍ»(كافي، ج2، ص164) ناله مظلومي را شنيدي، آخ نگفتي، مسلمان نيستي. اين معناش اين است که همه ما بايد دفاع از همه ما بايد امر به معروف کنيم. تو خيابانهاي يکطرفه، يک ماشيني دارد خلاف ميآيد. تمام رانندهها، برايش چراغ بزنند، يعني چرا خلاف کردي. وقتي تمام راننده چراغ بزنند، اين چراغ زدن، نهي از منکر است. يک کسي که خلاف ميکند، همه بر اين بوق ميزنند، اين بوق، بوق نهي از منکر است. مسئله امر به معروف و مسئله دفاع از مظلوم و مسئله اصلاح جاده، و مسئله آموزش و مسئله، بهرحال اين مسئله مربوط به، خلاصهاش اينکه، طبع تخصصي است، اين آقا ميگويد: من متخصص امراض جلدي هستم، متخصص قلب، متخصص کليه، امّا مسلماني تخصصي ندارد. که آقا، بنده مسلمانم، فقط، پيش نماز هستم. آقا، اينجا دعوا کردهاند، به من ربطي ندارد. اين کاسب گران فروش است. به من ربطي ندارد. اين آقا، من نيروي انتظامي هستم. مسئول اين کار هستم، به کار ديگه، همه ما مسئول همه کاري هستيم. البته تخصص هم در يک جاهاي حاد لازم است. حالا، من راجع به اينکه، بحثي که امروز در نظر گرفتهام بگويم، اين است که، اگر انسان اسلحه داشت، روحيه انقلابي هم داشت. امّا خط ولايت نبود.(ما مفتخريم که فرمانده کل قوايمان، يک مجتهد عادل است.) ولي از خط رهبري رفت بيرون، سر از کجا درميآورد. هر چيزي از مدار پرت شد، چه ميشود. شما حساب کنيد، يک قطعه سنگ، از يک کرهاي جدا ميشود. ميخورد به يک کره ديگر، چه آتشي و چه حوادثي. آدم اين ايام راحت پاي تلويزيون نشسته است، پرتاب سنگ را به کُره که ميشنود، قشنگ برايش روشن ميشود. که قرآن ميگويد: (إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ) (تكوير /1) يعني چه؟ خورشيد تمام ميشود نورش (اذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها) (زلزال /1) را آدم ميفهمد. زمين، راجع به کوه چند تا چند تا دعوي داريم، ميگويد: (وَ إِذَا الْجِبالُ سُيِّرَتْ) (تكوير /3) کوهها چي، يک جا ميگويد: «سُيِّرَتْ» اوّل زمين «زلزله» زمين ميلرزد. وقتي زمين ميلرزد، کوه از دل زمين کنده ميشود، ميپرد بيرون، «سُيِّرَتْ»، (دُكَّتِ) (فجر /21) بهم ميخورد، وقتي بهم خورد شن ميشود (كَثيباً مَهيلاً) (مزمل /14) «کثيب» شن ميشود. شنها به هم فشار ميآورد، پنبه ميشود، (كَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ) (قارعه /5) «عهن» پنبه، پشم، ببينيد يک سنگي از يک کُره جدا ميشود، به يک کُره ديگر ميخورد، همه چيزي بهم ميخورد، پس اين همه آيه قرآن داريم که، مثلاً داريم. عمق زمين گداخته است. چنان زمين لرزه ميشود، که زمين دهان باز ميکند. گداختگي وسط زمين، ميخورد به اقيانوسها، اقيانوسها به جوش ميآيد (وَ إِذَا الْبِحارُ سُجِّرَتْ) (تكوير /6) از اين حوادث آدم بايد استفاده کند. من در ايام به مناسبت اين انفجارها و اين منافقيني که ميآيد در تلويزيون، و اين روحيههايي که پيش ميآيد و همچنين ايام، من فکر کردم، يک مقداري براي برادرها از خوارج بگويم. بنابراين بحث رسمي امروز ما، بحث آشنايي با خوارج است.
1- درباره خوارج
موضوع: آشنايي با خوارج. خوارج لقب آخونديش «مارقين» است. «قاسطين و ناکثين و مارقين» مرقد يعني پريد بيرون، يعني از مرز رفت بيرون. مارقين، آنهايي که پريدند بيرون. خوارج يعني خروج کردند. يعني از گردونه زدند بيرون. حالا، اصل پيدايش خوارج چيست؟ پيدايش خوارج اصلاً قبل از پيدايش، پيش بيني از پيدايش خوارج، پيدايش خوارج، سيماي خوارج، اعمالشان، رفقاي حضرت امير، بعد درسهايي که ميگيريم. امّا پيش بيني. يک جنگي داريم در اسلام، بنام جنگ حنين. در اين جنگ مسلمانان به پيروزي رسيدند و غنائم جنگي را گرفتند و پيغمبر (ص) غنائم را که تقسيم کرد، يک کسي آمد گفت: شما عادل نيستي. به پيغمبر گفت: تو عادل نيستي. آيه نازل شد که عجب، «وَ مِنْهُمْ» بعضي از اين مردم، (وَ مِنْهُمْ مَنْ يَلْمِزُكَ فِي الصَّدَقاتِ فَإِنْ أُعْطُوا مِنْها رَضُوا وَ إِنْ لَمْ يُعْطَوْا مِنْها إِذا هُمْ يَسْخَطُون) (توبه /58) بعضي از اين مردم در صدقات نيش ميزنند. «فَإِنْ أُعْطُوا مِنْها» اگر يکخورده از اين پولها را به آنها دادي، «فَإِنْ أُعْطُوا مِنْها رَضُوا» راضي هستند. «وَ إِنْ لَمْ يُعْطَوْا مِنْها» اگر به آنها ندادي «إِذا هُمْ يَسْخَطُون» عصباني هستند. ترجمه کنم. جنگ چه بود؟ حنين مسلمانان در آن جنگ پيروز شدند. غنائم جنگي را گرفتند و پيغمبر تقسيم کرد. يکي آمد، گفت: تو عادل نيستي، درست تقسيم نکردي. آيه نازل شد، بعضي از مردم «يَلْمِزُ» نيش ميزنند (وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ) (همزه /1) نيش ميزنند. پيغمبر بعضيها نيش ميزنند. به تو همان از اصحاب، اين را بايد به آنهايي گفت، ميگويند: که تمام اصحاب پيغمبر عادل هستند. آنقدر من در قرآن آيه پيدا کردم، همه اصحاب پيغمبر آدم خوب نبودند. بابا اين جزوه اصحاب پيغمبر بود. اصحاب پيغمبر يعني آنهايي که دورش بودند. پيغمبر را با آن حرف ميزدند، اينطور نيست که هر کس دور پيغمبر است، آدم خوبي است. بعضي از اينهايي که دور تو هستند، نيش ميزنند. در غنائم، در تقسيم زکات، غنائم، نيش ميزنند، ميگويند. يا رسول الله، تو عادل نيستي، ميداني نيششان عقدهاي است. «فَإِنْ أُعْطُوا مِنْها رَضُوا» اگر به آنها، يک پستي بدهي، راضي هستند، اين که ميگويد جمهوري اسلامي بد است. چون يک چيزيش يا مصادره شده است يا اعدام شده، يا شلاق خورده است و يا از پست انداختنش. پستش را به آن بدهي ميگويد: نه، زنده باد تو. اگر بهش ندهي. عصباني است. تا يک نفر از اصحاب يک همچين حرفي زد. يک نفر خواست بکشدش. گفت: يا رسول الله، به شما جسارت کرد، گفت: تو عادل نيستي، اجازه بده، من کلکش را بکنم. حضرت فرمود: نه، کلکش را نکن، اين آقا رهبر گروهي خواهد شد، در چهل، پنجاه سال ديگه بنام گروه خوارج، کسي که بناست بد شود، آثار بدي از آن پيداست.
2- عاقبت بيادبي
بي ادبي در کاشان يک کسي بود عوام بود. پسرهايش تحصيل کرده و خيلي ادعا و پولدار و سواددار و نميدانم حماسي و پسرهاش خيلي، ولي بابا، يک آدم ساده و گمنام و عوام، ايشان از روز اوّل با بني صدر بد بود، آن زماني که باسوادها خوب بودند. به اين گفتند: تو عوام هستي، چه ميداني که بني صدر، گفت: ببينيد، من وقتي امام را ديدم در بيمارستان، در بيمارستان قلب، وقتي رفت حکم رياست جمهوري را بدهد به بني صدر، بني صدر يک دستي گرفت، پاش را هم روي هم انداخته بود. من از اين برخوردش با پسر پيغمبر فهميدم، اين بي ادبي، کارش را به يک جايي. گاهي عوام راحت ميفهمند، خواص دنبال دليل ميگردند. عوام بي دليل ميفهمند. حُر، ادب کرد. به امام حسين گفت: چون مادرت زهراست، من ادب ميکنم و همين ادب، باعث شد، خوش عاقبت شد. اين آقا، بي ادبي کرد، به پيغمبر فرمود تو عادل نيستي، پيغمبر فرمود: اين آيندهاش خطرناک است. ادب، رمز اين است که يک کسي را نجات دهد و يا کسي را، بايد مواظب ادب باشيم. نيروي انتظامي، باادب با مردم صحبت کند. فرق نگذاريم که اگر بنز است، بگيم: بفرمايد کنار، اگر پيکان است بگم: برو کنار، اگر ژيان است بگم: بکش کنار. بگوئيد: بفرمائيد کنار، برو کنار، بکش کنار، اين عادل باشيم، خلاف، خلاف است، چه بنز باشد. «وَ مِنْهُمْ مَنْ يَلْمِزُكَ فِي الصَّدَقاتِ» بعضي نيش ميزنند. حالا، پس اين يک پيش بيني بود، که چهل سال تقريباً، قبل از پيدايش خوارج، پيغمبر فرمود که اينها چه نژادي هستند.
3- خوارج چگونه پيدا شد؟
امّا ماجرا چيست؟ در جنگ صفين، لحظه جنگ تند، حزب اميرالمؤمنين و شيعيان اميرالمؤمنين بر پبروان معاويه غالب داشتند ميشدند. عمر و عاص طرحي داد، قرآنها را سر نيزه کردند. قرآن را که سر نيزه کردند، يک مرتبه، دستها شُل شد. دستها که شُل شد، گفتند: ما به جنگ قرآن نميرويم. هر چه حضرت امير فرمود که سربازها، قرآن واقعي من هستم. اين توطئه است، مثل قرآن چاپ کردن شاه ميماند. مثل قرآن چاپ کردن، بعضي ديگر ميماند. واقعش اين است که ما، هرچه حضرت امير گفت. گفتند: الا ولابد، ما به جنگ، قصه را فشار آوردند که حضرت امير، جنگ را اعلام آتش بس کند. و داور تعيين کنند، حالا که داور تعيين کردند. اميرالمؤمنين(ع) نظرش روزي يک نفر بود. باز اينها آمدند، گفتند: الا ولابد اين کسي که ما ميگوئيم. ابوموسي اشعري، يک آدم احمقي بود، با حضرت امير هم خورده، حساب داشت، ته دلش راضي نبود. به هرحال در جنگ صفين نباشد، يک داور از لشکر معاويه، يک داور از لشکر اميرالمؤمنين بنشينند، مسئله را با حکميت حل و فصل کنند. عمروعاص از آن طرف، آدم سياستمدار، حق باز، ابوموسي يک آدم خُل و عقدهاي، تحميل شد، هم اصل حکميت تحميل شد، همينکه اين داور چه کسي باشد، تحميل شد. اميرالمؤمنين در فشار افکار عمومي قرار گرفت. ريختند سر اميرالمؤمنين که اگر الآن آتش بست نکني، ما تو را ميکشيم. حضرت امير به مالک گفت: برگرد. مالک گفت: آقا جون يک ساعت ديگه به من مهلت بده، من جنگ را به نفع تو تمام ميکنم. فرمود: اينها دور من ريختهاند. اگر ميخواهي علي زنده بماند، برگرد. گاهي آدمهاي مستضعف، مستکبر ميشوند. تا ديروز ذليل بودند. امروز که عزيز شدند، خودش قلدر ميشود. خدا نکند، آدم پول و زور و علم دستش بيايد، ظرفيت نداشته باشد. آدم بي ظرفيت، چيزي را که گرفت، قيف کوچک است، نفت سر ميرود. بايد ذره، ذره، اگر يک آدمي يک مرتبه، يک پست گرفت. حتي در نيروهاي انتظامي، اگر يک آدمي ظرفيت نداشته باشد. يک مرتبه پست بگيرد. هي ميرود راست آينه، به خودش ادب ميدهد اين نه اينکه ديروز چيز ديگهاي بوده، حالا يک مرتبه پست گرفته. آدمهايي که يک مرتبه پستي گرفتند، به پول رسيدند، سکته ميکنند. بايد ظرفها، ببينيد، چطور خورشيد طلوع ميکند. حرکت زمين را خدا جوري قرار داده است که يک مرتبه، کم کم هوا روشن ميشود. کم کم هوا تاريک ميشود. اگر يک جوري بود که يک مرتبه وسط سياهي، نور ميشد، خيلي از مردم کور ميشدند. ديدي شبهايي که ميخواهند گريه کنند، چراغ را خاموش ميکنند، يک مرتبه که برقها را روشن ميکنند، نصف مردم چشمهايشان بسته است. يعني در تاريکي، يک مرتبه نور اذيت ميکند. آدمهايي هستند، يکبار به پول مير سند. يکبار به پست ميرسند. آدمهاي احمقي که يکمرتبه، متدين ميشوند. ببين چکار ميکنند. خوارج آدمهاي احمقي بودند که، يکمرتبه متدين شدند. تا ديروز اصل اسلام را قبول نداشتند. حالا، حضرت موسي آمد، مردم را نجات داد، بعد همينها مسئله سر برادر حضرت موسي، هارون رسيدند، به جوري که گفت: (إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُوني وَ كادُوا يَقْتُلُونَني) (اعراف /150) موسي گفت: اي برادر چرا گذاشتي، اينها گوساله پرست شوند. گفت: همينها، آمدند پيغمبر را بکشند. چي دارم ميگويم؟ کسي که اسلحه دستش است. اگر مکتبش ضعيف باشد زود، گول ميخورد. تکرار ميکنم، کسي که اسلحه دستش است، اگر از نظر فکري شعورش بالا نباشد، زود گول ميخورد يعني همين اسلحه را داراي چپ. بچههاي ول، بي سر و پا، آمدند مسلمان شدند امّا از نظر فکري کمبود داشتند، گروه فرقان از آن درميآيد. گروه فرقان اسلحه دستش بود، مغزش خالي بود. مطهري را ميکشد، قربه الي الله، سي هزار نفر جمع شدند در کربلا، امام حسين(ع) را بکشند و گفتند ما از کشتن امام حسين، قصد قربت ميکنيم. ميخواهيم به خدا نزديک شويم، امام حسين را، يعني اسلحه دستش است، مخ خالي است. هر کس اسلحه دستش است، پول دستش است، زور دستش است، قلم دستش است، اگر از تو پخته نباشد، خطرناک است.
4- اتهاماتي كه خوارج به علي زدند
خوارج آدمهايي بودند، از نظر فکري، کمبود داشتند. حالا، پيش بيني خوارج، اولين نيش را چهل سال قبل، رهبرشان به پيغمبر زد. پيدايش خوارج در جنگ صفين، آمدند گفتند يا علي، چرا داوري را قبول کردي، اصلاً انتخاب حکم و داور کفر است. گفتند: علي کافر شده است. حضرت امير قرآن خواند براي آنها، گفت: آقا اصولاً انتخاب داور کُفر نيست. قرآن ميگويد: زن و شوهرهايي که با هم دعوا ميکنند. (فَابْعَثُوا حَكَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَكَماً مِنْ أَهْلِها) (نسا /35) عروس و داماد دعوا کردند، به دادگاه خانواده مراجعه نکنند، يک داور عادل از فاميل زن، يک داور از فاميل مرد، بنشينند، کدخدا منشي، مشکلات اين زن و شوهر را حل کنند. پنج تا امتياز دارد اين حکميت. يکي ارزان تمام ميشود. دوم سريع دادگاه تشکيل ميشود. سوم، آبروريزي هم در آن ندارد چون فاميل هستند، ميشناسند، مسائل را ريشهاي بررسي ميکنند. مادهاي و تبصرهاي برنمي دارند، قشنگ ميدانند که انگيزهها چي است. مسائل، آبروريزي در آن نيست، خرج در آن نيست، سرعت در آن هست. سوز و محبت در آن هست، بالاخره (فَابْعَثُوا حَكَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَكَماً مِنْ أَهْلِها) (نساء /35) فاميل، اميرالمؤمنين(ع) فرمود؛ حکم بودن در قرآن هست. داريم اگر يک حاجي در مکّه شکاري را صيد کرد. آيهاش يادم رفت، اونجا هم داور هست، پس بنابراين، اصل اينکه شما ميگويد؛ در جنگ صفين، چون من حکم تعيين کردم، کافر هستم، نه خير، حکم بودن کفر نيست، امّا در عين حال هرچه بود، شما تحميل کرديد. نه من حکميت را قبول داشتم، و نه حکميت ابوموسي را قبول داشت. پس اصل را قبول داشت ميگفت: يک کسي آمد پهلوي يک کسي گفت: آقا، سگ خانه شما بي وقت ميخواند و گاز گرفته به بچه ما، من شکايت دارم، گفت: اولاً که سگ ما تربيت شده است. بي وقت نميخواند، دوم سگ ما دندانهايش را کشيدهايم اصلاً دندان ندارد، سوم: اصلاً من سگ ندارم. در جنگ صفين آمدند گفتند: ياعلي تو کافر هستي چون حکميت را قبول کردي، گفت: 1- من قبول نداشتم، اصلاً حکميت را قبول نداشتم،2- من ابوموسي را قبول نداشتم. 3- اصلاً حکميت کفر نيست. در قرآن مواردي داريم که حکم تعيين کنيد، حاجي در مکّه اگر شکاري را صيد کرد، متن آيه قرآن است که حکم تعيين کنيد. که اين شکار چقدر ميارزد. پس ببينيد، من حکميت را قبول نداشتم، من ميگفتم جنگ را ادامه دهيم. تا پيروزي، دو، بر فرض حکميت است. من ابوموسي را قبول نداشتم. سه، بر فرض من حکميت را قبول داشتم، بر فرض ابوموسي را قبول داشتم، قبول حکميت کفر نيست. پس پيدايش خوارج، در جنگ صفين شد، که معاويه قرآن را سر نيزه کرد، مسلمانها به ظاهر قرآن گول خوردند، شمشير را در غلاف کردند. هرچه اميرالمؤمنين فرمود: قرآن کاغذ است. ببينيد من ميگويم: چه، آنها گول ظاهر را خوردند و قبول نکردند. با اميرالمؤمنين بد شدند، شعار دادند، گفتند: «لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّه»، «لا لک ولا لمعاويه» نه تو بايد حکومت کني و نه معاويه. فقط شعور، حضرت امير فرمود: (كَلِمَة حَقٍّ يُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ) (خصائصالأئمه، ص113) حرف حقي است مثل شعار مجاهدين. «فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدينَ عَلَى الْقاعِدينَ» (نساء /95) آيه قرآن است، حرف، حرف حقي است. امّا «كَلِمَةُ حَقٍّ يُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ» حرف حقي است امّا غرضش باطل است. مثل اينکه مفاتيح را پاره ميکنند، در آن نارنجک کار ميگذارند. پوست، پوست مفاتيح است توش نارنجک است به بچه مدرسهايها گاهي آدامس ميدهند. توش عکس فلان است. گاهي صلوات ميفرستند، امّا هدفشان از صلوات اين است که آقا را روي سن، نگذارند، صحبت کند. «كَلِمَةُ حَقٍّ» اين را بد نيست حفظ کنيد، اين را هر مسلماني خوب است حفظ کند. چون کلمه براي نهج البلاغه است. تمام کارهايشان را پوشش مذهبي ميدهند. بد نيست حفظ اين کلمه «كَلِمَةُ حَقٍّ» يعني حرف، حرف حقي است، امّا «يُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ» حرف زيبايي است، که اراده ميشود از اين حرف زيبا، باطل. يعني قرض ما باطل است، امّا باطل را در پوشش حق ميگوئيم. تمام کارهاي نفاق و منافق، از اين است «كَلِمَةُ حَقٍّ يُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ». دارم چي ميگويم؟خوارج چه جوري پيدا شد؟ در جنگ صفين اشکال کردند، ياعلي، چرا حکميت را پذيرفتي، ياعلي چرا، ابوموسي را حکم قراردادي. ياعلي، حکم قرار دادن کفر است، که سرنوشت مردم را بدهيم به دو نفر. حضرت امير هم، سه تا جواب داد. 1- من قبول نداشتم حکميت را، 2- من قبول نداشتم حکميت ابوموسي را، 3- اصلاً حکميت کفر نيست. خوارج شروع کردند، از اينجا ميآمدند، در مسجد، پشت سر، اميرالمؤمنين نماز نميخواندند. در فقه اسلام داريم، اگر يک مسجدي پيشنماز دارد. يکنفر وارد مسجد شد، گوشه مسجد گفت: الله اکبر. نمازش باطل است. قبول نداري آقا، برو يک مسجد ديگه. اينکه ميآئي در اين مسجد، وقت نماز جماعت، سوايي نماز ميخواني، خوب، اين، شما منبر من را قبول نداري، پاي منبر نشين، امّا، بيائي پاي منبر من بنشيني، امّا وسط منبر من بلند شوي، گناه است چون، توهين به من است. نميخواهي لباس ارتشي نپوش، امّا اگر لباس ارتشي پوشيدي و بعد خودت را. عمامه نگذار، امّا اگر عمامه گذاشتي و از عمامه رفتي بيرون، اين معلوم ميشود، با عمامه دارد بازي ميکند. نيامدن جرم نيست، امّا اگر آمدي، بايد به تعهدات عمل کني، آقا مگر آزادي نيست. ـ نه خير، آزادي نيست. قبل از انتخاب لباس آزادي است. امّا وقتي لباس پوشيدي، بايد به شرايط آن عمل کني، شما تعهد داري، بايد به تعهد عمل کني، معناي آزادي اين نيست که هر کس، هر وقت، هر لباسي بپوشد، هرچه دلش ميخواهد، بگويد. بنده بگويم، آزادي است، عمامهام را بگذارم روي دماغم. خوب فردا من را از تلويزيون بيرون ميکنند، دادگاه ويژه روحانيت هم من را، ميگويد اين خُل است. ميگويم: آقا آزادي است. ميگويد: ميخواهي عمامه نگذاري، نگذار، امّا اگر عمامه گذاشتي بايد مثل بقيه آخوندها باشي. شما عمامهات را گذاشتهاي نوک دماغت. آخوند خُلي هستي. نميشد، گفت: من آزاد هستم، هر وقت ميخواهم، هر لباسي بپوشم، تعهد داريم ما، بايد اين مقدار، بايد اين زمان، بايد اين مکان، حالا، شعار دادن، ميآمدند در مسجد، پشت اميرالمؤمنين نماز نميخواندند. کم کم، کم کم، کار طول کشيد. کشتن اميرالمؤمنين و شيعيان اميرالمؤمنين را جايز دانستن. ريختند سر يک بنده خدا، به جرم اينکه شيعه علي بن ابيطالب است. سر اين شيعه را رو به روي زنش بريدن. آدم اگر اين منافقين را نميديد که در حرم امام رضا(ع) چکار ميکنند، ميگفت: مگر ميشود، يک همچين جانورهايي که روز عاشورا کنار امام رضا(ع) بعد ديدند مشابه دارد. رو به روي خانم، سر شوهر را بريدند، بعد خانم حامله بود، شکم زن را پاره کردند، بچه شيرخواره را در آوردند، سر اين بچه را، جلوي مادرش بريدن، آدم فکر ميکند، اينها چي چي هستند. اگر منافقين را نميديديم. تازه ميگويند (فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدينَ عَلَى الْقاعِدينَ) (نساء /95) با اسم قرآن، وحشيترين جنايتها، مخ مطهري متلاشي ميشود. اسمش را ميگذارند، کار انقلابي اسلامي، اگر اسلحه دست آدم باشد، آدم از رهبر جدا شود، به اينجا ميرسد.
5- آفات جدا شدن از خط رهبري
دليل اينکه، اينها اينطور شدهاند. چند دليل دارد. 1- جدايي از رهبر معصوم، آقا ميخواهد عزاداري کند. مقام معظم رهبري ميگويد: عزاداري شيوه اسلاميش اين است، کسي که از خط رهبري جدا ميشود معلوم نيست به کجا کشيده ميشود. ميخواهد درس بخواند، از خط رهبري جدا ميشود معلوم نيست چه ميخواند. ميخواهد پول خرج کند، از خط رهبري جدا ميشود. معلوم نيست، پول را کجا خرج ميکند. يک جايي داشتند يک منار ميشناختند، من را بردن، ببينم، حالا اسمش را نميبرم، آبروريزي است. گفتن اينجا يک دانه منار بيشتر نميسازيم، ولي يک منار ميخواهيم بسازيم. دويست ميليون تومان خرج است. گفتم: پول کي؟ پول دوست در اين گراني؟ در اين تورم، در اين گوشت کيلويي چند و قند کيلويي چند؟ جنايت نيست، اگر پول دولت است. پول مردم، به مردم گفتهايد که ميخواهيم با پولتان بازي کنيم. اگر پول خرج کردن از رهبري جدا شود، ميشود. منار دويست ميليوني، البته ما آن مقداري که شد، جلويش را گرفتيم. اگر تحصيل شد، تحصيل بدون رهبري، جنگ بدون رهبري. انقلابي، بدون رهبري، رمز خوارج اين است که اينها، شعار ميدادند قرآن ميخواندند. اميرالمؤمنين ميگويد: پيشاني اينها، اينقدر عبادت کرده بودند، که پينه بسته بود. به قدري خوارج عبادت ميکردند، که هر عبادت کنندهاي نگاه ميکرد، ميگفت: اين خيلي مقدس است. اميرالمؤمنين فرمود: کسي که خوارج را کشت، من بودم و کس ديگه جرأت کشتن اينها را نداشت، از بس اينها قرآن ميخواندند و قرآن حفظ بودند. خطر اسلام ظاهري که محتوا نداشته باشد. خيلي مهم است که انسان پخته شود. نه داغ، داغ بودن مهم نيست. پخته بودن مهم است. به همين خاطر گفتهاند، آدم باسواد هم بدهد، شرف دارد که بي سواد، خودش را به تلاش بيندازد. بهمين خاطر گفتهاند، با باسواد روي خاک بنشيني، شرف دارد که با بي سواد روي قالي بنشيني. بهمين خاطر گفتهاند اوّل باسواد شو، بعد برو بازار (الْفِقْهَ ثُمَّ الْمَتْجَر) (كافي، ج5، ص150) به همين خاطر قرآن ميگويد «لِأُولِي الْأَلْبابِ» (آل عمران /190) يعني مغز داشته باشد، چون کافر (أَفْئِدَتُهُمْ هَواءٌ) (ابراهيم /43) پوک است. کافر پوک است، منافق لُب دارد «اولي الألباب» صاحب مغز است. مغز در مقابل پوکي. علم در مقابل جهل. لم دادن فهميده با تلاش نافهم. جدا شدن از خط ولايت اميرالمؤمنين. 2- قرآن منهاي مفسر، رو قرآن را ميخواندند، امّا قرآن چه ميگويد. بزرگترين خطرها، خطرهاي کلاسهاي ايدئولوژي، جهان بيني و تحليل سياسي است، که بند به اسلام شناس نباشد. چون اعدام شده، بعد از اعدام بد نيست من بگويم.
