نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 2046
موضوع: عوامل شيرين شدن زندگي(2)
تاريخ پخش: 11/11/86
بسم الله الرحمن الرحيم
«الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي»
جلساتي راجع به اينكه چه كنيم زندگي شيرين شود، عوامل شيرين شدن زندگي را چند مطلبش را گفتيم. ولي عوامل زيادي دارد. اين عوامل را خدمتتان بگوييم. يكي از چيزهايي كه باعث ميشود كه گاهي مسائلي پيش ميآيد كه شيرين نيست، فرق گذاشتن بين دختر و پسر است. مثلاً در خانه مرد ناراحت است. يا زن ناراحت است كه چرا مثلاً بچههايش پسر هستند. يا بچههايش دختر هستند. قرآن بخوانم. قرآن ميگويد: اصلاً دختر و پسر هديهي الهي است. («يَهَبُ لِمَنْ يَشاءُ إِناثاً») (شوري/49) به هركس بخواهيم دختر ميدهيم. بعد ميگويد: به هركس بخواهيم پسر ميدهيم. اول اسم دختر را برده است. («يَهَبُ») يعني هِبه ميكند. ميبخشد. («لِمَنْ يَشاءُ») به هركس بخواهد («إِناثاً») است. اول خدا ميگويد: به هركس بخواهم دختر ميدهم. بعد ميگويد: به هركس بخواهم پسر ميدهم. حديث داريم وقتي چيزي در خانه آوردي نوبر است، اول به دخترها بده و بعد به پسرها بده.
1- دوري از تبعيض ميان دختر و پسر
بعضي از افراد زندگيشان تلخ است براي اينكه به خانمش ميگويد: چرا بچهي من دختر است؟ يا چرا بچه پسر است؟ حديث داريم وقتي به امام سجاد ميگفتند: خدا به شما بچه داده است. ميفرمود: سالم است؟ گفتند: بله! گفت: الحمدلله رب العالمين. اصلاً نميپرسيد: پسر است؟ دختر است؟ ميگفت: چه فرقي ميكند؟ اصلاً نميپرسيد پسر است يا دختر؟ بنابراين يكي از عوامل تلخ شدن، گير دادن به اينكه من پسر ميخواهم. من دختر ميخواهم. اين حرفها چيست؟ خدا حكيم است. ما كه حكيم نيستيم. خير ميخواهي؟ مگر آدم نميتواند از دختر خير ببيند؟ مگر آدم نميتواند از پسر خير ببيند؟ اين باورهاي كج و خيالهاي واهي، غلط، باعث ميشود كه زندگي تلخ شود. من چند تا را در جلسهي قبل نوشتم. تتمهي آن هم اينجا بنويسم. حالا نميدانم چند تا آنجا گفتم؟
1- راضي بودن به فرزند، خواه پسر يا دختر. من همهي بچههايم دختر هستند. به همين قرآن قسم اگر خدا از من بپرسد ميخواهم به تو ده تا بچهي ديگر بدهم، چه بدهم؟ ميگويم: هر طور دوست داري؟ به من چه كه پسر است يا دختر؟ خالقش تو هستي. رزقش با تو است. عزت و ذلتش به دست تو است. من چه كاره هستم؟ چيزي نگوييد. چون وقتي ميگويي خدايا اينطورش كن. مثل اينكه مثلاً خدا نميتواند خدايي كند آن وقت تو داري خدايي را به خدا ياد ميدهي. خيلي هم به خدا بر ميخورد، كه اين بندگي خودش را بلد نيست، دارد خدايي را ياد من ميدهد.
2- چشم نداشتن به مال همسر؛ يك سري از خانوادهها كه تلخ هستند، اين است كه… چشم نداشتن به مال همسر. گاهي وقتها خاله وارسي ميكنيم. چند داري؟ امروز چقدر پيدا كردي؟ و اين مسئلهي مهمي است. يا به عكس شوهر بپرسد خانم شما كه كار ميكنيد، در آمد داريد حقوقت چقدر است؟ پولت را كجا گذاشتي؟ پيش چه كسي گذاشتي؟ اين چشم نداشتن است. وقتي چشم داشت هست، توقع بالا ميرود آنوقت زندگي تلخ ميشود. «عزَّ من قَنع» (غررالحكم/ص392) هركس قانع باشد عزيز است. در آخوندها هم همينطور است. روحانيوني كه به مال مردم نگاه نميكنند، خيلي عزيز هستند. اگر خداي نكرده يك روحاني روي مال مردم حساس شد، از چشم مردم ميافتد. همه قشري همينطور هستند. هركس دارد، دارد. ندارد، ندارد. به من چه كه دارد؟
2- پذيرش انتقادهاي همسر
انتقاد پذيري زندگي را شيرين ميكند. انتقاد پذيري؛ يعني قبول كنم كه من اينجا اشتباه كردم. يعني اگر همسر به همسرش گفت: شما يك اشكال داريد. بگويد: حق با شما است. درست ميگويي. بگويد: درست ميگويي، تمام شد و رفت. آقا حق با شما است. تمام شد. اما وقتي بگويم: نخير! وقتي نميخواهم انتقاد بپذيرم، آنوقت او يكي ميگويد. او يكي ميگويد. بابا! اشكال است. اشتباه كردم. انتقاد پذيري خيلي خوب است. اجازه بدهيم يك كسي با ما حرف بزند. هدهد يك پرندهي كوچكي است. آمد به سليمان گفت: حضرت سليمان تو پيغمبر هستي. مهم هستي. اما من يك چيزي بلد هستم، كه تو بلد نيستي. عربيهايي كه ميخوانم قرآن است. («أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ») (نمل/22) من احاطه دارم به چيزي كه تو هم كه پيغمبر هستي نميداني. يعني هدهد به سليمان پيغمبر ميگويد: چيزي ميدانم كه تو نميداني. ميگويد: خيلي خوب! قصه چيست؟ ميگويد: بله! چيزي كه تو خبر نداري اين است. آن وقت قصهاش را نقل ميكند. حضرت سليمان هم قبول ميكند. ميگويد: راست ميگويي. حق با شما است. ببينيد اين انتقادپذيري زندگي را شيرين ميكند. خود شما، حالا شما همه رانندهي تاكسي هستيد. اگر من به شما بگويم: آقا اينجا حق با شما است من اشتباه كردم. خود شما علاقهات به من بيشتر ميشود. ميگويي: اين قرائتي شيخ خوبي است. به او ايراد گرفتم، گفت: حق با تو است. اما اگر ميگفتم: نخير! بعضيها زير بار نميروند.
3- پوزشخواهي از اشتباهات
عذر خواهي زندگي را شيرين ميكند. انتقاد پذيري يعني اشكال را قبول كند، بعد از انتقاد پذيري اين را كنارش بگذاريم، انتقاد پذيري و عذرخواهي. آقا ببخشيد من اينجا اين حرف را بيخود زدم. امام در وصيت نامهاش نوشت كه اگر تقصيري يا قصوري از من سر زده است، از امت عزيز عذر خواهي ميكنم. بسياري از افراد وقتي اين تكه را ميخواندند گريه ميكردند. امام از امت عذر خواهي ميكند. امامي كه يك ملت اسير شاه را به آنها آزادي داد. زمان شاه خيلي از شهرها مردم نميدانستند كه نماينده مجلسشان چه كسي هست؟ الان شوراي اسلامي را مردم تعيين ميكنند. نميدانم مجلس را مردم تعيين ميكنند. رئيس جمهور را مردم تعييين ميكنند. خبرگان را مردم تعيين ميكنند. يعني كسي از مردم نميپرسيد نظر تو چيست؟ همه ميترسيدند. الان… در عين حال عذرخواهي ميكند. انتقاد پذير باشيم.
4- نگاه مثبت به زندگي
توجه به داشتهها، نه نداشتهها! زندگي را شيرين ميكند. ياد داشتهها نه نداشتهها. وقتي آدم دائم ياد نداشتهها بود، خلقش تنگ ميشود. در خانه سيبزميني نيست. پياز نيست. تخممرغ نيست. نيست، نيست، نيست، نيست! اين زندگي است؟ آخر اين زندگي را ول كردي. اين چيست؟ او هم ميگويد: هزار و يك گرفتاري دارم، تو ديگر ولم كن. اما خوب چهار تا چيزي نيست چند تا چيزي هست. قند هست. چاي هست. نمك هست. زرد چوبه هست. گوشت هست. نميدانم برنج هست. برق هست. آب هست. گاز هست. خوب يك چهل تا چيز هست. چهارتا هم چيز نيست. مثل مگس نباشيم. مگس دائم ميآيد و روي زخم مينشيند. همهي بدن سالم است، يك خرده زخمي است، بايد بگوييم: كيش! بلندش كنيم دوباره ميآيد روي زخم مينشيند. مگس نباشيم كه دائم روي زخم بنشينيم. مريض ميشوي. آخ، ناله! اي خدا! ببينيد چند وقت است سالم هستي؟ اين مقدار سالم بودي حالا يك شب دوشب هم مريض هستي. دهها ماه، صدها ماه، سالم بودي، حالا ده روز هم مريض هستي. اگر انسان ياد داشتهها باشد، زندگي شيرين است. ياد نداشتهها باشد، زندگياش تلخ ميشود. هر چيزي را از يك زاويه ميشود نگاه كرد. بنده ميبينم يك ماشيني در گل فرو رفته، زنجير و طناب هم نيست كه بيرون بكشم، ميآيم ميگويم كه: والله ببينيم اين عمامه من كار طناب از آن ب ميآيد؟ ميگويم: آقا ببينيد اگر عمامهي من كار طناب از آن ميآيد، با عمامهي من اين را از گل بيرون بكشيد. عمامه را باز ميكند و ماشين را از گل بيرون ميكشند. يك نگاه اين است كه عمامه… آخر آخوند بي عمامه كه نميشود. عمامهات گلي شد. ديگر اين پاك نميشود. جا برميدارد. بشويي هم جاي گلها ميماند. اين يك نگاه است. يك نگاه هم اين است كه بابا اين عمامه رفت اما يك مسلمان از مشكل، مشكلش حل شد. آخر اين با چه نگاهي نگاه كنيم. مشكل مسلمان حل شد، لذيذ است. عمامهام كثيف شد… يعني ما خودمان ميتوانيم با نگاه زندگي را شيرين كنيم. با نگاه زندگي را تلخ كنيم.
5- تواضع در برابر ديگر انسانها
يك استاد دانشگاه بود شب عيد قربان حاجيها در مشعر هستند. مشعر حدود دو ميليون حاجي در بيابان، خيمه و ساختمان هم نيست. همه صحرا است. فقط كفن پوشيدند. يك لنگ سفيد، يك لنگ… دستشويي و توالت هم صفهاي طولاني دارد، مثلاً بيست تا دستشويي است هر دستشويي هم بيست نفر در صف هستند. يك استاد دانشگاه در صف ايستاده بود. من هم كنار استاد دانشگاه بودم. يك سياه پوست جلوي استاد دانشگاه بود. وقتي ميخواست دستشويي برود براي اين كه يك وقت لباسهايش آلوده نشود، حولهاش را برداشت و گفت: نگهدار بروم برگردم. آن سياه پوست به اين استاد دانشگاه ايراني حولهاش را داد و در دستشويي رفت. حالا من گفتم، اين استاد خواهد گفت: بابا ما در ايران استاد دانشگاه بوديم حالا آمديم اينجا بايد لباسهاي يك سياهپوست آفريقايي را نگه داريم. من ديدم استاد دانشگاه عجب استاد بالايي بود. گفت: اينجا چه سرزميني است؟ چه جاي قشنگي است. چقدر مردم به هم اعتماد ميكنند؟ سفيد و سياه ديگر مطرح نيست. استاد دانشگاه و عوام مطرح نيست. اين چقدر به من اعتماد ميكند كه ميگويد: اين… آخر چيزش هم بود اين چيز كه پول در آن است. هميوني هست كه پولشان را در آن ميگذارند. ميگفت: ببين چقدر اطمينان… يعني ديدم استاد دانشگاه با نگاه مثبت نگاه ميكند. سرزمين صفا، سرزميني كه نژاد پرستي در آن نيست. سرزمين اعتماد، سرزمين عبادت، او با آن نگاه، نگاه ميكند. يك استاد دانشگاه هم خداي نكرده ممكن است بگويد: يعني چه؟ مردم… ندارند. حساب نميكند كه… خوب مردم را بايد… يعني ميشود گفت: چرا مردم مرا نشناختند، غصه بخورد. ميتواند بگويد: مردم چقدر خوب هستند كه نشناخته اعتماد ميكنند، لذت برد. يعني با نگاهها زندگي شيرين ميشود. با نگاهها زندگي تلخ…
خوب يكي از چيزهايي كه زندگي را شيرين ميكند، يا تلخ ميكند، اين تبليغات تلويزيوني مهم است. در بعضي فيلمها مرد سالاري است. بدآموزي دارد. زن سالاري است. بدآموزي دارد. اين كساني كه براي تلويزيون فيلم تهيه ميكنند، اينها بايد مواظب باشند، رشد در آن باشد. زن را پرخاشگر، يا مرد را پرخاشگر، فرزند را پرخاشگر، اين فيلمها هم ميتواند زندگي را تلخ و شيرين كند. گاهي يك فيلم زندگي را به هم ميزند.
6- تلاش براي كسب روزي حلال
يكي از چيزها لقمهها اثر دارد. يك وقتي پدرها فكر لقمهي حلال هستند. اينهايي كه ميگويم از خود عزيزان، مردمي كه پاي تلويزيون نشستيد توجه كنيد. برادرهايي كه اينجا هستند، برادرهاي رانندههاي تاكسي هستند. هم قسمت خواهرها كه فقط خواهرها را حمل و نقل ميكنند و كار خوبي هم شده است. چون گاهي وقتها انسان دختري، خانمي دارد شبي، نصفه شبي ميخواهد بفرستد و به خانم اعتمادش بيشتر از برادر است. كار قشنگي شده است. و من از آقايان ميپرسم: نظر شما چيست؟ اين حرفهايي كه از اينجا ميزنم چند تاش از اين آقايان است. از خودم نيست. يكي از اين برادرها گفت: كه قديم مردم فكر لقمهي حلال بودند. الآن فكر لقمه هستند. كار به حلال و حرامياش ندارند. يك كسي ميگفت: من اگر روز قيامت خدا به من بگويد: چرا دزدي كردي؟ خواهم گفت: خدايا من خرجي نداشتم. براي خرجي زن و بچه بود. به هر حال لقمهي حلال و لقمهي حرام اثر دارد در اينكه زندگي… چون در قرآن يك آيه داريم ميگويد كه: كساني كه تقوا داشته باشند، زندگيشان شيرين ميشود. و كساني كه از راه گناه ميخواهند لذت ببرند، طور ديگر زندگيشان تاب ميخورد. مثلاً اين با اين آهنگ، با اين سيدي، با اين نميدانم فيلم، بخواهد زندگياش شيرين باشد. بعد همين وسيلهي ترسش ميشود. چون («وَ أَنَّهُ هُوَ أَضْحَكَ وَ أَبْكى») (نجم/43) آيهي قرآن است. يعني شادي دست خداست. شاد كردن دست خداست. گرياندن دست خداست. تو ميخواهي از راه اين فيلم زندگيات را شيرين كني. خدا هم يك صحنهاي برايت پيش ميآورد كه زندگيات نكبت شود. («وَ أَنَّهُ هُوَ أَضْحَكَ») بيا اين فيلم را ببينيم كيف كنيم. خوب فيلم را ميبينيد بعد خدا يك صحنهاي را برايت پيش ميآورد كه كيف شما تبديل به نفرين و آه و ناله ميشود. از راه گناه نميخواهد كيف كنيم.
7- دوري از سوء ظن و سوء برداشت
سوء برداشت خيلي مهم است. هر كسي يك برداشتي دارد. براساس سوء برداشت زندگيها تلخ ميشود. در مسجدالحرام نشسته بودم. دستم روي زانويم بود. مكه يك كسي آمد كنارم صحبت كند من سرگرم حرف زدن با اين بودم. يك بندهي خدايي آمد دست من را همينطور كه روي زانويم بود بوسيد و رفت. من نفهميدم. چون آخر گاز كه نگرفت. بوس كرد نفهميدم. سرگرم بوديم اين بوسيد و رفت. يكي آمد گفت: حاجآقا! گفتم: بله! گفت: دعا كن خدا تكبرت را بگيرد. گفتم: خدايا تكبر ما را بگير. حالا چه از ما ديدي كه تكبر بود؟ گفت: اين پيرمرد آمد دستت را ببوسد خوب بايد دستت را پيشگيري. خوب اين سنش از تو بيشتر بود. حيا كن. گفتم: به خدا نفهميدم. حالا انشالله حواسم را جمع ميكنم. متشكرم. رفت. ديگر حواسم را جمع كردم كه اگر كسي آمد دستمان را ببوسد بايد پيش گيرم. باز به حرف ادامه داديم. همينطور كه باز حرفهايمان را ادمه داديم، باز يك كسي آمد دستمان را ببوسد، دستم را گرفتم. دومرتبه كسي آمد گفت: حاج آقا دعا كن خدا تكبرت را بگيرد. گفتم: خدايا تكبرمان را بگير. حالا شما چه از ما ديدي؟ گفت: يك پيرمرد با عشق آمد دستت را بگيرد ببوسد، چرا دستت را پيش گرفتي؟ گفتم: چه خاكي بر سرم كنم؟ به من بگو: من چه خاكي بر سرم كنم؟ يعني هر كاري ميكنم يك كسي ميگويد: تكبر داري. گاهي وقتها آدمهاي رنگين برداشتهاي مختلفي دارند. خوب من چه كنم؟ براساس برداشت… او خيلي اينطوري است. مثلاً خيليها كه من در تلويزيون هستم، همين خود شما بعضي از برادرهاي شوفر تاكسي در همين جلسهها ميگفتند: آقا فلانجا در حق ما ظلم شده است. گفتم: ظلم شده خوب بالاخره دادگاه… گفت: آخر در تلويزيون بگو. گفتم: آقاجان من معلم درسهايي از قرآن هستم. پياز هم كيلويي يك قران نميتوانم ارزان كنم. يعني الآن بنده بعد از بيست و هشت سال در تلويزيون پياز كيلويي يك قران نميتوانم ارزان كنم. در قرآن يك آيه داريم ميگويد: («وَ أْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوابِها») (بقره/189) از راهش وارد شويد. ظلم كرده بالاخره رئيس داريد. نميدانم نماينده داريد. نمايندهي مجلس است. قاضي دادگاه است. از راهش وارد شويد. اگر ظلمي شده حقتان را بگيريد. من فعلاً… گاهي وقتها توقع اين است كه بنده يا فاميل هستند. يا همسايه هستند. فكر ميكنند كه مثلاً حالا كه بنده در تلويزيون هستم اين كار دستم هست. نه دستم نيست. رو حساب برداشتها عرض كنم… قانع نبودن هست.
8- بيان خوبيهاي ديگران و دوري از عيب جويي
از چيزهايي كه زندگي را شيرين ميكند بيان خوبيها است. به جاي اينكه بنشينيم بگوييم: تو اينجا چنين كردي و تو اينجا چنين گفتي. به جاي اينكه عيب همديگر را بگيريم، خوبيهاي همديگر را بگوييم. يك خاطره بگويم. يوسف وقتي با برادرهايش آشنا شدند، خوب برادرها يوسف را در چاه انداختند و بعد يوسف به اسم بردگي از چاه بيرون آمد و برده كردند و فروختند و زليخا عاشقش شد و تهمت به او زدند و زندان كردند و بعد شاه خواب ديد و تعبير خوابش را اين زنداني گفت و او را از زندان بيرون آوردند و حكومت دستش دادند و بالاخره اين از بردگي شاه شد. عزيز مصر شد. يك روز برادرها كه قحطي شد و آمدند گندم بگيرند و بالاخره شناختند و به هر حال اينها بعد از سي، چهل سال با كم و زيادش به هم متصل شدند، برادرهاي يوسف گفتند كه: داداش! ما نگاه به تو ميكنيم شرمنده هستيم. ما آمديم تو را در چاه انداختيم. ولي تو ما را تحويل گرفتي. به روي خودت نياوردي. من هروقت نگاه ميكنم شرمنده هستم. يوسف چه گفت؟ گفت: كه اتفاقاً من شما را ميبينم لذت ميبرم. قديم فكر ميكردند من يك آدم بيصاحبي، بيكسي هستم. نه پدري، نه برادري، همينطور يك بچه در چاه بودم. ولي وقتي ميبينم من دهتا برادر دارم ميفهمم پدرم يعقوب است، ميفهمد كه من يك خانوادهي ريشهداري هستم. شما باعث شديد كه مردم بفهمند كه من خانوادهي ريشهدار هستم. يعني او يك نگاه ميكند. او يك نگاه ديگر. او ميگويد: من احساس ميكنم شرمندهي تو هستم. يوسف ميگويد: من از بودن شما لذت ميبرم. اينكه انسان خوبيها را بگويد. به بچه نگو كه: تو كه تجديد شدي. خوب زندگي تلخ ميشود. بگو: تو كه شش تا درسهايت خوب است. بلند شو آقاجان، شش تا درسهايت خوب است. كاش آن يكي هم خوب بود. از خوبيها شروع كنيم. نه از بديها! خوبيها را بگوييم، زندگي شيرين ميشود. حضرت عيسي با گروهي داشتند ميرفتند. سگ مردهاي ديدند. يكي گفت: به! چه بوي بدي ميدهد. نميدانم رنگش سياه است. چه… چه… هركسي از اين سگ يك بدي گفت. حضرت عيسي گفت: چه دندانهاي قشنگي دارد. يعني همه عيبش را گفتند، حضرت عيسي زيبايياش را گفت. زيباييها را بگوييم. بيان زيباييها؛ زن خوبيهاي مرد را بگويد. مرد خوبيهاي زن را بگويد. زندگي شيرين ميشود.
