responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 1886

موضوع بحث: شناخت ارزشها در اسلام

تاريخ: 21/07/67

بسم الله الرحمن الرحيم
توفيقي پيش آمد كه خدمت برادران و خواهران محترم فرهنگي در يزد باشيم. در خانه خدا مسجد جامع، بحثي را كه مي‌خواهم بگويم، بحث تغيير فرهنگ است. عنوان ما بيان ارزشهايي است كه در قرآن كريم مي‌گويد: ارزش اين است و نه چيز ديگر. چون در شناخت لغت و فكر، مردم زياد دچار اشتباه مي‌شوند. حالا من از باب نمونه تيترهايش رامي نويسم. فرض كنيد داريم: برّ و نيكويي چيست؟ زندگي چيست؟ مرگ چيست؟ تقوا چيست؟ فقر چيست؟ بخل چيست؟ سخاوت چيست؟ چون بسياري از مردم اينها را اشتباه مي‌كنند. مثلا علامه كيست؟ پهلوان كيست؟

1- برداشت‌هاي متفاوت مردم و رهبران الهي

روايتهاي زيادي داريم كه اسلام مي‌گويد چون مردم هر كدام، يك فهم و برداشتي دارند. امام مي‌فرمايد: اين كه تو مي‌فهمي نيست. اين است و وظيفه خدا و پيغمبر هم اين است كه اگر كسي چيزي را اشتباه فهميد، فورا به او بگويد.
اين كلمه در آيات ما زياد است كه «لَيْسَ حَيْثُ تَذْهَبُ» (كافي،ج1،ص214) امام چيزي مي‌فرمود و طرف چيز ديگري مي‌فهميد. فورا امام فرمود: اينطور نيست. هدف من ابدا اين نبود. بلكه چيز ديگري بود جاهايي كه خدا و پيغمبر فرموده‌اند: اين نيست آن است. جاهايي كه بشر كج فهميد است و خدا با ايست جلوي كج فهمي او را گرفته است. بشر كجا كج مي‌فهمد. چهل، پنجاه مورد داريم كه بشر كج فهميده است و در آيات و حديث جلوي آن گرفته شده است. كه ارزش اين است و آن نيست.
مثلا مهاجر كيست؟ مي‌گويند فلاني از مهاجرين است؟ ما الآن به كسي فقط مهاجر مي‌گوييم كه از روستايي به روستايي يا از شهري به شهري رفته باشد. مهاجر كيست؟ مؤمن كيست؟ متقي كيست؟ حزب اللّهي كيست؟ چون گاهي وقتها ديده‌ايد افراد به خانه آدم براي مهماني مي‌آيند. دو شاخه تلفن را به برق مي‌زنند. اگر كسي دو شاخه‌ها را قاطي كند، تلفن مي‌سوزد. مثلا مي‌فرمايد كه: (لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ الْكِتابِ وَ النَّبِيِّينَ) (بقره /177) آن نيست، اين است. چون وقتي قبله براي مسلمانها مشخص شد. اول مسلمانها قبله نداشتند، يعني رو به بيت المقدس نماز مي‌خواندند. وقتي برايشان قبله تعيين شد كه شما رو به كعبه بايستيد. حرف روز در همه مجالس و محافل اين بود كه امروز قبله ما عوض شد. قبله مسلمانها كعبه شد. ديگر رو به بيت المقدس نماز نمي‌خوانيم. آيه نازل شد كه حالا چه خبر است؟ مهم اين نيست كه اينطرف بخوانيد يا آنطرف. آخر گاهي وقتها مثلا مي‌گويند آقا چيزي را شنيدي يا نه. فلان اداره و فلان اداره ادغام شد. حالا بشود يا نشود، چه مي‌شود «برّ» در اين نيست كه دو اداره ادغام بشوند يا نشوند يا موسّسه‌اي منحل شود يا تائيد. اينها مهم نيست. حتي مهم نيست چه كسي وزير شد. يك مرتبه موجي به راه مي‌افتد كه فلاني وزير شد. (لَيْسَ الْبِرَّ) (بقره /177) به اينكه فلاني وزير شود يا فلاني. ببينيد او چه كرد؟ يعني خلاصه مهم نيست كه در چه ماشيني مي‌نشينيم. مهم اين است كه اين ماشين كجا مي‌رود.

2- شناخت كميت يا تعداد يا شناخت هدف

جاهايي كه بشر سرگرم بحثهايي است. مثلا درباره اصحاب كهف يكسري بحث شد. اصحاب كهف را يكي گفت شش تا هستند. آيه گفت: بابا رها كنيد. حالا 6 تا يا 7 تا. . . ببينيد هدفشان چيست. مثلا دانشجويان بحث كنند كه استادشان چند كيلوست. آخر اين هم بحث است. مگر استاد مَني و كيلويي است. يا مثلا سن اين عالم چقدر است. يا اين مسجد چند متر است؟ چندمتر است؟ چند كيلو است؟ چقدر كتاب دارد؟ اينها همه حرفهاي پوچ است. «برّ» در اين نيست كه اينطرف باشيد يا آنطرف (وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ) (بقره /177) يعني مي‌خواهد بگويد مسلمانها در فكر جهت‌ها نباشيد. فكر هدف‌ها و انگيزه‌ها واعماق كارها باشيد. مرگ چيست؟ زندگي را اگر بگويند معنا كن؟ مي‌گوييم. زندگي يعني خوراك، پوشاك، مسكن ولي اميرالومنين مي‌فرمايد: زندگي در اين است كه آدم بميرد، ولي هدفش زنده باشد. و مرگ به اين است. كه آدم زنده باشد و به هدفش نرسد. ببينيد ما مي‌گوييم زندگي يعني خوردن. مرگ يعني نخوردن، زندگي يعني نفس. مرگ يعني بي نفسي. حضرت امير درباره زندگي مي‌فرمايد: «فَالْمَوْتُ فِي حَيَاتِكُمْ مَقْهُورِينَ»(نهج‌‌البلاغه، خطبه 51) مرگ در اين است كه شما زنده باشيد و در سرتان بزنند و زندگي به اين است كه شهيد شويد و زير بار زور نرويد. حضرت امير مرگ و حيات را به نحوي ديگر معنامي كند. با زير بار طاغوت رفتن يا نرفتن معنا مي‌كند. مثلا دور كسي را گرفته بودند و مي‌گفتند فلاني علامه است. حضرت گفت: چه خبر است؟ چرا دور او را گرفته‌ايد؟ گفتند: علامه است. فرمود: چه چيز بلد است؟ گفت: او همه فاميلها را مي‌شناسد. هركه نزدش مي‌رود. مي‌گويد تو پسر فلاني هستي. جدت فلاني است. جد و آبادت اينها هستند و حضرت فرمود: او كه علامه نيست اشتباه كرديد به چنين كساني علامه مي‌گوئيد. اينها علامه نيستند.
قَالَ النَّبِيُّ(ص): «إِنَّمَا الْعِلْمُ ثَلَاثَةٌ آيَةٌ مُحْكَمَةٌ أَوْ فَرِيضَةٌ عَادِلَةٌ أَوْ سُنَّةٌ قَائِمَةٌ وَ مَا خَلَاهُنَّ فَهُوَ فَضْلٌ»(كافى، ج‌‌1، ص‌‌32) علم سه چيز است. «آيَةٌ مُحْكَمَةٌ» علمي كه پايه‌هاي جهان بيني و اصول تفكرش و اعتقادش درباره مبدا و معاد درست باشد. «فَرِيضَةٌ عَادِلَةٌ» فقه و احكام را خوب بلد باشد «سُنَّةٌ قَائِمَةٌ » مسائل اخلاقياتش درست باشد. علم واقعي اين است كه عقيده و عمل انسان، فكر و اخلاقش، آنها كه به انسانيتش مربوط مي‌شوند، علم هستند. تفكر صحيح علم است و لو انسان پياده برود. اما اگر انواع علوم را داشته باشد ولي تفكرش صحيح نباشد، اسلام او را علامه نمي‌داند.

3- شناخت عقل و عبادت واقعي

ديوانه كيست؟ مي‌گويند كسي سوار ماشيني شد و در چند كيلومتري شهر بود و داشت مي‌رفت، ماشينش پنچر شد. خانم و دخترش هم در ماشين بودند. آمد چرخ را باز كند. تا عوض كند. اين پيچ و مهره‌هاي چرخ را لب جوي گذاشت. كنار جاده جوي عميقي هم بود و آب با فشار جريان داشت وقتي خواست لاستيك را جابجا كند. دستش به پيچ و مهره‌ها خورد و در جوي افتادند و آب آنها را برد. به خانم و دخترش گفت: اينجا چند كيلومتري شهر است. شما بمانيد. من با يك ماشين بروم و از شهر پيچ و مهره بخرم و برگردم. كنارجاده يك ساختمان دو سه طبقه‌اي بود. كسي سرش را از پنجره بيرون آورد و گفت آقا زن و دخترت را كنار جاده نگذار. از آن لاستيكها هر كدام يك پيچ باز كن. لاستيك را ببند و برو و از شهر پيچ بخر گفت: شما كه هستي؟ گفت: من ديوانه هستم. گفت: اين حرف تو خيلي عاقلانه بود. گفت: من ديوانه هستم. خر نيستم. اينكه مي‌خواستي زن و بچه‌ات را كنار خيابان بگذاري و بروي خريّت بود. ديوانه كيست؟ دور يك نفر را گرفتند ديوانه است. امام فرمود: ايشان ديوانه نيست. ديوانه كسي است كه آخرت را با آنهمه نعمتهايش رها مي‌كند. و به دنبال دنيا مي‌رود. خوب اگر اينطور باشد دنيا ديوانه خانه است. گفت: مگر يكسري افراد خاص.
ولي امام معناي ديوانه را چنين گفته است. خوب واقعيتش هم همينطور است. مثلا اگر الآن يك شخصيت درجه يك جلوي شما باشد، يك گربه هم همان اطراف شما به آن شخص محترم پشت كني و دائم با گربه بازي كني و صداي گربه دربياوري خوب هركس ببيند، مي‌گويد تو را به خدا ببين اين شخصيت را رها كرده و بجاي آن با يك گربه ور مي‌رود. آن وقت ما سر نماز چطور هستيم. ما در مقابل خدا ايستاديم ولي توجه ما به امور دنياست. ديوانه آن نيست كه حرف پرت و پلا بزند، ديوانه آن است كه دلش جاي پرت برود. نه زبانش جاي پرت برود. عبادت چيست؟ به هر كه بگويند، مي‌گويد نماز و روزه ولي امام مي‌فرمايد: عبادت آن نيست. عبادت نماز و روزه زياد نيست، عبادت فكر است و لذا داريم يك ساعت فكر ارزشش از ساعتها عبادت بيشتر است. «كَانَ أَكْثَرَ عِبَادَةِ أَبِي ذَرٍّ رَحِمَهُ اللَّهُ التَّفَكُّرُ وَ الِاعْتِبَارُ»(خصال صدوق، ج‌‌1، ص‌‌42) ابوذر عبادت مي‌كرد ولي بيشترين عبادتش فكر بود. منتهي فكر در چه مسئله‌اي؟ باز هم فكر مهم است. گاهي فكر در اين است كه سكه را چند بخرد و پيكان را چند بفروشد يا فكر در اينكه عمرش را در كجا مصرف كند. چه رشته تحصيلي را انتخاب كند؟ نياز مملكت ما به چيست؟ چه كاري در كارهاي خير از همه مهمتراست؟ ضرورتها چيست؟ اولويتها چيست؟ در اين فكر است كه روز قيامت چه كند كه بتواند جواب خدا را بدهد؟
فكرصحيح! عبادت فقط نماز و روزه نيست. گرچه آنها هم از عبادات است و از عبادات مهم هم هست، اما امام مي‌فرمايد: عبادت آن نيست، اين است.

4- شناخت عيد و فقر و كوري واقعي

ما معمولاً چه چيزي را عيد مي‌گوييم. به روزي مي‌گوييم كه علفها سبز مي‌شود. بزها مي‌زايند. ميش‌ها مي‌زايند. رخت نو مي‌پوشيم و تخمه كدو مي‌شكنيم. امام چه مي‌گويد؟ مي‌گويد: عيد آن نيست كه شما رخت نو بپوشيد. علفها سبز شود و ميش‌ها بزايند. عيد براي آن نيست كه لباس نو بپوشيد. عيد براي كسي است كه خاطرش جمع باشد، كارهايي كه كرده است، درروز قيامت مي‌تواند جوابشان را بدهد. عيد به لباس نيست. كه پشم و نخ نو شوند. دل پاك عيد است. عيد روزي است كه دل انسان گناه نكند. آن نيست اين است. «إِنَّمَا هُوَ عِيدٌ لِمَنْ قَبِلَ اللَّهُ صِيَامَهُ وَ شَكَرَ قِيَامَهُ وَ كُلُّ يَوْمٍ لَا يُعْصَى اللَّهُ فِيهِ فَهُوَ عِيدٌ»(نهج‌‌البلاغه، حكمت 428) عيد براي كسي است كه روزه‌اش قبول شده باشد. فقير كيست؟ امام مي‌فرمايد: فقير كسي نيست كه مال ندارد، گر چه او هم فقير است. اما به ديد تو توسعه مي‌دهد. مي‌گويد فقير آن است كه رهبر حق ندارد. ممكن است كسي روي زيلو يا خاك بنشيند و رهبرش علي(ع) باشد. ممكن است كسي روي قالي بنشيند و رهبرش فهد باشد. فقير كسي نيست كه قالي و لباس مندرس به تن دارد. فقير كسي است كه رهبرش طاغوت باشد. «إِلَهِي مَا ذَا وَجَدَ مَنْ فَقَدَكَ وَ مَا الَّذِي فَقَدَ مَنْ وَجَدَكَ»(إقبال‌‌الأعمال، ص‌‌349) كسي كه تو را دارد همه چيز دارد و كسي كه تو را ندارد، هيچ چيز ندارد.
نابينا كسي نيست كه چشم نداشته باشد. نابينا كسي است كه دل نداشته باشد. اعمي و نابينا را چنين مي‌گويد. مي‌گويد: نابينا كسي نيست كه چشم ندارد كسي است كه دل ندارد (وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها) (اعراف /179) قرآن مي‌گويد: افرادي چشم دارند ولي حقايق را نمي‌بينند. چشم دارد و او نابيناست.

5- شناخت غارت زده و خير و مقام واقعي

حريب يعني غارت زده، غارت زده آن نيست كه دزد بيايد و خانه‌اش را ببرد. غارت زده اوست كه دينش را ببرند. ما معمولا مي‌گوييم آقا غارت زده شدم. دزد آمد و مالم را برد. اما امام مي‌فرمايد: فقط او غارت زده نيست «الْحَرِيبَ مَنْ حُرِبَ دِينُهُ»(كافى، ج‌‌2، ص‌‌216) غارت زده آن است كه دينش را ببرند يعني به او دو هزار تومان رشوه بدهند، تا امضاي ناحق كند. پنج هزارتومان به او بدهند و او حق و ناحق كند. مجرم را بي جهت ببخشد. غارت زده آن است كه با رشوه دينش را بدزدند. اگر از من بپرسند بيشترين شكايت مردم از چيست؟ آن مقدار كه به من گفته‌اند. حال اگر اشتباه نكرده باشم و اگر مردم درست گفته باشند، بيشترين شكايتها از بعضي از كم‌كاري‌ها و كج كاري‌ها و بد كاري‌هاست. هيچ كس با انقلاب و امام مشكلي ندارد. البته آنكه اصلاً با اسلام مسئله دارد كه هيچ، ولي آنكه گله دارد. از جاده گله ندارد. راه، راه اسلام است و راه آسفالت است. اسلام دين خوبي است. ماشين هم ماشين اسلام است. راه هم درست است. رهبر هم درست است. اشكال از اين مسافران است كه مرتب پوست پرتغال و تخمه و اينها مي‌ريزند. اشكال از افراد است. مي‌گويند فلاني به خير كثير رسيد. امام مي‌فرمايد: «لَيْسَ الْخَيْرُ أَنْ يَكْثُرَ مَالُكَ وَ وَلَدُكَ»(نهج‌‌البلاغه، حكمت 94) خير، زياد شدن مال اولاد نيست. آخر بعضي مي‌گويند: فلاني چه عظمتي دارد. كسي به ديگري مي‌گفت: در جامعه چقدر عظمت داري، در مردم خيلي بلند مرتبه‌اي و بين مردم خيلي بالارفته‌اي. آن آقا گفت: دود هم بالا مي‌رود. مگر هر سياه رويي كه بالا مي‌رود در حقيقت بالاست؟ مگر هركس پايين افتاد در حقيقت پايين است؟ نه اينكه هر كس راي آورد نشان دهنده اين است كه آدم خوبي است و هركس راي نياورد نشان دهنده اين است كه آدم بدي است. نه هر مسجدي شلوغ است نشان دهنده اين است كه خيلي خوب است. نه هرمسجد نشان دهنده بدي عالمش است. البته گاهي اينطور هست. اما هميشه اينطور نيست. نه اينكه هر كس نمره آورد، نشان دهنده اين است كه باسواد است و نه هركس مدرك ندارد نشان دهنده بي سوادي اوست. البته مدرك را بايدگرفت. چون مدرك را اگر نداشته باشي مي‌گويند: چرا نداري؟ اما اگر داشته باشي كسي نمي‌گويد مهم هستي. مثل زير شلواري مي‌ماند. مثل پيراهن مي‌ماند. اگر لخت باشي مي‌گويند: چرا لخت هستي؟ اما اگر بپوشي نمي‌گويند چه آدم خوب و مهمي هستي. نداشته باشي مي‌گويند كه چرا نداري، اما اگر داشته باشي هم فرق نمي‌كند. مدرك نشاندهنده سواد نيست. اگر ما مقداري روي اينها فكر كنيم خيلي خوب است. عقيده ما كمي عوض مي‌شود.
مي گويي مقام فلاني خيلي بلند است. كجا مقامش بلند است. هركس بالا مي‌رود عزيز نيست. روز دهم بالا مي‌رود هركس در چاه افتاد، بد نيست، يوسف هم در چاه افتاد، با ارزشها قياس كنيم. به كسي گفتند: خدا به تو طول عمر بدهد. گفت: خدا به تو عرض عمر بدهد. اول خيال كردند شوخي مي‌كند. گفت: نه! طول عمر مهم نيست عرض عمر مهم است. مهم نيست چندسال داري، مهم اين است كه چه كرده‌اي؟ ما آدم داشتيم با 9 كلاس سواد در همين نهضت سوادآموزي در كلاس درس داده است و شايد 300 نفر را با سواد كرده باشد و آدم هم داريم ديپلم گرفته و در خانه نشسته و پايش را از روي مبل بلند نمي‌كند. بي خيال بي خيال است. مهم نيست چند سال داري.
به اميرالمومنين(ع) گفتند: يا علي خيلي عبادت مي‌كني. فرمود: مهم نيست. من نمي‌دانم كه كدامش قبول شده است. به من نگوئيد فلاني موفق است. عبادت مي‌كند. به من بگوئيد كدامش قبول شده است. بعد اميرالمومنين فرمود: «والله قسم» حضرت در اين حديث دو مرتبه قسم والله خورده است. حضرت علي زود به زود والله نمي‌گويد. دو مرتبه حضرت امير در يك حديث فرمود: والله اگربدانم كاري از كارهايم قبول شده است. اينقدر خودم را خسته نمي‌كنم دو مرتبه فرمود: والله قسم نمي‌دانم حتي يك عمل من قبول شده يا نشده است. مهم نيست شما روزي چند سلام مي‌كني، مهم اين است كه كدام سلامت براي خداست. چون ايشان كه رئيس بود. او هم كه كدخدا بود. او هم كه فرماندار بود. او نيز استاندار بود. ديگري نماينده امام بود. آن يكي سرهنگ بود و اين يكي تاجر و قهرمان و. . . يك سلام كن كه هيچ عنواني نداشته باشد. يك بچه مي‌بيني كه هيچ عنواني ندارد و آن پسر هم تو را هم نمي‌شناسد. هيچ نيازي هم به هم نداريد. فقط يك بچه مسلمان است. بگو سلام عليكم اگريك سلام كردي كه هيچ عنواني نداشته. آن را بنويس و الا ممكن است سلام بكني. يكي از آنها براي خدا نباشد. ببينيد كجاي كار ما اشكال دارد.

6- شناخت شيعه، ذكر و محبت واقعي

شيعه كيست؟ قَالَ الصَّادِقُ(ع): «كَذَبَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ مِنْ شِيعَتِنَا وَ هُوَ مُتَمَسِّكٌ بِعُرْوَةِ غَيْرِنَا»(صفات‌‌الشيعة، ص‌‌3) آن كس كه مي‌گويد من شيعه هستم دروغ مي‌گويد. شيعه او نيست كه مي‌گويد «أَشْهَدُ أَنَّ عَلِيّاً وَلِيُّ اللَّهِ» شيعه اوست كه ببيند قانون و مكتب اهل بيت چه مي‌گويد و اگر كسي علي را قبول دارد «وَ هُوَ مُتَمَسِّكٌ بِعُرْوَةِ غَيْرِنَا» امام مي‌فرمايد اما در حركت‌هايش پناهگاهش غير از ماست، دروغ مي‌گويد.
دزد كيست؟ آن كه قالي و آفتابه بدزدد. نه! مي‌گويد دزد آن است كه از نمازش بدزدد و حتي مي‌گويد او رئيس دزدهاست. رئيس دزدها آن است كه از نمازش بدزدد. آخر از نماز هم مي‌دزدند. بخيل كيست؟ مي‌گويد او چقدر بخيل است. دو خودكار داشت و يكي را هم به من نداد. رفت و مرا سوار نكرد. فقط اينها بخيل نيستند. امام مي‌فرمايد: رئيس بخيلها كسي است كه در سلام بخل كند و مي‌گويد او بايد به من سلام كند، چون من فوق ليسانس هستم و او ديپلم است. رئيس بخيلها اوست كه در سلام بخل كند. اين حديثها ازامام ديدمان را از آن چه هست، تغيير مي‌دهد. مي‌گويد ارزش اين است. رئيس دزدها كسي است كه از نماز بدزدد. رئيس بخيلها هم در سلام بخل مي‌كند.
ذكر الله چيست؟ چون امام فرمود: بهترين كارها گفتن ذكر خداست. بعد مي‌گويد: معناي ذكر خدا اين نيست كه آدم مرتب بگويد «سبحان الله» گرچه اين هم ذكر خداست اما ذكر خدا آن است كه گناه پيش بيايد. ياد خدا بيفتي و گناه نكني. عاشق حسين كيست؟ او نيست كه سالي 10 ليتر اشك بريزد، عاشق حسين اوست كه بگويد همينطور كه حسين رفت و با طاغوت مبارزه كرد، تو هم برو در جبهه و در مقابل دشمن بجنگ. جنگ آتش بس شده است. از سربازي فرار نكن. عزيز من چرا فرار مي‌كني؟ شما مگر نمي‌خواهي هشتاد سال زندگي كني؟ هركس كه بخواهد 80 سال زندگي كند. 78 سال در شهر و روستايش راحت مي‌خوابد. خوب دو سال لب مرز پاس بده. كسي كه مي‌خواهد 78 سال راحت در شهر و روستا بخوابد. نمي‌ارزد دو سال لب مرز باشد. اگر مي‌خواهند در يك كوچه كه چهل خانه دارد پاس بدهند، نمي‌ارزد كه هر چهل شبي صاحب يك خانه به او غذايي، چيزي بدهد. سربازي كه فرار مي‌كند. آدم راحت‌طلبي است. مي‌گويد من مي‌خواهم 2 سال راحت بخوابم چشم مردم هم كور شود و بيدار بمانند كه من بخوابم. خوب بايد محكم با او برخورد كرد. آقا جان تو كه مي‌خواهي 80 سال بخوابي، يك شب هم نخواب. حالا وقتي جنگ است. خوب واقعا هركسي آماده شهادت نيست و درجات ايمان افراد فرق مي‌كند. يكي ايمانش ده درجه است، يكي فلان درجه. حديث داريم ايمان ده درجه است. بعضي يك درجه دارند، بعضي دو درجه دارند. در جبهه و جنگ ايمانها فرق مي‌كند. اما وقتي آتش بس است، بازهم نمي‌خواهي بروي سربازي؟ يعني تو مي‌خواهي هشتاد سال بخوابي و مردم براي بيدار ماندن تو بخوابند شما كه درخانه مي‌خوابي، چهار حلقه حفاظتي داري. اول اينكه دور خانه و كوچه‌ات كه ژاندارمري و كميته و شهرباني است. بعد در جاده‌ها باز پليس است و بعد لب مرز هم سرباز است. يعني شما مي‌خواهي 80 سال بخوابي و اينها همه بيدار بمانند. دين داري؟ غيرت داري؟ او مي‌گويد من مي‌خواهم بخوابم. بيرون خانه هم كميته يا شهرباني گشت داشته باشد و پست بدهد. در جاده‌ها هم پليس گشت داشته باشد. لب مرز هم ارتش و سپاه خوب به تو چه؟ من مي‌خواهم بخوابم. اين چه منطق و وجدان و ديني دارد؟ عاشق حسين او نيست كه گريه كند، بعد بچه‌اش را به سربازي نفرستد. عاشق حسين آن است كه گريه مي‌كند و به پسرش مي‌گويد حسين در مقابل ظلم ايستاد تو هم برو لب مرز و در مقابل ظلم بايست. او عاشق حسين است. خيلي‌ها هستند كه با كم و زيادش، سالي 5 ليتر گريه مي‌كنند وممكن است يك جو در خط حسين نباشند. فرهنگ اين است.

7- شناخت خير و خسارت واقعي

زهد چيست؟ زهد اين نيست كه نداشته باشيد. مي‌گويند فلاني آدم خيّري است. چه كرده؟ در شهر خودش فلان كار را كرده است، خوب ممكن است بخواهد اسم در كند. اگر مرد است به آنجا كه نياز است برود. چرا مي‌خواهد آنجا بسازد. كه مردم او را مي‌شناسند، البته باز هم خوب است. خدا پدرش را رحمت كند، اما اگر در جايي كار خير كند كه نياز است و او را نمي‌شناسند، خدا هم پدرش را رحمت كند و هم مادرش را و هم خودش را رحمت كند. قرآن مي‌فرمايد: (وَ لا يَحيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلاَّ بِأَهْلِهِ) (فاطر /43) اگر يك وقت حيله كردي و كلاهبرداري كردي. خيال نكن سر او كلاه گذاشته‌اي، بلكه كلاه سر خودت گذاشته‌اي.
بحث امشب ما اين است كه جاهايي كه اسلام مي‌گويد كه آنچه تو فكر مي‌كني درست نيست. اين كه من مي‌گويم درست است. اگر مكر و حيله كردي و كلاهبرداري كردي. كلاه سر او نگذاشتي كلاه سر خودت گذاشتي. اگرمريض نسخه را دور انداخت و فردا به دكتر گفت مو به مو عمل كردم. بعد هم گفت كه سر دكتر كلاه گذاشتم. بايد گفت كه سر خودت كلاه گذاشتي. سر دكتر كلاه نمي‌گذاريد. سر خودتان كلاه مي‌گذاريد ( قُلْ إِنَّ الْخاسِرينَ الَّذينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْليهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ) (زمر /15) معمولا مي‌گويند فلاني خاسر شد. خسارت ديد. چه شد؟ با ماشين تصادف كرد و از ماشين چند توماني چند تومان كم شد. سكه خريد به ده تومان 8 تومان شد. خسارت را با ماشين و خانه و قالي و سكه مي‌سنجند، مي‌فرمايد: نه! كج فهميديد. خسارت به اين است كه جوانيت به هدر رفت و نفهميدي چه كردي؟ گاهي جوانها كه فوتبال بازي مي‌كنند و مي‌بازند، خيلي ناراحت مي‌شوند. مي‌پرسي چه شد؟ مي‌گويد. 2 گل خورديم و يكي زديم و باختيم. دو هزار ساعت جوانيت صرف گل زدن شد. نباختي به علت گل خوردن، براي اين باختي كه عمرت را صرف آن كار كردي. البته بازي بكنيد، اما تمام عمر و هدف و اصل نبايد بشود. «قُلْ» به مردم بگو. خسارت اين نيست كه دو تاگل خوردي يا سكه ارزان شد. خسارت اين است كه جوانيت آب شد. در جبهه (وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ رَمى) (انفال /17) زماني خيال نكني كار تو بود «وَ لكِنَّ اللَّهَ رَمى» آقاي قرائتي چه مي‌كني؟ بنده در تلويزيون سخنراني مي‌كنم. نه! تو سخنراني نمي‌كني بلكه كار خداست. اصلا خودت از خدايي، مغزت از اوست. حافظه‌ات از اوست اگر خدا يك لحظه به من نظر نكند حافظه‌ام فراموشم مي‌شود. اصلا اسم خودم را فراموش مي‌كنم كه اسم من چيست؟ خانه و تمام احاديثم را فراموش مي‌كنم. عقلم از اوست. حافظه‌ام از اوست. آخر كسي گفت: سركه عقل را زياد مي‌كند. ديگري گفت: اگر باشد. حالا اگر زماني كاري مي‌كني، نگو من كردم. چه چيز آن از شما بود. علم و حافظه و عقل و بيان و روح او از خداست. «وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ رَمى» تو تير نينداختي، خدا بود. اگر نماز شب خواندي نگو من نمازشب خواندم. چه چيز اين نماز شب از تو بود. وقتي خوابيدي چه كسي تورا بيدار كرد؟ مگر نداريم. (وَ الَّتي‌‌ لَمْ تَمُتْ في‌‌ مَنامِها) (زمر /42) قرآن مي‌گويد: وقت مردن روحتان را مي‌گيرم. وقت مرگ روح بيرون مي‌آيد. البته چراغ روشن است يعني قلب و كليه كار مي‌كند ولي روح اينطرف و آنطرف مي‌رود، گاهي مرگ يعني پايان اين دنياست كه راننده بيرون مي‌آيد و چراغها را هم خاموش مي‌كند. وقت خواب است، چراغها روشن است ولي راننده بيرون مي‌آيد. قرآن مي‌گويد: من روحت را گرفتم. خوب چه كسي دوباره روحت را به تو برگرداند. از خواب بيدار شدي با چه قدرتي بلند شدي؟ با چه آبي وضوگرفتي؟ بابا اگر بخواهيم آب را تلخ مي‌كنيم. (لَوْ نَشاءُ جَعَلْناهُ أُجاجاً) (واقعه /70) آقا درختها را كاشتم. (أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ‌ام نَحْنُ الزَّارِعُونَ) (واقعه /64) تو كشاورز نيستي. من كشاورز هستم. مي‌گويد. ماشاءالله از بس زحمت كشيدم درختها سبز شد. نگو زحمت كشيدم. قرآن مي‌گويد: اگر بخواهيم (لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْناهُ حُطاماً) (واقعه /65) اگر بخواهيم درختها خشك مي‌شوند. اگر بخواهيم ديگر بيدار نمي‌شويد. اصلا بلند مي‌شوي بگو «بِحَوْلِ اللَّهِ وَ قُوتِهِ أَقُومُ وَ أَقْعُدُ» از خودمان چيزي نداريم (وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ في‌‌ سَبيلِ اللَّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْياءٌ وَ لكِنْ لا تَشْعُرُونَ) (بقره /154) بعضي وقتي در صدر اسلام جوانها به جبهه مي‌رفتند و شهيد مي‌شدند و افراد بي تفاوت مي‌گفتند: حالا چه فايده‌اي داشت كه جوان شما رفت و كشته شد؟ اگربود، دامادش مي‌كردي. نمك مي‌پاشيدند بر زخم خانواده‌هاي شهدا. قرآن مي‌گويد به كسي كه در راه خدا شهيد شده مرده نگوييد. «بَلْ أَحْياءٌ وَ لكِنْ لا تَشْعُرُونَ» بلكه زنده‌اند و شما نمي‌فهميد. خوب اگر جنگ و دفاع نبود، صدام تا داخل يزد و اصفهان آمده بود و آمد كه انقلاب و انقلابيون را از سر راه بردارد. آمد كه جمهوري اسلامي را براندازد. جوان شما شهيد شد و جمهوري اسلامي شكست نخورد. اگر شهيد نمي‌شد دشمن تا داخل شهر و روستاي ما مي‌آمد. به كسي كه كشته شده نگوئيد اموات «بَلْ أَحْياءٌ وَ لكِنْ لا تَشْعُرُونَ» كسي كه بخل مي‌كند و پول نمي‌دهد، نگويد ما كه پولهايمان را نگه داشتيم تو به جبهه كمك كردي كه چه؟ چه كمك جبهه بكني و نكني، جنگ تا يك مرحله پيش مي‌رود و در يك مرحله آتش بس مي‌شود. خداوند اراده مي‌كند و كارهايي را انجام مي‌دهد. فقط ما وقتي مي‌گوييم بيا. اگر گفتند دستت را در آب بگذار به اين معنا نيست كه دريا به دست شما نياز دارد. براي اين است كه دست خودت پاك شود.

8- شناخت اوليا و خائنان و پرهيز از غرور و تظاهر

گروهي در مسجد نشسته بودند. حضرت امير وارد شد و ديد خيلي شلوغ است فرمود: چه خبر است؟ گفتند: آقا اينها اهل حق هستند، فرمود: بله! گفتند: هيچي آقا! اينها اهل حق هستند. فرمود: چه مي‌كنند؟ گفتند: مي‌نشينند و دائم در مسجد ذكر مي‌گويند. اگر مردم به اينها دادند، مي‌خورند. اگر هم ندادند، صبر مي‌كنند. فرمود: تازه مثل سگهاي مدينه شده‌اند! سگهاي مدينه را هم اگر به آنها غذا دادي مي‌خورند و اگر ندادي نمي‌خورند. اهل حق كه اينها نيستند. به آدمهاي تن پرور مي‌گفتند: اهل حق. زهد نداشتن نيست. دل نبستن است. بسياري از آدمها ندارند، اما دلبستگي دارند. بسياري از آدمها دارند اما دلبستگي ندارند، آدم هست ماشين دارد. سوئيچش را مي‌دهد كه يك نفر برود كاري انجام بدهد و آدم هست دوچرخه دارد و 16 قفل و زنجير به آن مي‌بندد. مهم اين است كه اگر امت و جامعه نياز داشت مي‌دهيد يا نمي‌دهيد، زهد نداشتن نيست. زهد دل كندن است. بحث ما اين است كه اسلام در جاهايي مي‌گويد: آن نيست، اين است.
خائن كيست؟ معمولا كه ما مي‌گوييم فلاني خيانت كرده است، به اين جهت است كه حيف و ميل مي‌كند. و در جايي بدون اجازه تصرف مي‌كند. بالا مي‌كشد. او خائن است. اما امام مي‌فرمايد: نه! حضرت امير(ع) مي‌فرمايد كه خائن ديگري هم داريم. كمي ديدت را توسعه بده. خائن كسي است كه «الخائن من شغل نفسه بغير نفسه و كان يومه شرا من أمسه»(غررالحكم، ص‌‌460) خائن كسي است كه به عمر خودش خيانت كند. هر روز از روز ديگر بدتر بشود. يعني ديروز 30 گناه كرده و امروز 35 گناه مي‌كند. فردا 40 تا و پس فردا 45 تا.
احمق كيست؟ حضرت امير(ع) مي‌فرمايد: احمق كسي است كه خيال كند خيلي عقل دارد. هر كه خيال كند خيلي عقل دارد، احمق است. «أحمق الناس من ظن أنه أعقل الناس»(غررالحكم، ص‌‌77)
كار خوب چيست و كار بد چيست؟ امام مي‌فرمايد: «سَيِّئَةٌ تَسُوءُكَ خَيْرٌ عِنْدَ اللَّهِ مِنْ حَسَنَةٍ تُعْجِبُكَ»(نهج‌‌البلاغه، حكمت 46) بدي كه تو را منفعل كند، بهتر از خوبي است كه با آن مغرور شوي. اگر انسان بدي بكند، ولي ناراحت شود بهتر از آن است كه خوبي كند. كسي بلند شد، نماز بخواند، جنب بود و نياز به غسل داشت، آب نداشت. خاك خشك پاك هم گير نياورد، ديد الان آفتاب مي‌زند. چه كند؟ خلاصه گيج شد و گفت «الله اكبر» يك نماز خواند و بعد بر سرش زد. گفت خاك بر سرت با اين نمازت، خيلي ناراحت شد. بعد گفت براي اينكه خدا گفت: من عبادت نمي‌خواهم، عبوديت مي‌خواهم قالب نمي‌خواهم. قلب مي‌خواهم من دل شكسته مي‌خواهم. درآن نماز دل شكسته بود. من قبول كردم.
به دفتر امام در جماران رفتيم. يكي از دوستان مطلبي گفت. گفت: يك نفر آمد و گفت مي‌خواهم امام را ببينم. گفتيم امام را ديدن وقت مي‌خواهد، هر روز كه نمي‌شود. حساب و كتاب دارد. خلاصه خيلي التماس كرد. گفتيم آقا نمي‌شود و معطل نشو. آخر امام برنامه ريزي دارد. گفت: آقا خانه‌اش كدام است. گفتيم آن است مي‌گفت رويش را به طرف خانه امام كرد و گفت «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ» و رفت مي‌گفت مثل اينكه همه ما را برق گرفت، يعني گاهي به ديوار سلام مي‌كني. اثر مي‌گذارد. اينقدر آدم هست روز روشن سخنراني مي‌كند و سخنرانيش هيچ اثري نمي‌كند. يك ولي خدا در شب يك آيه قرآن خواند. (أَ لَمْ يَأْنِ لِلَّذينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللَّهِ) (حديد /16) دزد سر ديوار ماند، يعني گاهي يك آيه نيمه شب دزد را روي ديوار تكان ميدهد. منقلب مي‌شود و توبه مي‌كند. گاهي صد آيه در تلويزيون با صداي بلند كسي را متاثر نمي‌كند.
و اما بركت چيست؟ بركت هم اين نيست كه شما چقدر داريد. اين است كه خدا چقدر به شما نظر كرده است. شل ترين چيز تار عنكبوت است (إِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ) (عنكبوت /41) خانه عنكبوت را با فوت از بين مي‌بري ولي اشرف مخلوقات پيغمبر است. ولي پيغمبر را، خداوند اشرف مخلوقات را با «أَوْهَنَ الْبُيُوتِ» حفظ مي‌كند. با اينكه اينهمه سنگ و آهن و چدن هست يعني اگر خدا نظر كند، يك درخت كوچك ميوه مي‌دهد و اگر نظر نكند درختها بزرگ هم ميوه نمي‌دهند. مهم نيست مسجد ما كنار خيابان است يا در كوچه. آخوند شهر هستيم يا ده. ليسانس داريم يا سيكل، در آمد ما هزار تومان است يا بيشتر. . . مهم اين است كه چقدر مورد لطف و نظر خداوند قرار گرفته‌ايم. گاهي به يك انگور نظر مي‌شود و آن انگور سلول بدن ولي خدا مي‌شود و گاهي به يك انگور نظر نمي‌شود و براي آدمهاي بد مست مي‌شود مشروبات الكلي، از انگور تا تار عنكبوت. تادر و ديوار بايد مورد نظر قرار بگيرد. پس از خدا بخواهيد كه خدا به عمر بركت بدهد و قبول كند. دو ركعت نماز قبول آدم را از جهنم نجات مي‌دهد. مهم نيست آدم چقدر ثواب دارد، چقدر نماز خوانده. چقدر كتاب دارد. چقدر مال واولاد دارد. پيغمبر يك فاطمه دارد ولي خدا مي‌گويد (إِنَّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ) (كوثر /1) كوثر يعني خير زياد و آدمهايي هستند كه چند پسر داشته‌اند (وَ بَنينَ شُهُوداً) (مدثر /13) خود و ده پسرش به جهنم رفته‌اند.
مهم هم نيست آدم چند كتاب داشته باشد. من در كتابخانه‌ام، كتابهايي را كه نويسنده‌هاي جهنمي دارند در يك قفسه جدا گذاشته‌ام. گاهي نگاه مي‌كنم و مي‌بينم چه كتابهايي نوشتند و الان در جهنم مي‌سوزند. مهم نيست آدم چقدر علم دارد و چند جلد كتاب نوشته است، آخر مي‌گويند كتاب فلاني چاپ شده، خوب چاپ شود. بالا رفتن مهم نيست كه دو دهم بالا مي‌رود.
كتاب چاپ كردن و مال و اولاد داشتن هم مهم نيست مهم اين است كه آدم در راه خدا باشد. نيتش خالص باشد و خدا كارش را قبول كند.
خدايا به آبروي شهدا عمر و فكر و بيان و قلم و وجود و ذريه ما را در راه رضايت قرار بده. شهدا را عموما و مرحوم آيت الله صديقي را با امام حسين(ع) محشور بفرما. اسرا را آزاد كن و رهبر عزيز انقلاب را بسلامت بدار.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 1886
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست