responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 194

موضوع: امام باقر(ع)

تاريخ پخش: 74/09/02

بسم الله الرحمن الرحيم

«الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي»

در محضر مبارک همکاران عزيز و برادران تربيت معلم هستيم. کساني که مي‌خواهند معلم شوند. من بارها راجع به اهميت معلمي صحبت کرده‌ام. اما چون بينندگان عزيز بحث را زماني مي‌بينند که شب تولد امام پنجم است، مي‌خواهم راجع به امام پنجم، امام باقر(ع) صحبت کنم.
موضوع بحث من امام پنجم است. ولي شما قدر کارتان را بدانيد. در يک کلمه مي‌خواهم بگويم كه معلمي ربطي به هيچ شغلي ندارد.

1- مردم چند دسته‌اند

مردم چند دسته هستند. مردم يا مسئول توليد هستند. يا مسئول توزيع هستند. پس زنده باد معلم که اگر مغزش کار کند، توليد علم مي‌کند و اگر معمولي باشد، توليدات اساسي را با بيانش توزيع مي‌کند. يعني اگر قرار است كه ما توليد کنيم، بهترين توليد، توليد علم است. اگر قرار است توزيع کنيم، بهترين توزيع، توزيع علم است. معلم به معني توليد علم و توزيع علم است. اگر معلم خودش هم عامل باشد آن علم را مصرف مي‌كند. يعني هم با مغزش توليد مي‌کند و هم با زبانش توزيع مي‌کند و هم با دست و پايش عمل مي‌کند.

2- اهميت شغل معلمي

حديث داريم زنده باد کسي که «عَالِمٌ يُنْتَفَعُ بِعِلْمِه‌» (بحارالانوار/ج2/ص18) «عالمٌ» توليد علم مي‌کند. با نطقش توزيع علم مي‌کند. «يُنْتَفَعُ بِعِلْمِه‌» يعني از علم خودش سود هم مي‌دهد. معلمي ربطي به مهندسي ندارد. مهندس بر روي جماد کار مي‌کند. مهندس بر روي فلز، سنگ، پل و جاده کار مي‌کند. اما معلم با آدم کار مي‌کند. بين کار مهندس با معلم تفاوت وجود دارد. كار معلم سنگين است. معلم با تربيت بچه‌ها سر و كار دارد. تربيت بچه‌ها تربيت جامعه است. اما كار مهندس ساختمان سازي است و چندان مشكل نيست. ساختن خانه‌ها و آپارتمان‌‌هايي كه بناي ساده دارند، چندان سخت نيست. امروزه داخل آهن را با آجر پر مي‌کنند. اين نوع بنايي خيلي هنر نيست. هنر بنايي‌هاي قديم است که همه‌اش قوسي شكل بود و گنبد و محراب داشت. قديم بدون هيچ ابزاري بنايي مي‌كردند. قديم قالب بندي‌هاي امروز نبود. داربست‌هاي امروز نبود. با تخته و تيرهاي چوبي توانستند اين ساختمان‌هاي قديمي را بسازند كه الآن معمارهاي روز دنيا هم نمي‌توانند مشابه آن را بسازند. معلمي کار سنگيني است. اما مهندسي سخت نيست. زمين صاف را مي‌شود ساخت. اما زمين ساخته دو خرج دارد. يکي بايد خاک برداري کند. يکي هم بايد بردارد.
وقتي بچه سر كلاس مي‌آيد، شما بايد خاک برداري کني. يعني بچه يك چيزهايي را در خانه گرفته است که شما بايد آنها را با قلاب بيرون بكشي و دور بياندازي. بعد هم از نو او را بسازي. اين خيلي مهم است. بچه روز اول در دست شما نيست. بچه در خانه‌ي پدر و مادرش و در دبستان شکل گرفته است. در راهنمايي دست شما مي‌دهند. بنابراين شما بايد خيلي زحمت بکشي که آن چيزهاي بدي را كه در ذهن دارد، از او بيرون بكشي و او را پاک سازي کني. انسان يك زمينه‌هاي منفي دارد. در قرآن براي انسان و زمينه‌هاي منفي او آيات زيادي داريم. مي‌گويد: (إِنَّ الْإِنْسانَ لَفي‌ خُسْرٍ) (عصر /2)، (كَلاَّ إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى‌) (علق /6)، (إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً) (احزاب /72). (إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً وَ إِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً) (معارج /21-19) «جَزُوعاً» جيغ مي‌زند. «مَنُوعاً» بخل مي‌کند. «هَلُوعاً» اين تعبيرات قرآن است. هرکدام در يك آيه است. ترجمه‌اش را مي‌دانيد. انسان زيان کار است. انسان طغيان مي‌کند. انسان ظلم مي‌کند. انسان نادان است. انسان چانه مي‌زند. جدل مي‌کند. جيغ مي‌زند. «إِذا مَسَّهُ» در سختي‌ها کم صبر است. «إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً وَ إِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً» اگر به او خير برسد، منع مي‌کند. شغل شما مثل اين است كه يك زمين گود، قناص دار و مرطوبي را به شما مي‌دهند و مي‌گويند: در اين زمين يک آپارتمان با تهويه، شوفاژ و آسانسور بساز. خيلي بايد هنر معماريت بالا باشد تا بتواني در اين زمين آپارتمان را بسازي.
شما کار مقدسي داريد. بايد به خاطر اين كار مقدس به شما تبريک بگويم. ممكن است كه شغل‌هاي ديگر درآمد خوبي داشته باشد ولي خوشا به حال کسي که وقتي پير شد و نگاهي به عمرش کرد، بگويد: من عمرم را دادم و هزاران نفر را رشد دادم. اين يک افتخار براي انسان است. وگرنه اگر شما تاجر هم باشيد و به ديگران چرخ خياطي بدهيد. قالي بدهيد. چاي و روغن بدهيد، باز هم بين تقسيم علم و تقسيم چيزهاي ديگر تفاوت وجود دارد. قدر شغلتان را بدانيد. بحثي که مربوط به اين چند دقيقه بود بحث تربيت معلم بود.
اما بحث رسمي اين جلسه‌ي ما آشنايي با امام پنجم است. موضوع بحث ما امام پنجم و موقعيت علمي، سياسي، خانوادگي و رفتار و کردار ايشان است. من اينجا يادداشت‌هايي دارم. ولي مي‌ترسم كه اگر از موقعيت علمي ايشان شروع کنم به خصلت‌ها و رفتار ايشان نرسم. پس از آخر بحث را شروع مي‌كنم. چون بعضي مواقع وقتي به مسجد مي‌روم، تا مقداري راجع به مسجد حرف بزنم، وقت من تمام مي‌شود.

3- مقام مادر امام پنجم

آن چيزي که در بحث امروز ما خيلي نقش دارد، خصلت‌ها و روحيات امام است. بنابراين من موقعيت علمي و سياسي و… را براي بعد مي‌گذارم. ما دوازده امام داريم كه از اين دوازده امام، مادر شش امام ما كنيز بودند. اين خودش يك مسئله براي ما است که نگوييم: اين بچه فقير است. پس به جايي نمي‌رسد. اين بچه دهاتي است. پس به جايي نمي‌رسد. گاهي يك کنيز، مادر امام مي‌شود. اين خيلي مهم است. چون گاهي وقت‌ها مثلاً فرض کنيد مدارس غيرانتفاعي خيال مي‌کنند که چون پدر اين بچه پولدار است، بچه‌اش هم پولدار است. نه گاهي پدر خيلي پول دارد اما بچه‌ي او بي عقل است. ما پدراني داريم كه كارمند هستند اما بچه‌هايشان باهوش هستند. بالاخره خدا تقسيم مي‌کند. به يکي اسکناس مي‌دهد. به يکي عقل مي‌دهد. به يکي حلم مي‌دهد. به يکي شکل مي‌دهد. به يکي صداي خوب مي‌دهد. خدا تقسيم مي‌کند. كاري مي‌كند که همه‌ي گوشت‌ها يك خورده چربي و استخوان داشته باشد.
به خانه‌ي شخصي كه وضع مالي خيلي خوبي داشت، رفتيم. اين آقا يك اولاد لال داشت. به آن شخصي که همراه من بود، گفتم: مي‌خواهي سرمايه‌ي اين را به تو بدهند و يك اولاد لال داشته باشي؟ گفت: نه! وقتي فرزند من حرف مي‌زند تمام غصه‌هايم برطرف مي‌شود. حرف زدن کودک لذت دارد. لذت‌ها را خدا تقسيم کرده است. من براي سخنراني به يك دبيرستان دخترانه رفتم. سخنراني من که تمام شد يك دختري بلند شد و گفت: آقاي قرائتي! خدا عادل است يا ظالم؟ گفتم: خدا عادل است. گفت: اگر عادل است، پس چرا بعضي از ما دخترها زشت هستيم و براي ما خواستگار نمي‌آيد. چه كسي مي‌تواند جواب سوال اين دختر را بدهد؟ حضرت امير جواب مي‌دهد. البته بين عدالت و تبعيض فرق است. چون شما معلم هستيد، فردا از شما خواهند پرسيد كه تفاوت و تبعيض چيست؟ شما فردا كه كلاس مي‌روي، شاگرد‌ها مي‌گويند: اگر خدا عادل است چرا به او داد و به من نداد؟ تفاوت عدالت و تبعيض چيست؟ تفاوت بايد وجود داشته باشد. انگشت‌هاي ما با هم متفاوت هستند. اصلاً خود شما كه معلم هستي به بچه‌ها متفاوت نمره مي‌دهي. به يکي بيست مي‌دهي. به يکي صفر مي‌دهي. نمره‌ها متفاوت است. اما شما معلم عادلي هستي. پزشک به يک نفر مي‌گويد: سرم وصل كنيد و به يک نفر مي‌گويد: آمپول تزريق كنيد. مي‌گويي: نه! تو پزشک عادلي نيستي؟ چرا به همه سرم ندادي؟ مگر مي‌شود كه به همه سرم تزريق كرد؟ بنابراين ما به تفاوت نياز داريم. تفاوت يعني چه؟ تفاوت يعني با دليل فرق بگذاريم. تبعيض يعني بي دليل فرق مي‌گذاريم. يك وقت دو مهمان طوري مي‌آيند كه من به يك نفر چاي مي‌دهم و به يك نفر هم چاي نمي‌دهم. اينجا تبعيض است. اما يك موقع هم به يکي چاي مي‌دهم و به يکي نمي‌دهم. مي‌گويد: چرا به من چاي ندادي؟ مي‌گويم: تو در آن اتاق چاي خوردي. اما ايشان تازه از راه رسيده است. تو خودي هستي. اما ايشان غريبه است. سواد ايشان از تو بيشتر است. ايشان سيد است و تقوايش از شما بيشتر است. پس اينجا تفاوت است. ما در جبهه داريم که حضرت فرمود: آنهايي که خودشان و اسبشان به جبهه آمدند، دو برابر غنيمت مي‌برند و آنهايي که خودشان به تنهايي آمدند يک برابر غنيمت مي‌برند. چون بالاخره اسب هم به اندازه‌ي يك آدم خرج دارد. درست است كه حيوان است اما نبايد ظلم كرد. يکي داد مي‌زد و مي‌گفت: مردم بوشهر! مردم بندرعباس! اين آب و خاك را داريد. کشاورزي کنيد. يک نفر مي‌گفت: آب دريا به درد کشاورزي نمي‌خورد. گفت: پس من يادم نبود. حالا يك وقت من مي‌گويم: به اسب جو مي‌دهند. مي‌گويند: آقا اسب جو نمي‌خورد. من نمي‌دانم چه مي‌خورد. ما که اسب نداريم. از جو هم خبر نداريم. حالا بگوييد: اسب جو مي‌خورد. من هم مي‌گويم: اسب جو مي‌خورد.
يكبار من مي‌خواستم روي تخته سياه كلمه‌ي باتوم را بنويسم. «با» را نوشتم و گفتم: من نمي‌دانم كه«باتوم» است يا«باتون» است. يك نفر گفت: آقاي قرائتي! بايد چند تا از آنها را بخوري تا متوجه شوي كه چيست.
آن دانش آموز به من گفت: اگر خدا عادل است، چرا ما زشت هستيم؟ گفتم: شما به زيبايي‌هاي خودت فکرنکردي. به خطت، به صدايت، به هوشت فكر نكردي. وارسي کن اگر در يكجا شکست خوردي، حتماً يک نبوغي در تو وجود دارد. اما تو آن نبوغ را نمي‌بيني. آن کمبود را مي‌بيني. مثلاً مردم بيست و نه شب سحري مي‌خورند، هيچي نمي‌گويند. همين كه يك شب ماه رمضان سحري نمي‌خورند به همه مي‌گويند. يعني مردم منفي‌ها را مي‌گويند. اما مثبت‌ها را نمي‌گويند. ليسانس دارد. مي‌گويد: دولت براي ما يك کاري بکند. تو براي دولت يك کاري بکن.
يك کسي به کسي گفت: انگشترت را به من بده. گفت: چرا؟ گفت: مي‌خواهم هروقت به آن نگاه کردم به يادت بيفتم و از تو يادگاري باشد. گفت: تو اگر مي‌خواهي با يك انگشتر به ياد من بيفتي، فايده ندارد. همينطور به ياد من باش. کسي به خدمت امام آمد و گفت: من بچه دار نمي‌شوم. گفت: خانم شما زيباست؟ گفت: بله الحمدلله خانم ما زيباست. گفت: يك قبيله‌اي دخترهايش خيلي زشت هستند. اما بچه‌هايشان خيلي زيبا و سلامت هستند. اگر تحمل مي‌کني يك زن زشت بگيري. فلان قبيله هست كه در فلان جا زندگي مي‌کنند. دخترها و زنها زشت هستند ولي بچه‌ها خوب و زيبا هستند. به هرحال تقسيم کار است. اگر ديديد كه جايي شکست خورديد، ببينيد کجا موفق بوده‌ايد.

4- خاطره‌اي از نعمت‌هاي الهي

من اين را در تلويزيون گفته‌ام. من اول طلبگي‌ام به منبر رفتم. ديدم نمي‌توانم سخنراني کنم. حتي وقتي روضه خواندم، مردم خنديدند. گفتم: امام حسين اينطور شد. حضرت ابوالفضل اين كار را کرد. اما آنها مي‌خنديدند. تمام حرف‌هاي جناب کوثري را زدم. ولي او که مي‌گفت گريه مي‌کردند. من که مي‌گفتم مي‌خنديدند. در آخر گفتم: من چه كار کنم؟ يك آخوند كه نتواند به منبر برود، چه خاكي بر سرش كند؟ گفتم: من مي‌روم معلم شوم. سراغ تخته سياه رفتم و ديدم كه در اين رشته نبوغ دارم.
دارويني که فكر مي‌کنيد نابغه است، در دو دانشکده شکست خورد. ولي در يك دانشکده ديگر موفق شد. کسي که شکست بخورد، نداريم. معمولاً کساني که در يك رشته شکست مي‌خورند، نخ نبوغ را در زندگي خودشان پيدا نکردند. اميرالمؤمنين مي‌فرمايد: «مَادُّ الْقَامَةِ قَصِيرُ الْهمه» (نهج‌البلاغه/ خطبه 234) قدش بلند است. اما همتش کوتاه است. بيان نرم دارد. اما دلش سنگ است.
مادران شش نفر از ائمه‌ي ما کنيز بودند. اما شايد بتوانيم بگوييم كه در بين اينها بهترين مادر را امام پنجم داشته است. بعد از امام حسين و امام حسن که مادرشان زهرا بوده است، بهترين مادر را از نظر فاميلي امام پنجم داشته است. چون امام سجاد و همسرش دخترعمو و پسرعمو بوده‌اند. مادر به امام حسن مي‌خورد. پدر هم به امام حسين مي‌خورد. مادر ايشان فاطمه بود و کلمه‌ي فاطمه هم كلمه‌ي خيلي مقدسي است. فاطمه به معني استثنايي است. فاطمه زن نمونه است. فاطمه، فاطمه است. يعني يکتا است. روايتي به نام فاطميات داريم که تمام سلسله سندش از فاطمه است. مثلاً فاطمه گفته است و آن فاطمه از يك فاطمه‌ي ديگر نقل کرده است. اصلاً سلسله‌ي بعضي از حديث‌ها از فاطمه است. مادر امام پنجم فاطمه است كه از مادر به امام حسن و از پدر به امام حسين مي‌رسد. اين مادر، مادر با کمالي بود. امام پنجم مي‌گويد: مادرم کنار ديواري نشسته بود. يك وقت اين ديوار کج شد. تا خواست بيفتد، گفت: بايست. به حق پيغمبر بايست. ديوار همينطور کج ايستاد. ايشان بيرون رفت و بعد ديوار افتاد. ايشان براي سلامتيش صد دينار صدقه داد. آيا مي‌شود كه اين کار انجام شود؟ بله مي‌شود. ما يك چيزي به نام ولايت تکويني داريم. ولايت تکويني يعني ساختمان عوض مي‌شود. شنيديد مي‌گويند: کيميا است. يعني مس طلا مي‌شود. خود امام يك ولايت تکويني داشت. بنيانگذار جمهوري اسلامي مردم ترسو را به مردم شجاع تبديل مي‌كرد. گاهي يك آدم بخيل جان به ملک الموت نمي‌دهد. او را نزد يك آدم صاحب نفسي مي‌برند. اين يك خورده با او حرف مي‌زند. مي‌گويد: هرچه مي‌خواهي بگو. همين طور که بعضي از قلاب‌ها براي ماهي گيري است، بعضي از قلاب‌ها هم روح را جذب مي‌كند. اين ولايت تکويني است. گاهي يك عروس و داماد همديگر را دوست ندارند. هرچه دقت مي‌كني مي‌بيني كه هر دو زيبا هستند و همه چيز دارند اما دلشان به هم گره نخورده است. اما يک عروس و داماد زشت هم هستند كه قربان همديگر مي‌روند. ولايت تکويني به معني قلاب کردن دل است. گاهي انسان در طبيعت اثر مي‌گذارد. من ترسو هستم، شجاع مي‌شوم. عزيزان بسيجي که خط شکن بودند و به جبهه مي‌رفتند. روي مين مي‌رفتند و جانشان را براي اسلام مي‌دادند. خيال نکنيد كه اينها همه ولايت تکويني بود. خدا اينها را عوض کرده بود. وگرنه بعضي از همين‌ها اگر در خانه برادرش سوار دوچرخه‌ي او مي‌شد، دعوا مي‌کردند. يعني گاهي از دوچرخه‌اش نمي‌گذرد. اما مي‌بيني كه بعد از يک ماه از جانش هم مي‌گذرد. سر نخ دست کس ديگري است. اشکال ندارد که انسان بتواند با يک ارتباط با خدا ابر را وادار کند که باران ببارد. عبادت مي‌تواند در طبيعت تصرف کند. قرآن از اين حرف‌ها پر است. قرآن مي‌گويد: كه موسي عصايش را در آب زد و از سنگ چشمه درآورد. يكجاي ديگر مي‌گويد: موسي عصايش را در آب زد و دريا خشک شد. يك جا مي‌گويد: كه حضرت عيسي کبوتر مي‌ساخت و آن را فوت مي‌کرد و مي‌پريد. ولايت تکويني يعني ولي خدا در اثر بندگي مي‌تواند کاري بکند كه اگر جايي بگويد: بايست، مي‌ايستد. اين طوري نيست. اين کرامت را از مادر ايشان نقل کردند.

5- ويژگي‌ها و خصوصيات روحي امام پنجم

امام پنجم در کربلا چهارساله بود. ايشان مي‌گفت: من چهارساله بودم و با چشمانم فيلمبرداري مي‌کردم. من در كربلا آنچه را كه بر امام حسين گذشت، ديدم و شنيدم. امام پنجم در کربلا حضور داشت.
برخورد‌هاي امام پنجم طوري بود که کسي از او ناراحت نمي‌شد. هرگز کسي را ملول نمي‌کرد. بعضي آدم‌ها هستند كه تا كنارشان مي‌نشيني، طوري حرف مي‌زنند كه آدم ناراحت مي‌شود. اگر مي‌خواهي به مسجد بروي و نماز بخواني پياز نخور. ما حديث داريم كه در شب جمعه پياز نخوريد. مبادا فردا در نماز جمعه بوي آن ديگران را اذيت كند. همنشيني خيلي مهم است.
حديث داريم وقتي مي‌خواهيد از خانه خارج شويد، خودتان را درست کنيد. بعضي‌ها موهاي خود را مثل جنگل درست مي‌كنند. امام ديد كه يك نفر موهاي بسيار نامرتبي دارد. گفت: اگر حال شانه كردن نداري، آن را كوتاه كن. باغ وحش درست كرده‌اي. مسواک زدن، عطر زدن، خوب صحبت كردن با ديگران بسيار سفارش شده است. (وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً) (بقره /83) الله اکبر! قرآن نمي‌گويد: «وَ قُولُوا لِلذينَ آمنوا» به مؤمنين حرف بزنيد. مي‌گويد: اگر با يهودي هم حرف مي‌زنيد، خوب حرف بزنيد. نمي‌گويد: «قُولُوا لِلْمُؤْمِنينَ» مي‌گويد: «قُولُوا لِلنَّاسِ» اگر شما فردا معلم شوي و با شاگردانت بد صحبت كني، مي‌گويند: نگاه كنيد! مثلاً معلم است. نمي‌تواند درست صحبت كند. معلم سر کلاس بايد با محبت باشد. تا بچه‌ها بگويند: قربان اين معلم برويم. معلم خوب معلمي است که وقتي زنگ تفريح را مي‌زنند، بچه‌ها به حياط نروند. اگر اينطور باشد معلوم است كه بچه‌ها خيلي معلم خود را دوست دارند و كلاسشان خسته كننده نيست. معلم بايد روان حرف بزند. خودماني حرف بزند و طرف را خسته نکند.
معلم بايد بتواند چندهزار قصه بگويد. تا در مواقعي كه بچه‌ها خسته هستند يكي از اين قصه‌ها را تعريف كند. الآن من در اين بيست دقيقه چهار بار شما را خندانده‌ام. خنده در کلاس، در معلمي و در سخنراني مثل تکان دادن كيسه است. وقتي كيسه را تكان مي‌دهي جا باز مي‌کند. مثل اينكه شما از اين طرف ايران به آن طرف ايران برويد. اگر هر پنجاه، شصت کيلومتري پياده شويد و يك ليوان چاي بخوريد، معلوم است كه با نشاط هستيد. اما اگر مستقيم به آنجا برويد و بخوابيد، معلوم مي‌شود كه كسل هستيد. در برنامه ريزي‌هاي آموزشي بايد دقت کنيم. رمز اينکه بعضي از بچه‌ها تجديد مي‌شوند، چيست؟ صبح که بچه تازه نفس است، ورزش، نقاشي و خطاطي مي‌كند. اين چيزها فکر نمي‌خواهد. اما نزديك ظهر كه مي‌شود و خسته است، رياضي فيزيک، شيمي و… دارد. براي همين است كه تجديد مي‌شود. گاهي وقت‌ها برنامه ريزي‌هاي غلط ما باعث مي‌شود كه بچه‌ها تجديد شوند.
ديروز يکي از آقايان مي‌گفت: من فقط مواقعي به نماز جمعه مي‌روم كه آيت الله خامنه‌اي نماز بخواند. به او گفتم: چرا؟ گفت: از خواندن حمد و سوره ايشان خيلي خوشم مي‌‌آيد. بخصوص وقتي كه سوره جمعه را مي‌خواند. به همين خاطر گفته‌اند: کسي كه صداي بدي دارد، اذان نگويد. چون مؤذن بدصدا مردم را فراري مي‌دهد. اينها مسائل مهمي است. گاهي وقت‌ها ظاهر معلم طوري است كه حواس دانش آموزان را پرت مي‌كند. ما يك استاد داشتيم كه وقتي درس مي‌داد و صحبت مي‌كرد، عينکش تكان مي‌خورد. ما آنروز درس را نفهميديم. معلم بايد طوري باشد که وقتي درس مي‌دهد، حواس بچه‌ها فقط به او جمع باشد. هم نشيني خيلي مهم است. هم نشين بايد هم نشين خوبي باشد. اگر مي‌خواهيد سيگار بكشيد، بگوييد: آقا شما از دود سيگار ناراحت نمي‌شويد؟ اگر گفت: ناراحت نمي‌شوم، آن موقع سيگار را روشن كنيد. حتي از بچه هم اجازه بگيريد. هوا براي همه است. وقتي شما سيگار مي‌كشيد، هوا را آلوده مي‌كنيد و حق ديگران را از بين مي‌بريد. تجاوز به حريم هوايي که فقط براي صدام نيست. شما هم با سيگار كشيدن به حريم هوايي ديگران تجاوز مي‌كنيد.
از خصوصيات امام باقر اين بود که هرکسي نزد ايشان مي‌نشست، لذت مي‌برد. هركس مي‌آمد دوست داشت كه در خدمت ايشان بنشيند. وقتي به سائلي پول مي‌داد، مي‌گفت: مبارکت باشد. مي‌گفت: خدا برکت بدهد. يعني با دعا پول مي‌داد. اما ما وقتي به ديگران كمك مي‌كنيم، مي‌گوييم: پول را بده برود. چرا اينطور پول مي‌دهيد. پول را بايد محترمانه داد. قرآن يك آيه دارد كه مي‌گويد: اگر مي‌خواهيد چيزي را به فقير بدهيد، طوري بدهيد که دوست داريد به خودتان بدهند. يعني اگر با شما چنين برخوردي مي‌كردند، شما پول را مي‌گرفتيد.
يك نفر به مكه رفته بود. در مکه خيلي گرما خورده بود. هواي مکه داغ بود. روز آخر گفت: خدايا ما که آمديم. اگر خودت هم بودي، مي‌آمدي؟
قرآن آيه‌اي دارد كه مي‌گويد: اگر مي‌خواهي چيزي را به كسي بدهي، طوري بده که اگر همان چيز را به همان صورت به تو دادند، قبول کني. اگر مي‌خواهي نمره بدهي، يك نمره‌ي زيبا بده. ما وقتي تكاليف خودمان را به معلممان نشان مي‌داديم، اصلاً ورق نمي‌زد. مي‌گفت: خودت ورق بزن. تكاليف ما را خط مي‌زد. ما ورق مي‌زديم. او هم خط مي‌زد. معلمي هنر است. معلم سر کلاس مي‌آيد و مي‌گويد: بچه‌ها فردا به مناسبت اينکه تولد حضرت علي است، مدرسه تعطيل است و شما تكليف نداريد. اما يك معلم هم هست كه مي‌گويد: فردا تولد حضرت علي است. اگر هرشب چهار تا مشق مي‌نوشتيد. امشب هشت تا بنويسيد. بچه‌ها يكباره جن زده مي‌شوند و مي‌گويند: كاش فردا تعطيل نبود. يعني اين روز عزيز به عنوان يك روز تلخ در ذهن بچه‌ها ضبط مي‌شود. اين بي سليقگي معلم است. من نمي‌دانم كه شما چطور مي‌خواهيد معلم شويد؟ ما که سي سال است كه معلم هستيم، هنوز دسته گل آب مي‌دهيم.
يك کسي ديوانه شده بود. روز اول ديوانگي‌اش يك پرچم به دوش گرفت و شروع به خواندن کرد و گفت: كه من دارم به كربلا مي‌روم. يك ديوانه‌ي ديگر به او رسيد و گفت: کجا مي‌روي؟ گفت: به كربلا مي‌روم. گفت: چه موقع ديوانه شدي؟ گفت: امروز صبح ديوانه شدم. گفت: من سي سال است كه ديوانه شدم و هنوز به امام زاده‌ي شهر نرفتم. تو در روز اول ديوانگي خود مي‌خواهي به كربلا بروي؟
ما سي سال است كه معلم هستيم. اما هنوز دسته گل به آب مي‌دهيم. شما با دوسال سابقه مي‌خواهيد چه كار كنيد؟ معلم مي‌تواند حركت‌هايي کند كه بچه را صد و هشتاد درجه عوض کند. معلمي يك هنر است. خط معلم، بيان معلم، ظاهر معلم مي‌تواند تاثير گذار باشد. اگر معلم با کفش ساده سر کلاس برود، هيچ بچه‌اي براي نداشتن کفش گريه نمي‌کند. يعني شما هم كه معلم هستيد مي‌توانيد به راحتي مشكلات خانواده‌ها را حل كنيد. اين كارها فقط مخصوص معلم ديني نيست. گاهي معلم رياضي هم مي‌تواند نقش داشته باشد. گاهي يك کسي مي‌تواند کاري بکند که هيچکس نمي‌تواند آن را انجام دهد. شما در مقابل چشم همه گل مي‌زني. اما موقع نماز خواندن غيب مي‌شوي. چه اشكالي دارد كه بر روي چمن نماز بخواني. شما گل زدنت را نشان مي‌دهي اما نماز خواندنت را نشان نمي‌دهي. علني نماز بخوانيد. افتخارکنيد که با نماز هستيد. ما به آن آقايي که در پادگان اسرائيل نماز خواند، گفتيم: كه مجاني به مکه برود. افتخار کنيد که مسلمان هستيد. اصلاً به مسلماني خودتان بنازيد. به عشقي که به اهل بيت داريد، افتخار كنيد. به قرآن افتخار كنيد.
نمي‌دانيد كه در كتابهاي ديگر چقدر چرند و پرند است. خيلي بي محتوا هستند. شما مي‌بينيد كه در کتاب تورات نوشته است که خدا از آسمان پايين آمد و با يعقوب کشتي گرفت. يعقوب خدا را زمين زد. آيا اين كتاب آسماني است؟ کتاب آسماني مسيحي‌ها مي‌گويد: حضرت عيسي به مهماني رفت. شراب کم آمد. صاحب خانه آمد و گفت: آقا دستم به دامنت! شراب کم آمد. گفت: غصه نخور. همه‌ي ظرف‌ها را آب کن. من فوت مي‌کنم. ظرف‌ها پر از شراب مي‌شود. پيغمبر شراب ساز است. خدا کشتي گير است. دين ما دين خوبي است. ما اهل بيت خوبي داريم. ما امام پنجم داريم. ما امام پنجم را نشناختيم. افتخار كنيم كه مسلمان هستيم. خدا آن پدران و مادراني را که ما را با اين خط آشنا کردند، رحمت کند. امام پنجم وقتي به سائل چيزي مي‌داد، مي‌گفت: مبارکت باشد. اگر نمره‌ي بيست مي‌دهي، زير نمره‌ي بيست يك نصيحت کن. نصيحت زير نمره‌ي بيست اثر دارد.
يك نفر به امام پنجم جسارت کرد. ايشان مسلمان نبود. من ترجمه نمي‌کنم. گفت: انت فلان! گفت: مادر تو آشپز است. گفت: اتفاقاً آشپزي هنر است. اين فكر مي‌كند كه ليسانس داشتن، هنر است. اصلاً خانه داري هنر است. ساندويچ خوردن که هنر نيست. ‌اي کاش ساندويچ مي‌خوردند. چون ساندويچ خوردن به اين معنا است که او حوصله غذا پختن ندارد. اما اخيراً آب ميوه هم مي‌خورند. پس معلوم مي‌شود كه ديگر حوصله‌ي زنده بودن را هم ندارند. خواستند به امام باقر جسارت کنند. اما امام باقر گفت: من افتخار مي‌كنم كه مادرم آشپز است. به اميد روزي که مراکز تربيت معلم ما، خوابگاه‌هاي دانشجويي ما بتوانند كارهايي كه مورد نيازشان است را ياد بگيرند. ما مي‌توانيم برق کشي را ياد بگيرم. آشپزي را ياد بگيريم. شنا كردن را ياد بگيريم. حروف چيني را ياد بگيريم.
خيلي از افراد هستند كه نمي‌توانند قرآن بخوانند. نمي‌توانند حرف بزنند. اما بعضي از افراد هم هستند كه خيلي خوب سخنراني مي‌كنند. اين خيلي خوب است كه دخترها و پسرها مي‌توانند سخنراني كنند. يك روز يك زن آمد و گفت: من نماينده‌ي خانم‌هاي مدينه هستم. نزد پيامبر يک سخنراني کرد. پيغمبر به اصحابش فرمود: عجب سخنراني بود. خيلي خوب سخنراني کرد. فرمود: اين زن‌ها خيلي مهم هستند. زن بايد بتواند حرف بزند. اگر نتوانيد سخنراني کنيد، فلج هستيد. اگر خط شما بد است، فلج هستيد. اگر شنا بلد نباشيد، فلج هستيد. هنرمند کسي است که از ليموترش، ليموناد درست کند. اگر كسي به شما متلك گفت، فکرکن و از همين متلک استفاده کن. سلام و صلوات خدا بر امام بنيانگذار جمهوري اسلامي باشد. ايشان در ترکيه تبعيد بود. رئيس ساواک ترکيه آمد و ايشان را برد كه بترساند. گفت: ببينيد. ما اينجا چهل نفر از علماي ترکيه را كه خلاف حکومت ترکيه حرف زدند، اعدام کرديم. اينجا قتلگاه علما است. يعني اگر بخواهي تکان بخوري، ما تو را اعدام مي‌کنيم. گفت: عجب! پس علماي ترکيه از علماي ايران زرنگ‌تر بودند. پس ما بايد حرکتي کنيم که صد نفرمان شهيد شويم. خواستند كه امام را بترسانند. اما امام به آنها پاتك زد. ايشان بيشتر شجاع شد و گفت: پس ما کوتاه آمديم. اينها تا مرز شهادت پيش رفتند. پس ما بايد جلو برويم. آن مرد ديد كه نمي‌شود كاري كرد. ايشان اصلاً نمي‌ترسد. تهديدها به نفعش شده است. كسي هنرمند است که بتواند از ليموترش، ليموناد درست کند. به امام پنجم گفتند: مادرت آشپز است. فرمود: آشپزي هنر است كه تو آن هنر را نداري.
يك روز امام پنجم مهمان داشت. مهمان مي‌گفت: در آنجا خرماهايي بود كه خيلي برق مي‌زد. مي‌گفت: من تا آن زمان يك چنين خرمايي نديده بودم. وقتي خرما را خوردم، يك متلک پراندم. گاهي آدم‌هايي هستند كه متلک مي‌گويند. يك متلک پراند و گفت: عجب (ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعيمِ) (تكاثر /8) آيه قرآن است. يعني روز قيامت از نعمت‌ها سؤال خواهند کرد. يعني اشاره کرد كه‌اي امام پنجم! با اين خرماهايي که برق مي‌زند، روز قيامت جواب خدا را چه مي‌دهي؟ امام فرمود: سر جايت بنشين. اينکه خدا مي‌گويد: از نعمت سؤال مي‌کنيم به معني اين نيست كه از نان و آب سوال مي‌كند. اگر سؤال بکند، مي‌پرسد: چه عقيده‌اي داشتي؟ چه فکري کردي؟ چه حرفي را تأييد کردي؟ شما خط انحرافي را در نظر بگيريد. مثل اينکه خون امام حسين را در کربلا ريختند. حالا به مسجد مي‌آيند و مي‌گويند: خون پشه پاک است يا نجس است؟ مي‌گويند: تو خون امام حسين را در كربلا ريختي. حالا آمدي سر خون پشه بحث مي‌كني؟ شما به امام باقر و امام صادق و اهل بيت ضربه زديد. آنها را خانه نشين کرديد. حالا راجع به کشک و خرما بحث مي‌کنيد. گاهي امام مچ آنهايي را که مي‌خواستند مقدس گيري کنند، مي‌گرفت. يك معلم قرآن به خانمي درس مي‌داد. يك روز اتاق خلوت بود. يك شوخي با خانم کرد. اين هشداري به معلم‌هاي خصوصي است. البته اصل پاکي است. ولي بالاخره شيطان انسان را گول مي‌زند. شيطان گفته است: هرکجا يك زن و مرد تنها بودند، سومين نفر خودم من هستم. معلمي به خانمي درس مي‌داد. با آن خانم شوخي کرد. بعد نزد امام باقر آمد. سلام كرد. امام باقر جواب سلام او را داد و گفت: کساني که در اتاق خصوصي با زن مردم شوخي مي‌کنند، گفت: آقا مگر شما مي‌دانيد؟ گفت: اگر من هم مثل شما فقط اين طرف ديوار را ببينم که آدم عادي هستم. فرق امام و غيرامام اين است. راديوي خوب آن راديويي است که همه جاي دنيا را بگيرد. معناي امام اين است که امام مي‌تواند از پشت ديوار اطلاع داشته باشد. نه تنها امام حتي علماي درجه يک هم مي‌توانند اين چنين باشند.
يکي از علماي مهمي که الان در قم هستند، مي‌گفتند: من تازه طلبه شده بودم. نزد امام بنيانگذار جمهوري اسلامي درس مي‌خواندم. سر درس نشسته بودم. يک ربع به غروب، يک مرتبه ديدم كه نماز نخواندم. همين طور که سر درس نشسته بودم، متوجه شدم كه نمازم را نخواندم. امام داشت درس مي‌داد. خواستم بلند شوم، بروم. اما ديدم كه زشت است كه از وسط درسشان بلند شوم. به هواي اينکه از بيني‌ام خون مي‌آيد، بلند شدم بروم. تا رفتم امام فرمود: اين سيد امروز نماز نخوانده است. اولياء خدا چيزهايي را مي‌فهمند. اولياء خدا کدي دارند كه ما نداريم. روايت داريم كه امامان ما يك عمودي از نور دارند که با عمود از نور مي‌توانند ارتباط پيدا کنند و غيب را بفهمند. يك بار يك کسي در خانه‌ي امام باقر را زد. كنيز آمد تا در را باز كند. اين كنيز در يک لحظه دستش به طرف سينه‌ي آن زن رفت. تا خواست دستش را دراز كند، امام از داخل يك جمله‌اي را فرمود. كنيز تعجب كرد. امام فرمود: ما از پشت ديوار هم خبر داريم. قرآن مي‌گويد: (وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ سَتُرَدُّونَ إِلى‌ عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ) (توبه /105) «فَسَيَرَى اللَّهُ»، «يرَى» يعني مي‌بيند. «سَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ» عمل شما را مي‌بيند. «فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ» يعني خدا عمل شما را مي‌بيند. «وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ» رسول هم کارهاي شما را مي‌بيند. مؤمنين هم مي‌بينند. اما منظور از مؤمنين، همه‌ي مؤمنين نيستند. چون ما هم مؤمني را نمي‌بينيم. مراد از مؤمنين اهل بيت هستند. و لذا رواياتي داريم كه هرهفته کارهاي ما خدمت امام زمان عرضه داده مي‌شود. امام زمان بر کار ما آشنا است. ما وقتي به حرم امام رضا مي‌رويم، امام رضا مي‌داند كه ما چه کاره هستيم. حرف‌هاي ما را مي‌شنود. امامان ما از اولياي خدا هستند. ما مفتخر هستيم که امام باقر از ماست. ما مفتخريم که امام صادق از ماست. ما مفتخريم که ما در خط اهل بيت هستيم.
من دقيقه‌ي آخر حرف هايم يك جمله بگويم. اين يادگاري باشد. چون آدم نمي‌داند كه تا چه زماني زنده است. براي همين مي‌ترسد كه بعضي از حرف‌هايش نگفته بماند. در زمان پيغمبر همه مسلمان‌ها يك خط داشتند. اما بعد از پيغمبر در دو خط قرار گرفتند. يک خط، خط اهل بيت بود و يک خط، خط غيراهل بيت است.

6- اختلاف شيعه و سني يا شيعه و وهابي

من يك سخنراني در پاکستان داشتم. سيصد، چهارصد نفر استاد دانشگاه در جلسه‌ي ما حضور داشتند. گفتند: آقاي قرائتي مواظب باش اينجا همه استاد دانشگاه هستند. گفتم: من طوري حرف مي‌زنم كه به همه‌ي شما بخورد. يک نفر بلند شد و گفت: آقا مي‌شود کاري کني كه کلام همه‌ي ما مسلمان‌ها يك دست باشد. نگوييم: يکي سني است. يکي شيعه است. همه يك دست مسلمان باشيم. گفتم: باشد. من قبول دارم. گفت: هرچه قرآن گفت. گفتم: احسنت! همه قبول دارند. پس همه يك دست شويم. بعد از پيغمبر من فقهم را از چه کسي بگيرم؟ من فقهم را از اهل بيت مي‌گيرم. يك عده هم فقهشان را از غيراهل بيت مي‌گيرند. ما که خطمان از اهل بيت است. سه آيه در قرآن داريم. قرآن راجع به اهل بيت مي‌گويد: (وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً) (احزاب /33) يعني خدا اهل بيت را پاک آفريد. هيچ انحرافي ندارند. راجع به غيراهل بيت يك چنين آيه‌اي وجود دارد. اهل بيت در قرن اول بودند. تمام فقهاي شما در قرن دوم متولد شدند. پس اهل بيت يك قرن جلوتر هستند. قرآن مي‌گويد: (وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ) (واقعه /10) آنهايي که سابقه‌شان بيشتر است، يك قرن جلوتر هستند. اهل بيت در راه خدا شهيد شدند. قرآن مي‌گويد: (وَ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدينَ عَلَى الْقاعِدينَ أَجْراً عَظيماً) (نساء /95) آن كسي که در راه خدا جهاد مي‌کند (قُتِلُوا في‌ سَبيلِ اللَّهِ) (محمد /4) يا آن کسي که در راه خدا شهيد مي‌شود، به آنها پاداش بزرگي داده مي‌شود. من که گناهي نکردم. من در خط قرآن رفتم تا فقهم را از اهل بيت بگيرم. گفتم: هرکس يک آيه آورد که چرا فقهش را از اهل بيت مي‌گيرد، بنده تغيير ايدئولوژي مي‌دهم. مکتبم را عوض مي‌کنم. در تلويزيون اعلام مي‌کنم. يك دليل بياوريد.
در وصيت نامه امام داريم كه ما مفتخر هستيم که اهل بيت را دوست داريم. کشور ما کشور اهل بيت است. البته اين به اين معنا نيست که اگر کسي سني است اهل بيت را دوست ندارد. چون سني‌ها هم اهل بيت را دوست دارند. ما اهل بيت را دوست داريم. براي همين فقهمان را از آنها مي‌گيريم. آنها اهل بيت را دوست دارند اما فقهشان را از کس ديگر مي‌گيرند. مگر مي‌شود كه اهل بيت را دوست نداشت.
سني‌ها منحرف هستند. در مکه وقتي براي زيارت قبر ائمه مي‌رويم، مي‌گويند: شما شرک مي‌گوييد. اگر پشت اين ليوان بنويسي اين ليوان است، شرک است. مثلاً اگر بنويسي اينجا کجاست، شرک است. اين ديگر حماقت است. اينها مي‌گويند: اگر ما بنويسيم اين قبر امام حسن است، شرك است. ما مي‌گوييم: قبرستان بقيع خيلي تاريک است. يك لامپ بزنيد. مي‌گويد: اسراف است. مثل اينکه تمام دلارهايي که سعودي در بانک‌هاي خارج گذاشته است، اسراف نيست. فقط يك لامپ روشن اسراف است. اينجا آدم نمي‌تواند تحمل كند. اينکه هرکس بقيع را مي‌بيند، گريه مي‌کند و مي‌گويد: پيغمبر بيست و سه سال زحمت کشيد و گفت: من هيچ چيز از شما نمي‌خواهم. (إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى‌) (شورى /23) بچه‌هاي من را دوست داشته باشيد. نه اينکه کفش و کلاه به آنها بدهيد. بلكه خط فکري آنها را دنبال کنيد. اينها قبر اهل بيت را خراب کردند و يك لامپ هم نزدند و گفتند: اسراف است. اما براي استقبال از رئيس جمهور آمريکا همه‌ي شهر را چراغاني مي‌كنند. اين اسراف نيست اما يك لامپ روشن اسراف است. استقبال از رييس جمهور آمريكا توحيد است. اما روشن كردن لامپ در بالاي قبر حضرت زهرا اسراف است. آدم از بين مي‌رود.
ما فقط گير وهابي‌ها هستيم. وگرنه شيعه و سني مسئله‌اي نداريم.
خدايا هرچه به عمر ما اضافه مي‌کني به ايمان و عشق و علم و عمل و اخلاص و عمق و برکت کار ما بيفزا.
خدايا ما را از هدرشدگان، هدررفتگان، خاسرين و اهل حسرت قيامت قرارنده. دين ما، دنياي ما، رهبر ما، امت ما، کشور ما، نسل و ناموس ما، مرز و بوم ما را حفظ بفرما.
روح امام و شهدا و نياکان و تمام کساني که در مسلماني ما و در آموزش ما مؤثر بودند از ما راضي و خشنود بگردان. به معلمين فعلي و آينده ما كمك كن كه در تربيت نسلي که دراختيار دارند، موفق شوند. به آنها توفيق بده كه نسل مؤمن، موحد، شجاع، مخلص، ايثارگر تربيت بکنند. از شما بسيار تشكر مي‌كنم.

«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»

نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 194
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست