بحث ما درباره سیره اهل بیت بود که میخواستیم چهارده معصوم را بگوییم، بعد، نشد چون طول کشید، گفتم پنج تن را بگوییم، پنج تن را هم به نظرم نرسیدم بگوییم. همان پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) را گفتیم و امیرالمؤمنین و فاطمه زهرا، آن هم گوشهاش، و رسیدیم به این که مقاماتی که اینها دارند، مجموعه اهل بیت، مسئله گذشت است.
گذشت از خطاهای دیگران
گذشت: از جانشان میگذشتند، از مالشان میگذشتند، از بچهشان میگذشتند، از تفریح و خوابشان میگذشتند، و این چیزی که در همه اهل بیت، برجستگی است و روشن است و قله همه کمالات است، این گذشت است. و قرآن هم، اینها برای ما الگو هستند که ما هم بگذریم، الان نصفی از گیرهایی که ما داریم، یا بیشتر، اکثر گیرهایی که ما داریم، مال این است که طرف گذشت ندارد. جنگهای خانوادگی، حالا یا خانم یک چیزی گفت، یا آقا یک چیزی گفته، خوب، مادر خانم یا مادر شوهر یک چیزی گفته، بابا، بگذر، چون گذشت ندارد یک آشوب توی خانه میشود. حالا همسایه یک کاری کرد، گذشت نیست، حالا اون جناح سیاسی یک متلکی به آن رقیبش گفت، تا قصد نابودی آن طرف آستین بالا میکند. یعنی الان اگر واقعاً مادر فتنهها را و آشوبها را حساب کنی این است که گذشت نیست. و اگر گذشت باشد، من یک مقداری میخواهم راجع به گذشت صحبت کنم. بعد ببینیم آنها چقدر میگذشتند، همین امام حسن مجتبی (علیه السلام)، و من باید بگویم روحی له الفدا، جان ما قربانش، امام حسن مجتبی (علیه السلام) فرمود اگر یک کسی بیاید درِ این گوشم فحش بدهد. بدترین کلمات را بگوید، بعد از پشتسر بیاید در این گوشم بگوید معذرت میخواهم فوری میبخشمش. یعنی حتی برای دو ثانیه حاضر نیستم کینه کسی در قلبم باشد، ما گاهی وقتهاست، کینههایی، اوه، اوه، اوه، نیم قرنی، یک قرنی، دهساله، پنجساله، کمتر، بیشتر، برو من دیگر تا آخر عمر با تو حرف نمیزنم. چی شده؟ چی شده؟ من دیگر به تو پول نمیدهم جنس بخری، این خربزه است رفتی خریدهای؟ خاک توی سرت کنند. آقا بچه را برای همیشه قیچی میکند، دیگر اختیار خرید را از پسرش میگیرد برای این که یک بار این دختر یا پسر، رفته جنس خریده، جنس خوب نبوده، دیگر همیشه تحقیر میشود این پسر، یا این دختر. ما گاهی وقتها سر یک خربزه یک جوانی را نابود میکنیم، یعنی اختیار را ازش سلب میکنیم، بهرحال این گذشت، اجازه بدهید من یک کمی آنچه خدا به ذهنم انداخته راجع به گذشت صحبت کنم، سیره پیامبر اسلام و اهل بیت، مسأله گذشت، درباره پیغمبر دیدیم، وحشی آمد گفت آقا من قاتل عموی تو بودم در جنگ احد، عموی پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) خیلی عزیز بود. گفت من عمویت را کشتم، ببخشید، گفت بخشیدم. حرّ در کربلا آمد گفت حسین جان، من راه را، راه را روی تو بستم ببخشید، گفت بخشیدم، به امام کاظم (علیه السلام) کلی حرف زشت زد، بعد گفت معذرت میخواهم، گفت طوری نیست. برادران یوسف آمدند گفتند آقا، ما داداشت بودیم، توی چاهت انداختیم، ببخشید، گفت طوری نیست، آخه اگر اینها، اگر دین ما این است، پس چرا بخاطر یک چیز جزئی اینقدر گیر میدهیم به هم، گذشت، گذشت و عفو، ما منابع گذشتمان فرق میکند، یک وقت گذشت از، از اینجا بنویسم که بعد شاخه، شاخه کنم، که تابلواش هم، گذشت از جان، گذشت از مال، گذشت از شهوت حالا شهوت را هم بنویسم لذت که، لذت، گذشت از غذا، گذشت از مقام، گذشت از آبرو، گذشت از فرزند، بحث این جلسه را، تمام برادران و خواهران و بزرگوارانی که، هستید پای تلویزیون ببینیم راستش، یک نگاهی به پروندهمان بکنیم ببینیم چند تِزِ گذشت توی پروندهمان بوده.
گذشت از جان در راه خدا
گذشت از جان، در سیره پیغمبر میبینیم، امیرالمؤمنین (علیه السلام) میفرماید، توی جبهه، آن کسی که از همه نزدیکتر به دشمن بود، بگید، پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) بود. امیرالمؤمنین (علیه السلام) خودش وقتی جای پیغمبر میخوابد، یعنی جانم پیش مرگ تو، یعنی جانم قربانی تو، امام حسین (علیه السلام)، امام حسن (علیه السلام)، اصلاً همه اهل بیت ما شهید شدند، گذشت از جان، آقا بلیط میگیرد از یک شهری برود یک شهر دیگر حالا اگر تابستان است قسمت آفتاب زمستان است قسمت سایه، نمیگوید بالاخره، حالا ما که تابستانها را یک خرده آفتاب خوریم پا شویم برویم بگوییم آقا حالا تو بیا اینجا آفتاب بخور، یا اگر زمستان است، تابستان است یک مقدار سایه بودیم، حالا جایمان را میدهیم به تو، جایمان را عوض کنیم. حتی نیم ساعت به هم شهریمان جا نمیدهیم، اتوبوس میخواهد بایستد، میخواهد نماز بخواند، حالا یک نفر هم مثلاً عذر دارد، اصلاً نق میزند به اتوبوسی که چرا نگهداشتی، من پنج دقیقه دیر شد. پنج دقیقه دیر شد برای چی؟ حالا این برادرت است، هم شهریت است، هم سفرت است، میخواهد نماز بخواند حالا تو، مانعی داری برای نماز خواندنت، حالا خوب نِق نزن دیگر. گذشت از جان، همه اهل بیت ما از جانشان گذشتند، ما اینهایی که از جانشان گذشتند برای انقلاب، برای شهدا نباید فراموش کنیم شاید دلیل این که به ما گفتند در نماز به مهر کربلا سجده کنید، برای این که آنهایی که از جانشان گذشته فراموش نشوند. در هر سجدهای، تربت حسین و یاد آنهایی که از جانشان گذشتند، یادت نرود این عکسهای شهدا یعنی چه؟ یعنی این انقلاب الکی به دست نیامده.
گذشت از مال در راه خدا
گذشت از مال، راجع به گذشت از مال، مسئله ایثار «و یوثرون علی انفسهم ولو کان بهم خصاصه»، قرآن میگوید که از زمان پیغمبر افرادی بودند که خودشان در شدت احتیاج بودند، اما باز هم میگذشتند. اباالفضل آب را آورد تا لِب دهانش، فرمود بچههای برادرم تشنهترند. گذشت از مال، در جلسه راجع به گذشت از مال صحبت کردیم، مثلاً همین خمس، ما الان چقدر آدم داریم که خمس نداده؟ اگر یک پنجم مازاد زندگیت، زندگیت هرچه هست نوش جانت، خانه، یخچال، ماشین، تلفن، نمیدانم، رادیو، تلویزیون، همه اینهایی که، اینها خمس ندارد سرمایه است چقدر است؟ سرمایهات پارسال تا حالا تجارت کردی چقدر زیاد شده، آن مقدار که زیاد شده بیست درصد آن زیادی را بده به این مشکلات را حل کن، آن وقت این از نظر برکاتی که دارد. من یک خورده از این برکاتش را برایتان بگویم.
خمس، شرط ایمان به خدا
از نظر اعتقادی خمس دادن، حداقل، پرداخت خمس، حالا برکاتش از نظر اعتقادی نشانه ایمان است، خمس نشانه ایمان است. گفتم در جنگ بدر افرادی رفتند جبهه یعنی رفتند در جنگ بدر، جنگی پیش آمد، جنگ بدر، اینقدر هم وجودشان، نیاز بود که پیغمبر گفت خدایا من چند تا مسلمان بیشتر توی دستم نیست، اگر امشب اینها شکست بخورند و کشته بشوند دیگر دیگر روی کره زمین کسی که تو را عبادت کند نیست، همین چند تا بیشتر نیستند اینها را حفظشان کن. پیغمبر دعایشان کرد، افراد منحصر بفرد بودند، اصحاب پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) بودند، در جبهه بدر بودند، در عین حال میگوید شما با این که همه خوبیها را دارید، مسلمانید، یک، پهلوی پیغمبرید، دو، از اصحاب پیغمبرید، سه، توی جبهه، جانفشانی، مشمول دعای پیغمبر، همه هست، ولی اگر خمس ندهید دین ندارید. خمس بدهید، «ان کنتم آمنتم»، این است، از نظر اعتقادی نشانه ایمان است از نظر عبادی، گفتیم یکی از عبادات خمس است، چون قصد قربت میخواهد. از نظر سیاسی اصلاً علتی که در طول تاریخ، علما در مقابل طاغوتها میایستادند و قیچی میکردند طاغوتها را، مسئله استقلال اقتصادیشان بود. پرداخت خمس به مجتهد جامع الشرایط، این سبب ارتباط مردم با جانشین پیغمبر است، و همین جانشینی در طول تاریخ لرزه براندام طاغوت میانداخته، تقویت بنیه مالی حوزههای علمیه، فقها، روشن کردن مردم در طول تاریخ، همین ماه رمضان، دهها هزار، روحانی طلبه میرود توی روستاها، همین مردم روستا اگر اهل خمس باشند، زندگی آقا را تأمین میکنند، این آقا هم میرود قرآن و حدیث یادشان میدهد، این آقا هم بندِ به هیچ بودجه دولتی نیست، طلبهها، حوزه علمیه همیشه مستقل بوده، وقتی مستقل، آدم حقوق بگیر که نمیتواند بگوید، در مقابل شاه بایستد که، اگر امام نان خورِ دولت بود که نمیتوانست با رژیم شاه دربیفتد، از نظر سیاسی اونی که میگوی تنباکو حرام است، حکومت ناصرالدین شاه را میلرزاند اون که میگوید شیر را ببندید، امام فتوا داد، «بسم الله الرحمن الرحیم» سربازان، از سربازخانهها فرار کنند، یک فتوا داد سربازها فرار کردند، یک مرتبه شاه دید پادگانهایش خالی شد، کسی میتواند فتوی بدهد، شاه را بشکند، که خودش قدرت مالی داشته باشد، اگر سربازه فرار کرد بالاخره بگوید مردم سربازها را ببرید توی خانههایتان، ببرید توی شهرها، غذا، لباسشان را تأمین کنید، یا بتواند در مقابل اون اجمالاً خمس، بنیه مالی است، برای مرجعیّت است، خوب، اصولاً خمس نشانه وظیفهشناسی است، وقتی خدا به من داده، شما فکر نکن که، آقایان فکر نکنند کسانی که پول دارند هی به مغزشان، اشاره کنند، خیلی از تو باسوادتر هست، پولدار نشده، خیلی از تو تیزتر، آخه بعضیها فکر میکنند، مال خودشان است، مال تو نیست.
مال دوستی، خوی قارونی
به قارون گفتند که، احسن، کمک کن به فقرا، «کما احسن الله علیک» خدا به تو داده تو هم به فقرا بده، گفت خدا داده؟ مخ، مدیریت، دکترای علوم اقتصادی، خدا میگوید برو گم شو، از تو خیلی مخ دارتر بود که نابود شد، مال مخ نیست، نمیخواهم بگویم مخ بیاثر است. مخ اثر دارد، اما کسی به مخش، به مدرکش، به تجربهاش، ناز نکند، هر کس هر چیزی دارد از خداست، حالا خدا این را به آن میدهد برای امتحان، بنده حالا، دهها هزار آخوند توی ایران هست که از من، سواد، تقوا، همه چیزش از من بهتر است، حالا فکر نکنند من آمدهام توی تلویزیون، این یک امتیاز دارد، هیچ امتیاز ندارد، یک گنجشک است حالا یکبار روی منار نشسته، اینقدر طاووس هم هست، پائین است، تو ارزشی نداری فکر میکنی مثلاً بخاطر روانشناسی، جامعهشناسی، تحصیلات عالیه، سفارش فلان، نخیر، افرادی هم هستند همه اینها را هم دارند، نمیشود، منتهی نمیشود، باز این شدنها دلیل بر عظمت نیست نشدنها هم دلیل بر تحقیر نیست، مثل کارمند بانک، کارمند بانک هم یک روز رئیس بانک میگوید اینجا بایست، صبح تا ظهر پول میگیرد، فردا میگوید آقا توی آن باجه بایست، صبح تا ظهر پول میدهد، نه آن روزی که پول میگیرد شرف است، نه آن روزی که پول میدهد ذلت است، امانت است، حالا یک روز اینجا میایستی مسئول گرفتن پولها، یک روز آنجا میایستی مسئول پرداخت پولها، چه آن روزی که میگیریم پزی نیست، چه آن روزی که میدهیم ذلتی نیست، گرفتنها و ذلتها چیزی نیست، گیج نشویم. هیچکس به خودش نَنازد، گذشت از مال، داریم بدهیم، ندهیم هم خدا ازمان میگیرد، بعد حسرت میخوریم که عجب، ما داشتیم، چرا ندادیم. «انما اوتیته علی علمٍ عندی، علمٍ عندی» آیه قرآن است، «علمٍ عندی» یعنی، علمی پهلوی من است، علم اقتصاد و مدیریت، قارون گفت بخاطر آن علم اقتصاد و مدیریتِ که پول دارم، خدا فرمود از تو باسوادتر، قویتر را نابود کردیم، از تو نیست، خدا بهت داده آن هم امتحان. «نبلوکم بشّرِ والخیر»، ما امتحان میکنیم شما را به شر، امتحان میکنیم شما را به خیر، دادنها و گرفتنها آزمایش است، خوب، گذشت از لذتها، گاهی امتحان انسان گذشت از، گذشت از لذت ماجرای یوسف، ماجرای یوسف، صحنه گناه پیش آمد خودش را حفظ کرد، قرآن میگوید که حالا که خودت را حفظ کردی، «علمناه من تاویلِ الاحادیث»، «علمنی ربی» یوسف میگوید خدا به من یاد داد، یک چیزی را، از یک چیزی گذشت، یک چیزی گرفت، گذشت از غذا، همین ماه رمضان چرا میگویند عید فطر، برای این که سی روز شکم گفت، بخور. خدا گفت نخور، بخور، نخور، بخور، نخور، غریزه، میل، گفت بخور، حکم خدا گفت نخور، درگیری شد بین غریزه و وظیفه، غریزه میگوید میخواهم وظیفه میگوید بِهِت نمیدهم، بین میخواهم و نمیخواهم، بخور و نخور، سی روز این آقا، غریزه را نگه داشته و به وظیفه عمل کرده حالا میگویند عید فطر است، یعنی کسی که سی روز وظیفه را بر غریزه ترجیح داد حالا عید فطرش است.
روز عید، روز پیروزی وظیفه بر غریزه
عید فطر چون داریم، «کل یوم لایعصی الله فیه فهو عید» هر روزی که معصیت نکردی عید است. یعنی میل لذت و غریزه میگوید گناه بکن، وظیفه میگوید گناه نکن، هر روزی وظیفه بر غریزه پیروز شد آن روز عید است، سی روز وظیفه گفت نخور، غریزه گفت بخور، شما، ترجیح دادید، گذشت از غذا، گذشت از مقام، گاهی آدم باید از مقامش بگذرد، این لقب را نداشته باش، حالا به شما نگویند نمیدانم چی، مادر موسی از مقام مادری گذشت، به فرعون گفته بودند امسال یک زنی، یک پسری میزاید حکومتت را واژگون میکند، دستور داد هر زنی پسر زایید بکشندش، مادر موسی پسر زایید، خدا بهش گفت شیرش بده توی یک جعبه، توی رودخانهاش بینداز، شیرش داد توی یک جعبه توی رودخانه، به مادر هم گفت برو ببین سرنوشت این چی میشود، قصهاش را توی قصص گفتهاند، بالاخره فرعون هم دید یک جعبه روی آب است، دستور داد جعبه را گرفتند دیدند یک بچه، خواست بکشندش، خانمش نهی از منکر کرد، گفت «لاتقتلوا، عسی ان ینفعنا» نکشیدش شاید به یک دردمان بخورد، «اونتخذوه ولدا»، ما که بچهدار نمیشویم این عوض بچه، بچه را آب آورده، این پسر غیر آن پسر است که میخواهد حکومتت را، این را دیگر آب آورده آوردندش و هر دایهای آوردند رفت توی سینهاش شیر بخورد. این دختر این صحنه را دید گفت «هل أدلّکم»، میخواهید بروم به یک خانوادهای بگویم که آن شیرش بدهد؟ گفتند بگو، دختره هم یواش، یواش آمد به مادر گفت بیا، مادره آمد و نگفت من مادرش هستم، از مقام مادری، کلمه گذشت از مقام، بچه توی دلِ مادرش رفت اما مادر جرأت نکرد بگوید من، مادرش هستم، اگر بگوید، فهمیدند که این را چه کسی زاییده، میکشندش، یعنی گاهی باید، آخر، دیگر، عزیزترین چیزها، داغترین علاقهها، علاقه بین مادر و فرزند است، دیگر از این داغتر نداریم، از داغترین علاقهها باید گاهی آدم، بگذرد، بگوید حالا، یک عنوانی داری بِهِت نگفتند یک چیزی را حساب نکردند، سرهنگی، گفتند سرگرد، آیت اللهی، گفتند حجت الاسلام، نمیدانم، یکسال جبهه بودی گفتند شش ماه جبهه بودی، حالا یک خورده مثلاً پائین و بالا شد، یک خورده کم و زیاد شد، ما گاهی وقتها باید از مقام بگذریم، من نمیدانم یک چیزی را، توی ذهنم میآید، هی نمیدانم گفتهام یا نگفتهام، حالا، تکرار طوری نیست، آیت العظمی حکیم، آیت الله العظمی حکیم توی مراجع شاید پرسنلترین روحانی باشد، یعنی الان حدود پنجاه تا روحانی، توی بیت آیت الله حکیم هست، حدود ده، سیزدهتایشان شهید شدهاند، مرجع تقلید است آیت الله العظمی حکیم، این آیت الله العظمی حکیم یک نماینده داشت توی یک استانی، یک آقای دیگر هم نماینده داشت، این دو تا نمایندهها با هم مسئله داشتند، آن مردم را دعوت میکرد که تقلید آیت الله حکیم بکنید، آن هم مردم را دعوت میکرد که مردم تقلید فلان آیت الله دیگر بکنند، این دو تا نمایندهها یک خورده با هم، رقابت داشتند تا به آقای حکیم خبر دادند، آقای حکیم گفت بیا ببینم، احضارش کردند نجف، فرمود، پس چرا مردم را دعوت میکنی بگذار مردم از هر کس میخواهند تقلید کنند، چه فرقی میکند تقلید من بکنند یا تقلید اون؟ شما چرا به فکر من هستی؟ مرا دفنم کن، انگار من رفتم زیر خاک،ا،دفن، دفن کن، ا،دفن، دفن کن «ادفن الحکیم»، تو حکیم را دفن کن، «و ارفع الاسلام»، به فکر اسلام باش، و «ارفع الاسلام»، یک مرتبه حضرت امام توی مسجد فیضیه، احساس کرد که بعضیها، مثلاً میگویند انقلاب فقط به اسم امام تمام میشود و باقی علماء هم سهم دارند و یک همچین چیزهایی، گاهی گفته میشد، از قول بعضیها امام توی مسجد فیضیه یک جمله گفت که همان جا زدند به گریه، جملهاش، جمله تندی بود، حالا دیگر خودش گفته است، فرمود، خاک بر سر من، اگر هدفم از این انقلاب رسیدن به مقام باشد، کلمه خاک برسرم گفت، که آن روز خیلی هیجان شد و جیغ و شیون و گریه و چه فرقی میکند افرادی هستند که دلشان لک میزند برای مقام، یک جمله داد به من یک کسی گفت این جمله خوب است؟ گفتم آره، گفت اگر خوب است توی تلویزیون بگو، گفتیم باشد خوب انشاءالله میگویم، گفت نه اسم مرا هم بگو، گفتم حالا مثلاً اسمت را بگویم چی چی میشود؟ اصلاً تلویزیون چی چی است؟ حالا بنده که بیست و چهار سال است توی تلویزیونم، بگویند قرائتی مرده، چه میکنند؟ یک عده که میگویند هیچ چی؟ آنها که دوستم دارند، میگویند قرائتی مرد، اِ؟ یک اِ میگویند، اِ؟ یک عده دیگر ممکن است بگویند قرائتی مرد، اِ؟ اِ؟ آنها که با من خیلی رابطه دارند میگویند قرائتی مرد، اِ،اِ،اِ،اِ،اِ، این خلاصه مرگ آدم است، آخه چقدر آدم باید خر باشد و حماقت داشته باشد که بیست و چهار سال کار بکند که مردم بعد از مرگ بگویند اِ، این هم شد کار؟ چیزی نیست دنیا، واقعاً چیزی نیست، ما برای چی؟ مثلاً فوتبالیست درجه یک شدیم، توی خاورمیانه اول شدیم. خوب مثلاً چی؟ فردا کسِ دیگر اول میشود، آخر این نمیگویم گل بازی فوتبال نباشدها، من نمیگویم نباشد،میخواهم بگویم تمام سعادتها این نیست، جوانها تمام فکر جوانیاش روی یک چیز رفته است، بابا ورزش، هست، تحصیل هم هست، پدر و مادر هم هست، اخلاق هم هست، خدا هم هست، فقرا هم هستند، هنر و حرفه هم هست، آخر تو که هنر داری، حرفه داری، سواد داری، پدر و مادر ازت راضیند، همه همسایهها ازت راضیند، مشکلی را حل کردهای، فکر آینده ات هستی؟ یک چهار تا مشکل دیگر هم هست، یکی هم ورزش، تمام سرمایهای که دارد هر چه پول دارد پتو میخرد، بابا آخر غیر از پتو چیز دیگری هم میخواهیم، این که انسان همچنین متمرکز بشود روی این که مثلاً فرض کن قوطی کبریت جمع کند، هر چی پول دارد قوطی کبریت جمع کند، مثلاً دلش خوش است که در جمهوری اسلامی هیچ کس به اندازه من قوطی کبریت جمع نکرده است، هیچ کس به اندازه من تمبر جمع نکرده، هیچ کس به اندازه من نخَ سیگار جمع نکرده است، هیچ کس به اندازه من انواع سیگارهای جهان را، غصه میخورم، جوان است آرزویش این است که انواع سیگارهایی که در کشورها هست، توی چیزش داشته باشد، حالا مثلاً، حالا اگر شما فرض کنید 194 رقم سیگار جمع کردهاید این مثلاً چه مشکلی را از تو حل میکند؟ چه مشکلی را از جامعه حل میکند؟ غصه میخورم چرا خط را گم میکنند. این واقعاً باید بگویم «اهدنا الصراط المستقیم» دلش می خواهد همه شیشه عطرها را داشته باشد، دلش میخواهد توی عروسی، همه، لباسش منحصر به فرد باشد، دلش میخواهد خانه که میسازد سردرش با همه خانهها فرق داشته باشد، اصلاً یک جوری است که، عطسه که میکند یک جوری عطسه میکند که همه بگویند، آُپیشتو، چون دستش به هیچ کجا نرسیده از طریق عطسه خودش را نشان میدهد، از طریق بند کفش، راه میرود دوچرخهاش را بالا میکند، موتورش را بالا میکند، اصلاً، هِر هِر، مشکل دارد این، امام کاظم (علیه السلام) فرمود: کسانی که دست به این کارها میزنند مشکل دارند، مشکلشان این است که از تو، احساس کوچکی میکند، کمالی هم ندارد که خودش را مطرح کند، دست به این زلف و نمیدانم ابرو و بند کفش و دوچرخه و موتور و سوت و عطسه و یعنی دست به کاری میزند که بلکه مردم نگاهش کنند، تمام کسانی که دست به این کارها میزنند، که مردم به او نگاه کنند، از تو پوکند، نیاز به محبت دارند، کمال هم ندارند با این اطوار میخواهند مردم، نگاه مردم به خودشان جذب شود. و گرنه بوعلی سینا هیچ لازم نیست معلق بزند توی خیابان، همینطور راه میرود مردم میفهمند که این بوعلی سیناست، قاطی نکنیم برادرها، عزیزها، دیر یا زود ریشتان سفید میشود، جوانیتان میگذرد، و بعد میفهمید این عقب چی رفته است؟
توجّه به محصول عمر، در هنگام مرگ
بگذار بگویم لحظه جان کندن امیرالمؤمنین (علیه السلام) میگوید، دقیقه آخر آدم توی این فکر است، فیما، این جمله توی نهج البلاغه هست، «فیما افنیت»، «افنیتُ» یعنی فنا کردم، نابود، «افنیت عمری» دقیقه آخر که روح از پا و چشم و گوش گرفته میشود، انسان میخواهد از این دنیا برود، میگوید چه کردم با عمرم؟ «فیما»، در چه چیزی، «افنیت»، فنا کردم، عمرم را، «فیما افنیت» چقدر خوب است آدم این جمله را خیلی قشنگ بنویسد، توی اداره کارش بزند، توی مغازهاش بزند، توی اتاقش بزند، روزی یکبار نگاه کند، عمرت کجا میرود؟ جوانی ات کجا میرود؟ برادرها قدیمها که قنات بود، و حالا هم بعضی جاها هست، از پای کوه چاه میکندند، اول، مثلاً چاه چهل متری، سی متری، همین طور یک ذره میآمدند تا کفِ دشت که آب میآمد رو، ته چاهها را به هم وصل میکردند، این میشد چی؟ قنات، این آب را میبردند تا به مزرعه برسانند، منتهی آب را که میبردند به مزرعه برسانند، کشاورز با بیل عقب این آب میدوید، چون اگر یک خورده آب این ور و آن ور هرز برود، یک خورده از این ور و آن ور، یک خورده از این ور و آن ور، اگر آبها از این ور و آن ور هرز برود، چیزی از این آبها به مزرعه نمیرسد، شما هم چند تا چاره داری، اِ سلامتی، جوانی، فهم، سواد، کتابخانه، کامپیوتر، استاد، پدر و مادر، حال مطالعه، حال کار، حال خدمت، این استعدادها را باید با هم گره بزنی، که خودت را برسانی به مزرعه، مزرعه چی هست؟ مزرعه کمال، اگر یک خورده این استعدادها این ور هرز برود، یک خوردهاش از این ور، یک خوردهاش از این ور، یکوقت میبینی جوانی ات رفت و شما به کمال نرسیدید، گذشت از مال، گذشت از غذا.
جریان تهمت به پیامبران در طول تاریخ
گذشت از آبرو، شما فکر میکنید با فحش آبروی آدم از بین میرود؟ فحش آبرو را از بین نمیبرد، هیچ کس را به اندازه پیغمبرها فحشش ندادند، به پیغمبر ما چهار رقم فحش میدادند، فحشهایی که به پیغمبر میدادند، ساحر، کاهن، شاعر، مجنون هم میگفتند، مسخور هم میگفتند، ساحر یعنی خودش سحر میکند، مسحور یعنی یک کسی ایشان را سحر کرده، کاهن یعنی دارد از آینده خبر میدهد، پیشگویی میکند، شاعر، آن وقت هم هر دفعه این فحشها را یکجا نمیدادند، یعنی نمیآمدند بگویند که ساحر، مسحور، شاعر، مجنون، این رقمی فحش ما که نیست فحش بدهیم، بگوییم پدرت، مادرت، ما یک کسی را برمیداریم ده تا فحش یکجا بهش میدهیم نه این، هر یکی از این جسارتها، یک کدی داشت، مثلاً آیات ریتمی میخواند، چون بعضی آیات قرآن ریتم دارد، «و الیل اذا عسعس، و الصبح اذا تنفس، وَ الفَجر، و لیالٍ عشر،» اصلاً خود نماز ریتم دارد، «رب العالمین، الرحمن الرحیم، مالک یوم الدین، نستعین، مُسْتَقیم، ضالّین، احد، صَمد، یولِد»، ریتم دارد، وقتی آیات ریتمی را میخواند، میگفتند او شاعر است، وقتی آیاتی میخواند که از آینده خبر میدادند، میگفتند: اوهوی کاهن است، وقتی میدیدند آیاتش در دلها اثر میگذارد میگفتند ساحر است، به هر حال هیچ کس را به اندازه پیغمبر بهش جسارت نکردند، هیچ کس هم الان توی دنیا عزیزتر از انبیاء نیستند، چه موسی، چه عیسی. چون همه انبیاء را میگفتند ساحر، قرآن یک آیه دارد که میگوید که: «ما یاتیهِم من رسول الا قالوا شاعرٌ او مجنون» یعنی هیچ پیغمبری نیامد مگر این که مردم گفتند شاعر و مجنون است، ساحر و مجنون است، پس خلاصه هیچ کس به اندازه انبیاء پشت سرش حرف نزدند و هیچ کس هم آبرویش بیشتر از انبیاء نیست، شد؟ این است معنای مناجات شعبانیه، الهی، خدایا، «بِیَدِک، لا بِیَدِ غیرک» زیادتی و نقصی، خدایا دستِ تو است، نه به دستِ، زیادی نفس به دست تو است، اگر خدا خواسته باشد خوش بگذرد، یک عروس و داماد فقیر، زندگی میکنند، بی آداب و رسوم، اینقدر زندگیشان شیرین است، و اگر خواسته باشد بد بگذرد، داماد همه کمال دارد، عروس همه کمال دارد، مهریه، جهازیه، هارت و هورت، زندگیشان بقدری تلخ است، لذت دست اوست، عزت دست اوست، گذشت از فرزند هم که، بماند دیگر میگویند تمام شد، یکی از چیزهایی که در سیره پیغمبر (صلّی اللَّه عَلیه و آله و سَلَم) خیلی مهم است، این است که همه انبیاء، پیغمبر ما، از همه چیز گذشتند، و مسئله گذشت مسئله مهمی است. خدایا! ایمانی به ما بده که هر وقت میخواهی از جان بگذریم (الهی آمین). آقایانی هم که پای تلویزیون هستید و خواهرها، شما هم آمین بگویید، واقعاً گیریم، عرض کردم خیلی زن و شوهرها به خاطر این که از هم نمیگذرند، فتنه داخلی، پدر و پسرها، حالا پسرت یک اشتباهی کرد، بگذر دیگر، حالا پدرت یک چیزی میخواستی انجام نداده، دیگر با پدرت قهر نکن چرا از خانه فرار میکنی، حالا آن طور که بابا و ننه ات میخواستی گوش به حرف تو ندادهاند، چرا فرار میکنی، به خاطر، این گذشت ما الان چه مسائلی داریم توی این مملکت. خدایا! به حق محمّد و آل محمّد ایمان و سعه صدر به ما بده که آنجایی که جای گذشت است بگذریم (الهی آمین). روحیه بزرگ، سعه صدر به همه ما مرحمت بفرما (الهی آمین). قهرمانان گذشت، که از همه مهمتر پیغمبر، پیغمبر اسلام فرمود: هیچ پیغمبری به اندازه من اذیت نشد، هیچ پیغمبری به اندازه من اذیت نشد، در عین حال رحمة للعالمین، قرآن میگوید: رحمت است برای همه عالم، با این که از همه بیشتر اذیت شد. خدایا! ارواح مقدس انبیاء و اوصیا را از ما راضی و ما را پیروان واقعی آنان قرار بده (الهی آمین). مهدی (عجّل اللَّه تعالی فرجه الشریف)، امام زمان، صاحب ما، عزیز ما، که هستی به وجود او هست، قلبش را از ما راضی و ما را از یاران امام زمان (عجّل اللَّه تعالی فرجه الشریف) قرار بده (الهی آمین). رهبر و دولت و امّت و ناموس و نسل و جوانها و مرز و آب و انقلاب و هرچی که به ما دادی در پناه امام زمان (عجّل اللَّه تعالی فرجه الشریف) حفظ بفرما (الهی آمین). «والسلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته»
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 1815