خوب، همكاري زندگي را شيرين ميكند. مردي كه در خانه كار بكند. زندگي شيرين ميشود. زني كه به شوهرش كمك كند. احساس نكند كه او نوكر است. او كلفت است. همكاري زندگي را شيرين ميكند.
مسافرت زندگي را شيرين ميكند. گاهي انسان… لازم هم نيست مسافرت دور باشد. همين كهبلند شوند تا امامزادهي شهر بروند و برگردند. بلند شوند در خيابان بروند و برگردند. همين با هم يك بستني بخورند. زندگي شيرين ميشود. مسافرت حالا چه نزديك، چه دور، در زندگي شيرين است.
احترام به خانوادهي همديگر زندگي را شيرين ميكند. من اگر ببينم خانم من يك چاي دست مادر من ميدهد. اگر خانم من ببيند من يك چاي دست مادرش ميدهم. زندگي شيرين ميشود. زندگي شيرين ميشود. احترام به فاميل، زندگي شيرين ميشود.
شخصيت دادن! اسمش را قشنگ ببرد. فاطي، زري، اوهوي! خوب اين اسم دارد. فاطمه خانم، حديث داريم پيغمبر با بچهها هم كه حرف ميزد اسمش را با… بچه بود ولي اسمش را با كلاس… با كنيه اسم ميبرد. كنيه در عربي اسم بالا است. يعني كلاسش بالاتر است. پيغمبر حتي بچهها را هم با كنيه اسم ميبرد. اين شخصيت دادن خيلي مهم است. خوب امام حسين روز عاشورا با قاسم مشورت ميكند. ميگويد: پسر برادر، تو سيزده ساله هستي. به نظر شما شهادت چه طور است؟ ميگويد: اگر بنا است حكومت دست طاغوت باشد، مرگ از عسل شيرينتر است. حرف زدن و شخصيت دادن و مشورت كردن خيلي مهم است. زندگي را شيرين ميكند.
9- دوري از تكلف و تعلقات
بيتكلفي؛ بيتكلفي، يعني مرد در خانه خيلي گير نده كه حتماً بايد چنين باشد. حتماً بايد چنين باشد. حتماً بايد چنين باشد. زن هم گير ندهد. «تكلف گر نباشد خوش توان زيست *** تعلق گر نباشد خوش توان مرد»از شعرهايي كه در عمرم در ذهنم مانده و بهترين شعر من است، نه اينكه من خودم شاعر باشم. بهترين شعري است كه در ذهن من هست. اگر به من بگويند: آقاي قرائتي در عمرت شيرينترين شعر، بهترين شعري كه در در ذهنت مانده است چيست؟ ميگويم: اين است.
پدر ما رفته بود، خدا اموات را رحمت كند. خانهي يك بنده خدايي رفته بود. شيريني گرفت. شيريني را در كاسهي مس گذاشت و جلوي پدرم گذاشت. گفت: حاجآقا ببين بلور هم داريم. شكستني هم داريم. قديم كاشانيها و خيلي از شهرهاي ديگر چينيها را ميگذاشتند، طاقچههاي بالا، ما ميگفتيم: رَف، آن طاقچه بلندها بود شيرينيها را آنجا ميگذاشتند. گفت: ببين، حالا من بايد چهارپايه بگذارم، بروم آن را بردارم و خاكش را تكان بدهم و بشويم و بعد شيريني… تو يك شيريني خريدي، حالا بخور ديگر. گوسفند براي قرباني خريده بود، رفت بكشد ديد گوسفند كور است. آمد گفت: چوپان! گفت: بله، گفت: گوسفندت كور است. گفت: گوشتش خوب است. مگر خواستي برايت قرآن بخواند؟ مگر ميخواهي برايت قرآن بخواند. گوشتش كه خوب است. گاهي وقتها ما گير ميدهيم. تكلف اگر نباشد، خيلي راحت است. ساده ميگيريد. زندگي ميتواند شيرين باشد.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 2046