6- خاطرهاي از تفسير به رأي
يک آخوندي بود، اعدام شد، الحمدالله. زمان شاه، ايشان دورش جمع ميشدند، تفسير قرآن ميگفت، به آن گفته بودند، زمان شاه، من هم يک برنامههايي داشتم. چون برنامه من دو سال قبل از انقلاب شروع شد. به من گفتن، آن آخوند را ببين، به آن هم گفته بودند قرائتي را شکار کن، ما در خيابان قم همديگر را ديديم. گفت: من فلاني هستم. گفتم: من هم فلاني. من به آن گفتم: به من گفتهاند، بيايم سراغ شما، آن هم گفت: به من گفتهاند، برو سراغ قرائتي، خيلي خوب. ليلي و مجنون همديگر را ديديم. ما رفتيم. در يک خانه، گفت: قرآن را بايد اينطور تفسير کرد. اينطور تفسير کرد. من ديديم، دارد. چون من آن زمان هم دستم در تفسير نمونه بود. کم و بيش آشنا بودم با تفسير قرآن، الحمدالله. گفتم: اينطور که تو معنا ميکني، اين معناي امام صادق نيست. اين، از فکر خودت يک چيزي ميبافي. گفتم: من هفته ديگه، شب جمعه، مرحوم مطهري زنده بود گفتم: آقاي مطهري ميآيد، خانه ما، من ميزبان ايشان هستم. اجازه ميدهي حرفها را با آقاي مطهري چک کنم، که شما اين حرفها را ميزني. گفت: مگر، تو با مطهري رابطه داري. گفتم: بله، من افتخار ميکنم، که ميزبان ايشان هستم، قم ميآيد، ميآيد، خانه ما. گفت: خائن، يک خائني گفت و رفت. گفتيم اين چيزي است که ايشان در اتاق به من ميگويد آيه را اينطور براي مردم تفسير کن، وقت ميگويم، ببينيم مطهري چه ميگويد، به من ميگويد: خائن. گفتيم: خيلي خوب، خيلي چيزي گير ما آمد. ما ديگه، فهميديم، چکار بايد بکنيم. اول در دنياي خودمان، يک کت و شلواري ديديم، گفتيم: تو برو، مريد اين شو. همه کلاسهايش را گوش بده، شب به شب نوارهايش را براي من بياور، من نوارش را تکثير کنم، بفرستم، براي آقايون. چون در دل آقايون هم جا باز کرده بود. اين آقاي کت شلواري، ميرفت، حرفهايش را به ما ميگفت سريعاً، مرحوم، شهيد مفتح بود، رفتيم، گفتيم: آقا ايشان، اينطور ميگويد. مرحوم بهشتي گفتيم: اينطور ميگويد. چون ايشان، چهره انقلابي، مفسر قرآن، امّا خودش را پهلوي بزرگان لو نداده بود. به هواي اينکه ما بزرگ نيستيم، طلبه نويي هستيم، آمد کلاه سرما بگذارد. غافل از اينکه ما مريد مطهري هستيم. به من گفت: خائن، ما از اين خائن خط را پيدا کرديم. چه ديني است، که ايشان به من بگويد، من هم به جوانها بگويم، امّا مفتح و مطهري، خبر نداشته باشند. آقا، کار به جايي رسيد، که بعد که ايشان رفت، منزل آقاي خزعلي چاي خورد. آقاي خزعلي فرمود: استکانش را آب کشيد. بعد مرحوم بهشتي، گفت: تو خودت بودي، گفتم: بنده خودم بودم که اين، آيه را اينطور تفسير کرد و به من گفت: خائن. گفت: زود برو مشهد به فلاني بگو. رفتيم مشهد، به فلاني بگيم، گفت: برو به او بگو، تا اينکه، خلاصه شديم، سلسله سند، تا انقلاب پيروز شد، حرفها لو رفت. يکي، دو تا، ترور هم که گروه فرقان کردند، اين شيخ درب و داغون هم، آخوندي بود، اعدام شد، الحمدالله، آقا، اگر کسي اسلام شناس باشد، بدون اينکه در حوزه درس خوانده باشد، خطرناک است. اسلام شناس بدون امام صادق، ميشود، خوارج. خوارج شعار ميدادند، «لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ»، «لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ»، الآن اين وهابيها، کارشان شبيه به خوارج است. شما ميدانيد، وهابيها ميگويند: زن شيعيان، بر همه ديگران حلال است. کسي که مسلمان هست، از امام صادق جدا شد، حسابش اين است. ما اينکه ميگوئيم سني غير از وهابي است، براي همين است. اينها اگر خجالت نميکشيدند، همينطور که قبر امام حسن(ع) را خراب کردند، خبر پيغمبر را هم خراب کردند، و يک زماني وهابيها ريختند در حرم امام حسين(ع) ضريح را شکستند، طلاش را بردند، چوبهاش را در حرم، قهوه درست کردند، خوردند. چي دارم ميگويم؟ بحثم اين است اگر کسي اسلحه داشته باشد، امّا بند به ولايت نباشد، سر از اين چيزها درميآورد. شمشير دارد، دين ندارد، با يک شعار گول ميخورد. رهبر منافقين گفته: زماني شما متعهد هستيد که ناموس يعني من، حفظ ناموس، يعني حفظ من، زماني شما دين داري که خانمتان در يک اتاق با من بود، شما دلهرهاي، نداشته باشي، اين معناي دين است. خيلي مسئله مکتب، آن هم مکتب از طريق ملا، اين هم ملا، ملاي آب ديده، ملاي باسواد، قديميها الآن که من حديث ميخوانم، ول شده قصّه، بعد نيست شما دانشجوها بدانيد، آخوندي چه بوده است و چه شده است. يک زماني هر آخوندي ميخواست حديث بخواند بايد از يک مجتهدي اجازه نقل حديث داشته باشد. يعني بنده يک نامه داشته باشم در تلويزيون، که مثلاً فلان آيت الله و العظمي، به من گفته، قرائتي حق نقل حديث دارد چطور الآن هرکس ميخواهد يک مغازه بزند، اجازه شهرداري، بايد اجازه بدهد، قبلاً آخوندها هم