نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 1744
1- توجه و عنايت رسول خدا به كودكان 2- امام حسن(عليه السلام) پاي منبر رسول خدا (صلوات الله عليه) 3- احترام امام حسين براي امام حسن(عليهما السلام) 4- دلايل و عوامل تعدّد همسران پيامبر 5- جلب رضايت همسر در محدودهي شرع و احكام الهي 6- رفتار ناشايست برخي از همسران پيامبر و برخورد پيامبر با آنان 7- پيامبران، تحت تربيت مستقيم خداوند
موضوع: زندگي خانوادگي پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله)
تاريخ پخش: 21/10/91
بسم الله الرحمن الرحيم
«الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي»
امروز در خدمت عزيزان هستيم در پيشوا، چند كيلومتري تهران. بحث را بينندهها زماني ميشنوند كه در آستانهي رحلت پيغمبر… (صلوات حضار) و شهادت امام حسن مجتبي و امام رضا(ع) هستيم.
به سه مناسبت من چند دقيقه صحبت ميكنم. ولي بيشتر بحثم راجع به مسائل خانوادگي پيغمبر است. اما راجع به امام حسن، اسلام براي كودك خيلي مقام قائل است. دو تا قصه بگويم.
1- توجه و عنايت رسول خدا به كودكان
يكبار پيغمبر به خاطر كودك نمازش را تند كرد. يكبار كند كرد به خاطر كودك. اين يك اصل است. يكبار حضرت نماز را تند كرد. گفتند: يا رسول الله! خيلي نماز را تند خواندي؟ فرمود: جيغ بچه را نشنيديد؟ سر نماز يك بچه جيغ زد، پيغمبر متوجه شد اين بچه از مادر جدا شد و مثلاً دنبال مادرش ميگردد. يا نياز دارد كه مادر به بچهاش برسد. سريع نماز را خواند كه مادر… اينجا نماز را تند كرد.
يكبار هم نماز را كند كرد. نماز را طولش داد. گفتند: يا رسول الله! سجده را طول دادي؟ فرمود: كودكان روي كمرم بازي ميكردند، ميخواستم بازي بچهها به هم نخورد. يعني احترام كودك تا جايي است كه هم تندي نماز، هم كندي نماز… اين يك مسأله.
بين بچهها مواظب باشيم اخلاق را عملي پياده كنيم. قصه: يك روز پيغمبر مهمان حضرت زهرا بود. يعني شبي بود كه پيغمبر و اميرالمؤمنين و فاطمه زهرا و حسن و حسين خانه بودند. حالا حضرت خانهي فاطمه رفته بود يا فاطمه زهرا(س) خانهي حضرت آمده بود، همينطور كه خوابيده بودند. حسن كوچولو بود، امام حسن(ع)، گفت: آب! پيغمبر كه نزديك امام حسن بود، بلند شد يك ظرف آبي آورد كه به اين كوچولو آب بدهد. تا رفت آب بخورد، امام حسين بيدار شد و خواست كه آب را بخورد. پيغمبر فرمود: اول حسن. فاطمه زهرا در اين حين بيدار شد، گفت: بابا جان، امام حسن را بيشتر دوست داري؟ گفت: نه هردو را يكسان دوست دارم. لكن چون امام حسن اول گفت آب، بعد امام حسين گفت، من بايد نوبت را رعايت كنم. ببينيد اخلاق از كودكي! اين براي ما درس است. به بچه احترام بگذاريم، حتي بچه روي كمر ما بازي ميكند به او مهلت بدهيم، اينها درس است.
2- امام حسن(عليه السلام) پاي منبر رسول خدا (صلوات الله عليه)
يك مرتبه پيغمبر سخنراني ميكرد، امام حسن كوچولو بود. پاي منبر ميآمد حرفها را ميشنيد آنوقت خانه كه ميرفت براي مادرش نقل ميكرد. يعني راوي سخنراني پيغمبر براي فاطمه زهرا، امام حسن مجتبي بود. اين هم معلوم ميشود كه بچهها هم جزء انسانهاي شريف هستند و هم ميفهمند. اجازه بدهيم بچه حرف بزند. اجازه بدهيم بچهها سخنراني كنند.
يكبار داشت صحبت ميكرد امام حسن، ديد سنگين است صحبت كردنش. چون حضرت امير يا پيغمبر گفتند: ببينم چطور سخنراني ميكند؟ آمد پشت پرده كه امام حسن متوجه نشود. همينطور كه داشت براي مادرش نقل ميكرد ديد، بيانش سنگين است. گفت: فكر ميكنم كسي اينجا دارد سخنراني مرا ميشنود. چون امروز بيان من سنگين است.
يكبار پيغمبر بالاي منبر بود، تا امام حسن كوچولو وارد شد، سخنرانياش را قطع كرد. و از منبر پايين آمد، اين بچه را بغل كرد و رفت روي منبر نشست. اينهايي كه روانشناسي كودك و حقوق كودك و اينهايي كه براي كودكان كار ميكنند، براي آنها خيلي مهم است كه آيا در دنيا داريم چنين احترامي به كودك؟
يكبار پيغمبر به فاطمه و اميرالمؤمنين و امام حسن و امام حسين فرمود: أَنا سِلمٌ لِمَن سالَمَكُم وَ حَربٌ لِمَن حارَبَكُم هركس با شما با مسالمت رفتار كند من سلم او هستم. هركس با شما دشمن باشد، دشمن من نيز هست. مقام امام حسن از مقام امام حسين هم بالاتر است. چون امام حسن، امامِ امام حسين هم بوده ولي امام حسين، امامِ امام حسن نبوده.
3- احترام امام حسين براي امام حسن(عليهما السلام)
يكبار يك فقيري پيش امام حسن آمد، حضرت صد درهم به او داد. رفت پيش امام حسين. گفت: داداشم چقدر داد؟ گفت: صد درهم. گفت: پس من نود و نه تا ميدهم. چون نميخواهم من با برادر بزرگم همتا شوم. احترام برادر بزرگ واجب است. خوب اگر او صد درهم داد، من يك قدم از او عقبتر هستم. من نود و نه تا ميدهم. آيا ميشود ما در خانههايمان اين رقمي زندگي كنيم؟ كه برادرها به برادر بزرگ احترام بگذارند؟
شب عاشورا امام حسين با دنيا خداحافظي كرد. زينب كبري بيهوش شد. امام حسين(ع) آمد ايشان را به هوش آورد و گفت: چيه؟ گفت: چرا خداحافظي ميكني؟ يعني فردا شب نيستي؟ گفت: بله نيستم. ولي مشكلي است؟ بعد امام حسين اين كلمه را فرمود: جدم از من بهتر بود، رفت. پدرم اميرالمؤمنين از من بهتر بود، رفت. مادرم، فاطمه از من بهتر بود، رفت. بعد امام حسين شب عاشورا به زينب كبري فرمود: برادرم امام حسن هم از من بهتر بود، رفت. اينكه شب عاشورا امام حسين به زينب كبري ميگويد: امام حسن از من بهتر بود، رفت. كلمه سنگين است. حالا شهادت امام حسين و كربلا و عاشورا قصهي امام حسين را بزرگ كرده و حق هم همين است، طوري نيست. امام حسن هم در كربلا بود، امام حسين بود. امام حسين هم زمان امام حسن بود، امام حسن بود. اينها هركدام در جاي خودشان، همانطور كه هستند، هستند. اينطور نيست كه و الشجاعة الحسينيه و الحلم الحسنيه گويا امام حسين شجاعت داشت و امام حسن نداشت. يا امام حسن حلم داشت، امام حسين نداشت. بالاترين حلم امام حسين اين بود كه وقتي ديد جنازهي امام حسن را تيرباران كردند، تحمل كرد. خيلي حلم است. ديگران به زندهاش تيراندازي كردند.
يك روز پيغمبر در خانه آمد، يك عباي مشكي داشت روي سرش انداخت و به اميرالمؤمنين گفت: تو بيا زير عبا، فاطمه زهرا، حسن و حسين، بعد پيغمبر فرمود: اينها اهل بيت من هستند. هؤلاء اهل بيتي مثل اينكه شما به مسجد ميآيي، نميداني كجايش مسجد است. يك سمت را كاشي ميكنند، ميگويند: قبله اينجاست. يعني آن طرف راهنما زده كه قبله اين طرف است. براي اينكه فردا كسي سوار شتر نشود و در جنگ جمل نگويد من جزء اهل بيت هستم، براي اينكه ديگران از زنهاي پيغمبر، اهل بيت پيغمبر ادعا نكنند، فرمود: اينها اهل بيت من هستند. اينكه قرآن ميگويد: خدا اهل بيت را ارادهي ويژه كرده كه اينها معصوم باشند، اين پنج نفر هستند. هؤلاء اصحاب عبا كه ميگويند اين عباي مشكي كه پيغمبر، فرمود: اينها، سراغ كس ديگر نرويد. اين پنج نفر هيچ كدام تشييع جنازه نشدند. چون اميرالمؤمنين را يواشكي خاك كردند. حتي حدود صد سال معلوم نبود قبر اميرالمؤمنين كجاست؟ پيغمبر را هم در خانهاش دفن كردند. تشييع جنازه نشد. امام حسين را هم كشتند و رفتند. تشييع جنازه نشد. فاطمه زهرا هم خودش وصيت كرد كه تشييع جنازه نكنيد. در اين پنج نفر فقط يك نفر تشييع جنازه شد و آن امام حسن بود. آن هم در تشييع جنازه به جنازهاش تيرباران كردند. يعني هيچ كدام اينها تشييع نشدند، يك كدام از اينها هم كه تشييع شد، جنازهاش را تيرباران كردند. و آنجا امام حسين نشان داد حلم يعني چه؟
خدايا به آبروي امام حسن، خلق ما را حسن، برخورد ما را حسن، ايمانمان را حسن، اخلاقمان را حسن، سياست و اقتصاد و روابط ما را حسن، همه چيز ما را نيكو قرار بده. براي اينكه از اينجا به مدينه، يك هديه بفرستيم، چيزي كه نداريم هديه كنيم. مگر اينكه يك صلواتي بفرستيم بگوييم: ثواب اين صلوات هديهي روح امام حسن مجتبي. (صلوات حضار)
عرض كنم كه راجع به پيغمبر سورهاي در قرآن به نام سورهي تحريم داريم. يك ماجراي خانوادگي است، اين را من فكر كردم در اين سي و چند سال در تلويزيون نگفتم. به مناسبت تولد پيغمبر، ميلاد پيغمبر، مبعث پيغمبر، رحلت پيغمبر حرفهايي زديم. ولي اينكه ميخواهم امروز بگويم تا به حال نگفتم، متن قرآن هم هست. اين را براي شما بگويم، يك مسألهي خانوادگي است كه پيغمبر در خانهاش چه مشكلاتي داشته است.
4- دلايل و عوامل تعدّد همسران پيامبر
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم»، (يا أَيُّهَا النَّبِيُّ) ترجمهي اين را بلد هستيد. اي پيغمبر! (لِمَ تُحَرِّمُ) چرا حرام كردي؟ (ما أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ)(تحريم/1) پيغمبر همسران متعددي داشت. البته راجع به اينكه پيغمبر چرا همسران متعدد داشت، من سالهاي قبل گفتم. يكوقت حالا ممكن است كسي نشنيده باشد، من در يكي دو دقيقه بگويم.
كسي كه چند تا همسر ميگيرد اگر هدفش لذت و شهوت و هوس باشد، بايد زنهاي بعد، زيباتر از زنهاي قبل باشند. آدم وقتي هوس دارد، بعد از خانهي آجري خانهي خشتي نميخرد. يك خانهي شيكتر ميخرد. اگر زنهاي پيغمبر هرچه عقبتر ميرفتند، زيباتر ميشدند، ميشد گفت: پيغمبر «نَعُوذُ بِاللَّه»، داراي هوس بود. اين يك مورد.
2- مسألهي هوس قبل از 50 سال است، نه بعد از 50 سال. پيغمبر اسلام تا 52 سالگي يك زن داشت. اين مورد دوم.
3- آدمي كه هوس دارد يك زن بي مانع انتخاب ميكند. زن شوهر رفته و يتيم دار و داغ ديده، اينها درونش هوسي نيست. بعضي زنهاي پيغمبر را به هركسي پيشنهاد ميدادند، نميگرفت. يك زني چهار يتيم دارد، چه كسي ميآيد اين را بگيرد.
اينها نشانهي اين است كه مسأله هوس نبود. بيست، سي تا دليل دارد. حالا من نميخواهم در آستانهي رحلت همسران پيغمبر را مطرح كنم. ولي ما بيست سي دليل داريم كه… پس براي چه اين همه زن گرفت؟ ماجرا اين بود كه در جامعه زنان بيوهاي بودند، ميخواست نشان بدهد رفتار با زنان بيوه چطور باشد. اين يك مورد. از هر قبيله هم يك زن ميگرفت. از يك قبيله دو زن نميگرفت. چون در زمان جاهليت طوري بود كه مردم از دامادشان حمايت ميكردند، پيغمبر ميخواست از شر قبيلهها آزاد باشد، از هر قبيلهاي يك زن گرفت، تا آن قبيله بگويند: اين داماد ما است براي او كارشكني نكنند. و لذا از رئيسهاي قبيله دختر ميگرفت. عمر رئيس يك قبيلهاي بود. ابوبكر رئيس قبيلهاي بود. از رؤساي قبيله ميگرفت تا رئيس قبيله بگويد: داماد مرا كار نداشته باشيد. اينطور بود.
