responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 1941

موضوع: صلح امام حسن، مقدمه قیام امام حسین علیهماالسلام

تاريخ پخش: 20/02/99

1- نه صلح، نه جنگ، مصلحت جامعه اسلامی

2- اعلام آتش بس و صلح از سوی معاویه

3- برنامه امام حسن علیه‌السلام برای آگاه کردن مردم

4- آگاهی از امام حسن، جرأت و قیام از امام حسین علیهما السلام

5- کرامت و جوانمردی امام حسن علیه‌السلام

6- جوانمردی حضرت یوسف در برخورد با برادران

7- اصحاب کهف، جوانمردان با ایمان

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین بعدد ما أحاط به علمه، الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی

1- نه صلح، نه جنگ، مصلحت جامعه اسلامی

من می‌خواهم یک سؤالی را جواب بدهم، شما هم باید بتوانید جواب بدهید، چطور شد امام حسین جنگ کرد در مقابل یزید تا کشته شد، خودش و اصحابش ولی امام حسن چرا با معاویه جنگ نکرد و صلح کرد؟ این سؤال. جواب: معاویه و یزید دو رقم آدم بودند ولو پدر و پسر هستند، اما یزید سال اولش بود که امام حسین قیام کرد. طاغوت را سال اول می‌شود ریشه‌کن کرد اما معاویه چون سالها در شام حکومت داشت کندن درخت ریشه‌دار سخت است ولی کندن درخت بی ریشه آسان است، این یک مورد. 2- صلح همه‌جا بد نیست. ما اصلی نداریم که زنده باد جنگ و مرگ بر صلح، باید دید مصلحت چیست. گاهی مصلحت صلح هست، صلح کنیم. پیغمبر هم بعضی موارد صلح می‌کرد. اگر مصلحت جنگ است، جنگ کنیم. اینطور نیست که جنگ خوب است و صلح بد، یا صلح خوب است و جنگ بد. باید دید نتیجه صلح چیست و نتیجه جنگ چیست؟ این هم دو…
3- امام حسن ترسو نبود، امام حسین شجاع. همین امام حسنی که صلح کرد چنان در جبهه‌ها شمشیر می‌زد که امیرالمؤمنین به وحشت افتاده بود. چطور حسن شمشیر می‌زند؟ ترسو نبود. با این سه مقدمه، سه کلمه گفتیم. نمی‌دانم گرفتید یا نه؟ 1- حساب یزید با … جداست. یزید سال اولش بود و معاویه سال چندم، 2- صلح همیشه بد نیست. گاهی صلح خوب است و گاهی جنگ خوب است. 3- امام حسن ترسو نبود. شمشیر زدن امام حسن پدرش امیرالمؤمنین را به تعجب می‌انداخت. این سه جمله را داشته باشید، صلح به امام حسن تحمیل شد، چطور؟ اگر پنج شش دقیقه دل بدهید، یک کتاب پانصد صفحه‌ای را در پنج دقیقه می‌توانید بگیرید. به شرط اینکه دل بدهید. دو جبهه در مقابل هم قرار گرفتند، هم امام حسن لشگر کشید و هم معاویه، دو لشگر در مقابل هم، منتهی لشگر معاویه سه امتیاز داشت، 1- عدد اینها بیشتر بود. این باز جواب نیست. در کربلا هم عدد یزیدی‌ها بیشتر بود. امام حسین 72 نفر بودند و آنها سی هزار تا. این یکی که نه، 2- در کربلا از اینجا دقت کنید، در کربلا امام حسین فرمود: جنگ را تعطیل کنید، ما در یک بیابانی می‌رویم. گفتند: یا با یزید بیعت کن یا باید کشته شوی، یا بیعت یا کشته شدن، ولی پیشنهاد آتش بس در کربلا از امام حسین بود. امام حسین فرمود: نه جنگ، نه بیعت! گفتند: نه، یا جنگ یا بیعت، ولی در امام حسن که در مقابل معاویه قرار گرفت پیشنهاد آتش بس از طرف معاویه شد. معاویه گفت: مردم، جمعیت ما بیشتر است. در عین حال که جمعیت ما بیشتر است این ورقه سفید را من می‌دهم، هر شرطی امام حسن بکند من می‌پذیرم که جنگ نکنیم. معاویه گفت: من دلم به حال مسلمان‌ها می‌سوزد و می‌خواهم خون از دماغ کسی نیاید. می‌خواهم صلح شود منتهی هر شرطی هم بگوید قبول می‌کنم.