ميخواستند، حديث بخوانند، آيت الله العظمي بايد اجازه بدهد. حالا ول شده است. حالا کاش ول شده در آخوندها، قصّه ول شده، ول شده، که آقا، دارد تفسير قرآن ميگويد، زمين را به آسمان ميدوزد. آخر حرفهام يک چيزي بگم خوشمزه است، حرفهايم را جمع کنم. يک آقايي داشت تفسير ميگفت: اقتصاد، تاريخ پول در قرآن، ما گفتيم. تاريخ اسکناس در قرآن هرچه فکر کرديم، ديديم اسکناس در قرآن نيست. از کدام آيه، تاريخ اسکناس، در قرآن، درميآورد. شروع کرد تفسير گفتن. گفت آدم و حوا در آن باغ ميوه خوردند، خدا گفته بود، از آن درخت نخوريد، خوردند. وقتي خوردند همه لباسهايشان ريخت، شروع کردند. از برگ درخت خودشان را پوشاندن (وَ طَفِقا يَخْصِفانِ عَلَيْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ) (طه /121) يعني اينها با برگ درختها، عورت خودشان را پوشاندن. اين يک قصه، رفت سوره کهف را گفت، در سوره کهف گفت: چند تا جوانمرد انقلابي، وقتي ديدند، همه مردم منطقه کافر هستند. اين چند تا انقلابي، ميان کفار آب ميشوند، رفتند، در بيابان، در يک غاري زندگي کردند. بعداً هم خواب بر اينها مسلط شد. از خواب بيدار شدند، يک ورقي داشتند، گفتند: اين ورق را بگير، برو غذا بياور (فَابْعَثُوا أَحَدَكُمْ بِوَرِقِكُمْ هذِهِ) (كهف /19) اين ورق را ببريد و غذا بياوريد. پس قرآن ميگويد: ورق ببر، غذا بياور، معلوم ميشود، اين اسکناس بوده. آدم و حوا هم که از ورق جنت خودشان را پوشاندن، پس معلوم ميشود، آنهم، پوشش جامعه از اسکناس است. که چي شد، اصحاب کهف در غار زندگي ميکردند، از خواب بيدار شدند. گرسنهشان بود، گفتند: اين ورق را ببر شهر، نان بخر بياور، اينجا يک ورق داريم، آدم و حوا هم که لباسهايشان ريخت، از ورق خودشان را پوشاندن، پس يک ورق اينجا داريم، يک ورق هم اينجا داريم، دو تا ورق را به هم چسباندن، معلوم شد، ورق بهادار و اسکناس، از اول تاريخ بشر بوده. اين تاريخ اسکناس در قرآن، وقتي مراعات کرديم، ديديم يکي از آن «وَرِق» است، يکي «وَرَق» يکي از آن «رِق» است و يکي «رَق» است. آنکه به معناي اسکناس است «رِق» است آنکه به معناي برگ است «رَق» است. اين بنده خدا، استاد دانشگاه بود، تفسير هم ميگفت، «رَق» و «رِق» را قاطي کرده بود. ديدي بعضيها دو شاخ تلفن را ميگذارند به برق. سوراخهايش يکي است. از اين ميزند به اون، از آن ميزند به اين. چون سوراخ پريزش يکي است. اين دو شاخ تلفن را ميزند در برق، دو شاخ برق را ميزند در تلفن کي به کي است. تفسير معنايش اين است. گروه فرقان، يعني گروهي که اسلحه دارد، روحيه انقلابي هم دارد. دستش را تو دست عميق نگذاشته. از اينهايي که ده تا بيست تا کتاب خواندهاند، ميگويند، حالا ديگه الا آخر، بهمين خاطر ميگويند: مرجع تقليد بايد اعلم باشد. يعني از اسلاميهاي پلاستيکي نباشد. عميق، فقيه ميداني فرقش با عالم چيست؟ فقيه با عالم فرق ميکند. عالم يعني بلد است، فقيه يعني عميق بلد است. آخه ما ميگوئيم آسمان آبي است. يک آسمان شناس و کهکشان شناس هم ميگويد: آسمان آبي است. منتها فرق دارد، ببين اين آبي و آن آبي، ما هر که کلهاش بزرگ است، ميگوئيم، باسواد است. استاد دانشگاه، هر کس از امتحان آمد بيرون، ميگويد باسواد است. فقيه يعني اسلام شناس. در طول تاريخ هر که، چپه شده است. به اين دليل چپه شده که اسلامش عميق نيست. وقتي ميگويند عزاداري بايد اينطور باشد، بايد ببينيم اسلام شناس عميق چه ميگويد. حالا يک مداح ممکن است يک چيزي بگويد، يا روضه خوان ممکن است، يک چيزي بگويد. مداحها و روضه خوان، يک مقداري اطلاعات دارند. اسلام شناس عميق چه ميگويد؟
7- اختلاف امام علي با خوارج
شمشير کشيدند. و اميرالمؤمنين وقتي ديد، خوارج دوازده هزار نفر شدند. اول ابن عباس را فرستاد، بعد خودش رفت. گفتند: آقا حرف حساب شما چي است. گفتند: يا علي ما پانزده اشکال به شما داريم گفت: بسيار خوب، ميزگرد، مناظره، بحث آزاد. يکي يکي گفتند، حضرت علي پانزده تا را جواب داد. هشت هزار تاي آنها توبه کردند. چهار هزار تاي آنها ماندند. يکي از الطاف که خدا به اين گول خوردهها کرد، اينکه هشت هزار تاي آنها توبه کردند چهار هزار تا ماندند، حضرت امير چهار هزار تا را از بين بردند. يک روز، حضرت علي، چهار هزار نفر را کشت. چهار هزار نفر که قرآن حفظ بودند. پيشانيشان از سجده، پينه بسته بود. چهار هزار تا نماز شب خوان را کشتند، و اين هنر ميخواهد، حضرت علي ميگويد: هنر دارم. هنر من اين است که گول ظاهر را نخوردم. آقايون، بايد شناخت عميق باشد. اگر ما روزي را ميگذاريم، روز امر به معروف و نهي از منکر، شناختن معروف مهم است. شناختن منکر هم مهم است. بسياري از کارهايي که معروف است، منکر است. بسياري از کارهايي که منکر است، معروف است.
8- معروفهايي كه منكر شدهاند
الآن در جامعه ما اگر يک دختر و پسري نامزد باشند، يک پيرزني، عمهاي، خالهاي بميرد. ميگويد: تا چهلم آن نشود، نبايد عروسي کنند. از منکرات است. هيچ اشکالي ندارد. ما در نهضت سوادآموزي، يک نفر را داريم خيلي هم من دوستش دارم. پسرش جبهه شهيد شد. خبر نداشت، شبي بود که دخترش را ميبردند خانه داماد، دخترش عروس شده، ميبرندش خانه داماد، خبر آوردند که پسرت شهيد شده است. يک خورده فکر کرد. گفت: دخترم را ميبرند، خانه داماد، پسرم هم شهيد شده است. فرمود: شهادت يک خير است. عروسي هم يک خير است، اينها به هم ربطي ندارد. به سلامتي بروند ولي به عروس نگوييد که ناراحت شود. اين را ميگويند: آدم مکتبي. ولي ما ميگوئيم، دختر چون نامزد هست، از دبيرستان بيرونش کنيد، بابا عروس شدن دختر يک خير است. تحصيل هم يک خير است. نبايد اين خير، جلوي آن خير را بگيرد. آنوقت ما دختر را، ميگيم، حالا که اينطور است، پس عروس شود، نگيم، تا ديپلم بگيرد. آنوقت تا دختر ديپلم بگيرد، يک وقت ميبيني فاسد شد. چون حديث داريم دختر، زود شوهرش دهيد، اگر ميخواهيد در مقابل تهاجم فرهنگي شما را بيمه کند. ما هنوز در قانونهايمان، . . . بله ممکن است بگوئيم. دخترهاي عروس در جامعه فساد ميکنند. فساد را بايد از راه ديگه، جوليش را گرفت، نه از راه اينکه، ايشان را از دبيرستان ممنوع کرد. اينقدر معروفها، منکر است. يک کسي که ميميرد، ميريزند خانهاش ميخورند، والا به حضرت عباس، نود درصد، کساني که ميروند، فاتحه خواني غذا ميخورند، ممکن است شبه داشته باشد. صاحب عزا، غير از آدمهاي پولدار، نود درصد پول قرض ميکنند براي مرگ و مير پدرشان. دو تا داغ ميبيند، هم پدرش ميميرد، هم دويست هزار تومان خرجش شد. مردم هم ول نميکنند. تا هفته ميآيند ميخورند، تا چهلم ميآيند ميخورند. اشکال دارد. اگر من احساس کنم که اين آقا، پول قرض کرده، براي آشپزي، حديث داريم، کسي که مُرد، نگذاريد، ديگ بار کند، حتي غذا بپزيد برايش ببريد. ما روش ميافتيم. بعد هم ميگوئيم: خدا رحمت کند، آقاتان را، ميگويد: خدا لعنت کند تو را که آمدي فاتحه خواندي. بابا پدرم درآمد، رفتم زير قرض کمرم شکست. ما فاتحه ميخوانيم به هواي معروف، منکر است. دختر را از دبيرستان بيرون ميکنيم به هواي منکر، بگوئيد، ما هنوز معروف و منکر را درست بلد نيسيتم. به هواي صداي بلندگوي مسجد، معروف است و حال اينکه همسايهها را اذيت ميکند، منکر است. خيلي از معروفات ما منکر است. خيلي از منکرات ما معروف است. کتک ميزنيم به بچه، براي اينکه بچه را ادبش کنيم. من ميخواهم اين بچه را ادب کنم. به هواي معروف ميزنيم و همين کتک زدن منکر است. گاهي رحمش ميکنيم به هواي معروف، منکر است. آقا جون اسلام عملش مشکل است. شناخت ميخواهد و اين کلاسهاي عقيدتي سياستي بايد اين کارها را بکند. و اين کار را بکند. مجالس ما بايد اين کار با بکند و اين کار را ميکند. ما بايد دستمان، در دست يک اسلام شناس عميق باشد و اگر نه، سر از انحراف در ميآوريم. خدايا به ما توفيق شناخت، دقيق اسلام، و به عمل به اسلام مرحمت بفرما. خدايا ما را در شناخت معروف و منکر، دچار گيجي نکن. خدايا حالا که جواني داريم، بازو داريم، اسلحه داريم سواد داريم، مسير اين امکانات را، مسير ولايت حق قرار بده. بر عذاب کسي که، در مقابل اهل بيت ايستادند بيفزا. رهبر ما، کشور ما، ناموس ما، دين ما، حفظ بفرما.
«والسلام عليکم و رحمه الله و بركاته»
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 1435