جلساتی را راجع به پیامبر صحبت کنیم حالا که توهین به پیغمبر شد، هر طوری خدا انجام داده ما هم انجام بدهیم، به پیغمبر هر وقت توهین می شد، خدا دفاع می کرد. ما هم که بنده خدا و امت پیغمبر هستیم باید مثل خدا از پیغمبر دفاع کنیم. از بهترین دفاعها همین بود که امسال را سال پیغمبر گذاشتند مقام معظم رهبری. من هم یادداشت هایی که راجع به پیغمبر داشتم آوردم و مقداری با هم صحبت کنیم. پس موضوع بحثمان، درسهایی از قرآن: «پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم)» درباره اجداد پیغمبر علامه مجلسی(رحمه الله علیه) می فرماید که(اتفقت الامامیه رضوان الله علیهم علی ان والدی الرسول و کل اجداده الی آدم کانوا مسلمین و کانوا صدّیقین اما انبیاء و مرسلین او اوصیاء و معصومین) عقیده ما این است که از پیغمبر تا حضرت آدم، این سلسله، مسلمان بودهاند و بعد می فرماید(و لعلّ بعضهم لم یظهر الاسلام لتقیه او لمصلحه خفیه) اگر بعضی هم ادعای تظاهر نمی کردند بخاطر مصلحت بوده، یعنی نیاکان پیغمبر همه موحد بودند، همه خداپرست بودند. این حرف بحار ریشهاش حدیث است. قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم، پیغمبر فرمود: (لم یزل ینقل الله من اصلاب الساجدین الی ارحام المطهرات) پیغمبر فرمود نیاکان من همهشان موحد بودند اصلاب مطهره بودند تا اینکه من در زمان شما به دنیا آمدم. خلاصه حرف اول اینکه پیغمبر پدرش و اجدادش همه خداپرست بودند، حتی خداپرست های دانه درشت، یعنی بعضی هایشان انبیاء و صدّیقین بودند. بیش از این ما نمی خواهیم صحبت کنیم، در کتاب های سیره راجع به اجداد حرفهایی زدند که حالا خیلی به درد ما نمی خورد. اما می رویم سراغ تولد پیغمبر.
1- دوران کودکی و یتیمی پیامبر
پیغمبر یتیم بود، نصفش را من می خوانم نصفش را شما بخوانید، (;أَلَمْ یَجِدْكَ یَتِیمًا فَآوَى) (الضحى/6) این کودکی پیغمبر، کودکی پیغمبر «أَلَمْ یَجِدْكَ یَتِیمًا فَآوَى وَوَجَدَكَ ضَالًّا فَهَدَى وَوَجَدَكَ عَائِلًا فَأَغْنَى» الضحى/6-8 آیا یتیم نبودی؟ «آوَى» یعنی ماوی دادیم به تو، یتیم بودی، سرپناه به تو دادیم، تحت تکفل مردان شایسته ای قرارت دادیم، «وَوَجَدَكَ ضَالًّا» متحیر بودی، بت پرستی را می دیدی، متحیر بودی، آخر اینها سنگ است، چوب است، مجسمه را که آدم در مقابلش گریه نمی کند، متحیر بودی، «فَهَدَى» من به تو خط دادم، گفتم راه حق چی است، (;وَوَجَدَكَ عَائِلًا) (الضحى/8) فقیر بودی، «فَأَغْنَى» غنی کردیم تو را. این آیاتی است مربوط به پیغمبر. خوب، خداوند راجع به پیغمبرش می گوید که (;مَا وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَمَا قَلَى) (الضحى/3) چند روزی وحی قطع شد، بدخواهان گفتند که خدا با پیغمبر قهر کرده، دیگر جبرئیل نازل نمی شود، آیه آمد «مَا وَدَّعَكَ»، «وَدَّعَ» یعنی تودیع، می گویند مراسم تودیع گذاشتند برای فلانی، تودیع یعنی خداحافظی، گفتند خدا دیگر با پیغمبر قطع رابطه کرده، آیه نازل شد «مَا وَدَّعَكَ رَبُّكَ»، «مَا وَدَّعَ» یعنی تودیع نکرده، پروردگارت یک لحظه هم با تو قطع رابطه نکرده. خوب، بعدا که پیغمبر شد، پیغمبر قبل از نبوت خوب اهل عبادت بود، حالا خصوصیات عبادتش را خبر نداریم، اما غار حرا بود، غار حرا کنار مکه است، تقریبا چهل پنجاه دقیقه طول می کشد تا آدم برود. ما زمانی که جوان بودیم رفتیم، به اندازه یک نفر می تواند در آن غار نماز بخواند تقریبا، شاید هم دو نفر، و غار هم یک جوری است که بالای کوه است و طوری است که مسجدالحرام پیداست. یعنی قبله واقعی و حضرت اهل نماز بود تا وقتی پیغمبر شد. حالا تکالیفش. اول تکالیفش برنامهاش این است که (;قُمْ اللَّیْلَ إِلَّا قَلِیلًا) (المزمل/2) اول که باید نماز شب بخواند، ببینید کسی که می خواهد مسافرکشی کند باید قبلا بنزین بزند، کسی که روز کار دارد، باید شبش خواب کرده باشد، کسی که روز می خواهد هدایت کند باید آماده باش باشد، قرآن یک آیه دارد می گوید که در روز کارت سنگین است، چون روز کارت سنگین است، سحرها بلندشو. یک صلوات بفرستید من پیدا کنم.
2- تکلیف نماز شب پیامبر
(;یَا أَیُّهَا الْمُزَّمِّلُ) (المزمل/1) ای کسی که جامه دور خودت پیچیده ای، نمی گوید «یَا مُحَمَّدٍ»، یعنی ای پیغمبر، من الان حالات تو را هم می دانم. مثل اینکه من الان بگویم آقایی که الان داری ناخنت را می گیری، یعنی غیر از اینکه خودت را می شناسم، زمانت را هم می دانم که الان در چه حالی هستی، در چه شرایطی هستی، آی کسی که سیب در دهانت است، یعنی من نه که می شناسمت، از چیزی هم که می خوری خبر دارم. «یَا أَیُّهَا الْمُزَّمِّلُ» یعنی تمام حالات تو تحت نظر من است. (;قُمْ اللَّیْلَ إِلَّا قَلِیلًا) (المزمل/2) یک مقداری کم بخواب، شب زنده داری کن، نصف شب، (;أَوْ انْقُصْ مِنْهُ) (المزمل/3) یک خورده کمتر، (;أَوْ زِدْ عَلَیْهِ) (المزمل/4) یک خورده بیشتر، یعنی حالا اگر شب هشت ساعت است، چهار ساعت، یک خورده کمتر، سه ساعت، یک خورده بیشتر، پنج ساعت، به هر حال نصف شب، بیشتر از نصف، کمتر از نصف، بخشی از شب را، خوب، چه خبر است؟ «قُمْ»، می گوید (;وَرَتِّلْ الْقُرْآنَ تَرْتِیلًا) (المزمل/4) قرآن تلاوت کن، چه خبر است؟ چرا من سحر بلند شوم قرآن بخوانم؟ می گوید چون روز کار داری، «إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْكَ قَوْلًا ثَقِیلًا إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْئًا وَأَقْوَمُ قِیلًا إِنَّ لَكَ فِی اَلنَّهَارِ سَبْحًا طَوِیلًا» المزمل/5-7 چون روز تلاش سنگینی داری، پس باید شب آماده باش باشی. بلا تشبیه البته، بلا تشبیه، بلا تشبیه، مثل اینهایی که مهمانی دارند، از قبل مثلا سبزیشان را پاک می کنند، لپهشان را پاک می کنند، برنجشان را خیس می کنند، یعنی یک آماده باش باشد، چون روز کار سنگینی داری پس باید، دو تا منبع انرژی بگیرید، هم منبع قرآن، (;وَرَتِّلْ الْقُرْآنَ) (المزمل/4) هم نماز شب «قُمْ»، از نماز مایه بگیر، از قرآن مایه بگیر، یعنی خودت را شارژ کن، وصل به این دو تا کانال شو، از کانال نماز، از کانال قرآن شارژ شو، چون روز کارت سنگین است. افرادی که می برند افرادی هستند که شارژ نیستند، نیرو ندارند با یک حادثه قیچی می شوند، اما کسانی که قوی هستند. . . از آیات اولی که بر پیغمبر نازل شد آیات شخص خود پیغمبر بود، خود شخص پیغمبر یک دستورات شخصی داشت. من نمی دانم این را در تلویزیون گفتم یا نه. «رَبِّ» یعنی پروردگار، (;قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ) (الناس/1)، «رَبِّ النَّاسِ» چند تا در قرآن است، «رَبِّهِمْ» چند تا در قرآن است، «رَبَّكُمْ» چند تا در قرآن است، (;رَبِّ الْمَشَارِقِ وَالْمَغَارِبِ) (المعراج/40) چند تا در قرآن است؟ من یک وقت شمردم، مثلا «رَبِّ النَّاسِ»، «رَبِّهِمْ»، «رَبَّكُمْ»، (;رَبُّ الْمَشْرِقَیْنِ وَرَبُّ الْمَغْرِبَیْنِ) (الرحمن/17) اینها همه را شمردم، از یکی داشتیم، ده تا، پانزده تا، شانزده تا، هفده تا، کمتر، بیشتر، اما رسیدیم به «رَبُّكَ»، «رَبُّكَ» دیدیم حدود 248 تا. نکته مهمی می خواهم بگویم. خداوند پروردگار تمام مشرقها و مغرب هاست. چون هر لحظه ای که کره زمین دور خورشید می گردد همیشه در یک جا مشرق است در یک جا مغرب، هر یک چند دقیقه ای استان به استان افقش فرق می کند. تمام مشارق و مغارب را یک بار می گوید «رَبِّ»، (;قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ) (الناس/1) اینها همه را یکبار، اما به شخص پیغمبر که می رسد 248 بار می گوید «رَبُّكَ» یعنی من پروردگار تو هستم. این خیلی است، پروردگار تو، یعنی حساب تو از همه جداست، «رَبُّكَ». پیغمبرهای دیگر عضوهایشان در قرآن نیامده، اما پیغمبر ما عضوش هم در قرآن آمده، حتی لباس پیغمبر هم در قرآن آمده. ببینید، (;وَثِیَابَكَ فَطَهِّرْ) (المدثر/4) یعنی لباسهایت را تطهیر کن. حالا اگر بلند است که روی زمین کشیده می شود قیچی کن، یا تمیز کن. لباس پیغمبر در قرآن آمده، نوح و ابراهیم و موسی و عیسی آمده، اما دیگر لباسش نیامده. (;قَرْیَتِكَ) (محمد/13) در قرآن آمده، «قَرْیَتِكَ» یعنی از منطقه ای که داری زندگی می کنی، «قَرْیَةٍ» به معنای روستا نیست، «قَرْیَةٍ» به معنای جایی که جایی است که جمعی هستند، والا قریه که پیغمبر از مکه بود، مکه هم قریه نبود، چون مکه را می گوید (;وَهَذَا الْبَلَدِ الْأَمِینِ) (التین/3) به مکه می گوید «بَلَدِ» شهر، پس قریه به معنای شهر هم می شود، هر جا که یک جمعی هستند، اسم قریه آمده. شما کافها را حساب کن، «ثِیَابَكَ»، «قَرْیَتِكَ»، (;یَا نِسَاءَ النَّبِیِّ) (الأحزاب/30) خانمت، (;َبَنَاتُ) (النساء/23) دخترت، اعضای پیغمبر. (;لَا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْكَ) (الحجر/88)، «عَیْنَیْكَ» چشمهایت، (;وَلَا تَجْعَلْ یَدَكَ) (الإسراء/29)، «یَدَ» یعنی دستت، (;لِسَانِكَ) (الدخان/58) زبانت، (;عُنُقِكَ) (الإسراء/29) گردنت، (;مَغْلُولَةً إِلَى عُنُقِكَ) (الإسراء/29) گردنت، (;أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ) (الشرح/1)، «صَدْرَكَ» یعنی سینهات، (;الَّذِی أَنقَضَ ظَهْرَكَ) (الشرح/3) کمرت، چی است قصه؟ پیغمبرها فقط اسمشان در قرآن آمده، پیغمبر ما بحث لباس و شهر و خانمش، دخترش، چشمش، دستش، زبانش، گردنش، سینهاش، (;وَجْهِكَ) (الروم/30) صورتت، (;فَأَقِمْ وَجْهَكَ) (الروم/30) صورتت، بنابراین، «رَبُّكَ» یعنی خیلی پیغمبر عزیز است. قرآنی که آمده شاید چند هزار رساله دکترا در کلمات قرآن کشف می شود. یک چیزی بگویم که همه مردم ایران بلد هستند، از آیاتی که همه مردم ایران تقریبا بلد هستند این آیه است. «بِاِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَانِ الرَّحِیمِ» نصفش را من می خوانم، نصفش را شما بخوانید، (;وَالتِّینِ وَالزَّیْتُونِ) (التین/1) تین یعنی انجیر، زیتون هم یعنی زیتون، قسم به انجیر، قسم به زیتون، رابطه بین زیتون و انجیر چی است؟ این را باید دکترای تغذیه در آینده کشف کنند، چرا نگفته «وَالتِّینِ والتمر» قسم به انجیر و قسم به خرما، قسم «وَالتِّینِ والعنب» در بین همه میوهها چرا گفته قسم به انجیر و زیتون، رابطه بین انجیر و زیتون چی است؟ شاید یک رابطه ای بین اینها باشد که در آینده کشف شود. چرا می گوید یونسی که بدنش سوخته بود بوته کدو، قرآن می گوید: (;شَجَرَةً مِنْ یَقْطِینٍ) (الصافات/146) بوته کدو رابطه با پوست چه می کند؟ این را باید متخصصین دکترای متخصص امراض جلدی، امراض پوستی، در آینده ممکن است کسانی که در امراض پوستی تخصص دارند برسند به یک مسئله ای که در مسئله پوست بوته کدو حسابش جداست. اصلا یک کلماتی در قرآن است هر کلمهاش برای یک کسی است، ما نمی دانیم چی است. هرچه علم پیش می رود یک مسئله قرآنی بیشتر کشف می شود. حالا، پیغمبر عزیز است نه فقط بخاطر اینکه نماز شب می خواند، بله، نماز شب او هم عزیز است، عبادتش هم عزیز است، اخلاقش هم عزیز است.
3- تهمت های مخالفان و دفاع خداوند از پیامبر
حالا، هر جا پیغمبر مورد تهمت قرار گرفت خدا دفاع کرد، من تهمت های به پیغمبر را می نویسم، یک صلوات بفرستید. اینها نمونه جسارت هایی است که به پیغمبر می کردند. به پیغمبر می گفتند مجنون، مجنون می دانید یعنی چه، دیوانه، می گفتند کاهن، کاهن یعنی پیشگو، اینهایی که کف می بینند مثلا مثل کف بینها، شاعر، شاعر هم می شود، (;یُعَلِّمُهُ بَشَرٌ) (النحل/103) یعنی یک بشری چیز یادش داد، پیغمبر که سواد ندارد، یک کسی پشت پرده یادش داده، «یُعَلِّمُهُ بَشَرٌ»، (;قَوْمٌ آخَرُونَ) (الفرقان/4) یعنی یک باندی هستند پشت پرده دارند چیز یادش می دهند. هریکی از اینها را خدا پاتک زد، اینها تک بود حالا پاتک خدا، (;مَا أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ) (القلم/2) با نعمتی که خدا به تو داده، به لطف خدا، به فضل خدا، تو مجنون نیستی. کاهن، راجع به کاهن داریم که آیهاش را دیدم حالا بعد می آورم. راجع به شاعر، (;وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ) (یس/69) گفتند شاعر است، فرمود: «وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ» ما به پیغمبر شعر نگفتیم، قرآن شعر نیست. «یُعَلِّمُهُ بَشَرٌ» یعنی بشر یادش داده، خداوند فرمود: «مِنْ لَدُنَّا عِلْمًا الكهف/65 یعنی علم پیغمبر از پهلوی ما است، از کس دیگری نیست. (;قَوْمٌ آخَرُونَ) (الفرقان/4) یک قومی پشت پرده کار می کنند، می گوید: «عَلَّمْنَاهُ» نخیر کسی نیست، خودمان یادش دادیم. یعنی هر وقت به پیغمبر نوعی جسارت کردند خدا آن تک را پاتک کرد، دفاع کرد. اگر با یک کاریکاتور، با یک جسارتی جسارت کردند، ما باید از خودمان غیرت نشان دهیم. خوب، می گفتند پیغمبر منحرف است، (;فِی ضَلَالٍ) (الرعد/14) گمراه است، آیه نازل شد (;مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَمَا غَوَى) (النجم/2) پیغمبرتان گمراه نیست، بابا «یُعَلِّمُهُ بَشَرٌ» فرمود نخیر، (;عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوَى) (النجم/5) از طریق جبرئیل چیزی یادش دادیم. می گفتند یک کسی دارد چیزی یادش می دهد، خداوند می فرماید نخیر کسی چیزی یادش نمی دهد، (;شَدِیدُ الْقُوَى) (النجم/5) یادش می دهد.
4- فلسفه نزول تدریجی آیات قرآن
گاهی می گفتند چرا همه قرآن یک دفعه نازل نشد، این هم یکی از بهانه هایشان بود، (;وَقَالَ الَّذِینَ كَفَرُوا) (الفرقان/32) کافرها می گفتند (;لَوْلَا نُزِّلَ عَلَیْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً وَاحِدَةً) (الفرقان/32) چرا قرآن یک مرتبه نازل نشد، قرآن می فرماید قرآن آیه آیه نازل شد، (;لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَكَ وَرَتَّلْنَاهُ تَرْتِیلًا) (الفرقان/32) مثل اینکه بگوییم که چرا هرچه باران می خواهد یک شبه نمی آید، خداوند هرچه می خواهد در طول سال قطره قطره بدهد یک شبه بیاید، خوب باران یک شبه بیاید بهتر است یا. . . می گوید ما برای اینکه، آقای معلم شما هرچه می خواهی به شاگردت بگویی یک ساعته بگو، آقای دکتر، سلام علیکم، شما هرچه قرص می خواهی بخورد یک دفعه دو کیلو قرص به او بده بخورد، می گوید آقا این چه طرز تفکری است، می گوید بله، قرآن شب قدر یک شبه یک جا بر قلب پیغمبر نازل شد، اما برای تثبیت شخصیت پیغمبر، یک وقت آدم یک چمدان لباس را به یک کسی تعارف می کند، می گوید آقا این هدیه، این چمدان لباس برای شما، اما برای این که باز به دلش بچسبد باید در چمدان را باز کرد، گفت ببین این کلاه برای نوهات است، این پیراهن برای شوهرت است، این برای برادرت است، این برای خودت است، این آیه برای جنگ است، این آیه برای صلح است، این آیه خانوادگی است، این برای ازدواج است، این برای زبان است، این برای شکم است، این برای همسایه است، درست است یک مرتبه قرآن نازل شد، اما تک تک در موارد مختلف باید آیهها دانه دانه القا شود تا مردم تربیت شوند. همه قرآن یک جا نازل شد مثل اینکه آدم همه قرصها را یک بار بخورد.
5- تلاش برای رشد علمی
خوب؛ پیغمبر دائما مورد لطف خداست، خداوند به پیغمبر می گوید: (;وَقُلْ رَبِّ زِدْنِی عِلْمًا) (طه/114) علم من زیاد شود، نگوییم حالا چون تابستان است دیگر درس نداریم، درس تابستان و زمستان ندارد، حالا چون این بحث در ماه تیر پخش می شود، این جمله را بگویم، اصلا بعضی استانها نباید تابستان داشته باشند. استانها یا شهرهایی که سردسیر است یا خنک است، فقط قبل از ظهر و بعدازظهر داغ است، از صبح ساعت پنج و شش تا ساعت ده می شود مطالعه کرد، از صبح غروب تا ساعت ده می شود مطالعه کرد، با سالی صد روز و صد و بیست و روز و صد و پنجاه روز درس که آدم دانشمند نمی شود. استان های سردسیر باید سوادشان دو برابر استان های گرمسیر باشد، چون استان های گرمسیر از صبح ساعت پنج باید آب یخ خورد، از صبح دائما کولر گازی روشن است بعضی استانها، یک لحظه خاموش کنی آدم وحشت می کند، ولی بعضی استانها بدون پنکه هم، بعضی شهرها، بعضی استانها بدون پنکه هم می شود زندگی کرد، آنوقت جایی که بدون پنکه و بدون کولرگازی می شود زندگی کرد، اینها دیپلم و لیسانسشان اگر مطالعه نکنند، آب و هوای خنک نمی دانم بگویم چی می شود، رویم نمی شود بگویم حرامشان باشد، حیف، آدمهای خوبی هستند، حلالتان باشد، ولی آخر شما هم انصاف داشته باشید. یک کسی که در اهواز یا در بندرعباس پهلوی تنور می ایستد نان می پزد با کسی که در تویسرکان و همدان و دماوند و نمی دانم سنندج و مهاباد و جاهای متوسط زیر درخت نشسته، آن نانوای بندرعباسی مطالعه نکند، این آقای لیسانس هم زیر درخت مطالعه نکند، شکر این آب و هوای خنک، هرجا آب و هوا خنک است، یا امکانات ممکن، ممکن است هوا داغ باشد ولی امکانات شما خوب است، کولرت خوب است، وضعت خوب است، سردابی داری، زیرزمینی داری، به شکرانه اینکه کار داغ و سختی ندارید مطالعه کنید. خداوند به پیغمبرش می گوید یک وقت نگویی من فارغ التحصیل هستم، زنِ حامله فارغ می شود، انسان هیچ وقت از تحصیل فارغ نمی شود، (;فَإِذَا فَرَغْتَ) (الشرح/7) و وقتی فارغ شد، «فَانصَبْ» بعدش را هم کی می تواند بخواند؟ «وَإِلَى رَبِّكَ فَارْغَبْ» الشرح/8. «إِذَا فَرَغْتَ» یعنی وقتی فارغ شدی نگو درس ندارم، خوب درس نداری، خدا رحمت کند نقل می کند شهید باهنر گفته که در تابستان تعلیم تعطیل است، تربیت که تعطیل نیست. جوانها تابستان یک کاری یاد بگیرند، بروند پهلوی همسایه ای، یک وقتی آموزش و پرورش یک طرحی داد، طرح کاد نمی دانم موفق بود یا نه، هر جوانی یک هنری داشته باشد. ما الان در مملکتمان پر از جوان دیپلمه است، بعضی هایشان هیچ کاری بلد نیستند، فقط دیپلم خالی است، مثل ریاست من، یک کسی گفت آقای قرائتی رئیس کجا هستی؟ گفتم من رئیس نهضت سوادآموزی هستم ولی من تا حالا کسی را باسواد نکردم، این آموزشیارهای بیچاره در خانهها را می زنند بیسوادها را جمع می کنند، زحمت را آنها می کشند، من فقط مثل گنبد هستم، گنبد بالای مسجد است، نمازها را آن زیر می خوانند، این گنبد فقط علامت است. به هر حال تابستان جوان های ما یک شغلی یاد بگیرند. آنقدر جوان داریم شنا بلد نیست، آنقدر جوان داریم که من حتی خدمت بعضی از مراجع رسیدم چند وقت پیش، مدرسین حوزه هم دعوت شدند، حدود چهارصد تا استاد درجه یک، استاد که زیاد داریم، استادهای سطح بالا، حدود چهارصد تا هستند در قم، دعوت شدند، من خدمتشان، حضرت آیت الله العظمی فاضل هم تشریف داشتند، مدیر حوزه هم بودند، گفتم که پیشنهاد من این است که اصلا دو تا حوزه داشته باشیم، یک حوزه داشته باشیم از شنبه تا چهارشنبه، همین درسهای رسمی که می خوانیم برای تربیت طلبه و فقیه، چهارشنبهها چی؟ پنج شنبهها صبح چی؟ حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی، ایشان از زمان شاه، حدود بیست و هفت سال است انقلاب شده، ده تا آن طرفش، حدود سی و هفت سال پیش، چند تا از طلبهها، من هم جزوشان بودم، چند تا از طلبهها را دور خودشان جمع کردند و از پاره وقتها تفسیر نمونه را نوشتند، یعنی چهارشنبه هایشان و پنج شنبهها صبح، یعنی از پاره وقتها. وقتی شهرداری ما از زباله هایش بازیافت دارد و استفاده می کند، آنوقت تابستان به اندازه زباله نمی ارزد؟ همینطور سه ماه تعطیل؟ چقدر آدم هست که شنا بلد نیست، چقدر آدم هست که کامپیوتر بلد نیست، چقدر آدم خطش زشت است، چقدر آدم حمد و سورهاش غلط است، چقدر آدم قرآن را نمی تواند بخواند، چقدر آدم و چقدر آدم و چقدر آدم. خیلی می شود کار کرد، الان خانمها می دانند من چه می گویم، بعضی خانم های عرضه دار از پوست پرتقال مربا درست می کنند و بعضی خانم های بی عرضه برنج رشت را هم کوفتهاش می کنند. چطور از پوست پرتقال ما مربا درست می کنیم یعنی تابستان به اندازه پوست پرتقال نمی ارزد؟ همینطور تعطیلیم، تیر، مرداد، شهریور، یا علی، سه ماه تعطیل، اگر روزی پنجاه صفحه شما مطالعه کنید، نود تا پنجاه صفحه خیلی می شود.
6- استفاده از فرصت تعطیلات تابستان
به هر حال، گاهی هم مثلا جایمان را عوض کنیم، خوب اینجا گرم است بلند شویم برویم فلان جا، ما گاهی وقتها روی میخ می نشینیم می گوییم آخ، خوب بلند شو آن طرف بنشین. ما اگر طلبه قممان مثلا وقتی هوا داغ است برود این طرف و آن طرف، اطراف قم روستاهایی است، شهرهایی است مثل آشتیان، تفرش، هوایش خنک است، آدم می رود در مسجد، در حسینیه، چه اشکالی دارد؟ زشت است بگویم ولی بگذار بگویم. بنده بیست سالم بود، دنبال یکی از علمای کاشان که در نیاسر کاشان بود گفتم تابستان است می شود من بیایم پهلویت درس بخوانم، چون کاشان خیلی هوایش داغ است، من بیایم در روستایت، گفت جا نداریم، گفتم می روم در حسینیه می خوابم، ما را بردند در حسینیه، بعد فهمیدیم نه حسینیه خالی نیست، مرده شور خانه هم هست، چون تابوت بود و مرده هایشان را هم آنجا می شستند، بنده محسن قرائتی، دو ماه و خورده کنار حسینیه و مرده شورخانه دو سه تا طلبه شدیم، تابستان به اندازه یک سال تحصیلی قم درس خواندیم، ما گاهی وقتها خلاصه خیلی عمرمان را تلف می کنیم. حدیث امیرالمؤمنین را حتما از من شنیدید چون از این چیزهایی است که من زیاد گفتم حالا یک بار دیگر هم بگویم. آرایشگاهی، به قول امروزیها پیرایشگاهی، آمد ریش های امیرالمؤمنین را درست کند لبها تکان خورد، گفت یا امیرالمؤمنین لبت را نگه دارد موی روی لب را قیچی کنم، حضرت فرمود لبم را نگه دارم یک سبحان الله عقب می افتم، من چرا از عمرم استفاده نکنم؟ در یک لیوان آب می گویند در یک لیوان آب خداوند آنقدر انرژی گذاشته که می شود یک شهر را برق داد، آقا انرژی هسته ای چه خبر است که شما می گوئید؟ یعنی در طبیعت خدا یک زوری گذاشته است، آن خدایی که در طبیعت زور گذاشته، در شما هم در مخت یک زوری گذاشته است. نمی شود که خدای حکیم در خاک و در مواد فلزی و غیر فلزی و(یا من فی الجبال خزائنه) در دعای جوشن کبیر است، در کوهها طلا بگذارد در مخ شما چیزی نگذارد؟ حتما در شما هم یک استعدادی است، همینطور کنار خیابان می ایستیم یک زنجیر دست می گیریم چهل سانت، همچین می کنیم، تمام که شد همچین می کنیم، اه، این هم شد کار؟ یک کسی چای می خورد یک خورده قاشق چایخوری را زد و شیرین شد، دید خیلی شیرین است، قاشق را از این طرف زد، مثلا فکر کرد از این طرف شیرین شده حالا باید. . . جوانها هم همچین می کنند، تمام که شد همچین می کنند. همینطور ول، ولِ ولِ ول. (;وَقُلْ رَبِّ زِدْنِی عِلْمًا) (طه/114) سیره پیغمبر این است که حضرت فرمود: مبارک نیست اگر شبی بخوابم و در آن شب علم من زیاد نشود. پیغمبر ما این بود، سال پیغمبر یعنی سال سوادآموزی، علم آموزی، تخصص آموزی، مهارت آموزی. دخترمان دانشجو است، خوب هم دانشجو باشد هم بتواند پیراهن عروس بدوزد، هم دانشجو باشد هم بتواند قالی ببافد. هنر برای دختر و پسر است، حتی یک پیرمردی در خانه نشست، حضرت فرمود چرا در خانه نشستی؟ گفت من پیر شدم، پولم هم زیاد است، آنقدر هست که آخر عمری بخوریم، نیازی به کار نیست، حضرت فرمود عقلت کم شده است، مگر هرکه می رود بازار برای پول می رود بازار؟ اصلا کار خوب است، چه پول گیرت بیاید، چه گیرت نیاید، چه شکمت سیر باشد، چه گرسنه، کار باید کرد، نگو من چرا باید کار کنم؟ من چرا کار کنم؟ خدایا، ما را با قرآن، با پیغمبر، با اهل بیتش، با وظیفهمان آشنا و توفیق عمل مرحمت بفرما. والسلام علیکم و رحمه الله و بركاته
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 1816