مثل كسي كه مثلاً ميخواهد يك كابينه درست كند بعد ميترسد صداي عربها دربيايد، يكي از وزاريش را از عربها ميآورد. ميترسد كردها صدا كنند، يكي از كردها ميآورد. ميترسد لرها بگويند: پس ما چه؟ يك استاندار هم از لرها ميگيرد. اين به خاطر اين است كه چيدن اين نظامش طوري باشد كه اينها نگويند: به ما محلي نگذاشت. پس ببينيد ازدواجها پس از 52 سال بود با آنكه لذت و شهوت بيشتر اين طرف است. ازدواجها زيباتر نبود يكي پس از ديگري. و آنكه آدم «نَعُوذُ بِاللَّه» عياش هي آدم زيباتري ميگيرند. ياد دادن به مردم كه با زنان يتيمدار بيوه چطور معاشرت كنيم، درس عملي ميخواهد. از هر زني، از هر قبيلهاي بود. اين هم از رئيس قبيله تا اين فاميل شود، قبيلهها كارشكني نكنند. حالا اين بماند. ولي پيغمبر زنان مختلفي داشت، به خاطر رضاي بعضي از خانمها گاهي يك چيزي را به خودش حرام ميكرد. ميگفت: الآن هم بعضي زنها هستند. ميگويد: كه نبايد خانهي خواهرت بروي. خانهي مادرت نرو، خانهي فلاني نرو. گاهي وقتها خانم تقاضا ميكند كه مثلاً با فلاني نباش. شما هم ميبيني فتنه ميشود ميگويي: چشم نيستم.
5- جلب رضايت همسر در محدودهي شرع و احكام الهي
يكبار پيغمبر، يك خانم يك تقاضايي داشت، پيغمبر فرمود: باشد، چشم! آيه نازل شد (يا أَيُّهَا النَّبِيُّ) سورهي تحريم، از روي قرآن بخوانم. جزء 28، (يا أَيُّهَا النَّبِيُّ) اي پيغمبر! (لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ) چرا حرام ميكني چيزي را كه خدا حلال كرده است؟ اين يعني چه؟ يعني رضايت همسر خوب است، اما به شرطي كه حرام خدا، حلال و حلال خدا حرام نشود. نبايد آدم به خاطر همسرش دست به گناه بزند. (تَبْتَغي مَرْضاتَ أَزْواجِكَ)(تحريم/1) تو دنبال رضايت خانمت بودي. رضايت خانم ارزش دارد به شرط اينكه رضايت خانم مخالف رضاي خدا نباشد. (تَبْتَغي مَرْضاتَ أَزْواجِكَ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ) البته حالا اين را خدا بخشيده. يعني ايندفعه طوري نيست. (وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ) خوب حالا قسم خورده است. آخر پيغمبر ظاهراً قسم خورده بود كه مثلاً چه كار كند، گفت: خوب آن قسمت را كفاره بده. (قَدْ فَرَضَ اللَّهُ لَكمُْ تحَِلَّةَ أَيْمَانِكُمْ) (تحريم/2) خداوند مقرر كرده كه آن قسمي كه خوردي حلال شود، چطور؟ كفاره بدهي. كفاره بدهي براي قسمي كه خوردي، آخر ميگويد: من قسم خوردم. ميگوييم: قسم خوردي كفاره بده. قانون خدا مهمتر از قسم تو است. (قَدْ فَرَضَ اللَّهُ لَكمُْ) خدا براي شما مقرر كرده است، كه حلال كن اين قسمي را كه خوردي. آخر با قسم پيغمبر خودش را گير گذاشته بود. يعني گيرت را باز كن. چطوري؟ با كفاره، (وَ اللَّهُ مَوْلَئكمُ) مولاي شما خداست نه خانم.ْ (وَ هُوَ الْعَلِيمُ الحَْكِيمُ)(تحريم/2)
حالا ماجرا چيه؟ ماجرا اين است كه (وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبى)(تحريم/3) يك رازي را پيغمبر به بعضي از خانمهايش گفت. گفت: اين حرفهايي كه ميزنم به كسي نگويي. گفت: چشم! بعد اين خانم اين راز پيغمبر را به كس ديگر گفت. (وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبى) پيغمبر سرّي را (إِلىَ بَعْضِ أَزْوَاجِهِ) (تحريم/3) يك سرّي را به بعضي از خانمهايش گفت. ولي اين خانم دهانش قفل نداشت و سرّ پيغمبر را فاش كرد. خدا به پيغمبر گفت: اين خانم سرّ تو را به ديگران گفت. گفت: بيا ببينم. به خانمش گفت: بيا! مگر به تو نگفتم نگو. گفت: چه كسي به تو گفت كه من گفتم؟ گفت: خدا! از اين معلوم ميشود خدا به ريز كار ما آگاه است. (فَلَمَّا نَبَّأَتْ) اين خانم خبر داد به يك خانم ديگر (وَ أَظْهَرَهُ اللَّهُ عَلَيْهِ) يعني خداوند به پيغمبرش گفت: كه خانم راز تو را لو داد. (عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ) گفت: حالا چه گفتم؟ پيغمبر هم خيلي باز نكرد. گفت: بالاخره گفتهاي. اين خودش يك چيزي است كه اگر ميخواهيد يك چيزي را بگوييد، يك گوشهاش، فقط بگوييد: من فهميدم.
مثلاً حالا يك كسي يك كاري كرده، شما بگو: خيلي خوب، معلوم خواهد شد. نگو: آقا فهميدم. كيف را هم باز كردي. پولها را شمردي. اسكناس ششم را برداشتي. با كدام كفش، كجا رفتي و چه خريدي، خيلي نبش قبر نكنيد. اگر هم يكجايي لازم است اشاره كني من فهميدم ريز مسائل را مطرح نكنيد. يعني، كاشانيها ميگويند، حالا نميدانم شهر شما هم ميگويند يا نه؟ كاشانيها ميگويند: يك خالي را براي خالي واگذار. يعني همه چيز را لو نده. ولذا ميگويد: (عَرَّفَ بَعْضَهُ) بعضي از تكههايش را گفت، (وَ أَعْرَضَ عَن بَعْضٍ)بعضيهايش را هم نگفت. يك تكه را گفت و يك تكه را نگفت. فقط به خانم فهماند كه آنچه تو گفتي را من فهميدم. (قَالَتْ) خانم گفت: (مَنْ أَنبَأَكَ هَاذَا) چه كسي به تو گفت؟ گفت: خدا، (قَالَ نَبَّأَنىَِ الْعَلِيمُ الْخَبِيرُ)(تحريم/3) خدا به من خبر داد.
6- رفتار ناشايست برخي از همسران پيامبر و برخورد پيامبر با آنان
خدا به من گفت: تو راز مرا لو دادي. خوب حالا چه كنيم اگر خانمي دسته گل به آب داد؟ طلاق بدهيم؟ نه. اين خانم به من خيانت كرده است. اين بايد بيرون برود. بابا حالا گفتي نگو، گفته است. گفتي نخور، خورده. گفتي: نرو، رفته. گير ندهيد. آداب زندگي است. ميگويد: خوب ببينيد (إِن تَتُوبَا) شما دو خانم توبه كنيد. توبه كنيد(إِن تَتُوبَا إِلىَ اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُمَا)(تحريم/4) دل شما منحرف شد. اين پيداست هركس يك كار خلافي ميكند، اول فكرش منحرف ميشود. قلبش منحرف ميشود، دنبال فكرش كارش هم منحرف ميشود. يعني آن كسي كه چاقو ميكشد، اول از درون بدبين است، سوء ظن دارد، نيتش باطل است، بعد از آن نيت فاسد دست به كار خلاف ميزند. آدم از خواب بلند نميشود يك كاري كند. به او ميگويند: فلاني چنين است، چنين است، چنان است. ذهنش را پر ميكنند، بعد براساس ذهن پر چاقو ميكشد.
ميگويد: (صَغَتْ قُلُوبُكُمَا) مواظب قلب باشيد. قلب شما منحرف شد، چون قلب شما منحرف شد، عملتان هم منحرف شد. يعني كارهاي ما بازتاب قلب ما است. شما چرا وقتي من ميآيم بلند ميشويد؟ ميگوييد: آقاي قرائتي معلم قرآن است، به احترام قرآن بلند ميشويد. حالا اگر قبل از اينكه من بيايم يك كسي بگويد: قرائتي چه كرده، چه كرده، چه كرده عيبهاي مرا بگويد. وقتي آمدم هيچ كدام تكان نميخوريد. اين كه بلند شويد يا بلند نشويد، مربوط به اين است كه چه باوري از من داشته باشيد. (إِن تَتُوبَا إِلىَ اللَّهِ) اگر توبه كنيد (فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُمَا) دل شما منحرف شده. (وَ إِن تَظَاهَرَا عَلَيْهِ)اما اگر تظاهر است، يعني اگر شما كودتاچي باشيد. تظاهر از ظَهر است، ظَهر يعني پشت به پشت. (وَ إِن تَظَاهَرَا عَلَيْهِ) اگر شما دو تا خانم، عليه پيغمبر… حالا اسم آن دو خانم را نميگويم. اگر شما دو خانم كودتاچي باشيد در خانهي پيغمبر، بدانيد (فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلَئهُ)(تحريم/4) خدا مولاي پيغمبر است. (وَ جِبرِْيلُ) جبرئيل يار پيغمبر است. (وَ صَالِحُ الْمُؤْمِنِينَ) اميرالمؤمنين يار پيغمبر است. (وَ الْمَلَئكَةُ) ملائكه يار پيغمبر است. فكر نكنيد شما دو تا زن ميتوانيد كاري كنيد. اگر شما خواسته باشيد عليه پيغمبر، در خانهي پيغمبر كودتاچي باشيد، دست به حركتي بزنيد، با چه كسي طرف هستيد؟ با خدا، جبرئيل، اميرالمؤمنين و تمام ملائكه. اين پيداست كه زنها چقدر زور دارند. كه دو تا زن اگر كودتاچي هستند، خدا و فرشتهها همه بايد به ميدان بيايند. (خنده حضار) وگرنه زن اگر ضعيف باشد كه يك نفر بس است. گاهي وقتها خدا به پيغمبر ميگويد: از اين دشمنها نترس. خدا هست، همه دشمنها را ميگويد خدا هست. ولي اين دو تا زن چه كاره بودند؟ كه همه را ميگويد: بياييد. دو تا زن پيغمبر كه بودند و چه كردند كه ميگويد: (وَ إِن تَظَاهَرَا عَلَيْهِ)اگر خواسته باشيد در خانهي پيغمبر كودتاچي شويد، (فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلَئهُ) خدا جلو ميآيد، (وَ جِبرِْيلُ)جبرئيل هم جلو ميآيد، (وَ صَالِحُ الْمُؤْمِنِينَ) اميرالمؤمنين جلو ميآيد (وَ الْمَلَئكَةُ) همه ملائكهها ميآيند. قصه چه بوده؟ اين خيلي مهم است.
البته نقش مثبت زن هم زياد است. يك زن در خانهي پيغمبر اينطور ميكند، يك زن هم در خانهي فرعون آن رقم انجام ميدهد. فرعون كنار دريا نشسته بود. تماشاچي بود. ديد يك صندوق روي آب است. گفت: صندوق را بگيريد. صندوق را گرفتند، يك پسري در آن است. چون به فرعون گفته بودند: امسال يك زني پسر ميزايد كه آن پسري كه زاييده ميشود، بزرگ ميشود رژيم تو را سرنگون ميكند. گفت: هر زني پسر زاييد او را بكشيد. مادر موسي پسر زاييد ترسيد. خدا به قلبش القاء كرد شيرش بده. در جعبه بيانداز (إِنَّا رَادُّوهُ) (قصص/7) ما برميگردانيم. شيرش داد و در جعبه و در دريا انداخت و به خواهرش هم گفت: عقب رودخانه برو ببين سرنوشت چه ميشود؟ فرعون نشسته بود. جعبه را ديد، فرستاد جعبه را گرفتند خواست بچه را بكشد، اينجا نقش زن. زن فرعون گفت:(لَا تَقْتُلُوهُ) (قصص/9) نهي از منكر كرد. با نهي از منكر رأي فرعون را زد و اين را نكشت. جان موسي را نجات داد و موسي جان بني اسرائيل را نجات داد. يعني زن اگر كودتاچي باشد، بايد خدا و پيغمبر به ميدان بيايند، اگر صالح باشند، تمام نقشههاي فرعون را اين زن خنثي ميكند.
رئيس سازمان حج به من ميگفت: يك نفر بود از بس از دست اين عصباني بودم گفتم: به هيچ قيمتي نميگذاريم اين مكه برود. به هيچ قيمتي نميگذارم برود. ميگفت: براي اينكه يادم نرود عكسش را زير شيشهام گذاشتم. هر روز صبح به صبح اين را نگاه ميكردم كه براي اين ويزا ندهي، اين را اجازه ندهي. ميگفت: من اين را در مكه ديدم. ديدم اِ… من رئيس سازمان حج هستم. هرروز به خودم تلقين ميكردم كه تو را راه ندهم، كجا بودي؟ گفت: والله سرنوشت من به شما افتاده است. پشت در گفتم: خدايا اين رئيس سازمان حج است. باشد، كسي هم نيست. يك لحظه عقلش را پرت كن، اين طرف و آن طرف كن. حواسش را پرت كن براي مرا امضاء كند. من پشت در به خدا متوسل شدم. خدا عقل را از تو گرفت آن لحظه، براي مرا امضاء كردي. يك خبرهايي است.
جناب آقاي ري شهري با يك شاعر كه هم شعر خوب ميگويد و هم مداح خوبي است، سر يك مسألهاي ايشان ناراحت شد، گفت: مثلاً ميگويند: آن شعر را نخوان. آنجا بالاخره مكه هست. هر حرفي را نميشود زد. حالا چه بود من ريزش را نميدانم. ايشان كه اميرالحاج بود، گفته بود من نميگذارم ايشان مكه برود. ايشان هم لج كرد و به آقاي ري شهري گفت: من امسال مكه خواهم رفت. گفت: من نميگذارم. گفت: من ميروم. يك فيش آزاد خريد و واسطه شد به يك وزيري. آن وزير به آقاي ري شهري زنگ زد. گفت: امكان ندارد. ايشان در مكه و مدينه چه كرده است و با اين شرايط نبايد بيايد. به من متوسل شد. من هم به جناب آقاي ري شهري گفتم، گفت: آقاي قرائتي حرفش را نزن. خيلي قصه دارد، درها سفت قفل است. من به اين شاعر گفتم: مكه كه رفتي. خوب چرا روي يك دنده افتادي. آن آقاي وزير گفت نه، مرا هم گفت نه. ديگر به سومي زنگ نزن. يك مكه مستحبي اينقدر نميارزد كه حالا تو ابر و باد و مه و خورشيد و همه را بسيج كني كه ميخواهم مكه بروم. گفت گفته حرفش را نزن. ما گوشي را زمين گذاشتيم و بعد از سه، چهار دقيقه آقاي ري شهري منزل ما زنگ زد كه آقاي قرائتي بگوييد: ايشان برود. اِ… شما سه، چهار دقيقه پيش گفتي امكان ندارد. چطور اين سه، چهار دقيقه چنين شد؟ گفت: بگوييد برود. من به آن شاعر زنگ زدم كه آقاي فلان، برويد. گفت: چه شد؟ گفتم: خود آقاي ري شهري بعد از دو، سه دقيقه گفت: برو. نعره كشيد پشت تلفن چه گريهاي؟ گفتم: چه شد؟ آخر سه دقيقه چه شد؟ گفت: داشتم براي حضرت زهرا شعر ميگفتم، گفتم: زهرا جان حالا كه مرا راه نميدهي، قلم را پرت كردم و گفتم: ديگر برايت شعر نميگويم. تا قلم را پرت كرد، كانال غيب به هم متصل شد. چه شد كه آقاي ري شهري فرمود: نفهميدم چه شد؟! بگوييد ايشان برود، نميدانم چه شد! يك خبرهايي هست. گاهي يك آدمهاي عادي هم خبر دارند. فقط لازم نيست عالم و آيت الله باشد. يك آدمهاي عادي.
گاهي به افراد عادي هم جرقههايي ميآيد. البته اين حق و باطلي از جاي ديگر درست ميشود. نگوييد: از جايي به من الهام شده و به من وحي شده است.
نكات را تند اينجا بنويسم. چون ميگويند: وقت تمام شده. از اين چند آيه چه استفادهاي ميكنيم؟
7- پيامبران، تحت تربيت مستقيم خداوند
انبياء تحت تربيت الهي هستند. يعني اگر پيغمبر يك چيزي را حلال كند، حرام كند، خدا فوري ميگويد: چرا؟… يعني انبياء ريز كارهايشان زير نظر خدا است.
حتي پيغمبر هم حق ندارد بدون دليل حلال خدا را حرام كند. (ّلِمَ تُحَرِّم)
خشنودي خدا بر خشنودي ديگران، مقدم است. خانمت ميخواهي راضي باشد، رضاي خدا بر رضاي خانمت مقدم است.
خواستههاي زن اگر فراتر از احكام الهي و حقوق همسري باشد، نبايد عملي شود. در مرز شرع!
يكي از اموري كه انسان را گرفتار ميكند، علاقه به اين است كه ميخواهد همه را راضي كند. به هر قيمتي كه هست. (تَبْتَغي مَرْضاتَ أَزْواجِكَ) براي رضايت خانمت اين كار را كردي.
توبيخ افراد بزرگوار بايد همراه با مغفرت باشد. اگر يك شخص بزرگواري يك خلافي هم كرد، به او بگو: نبايد اين كار را بكني. آخر آيه ميگويد: (وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ) يعني اگر يك بزرگواري يك خلافي كرد اين معنايش اين نيست كه ديگر عزل شود و براي هميشه بايكوت شود و كنارش بزنيم. نه آدم خوبي بوده، حالا يك جايي را بي خود امضاء كرده. يك كلمهاي را، يك مصاحبهاي را بيخود كرده است. افراد بزرگوار اگر يك جا هم توبيخ شدند…
حضرت يونس يك دسته گلي آب داد. با مردم قهر كرد. خدا گفت: چرا قهر كردي؟ گفت: اين مردم ديگر آدم نيستند. هرچه ميگويم گوش نميدهند. گفت: اصلاً من ميروم كه ميروم كه ميروم. رفت كنار دريا يك قايق و كشتي بود. رفت كنار دريا كه برود و برود. در كشتي گفتند: بار سنگين است. يك چيزي بايد بيفتد. وگرنه كشتي غرق ميشود. قرعه كشيدند و گفتند: بايد يونس بيفتد. يونس را گرفتند و در دريا انداختند كه باقي كشتي سالم بماند. يك نهنگ هم آمد يونس را قورت داد. اينهايي كه ميگويم تاريخ نيست، شعر هم نيست، خواب هم نيست. متن قرآن است. يك نهنگي آمد قورتش داد. (فَنادى فِي الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ) (انبياء/87) در دل ماهي گفت: خدايا، بد كردم نبايد با مردم قهر كنم. او را برگرداند و با بوته كدو، بدنش زخمي شده بود و فشار ديده بود. از اين هم معلوم ميشود در علم داروسازي داروهاي گياهي مهم است. برگ كدو، (شَجَرَةً مِنْ يَقْطينٍ)(صافات/146) از اين معلوم ميشود شجره هم لازم نيست درخت باشد. به هر سبزي شجره ميگويند. چون كدو كه درخت نيست. بوته است. از اين معلوم ميشود در علم داروسازي برگ كدو براي زخم مؤثر است. اين را ديگر بايد دكترها سراغش بروند. همه رسالهي دكترا دارند.
از اين معلوم ميشود گفتن: (سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ) در بخشش خدا مؤثر است. حالا بعد از آنكه بازسازياش كرديم دوباره ميگويد: (وَ أَرْسَلْنَهُ إِلىَ مِاْئَةِ أَلْفٍ أَوْ يَزِيدُونَ) (صافات/147) دوباره ميگويد: يونس برگرد سراغ پيغمبريات. از اين معلوم ميشود مسؤولين مملكتي اگر دسته گلي را هم آب دادند، يك گوشمالي كه شد دوباره بازسازي شوند و سر كار برگردند. حالا يك دختري، پسري يك خلافي كرد. نه، من ديگر با تو دختر حرف نميزنم. من ديگر با تو… بابا حالا جوان است يك خلافي كرد. اين را بازسازي كه كردي برگردد سر كارش.
من اينجا چهل، پنجاه تا نكته نوشتم. هفت مورد را گفتم وقت تمام شد.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
«سؤالات مسابقه»
1- چه كسي سخنان رسول خدا در مسجد را براي مادرش نقل ميكرد؟ 1) امام حسن(عليهالسلام) 2) امام حسين(عليهالسلام) 3) حضرت زينب (عليها السلام) 2- آغاز سورهي تحريم، درباره چه موضوعي است؟ 1) بيان خوردنيهاي حرام 2) تحريم امور حلال 3) بيان حلال و حرام خدا 3- ازدواجهاي متعدد رسول خدا در چه سنّ و سالي بود؟ 1) زير چهل سالگي 2) زير پنجاه سالگي 3) بالاي پنجاه سالگي 4- آيه اول سوره تحريم به كدام موضوع خانوادگي اشاره دارد؟ 1) جلب رضايت همسر، در همه حال 2) مخالفت با خواسته همسر، در همه حال 3) جلب رضايت همسر در چارچوب رضاي خداوند 5- آيه 4 سوره تحريم، درباره همسران پيامبر چه ميفرمايد؟ 1) اطاعت مطلق از رسول خدا 2) مخالفت برخي همسران با رسول خدا 3) جدايي برخي همسران از رسول خدا
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 1744