2- اعلام آتش بس و صلح از سوی معاویه

این ورقه سفید را وقتی… شما بگویید.. این ورقه سفید را چه کسی نشان داد؟ با هم بگویید… معاویه، این ورقه سفید را اگر امام حسن امضاء نمی‌کرد مردم می‌گفتند: حسن جان، تو که سربازت کم بود، یک افسرهایش را هم معاویه یک میلیون خرید، پانصد هزار تا نقد، پانصد هزار تا نسیه، یک مشت هم عقب آن افسر آن طرف رفتند. پس یک افسرهایش یک میلیون، یک افسرهایش هم ترسید، گفت: ما نه این طرفی هستیم نه آن طرفی، اصلاً از جبهه بیرون رفت. یک نیروهای امام حسن با جمعی بیرون رفتند. یک عده خودشان را با یک میلیون فروختند. یک تروریست آمد یک شمشیر زد، پای امام قطع نشد ولی گوشت بریده شد. خود امام حسن هم از پا افتاد. یکبار دیگر…
معاویه حفظ ظاهر را می‌کرد، حکومتش ریشه داشت، پیشنهاد آتش بس از معاویه بود. امام حسن پا نداشت، بریده شد، نه تمام از پا قطع شود، قطع نشد، بریده شد. یک افسرهای ما یک میلیون فروخت، یک افسر ما فرار کرد از ترس، پای من بریده شد. حالا معاویه کاغذ سفید می‌دهد. امام حسن خیلی شیرین‌کاری کرد. معاویه ورقه سفید داده و گفته هرچه من بگویم قبول است. بسم الله 1- از اینجا امام حسن نوشت.. پسرت یزید را ولیعهد نکنی. مگر می‌شود؟ معاویه تصمیم گرفته بود بعد از خودش یزید باشد. 2- حجر بن عدی یار باوفای پدرم را اعدام نکنی. چون دستور داده بود حجر را بکشند. 3- شیعیان را از بیت المال محروم نکنی. بلند بگویید… 4- به پدرم… به پدرم علی ناسزا نگویی. چون دستور داده بود همه خطبه‌های نماز جمعه همه امام جمعه‌ها به علی ناسزا بگویند. ده دوازده مطلب با کم و زیادش نوشت که یقین داشت معاویه هیچ کدام را عمل نمی‌کند. معاویه دید عه، تمام سیاست‌هایش را امام حسن هوا کرد. هر تصمیمی گرفته بود امام حسن گفت: این تصمیم غلط، این تصمیم غلط، چون ورقه سفید دادی، ورقه سفید یعنی من مرد هستم. مردی بسم الله عمل کن. معاویه نمی‌توانست این را نگه دارد، جلسه تمام شد رفتند کوفه، معاویه منبر رفت. گفت: من اصلاً کار ندارم شما نماز بخوانید یا نخوانید، من می‌خواهم حکومت کنم، این هم صلح نامه است. صلح نامه را گرفت و [پاره کردن] این صلح نامه، تمام شد و رفت.

3- برنامه امام حسن علیه‌السلام برای آگاه کردن مردم

مردم به هم نگاه کردند، ای نامرد! تو خودت ورقه سفید دادی. گفتی: هرچه امام حسن بنویسد، قبول است. بعد از چند ساعت پاره کردی، مردم تکان خوردند که بنی امیه دین ندارد، شرف ندارد، مرد نیست، دروغ می‌گوید. لذا فکر مردم عوض شد. تا آن زمان فکر می‌کردند معاویه خوب است، آن زمان دیدند معاویه نوشته خودش را پاره کرد، ایمان مردم از معاویه کنده شد. این قدم اول.
مردم گاهی نمی‌دانند و گاهی نمی‌توانند. زمان امام حسن مردم نمی‌دانستند می‌گفتند: معاویه خوب است، حج می‌رود، نماز می‌خواند، یزید آدم لاتی بود، سگ بغل می‌کرد. دنبال عشق و عاشقی بود. شراب می‌خورد علنی، این نامه‌ای که معاویه پاره کرد نشان داد معاویه هیچ تعهدی ندارد، در زمان ما رئیس جمهور آمریکا قول می‌دهد و می‌آید قولش را زیرش می‌زند. هیچکس در ایران نیست که بگوید: رئیس جمهور آمریکا آدم است. چون همه دیدند قول می‌دهد و همه دیدند زیرش می‌زند، این خودش یک انقلاب فرهنگی است که فکر مردم عوض شود. امام حسن با این چیزهایی که نوشت مخصوصاً یک چیزهایی نوشت که معاویه پاره کند، چون امام حسن می‌دانست معاویه اینها را قبول نمی‌کند. گفت: بگذار بنویسم و بگذار پاره کند، عوضش مردم بفهمند. [خنده]

4- آگاهی از امام حسن، جرأت و قیام از امام حسین علیهما السلام

یک کسی دعا به رضاشاه می‌کرد، گفتند:رضاشاه دعا دارد؟ گفت: آره، گفتند: آخر او جلوی نماز را گرفت، جلوی حجاب را گرفت، جلوی حوزه را گرفت، گفت: نه، چادرها را که برداشت چادر زن من هم برداشت، مردم زن مرا دیدند و فهمیدند من یک عمری با چه زن زشتی دارم زندگی می‌کنم. لذا دعا… به رضاشاه می‌گوید: به مردم فهم داد که مردم بفهمند من با چه زن زشتی زندگی می‌کنم. حالا امام حسن چیزهایی نوشت که معاویه پاره کند و پاره که شد مردم بفهمند این نامرد است. پارچه بنزینی شد. پارچه بنزینی با یک گوگرد کربلا آتش گرفت. بنی امیه ریشه کن شد. یعنی امام حسن پارچه را بنزینی کرد. کمک کنید… امام حسین کبریت زد. امام حسن انقلاب فکری و فرهنگی به وجود آورد، نگاه مردم را عوض کرد، امام حسین به مردم که شناخت پیدا کردند اراده داد. یک امام شناخت داد، بشناسند معاویه کیه، یک امام جرأت داد. زیر سم اسب رفت و شهید شد تا مردم خونشان به جوش بیاید. نصفش را من می‌گویم و نصفش را شما بگویید. اگر آنجا که مردم ندانستند، بلای ندانستن را کدام امام حل کرد؟ بلند بگویید… امام حسن. بعد مردم وقتی فهمیدند، لذا امام حسین که کربلا می‌رفت، از یک نفر پرسید: وضع چطور است؟ گفت: آقاجون، مردم بنی امیه را می‌شناسند، دل مردم با اهل‌بیت است و با شماست اما شمشیرشان با بنی امیه است. یعنی مردم می‌شناسند اما جگر ندارند در افتند، جرأت نمی‌کنند در بیافتند. امام حسن به مردم علم و شناخت داد و امام حسین به مردم جرأت و جسارت. این به مناسبت نیمه رمضان، تولد امام حسن، برای شادی روحش از اینجا صلواتی را هدیه کنیم. (صلوات حضار)
حرف را گرفتید؟ الآن یک کسی بگوید، می‌خواهیم به قرائتی بزنیم. بیایید بزنیم، ممکن است بلند نشوید مرا بزنید. اما اگر یک نفر اینجا آمد عیب‌های مرا گفت، قرائتی چنین است، چنین است، چنان است، اگر عیب‌های مرا گفت بعداً تا گفت بزنید، سر من می‌ریزید. یعنی نباید وقتی کتک خوردم بگویم: این زد، باید بگویم: این با این سخنرانی‌اش افشاگری کرد، مردم را آماده کرد، وقتی مردم آماده شدند تا گفت بزنید، سر من ریختند. جامعه دو تا مرض دارد، ندانستن یک بیماری است، جرأت نداشتن یک بیماری است. دو تا بیماری داشتند، یکی را امام حسن حل کرد و یکی را امام حسین، هرکس خوب قصه را گرفت باز یک صلوات بفرستد. (صلوات حضار)
بحث امشب اصولاً این جلسات پی در پی ما در مورد اخلاق اقتصادی داریم صحبت می‌کنیم. اینهایی که می‌خرند و می‌فروشند، دلال، معامله، بازار، تولید کننده و کارگر، بحث امشب این است که جوانمرد باشید. خود امام حسن از جوانمردهای درجه یک بود. یک روز امام حسن، اول به شما بگویم، مقام امام حسن از امام حسین بالاتر است. چطور؟ چون شب عاشورا امام حسین با دنیا خداحافظی کرد، زینب حالش منقلب شد. امام حسین گفت: چته؟ گفت: یعنی فرداشب نیستی؟ امشب شب عاشورا است و فردا نیستی؟ نمی‌توانست تحمل کند، امام حسین گفت: چرا منقلب شدی؟ جدم از من بهتر بود رفت. امیرالمؤمنین از من بهتر بود رفت. مادرم زهرا از من بهتر بود رفت. امام حسن از من بهتر بود رفت! این کلمه که امام حسین بگوید: امام حسن از من بهتر بود، این مقام امام حسن است. 2- امام حسن امامِ امام حسین بود، ولی امام حسین امامِ امام حسن نبود. 3- اگر امام حسین، علی اکبر کربلا تحویل داد، امام حسن حضرت قاسم را تحویل داد. این است. خود امام حسین حریم قائل می‌شد. یک فقیری نزد امام حسن رفت، صد درهم یا دینار به او داد. رفت نزد امام حسین گفت: داداشم چقدر داد؟ گفت: صد درهم، و 99 درهم داد. گفت: تنهایی می‌آمدی من هم صد تا می‌دادم، منتهی چون او برادر بزرگ است و صد تا داده، من باید احترام برادر بزرگ را بگیرم. اینها جوانمردی است.

5-کرامت و جوانمردی امام حسن علیه‌السلام

یکی از جوانمردی‌های امام حسن این است، امام حسن(ع) یک روز دید یک کارگری در یک باغی است، این کارگر یک لقمه نان می‌خورد و یک لقمه به سگش می‌دهد. باز یک لقمه می‌خورد و یک لقمه به سگش می‌دهد. امام حسن گفت: بیا ببینم، تو چه کسی هستی؟ گفت: من برده هستم، باغبان هستم. گفت: چرا هرچه نان داشتی نصفش را به سگ دادی؟ گفت: دلم نمی‌آید که من غذا بخورم و این سگ گرسنه باشد. امام حسن گفت: خیلی جوانمرد هستی. امام حسن گفت: این باغ برای کیست؟ گفت: برای فلانی، امام حسن رفت پهلوی صاحب باغ و گفت: می‌خواهم باغ شما را بخرم. باغ را خرید، گفت: برده‌ات را هم می‌خواهم بخرم، برده را هم خرید. بعد برده را آزاد کرد و باغ را به برده داد. برده‌ای که خودش و سگش هردو می‌گویند: نباید گرسنه باشیم. این جوانمردی امام حسن مجتبی است.
بارها سرمایه‌اش را دو قسمت کرد و نصفش را به فقرا داد. حالا در مورد جوانمردی نمونه‌هایش را دیگر نصف وقتمان رفت، نمونه‌هایش را بگوییم. بسم الله الرحمن الرحیم، در معامله جوانمرد باشید. مته به خشخاش نگذارید، می‌گوید ندارم، به او مهلت بده. جنس فاسد را زیر نگذار و جنس خوب را رو، مرد باشید. به کسی گفتند: چرا جنس‌های خوب را رو می‌گذاری و جنس بد را زیر می‌گذاری. مثلاً پرتقال بزرگ‌ها را رو می‌گذاری و پرتقال ریزها را زیر می‌‌گذاری. چرا چنین می‌کنی؟ گفت: خدا چنین کرده، سوره بقره و نساء و سوره بزرگ‌ها را رو گذاشته و «قل هو الله» و «تبت یدا» را زیر گذاشته است. یعنی کسی که می‌خواهد کلک بزند، سند قرآنی‌اش را هم پیدا می‌کند. این سوره‌ها براساس شرایط نیست وگرنه «قل هو الله» زیر است و ابولهب بالاست. ما نباید بگوییم: چون سوره ابولهب بالاست پس ابولهب زنده باد. سوره ابولهب می‌گوید: (تَبَّتْ‌ يَدا أَبِي لَهَبٍ) (مسد /1) مرگ بر ابولهب، گاهی استدلال‌های ما الکی است. دین را باید از دین شناس پرسید، حضرت آدم دو تا بچه داشت، هابیل و قابیل، یکی جنس خوب برای خدا نذر کرد و هدیه کرد، یکی جنس بد، آن کسی که جنس خوب بود قبول شد. آن حسادت برادر گل کرد و گفت: تو را می‌کشم. گفت: تو هم دست دراز کنی و مرا بکشی من روی برادر دست دراز نمی‌کنم، من جوانمرد هستم.
«لَئِنْ بَسَطْتَ‌» قاری: (لَئِنْ بَسَطْتَ‌ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَنِي ما أَنَا بِباسِطٍ يَدِيَ إِلَيْكَ لِأَقْتُلَكَ) (مائده /28) تو دست دراز کنی من دست دراز نمی‌کنم. تو فحش دادی من فحش نمی‌دهم. تو به من بی مهری کردی من به تو مهربانی می‌کنم. دو تا پیغمبر، موسی و خضر در یک روستایی آمدند، گرسنه بودند، از مردم نان خواستند، مردم یک تکه نان ندادند، بعد یک دیوار خرابه‌ای بود گفتند: بیا بنایی کنیم. موسی عصبانی شد که آقا اینها یک تکه نان به ما ندادند بخوریم، بیاییم کارگری مفت، فرمود: ما برای هدف دیگری کار می‌کنیم. یعنی حتی اگر اینها به ما بی مهری کنند ما به آنها بی مهری نمی‌کنیم. جوانمرد معنایش این است. قرآن یک آیه دارد می‌گوید: غیظ کردی؟ «وَ الْكاظِمِينَ‌ الْغَيْظَ» قاری: (وَ الْكاظِمِينَ‌ الْغَيْظَ وَ الْعافِينَ عَنِ النَّاسِ) (آل‌عمران /134) عصبانی شد، خانم یک چیز بدی گفت، مرد یک چیز بدی گفت، جوانمردی به این است که قورتش بدهید. «وَ الْكاظِمِينَ‌ الْغَيْظَ وَ الْعافِينَ عَنِ النَّاسِ» از مردم بگذرید.

6- جوانمردی حضرت یوسف در برخورد با برادران

برادرهای یوسف گفتند: ما غلط کردیم تو را در چاه انداختیم، حالا تو پادشاه شدی و حکومت دستت است، می‌خواهی چه کنی؟ می‌شود ما را ببخشی؟ گفت: الآن شما را بخشیدم. «قالَ لا تَثْرِيبَ‌ عَلَيْكُمُ» قاری: (قالَ لا تَثْرِيبَ‌ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ) (یوسف /92) یوسف گفت: الآن همه شما را بخشیدم. همین الآن همه شما را بخشیدم. این را جوانمردی می‌گویند. شما هم جوانمرد باشید، ببخشید. حالا یک کسی ظلمی کرده، فحش، غیبت، تهمت، حلالش کن. مردم قیامت اینقدر گیر هستند دیگر گیر تو یکی نباشند. گیر من یکی نباشند. حالا فحش داده، داده که داده، جوانمرد باشید.
در مورد جوانمردی، روز فتح مکه مردم مکه ترسیدند که مسلمان‌ها آمدند مکه را گرفتند، بت‌ها را شکستند، پدر ما را درمی‌آورند، مسلمان‌ها یک شعار دادند «الیوم یوم الملحمه، الیوم یوم الملحمه» امروز تلافی می‌کنیم، امروز تلافی می‌کنیم، انتقام، انتقام، پیغمبر فرمود: اینطور نگو. گفت: آقا اینها خاکستر سرت ریختند و سنگ به شما پرتاب کردند، فحش دادند و تهمت زدند، شاعر، کاهن و ساحر، فرمود: امروز همه را می‌بخشم. بگویید: «الیوم یوم المرحمه» مرحمه رحم، ملحمه انتقام است. شما می‌گویید: انتقام، انتقام، بگویید: رحمت، رحمت. اینها جوانمردی است. ما گاهی می‌بینیم دو تا خواهر، دو تا برادر، دو تا فامیل، پسرعمو و پسردایی با هم قهر هستند، اوه… دو تا حاج خانم با چه حجابی، با هم قهر هستند. می‌گوییم: چه مشکلی دارید؟ می‌گوید: در عروسی زهره خانم به او گفتند: در مینی بوس برو، به من گفتند: در اتوبوس برو. کجا ما به پیغمبر می‌خورد؟ جوانمرد، بعضی تاجرها، می‌بینیم شغل‌های خوبی هم دارند ولی مرد نیستند، بعضی فقیرها جوانمرد هستند، دو نفر بودند، شغلشان ضعیف بود، بار حمل و نقل می‌کردند و حمال بودند، یک کسی آمد گفت: دو سه تا قالی داریم دوش بگیر و آنجا ببر، این حمال گفت: من صبح تا حالا چند قالی دوش گرفتم و پول خوبی گیرم آمده است، این بغل من ایستاده و هیچکس به او نمی‌گوید: بیا، شما قالی را به ایشان بده، یک چیزی هم بیشتر بده که این هم به من برسد، حمال شغل ضعیفی است اما حمال مرد بود، آدم‌هایی داریم تاجر درجه یک هستند اما نامرد هستند. سخاوت پول نمی‌خواهد، حالت می‌خواهد. انفاق پول نمی‌خواهد، سخاوت می‌خواهد. ثروت نمی‌خواهد، سخاوت می‌خواهد.
نمونه جوانمردی، «وَ يُؤْثِرُونَ‌ عَلى‌ أَنْفُسِهِمْ» قاری: (وَ يُؤْثِرُونَ‌ عَلى‌ أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ) (حشر /9) می‌گوید: جوانمرد کسی است که با اینکه خودش نیاز دارد به دیگران بدهد. دیگر جوانمرد کیست؟ «وَ يُطْعِمُونَ‌ الطَّعامَ» قاری: (وَ يُطْعِمُونَ‌ الطَّعامَ عَلى‌ حُبِّهِ مِسْكِيناً وَ يَتِيماً و اسیراً) (انسان /8) آیه قرآن است، سه شب امیرالمؤمنین و حضرت زهرا برای سلامتی امام حسن که امشب شب تولدش است و امام حسین نذر کردند که خدایا اگر این حسن و حسین کوچولو را شفا دادی روزه می‌گیریم. بچه‌ها خوب شدند، خواستند به نذرشان وفا کنند، سه روز روزه گرفتند تا رفتند افطار کنند یک شب یتیم، یک شب اسیر، یک شب فقیر، سه شب غذایشان را به اینها دادند. با آب افطار کردند، این جوانمرد است. دیگر جوانمرد کیست؟ وقتی می‌خواهی چیزی بدهی، خوب را بده، «لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ» قاری: (لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ) (آل‌عمران /92) به خیر و بر نمی‌رسید مگر اینکه چیزی که به فقیر می‌دهید چیز خوب بدهید. چیز آشغال رنگش رفته، قدش کوتاه شده، از مد افتاده مهم نیست. اگر چیزی که دوستش داری دادی به بر رسیدی، این را جوانمرد می‌گوییم. آشغال‌ها را دادند، آدم سطل زباله را هم بیرون می‌کند، این سخاوت نشد. سخاوت این است که خود … قرآن یک آیه دارد می‌گوید: یک چیزی به فقیر بده که اگر خودت فقیر بودی به تو می‌دادند، ناراحت نمی‌شدی، مثلاً این عبا، شما یک عبایی به من می‌دهی. اگر من هم فقیر بودم اگر این عبا را به من می‌دادند می‌گرفتم، به من بگویید. اما اگر نه، من باشم نمی‌گیرم ولی او از درد لاعلاجی می‌گیرد.
قرآن می‌گوید: «وَ لَسْتُمْ‌ بِآخِذِيهِ‌» قاری: (وَ لَسْتُمْ‌ بِآخِذِيهِ‌ إِلَّا أَنْ تُغْمِضُوا فیه) (بقره /267) این آیه قرآن است، یعنی خودت فقیر بودی، این کار را می‌کردی؟ یک چنین جنسی می‌دادند، می‌گرفتی؟ جوانمرد کسی است که جرأت کند بگوید: این از من بهتر است. این را مرد می‌گویند. این پزشک بگوید: این پزشک از من بهتر است. فلانی از من بهتر است. صاف بگوید این از من بهتر است. جوانمرد که بود؟ موسی، خدا به موسی گفت: برو پیش فرعون، گفت: هارون از من بهتر است. «هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي» قاری: (هارُونَ‌ أَخِي‌) (طه /30) «وَ أَخِي‌ هارُونُ‌ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي» قاری: (وَ أَخِي‌ هارُونُ‌ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي لِساناً) (قصص /34) اگر گفتی فلانی از من بهتر است، معلوم می‌شود جوانمرد هستی، من این جنس را دارم، اما اگر از این جنس بهتر می‌خواهی، فلانی. فلان مغازه این جنس را دارد بهتر از من،

7- اصحاب کهف، جوانمردان با ایمان

داریم جوانمردی را می‌گوییم، اصحاب کهف فیلمش را تلویزیون ایران نشان داد، چند تا خداپرست بودند در منطقه کفار آب می‌شدند. گفتند: ما اگر در منطقه زندگی کنیم، آنها غالب بر ما می‌شوند و ما چند نفر آب می‌شویم. ما از این منطقه بیرون برویم در بیابان‌ها یک غاری پیدا کنیم، در غار زندگی کنیم دینمان را حفظ کنیم بهتر از این است که در این شهر باشیم و از امکانات و رفاه شهر استفاده کنیم ولی دین و عقیده ما خراب شود. شما و من خانه که می‌خریم، می‌گوییم: بغل مسجد بسازیم، می‌گوییم: نه صدای مسجد اذیت می‌کند، برویم آن محله، خوب آن محله مسجد نیست، طوری نیست عوضش زمین‌هایش گران می‌شود و رو به رشد است. اینجا رو به رشد نیست. اصحاب کهف جوانمردی‌شان این بود که از رفاه گذشتند برای اینکه دینشان را حفظ کنند. یک قصه از امام حسن بگویم باز امشب شب تولدش است. حرف‌های خوب یادم می‌آید.
امام حسن کوچولو بود رفت در آب، حوضی، استخری، رودخانه‌ای، یک نفر گفت: با شلوارت در آب رفتی، شلوارت ضایع می‌شود. گفت: شلوارم را اگر بکنم دینم ضایع می‌شود. شلوارم ضایع می‌شود بهتر از این است که دینم ضایع شود. این خیلی مهم است. اصحاب کهف که بودند؟ خداپرستانی که دیدند زندگی در شهر آنها را آب می‌کند، گفتند: از خیر شهر بگذریم، زندگی در غار، دینمان را حفظ کنیم.
از هر قبیله‌ای یک نفر تروریست پیدا شد ریختند در خانه پیغمبر، حضرت را بکشند. یک قبیله نه، گفتند: از هر قبیله‌ای یک چاقوکش بیاید که اگر پیغمبر کشته شد فردا فامیل پیغمبر بگویند: با همه قبیله‌ها طرف هستند، کارش نمی‌شود کرد دیگر شده که شده. بنا بود پیغمبر بیرون برود چه کسی جای پیغمبر خوابید؟ علی بن ابی طالب. این را جوانمرد می‌گویند. یعنی پیش مرگ پیغمبر شدن، جوانمردی. «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي‌ نَفْسَهُ» قاری: (وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي‌ نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ) (بقره /207) بعضی از مردم برای رضای خدا جای پیغمبر می‌خوابند و جانشان را فدا می‌کنند، این جوانمرد است. جوانمرد کیست؟
حضرت ابراهیم مأمور می‌شود ابراهیم سیزده ساله را بکشد. با اسماعیل مشورتی در میان می‌گذارد. «فانظر» نظریه بده، «ماذا تری» رأی تو چیه؟ می‌گوید: (يَآ أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَر) (صافات /102) قاری: «فَانْظُرْ ما ذا تَرى‌ قالَ يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ» بابا جون خدا گفته بکش، معطل نکن و بکش. این انسان به راحتی از جان خودش بگذرد.
یوسف لیوان را بین گندم برادرها گذاشت، گفتند: لیوان دربار گم شده بایستید بازدید، نگه داشتند و بازدید کردند در خورجین یکی از این برادرها بود. گفت: شما لیوان را برداشتی، فوری برادرها گفتند، هنوز کشف نشده بود که این یوسف برادرشان است. گفتند: آقا او یک برادر داشت به نام یوسف او هم دزد بود. «فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ‌ مِنْ‌ قَبْل‌» قاری: (فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ‌ مِنْ‌ قَبْل‌) (یوسف /77) برادری داشت او هم دزد بود. قرآن می‌گوید: «فَأَسَرَّها يُوسُفُ فِي نَفْسِهِ وَ لَمْ يُبْدِها لَهُم‌» قاری: (فَأَسَرَّها يُوسُفُ فِي نَفْسِهِ وَ لَمْ يُبْدِها لَهُم‌) (یوسف /77) این را جوانمرد می‌گویند. یوسف با گوش خودش از برادرها شنید که ما یک برادری داشتیم او هم دزد بود، کلمه دزدی را از برادرانش شنید،«فَأَسَرَّها يُوسُفُ فِي نَفْسِهِ» در دلش نگه داشت، «وَ لَمْ يُبْدِها لَهُم‌» یعنی لو نداد. شما یک عیبی را از کسی می‌دانی، مرد باش و نگو، جنس را می‌خواهی بفروشی می‌دانی جنس معیوب است، بگو: این جنس عیب دارد، مرد باشید و راست بگویید.
یک کسی منزل ما آمد، پدرم گفت: خدا همه اموات را رحمت کند. گفت: شام خوردی؟ گفت: بله، گفت: راست می‌گویی یا دروغ؟ گفت: دروغ! گفت: بارک الله، شام برایش بیاورید. بگویید: آقا این جنسی که به شما می‌فروشم این عیب را دارد. برای دختر و پسر دلالی می‌کنی، بینی و بین الله خودت دختر و خواهر داشتی به او می‌دادی؟ مرد باشیم، اینها مردان تاریخ هستند.
خدایا تو می‌دانی ما چقدر نامردی کردیم، در پول خرج کردن، در حق را نگفتن، نامردی کردیم و جوانمرد نبودیم، به آبروی امام حسن امشب همه لغزش‌های ما را ببخش و بیامرز. ما را از جوانمردانی که در قرآن ستایش کردی قرار بده. یکی از علامت‌های جوانمردی این است که دیگران را ببخشید، اگر بخشیدی معلوم می‌شود جوانمرد هستی. اگر کینه داشتی معلوم می‌شود جوانمرد نیستی.

«والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته»

نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 1941
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست