responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 2215

موضوع: كرامت و دوري از فخر و تكبر

تاريخ پخش: 78/10/05

بسم الله الرحمن الرحيم

«الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي»

«وَ هَبْ لِي مَعَالِيَ الْأَخْلَاقِ، وَ اعْصِمْنِي مِنَ الْفَخْر اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ لَا تَرْفَعْنِي فِي النَّاسِ دَرَجَةً إِلَّا حَطَطْتَنِي عِنْدَ نَفْسِي مِثْلَهَا، وَ لَا تُحْدِثْ لِي عِزّاً ظَاهِراً إِلَّا أَحْدَثْتَ لِي ذِلَّةً بَاطِنَةً عِنْدَ نَفْسِي بِقَدَرِهَا» (صحيفه سجاديه/دعاى 20) بينندگان عزيز بحث در ماه رمضان ديده مي‌شود و دعاي مكارم الاخلاق امام زين العابدين(ع) را شرح مي‌دهيم. آن حضرت در دعا چيزهايي را از خداوند تقاضا دارد كه ما آنها را توضيح و شرح مي‌دهيم.

1- معني كرامت اخلاقي

جمله دعا را بخوانيد: «وَ هَبْ لِي مَعَالِيَ الْأَخْلَاقِ، وَ اعْصِمْنِي مِنَ الْفَخْر» خدايا اخلاق نيكو به من بده و از فخر مرا مصون بدار، «معالي» از «علو» و «عالي» گرفته شده و «مَعَالِيَ الْأَخْلَاقِ » يعني: كرامت اخلاقي. آنچه كه الآن در مورد کرامت اخلاقي در غرب مطرح است در حد اتو كردن لباس و لبخند و دسته گل بردن و استقبال و بدرقه، و… است. اما كرامت و بزرگواري غير از خوشرويي است كه در غرب مطرح است، در اسلام خوشرويي كلاس اول است و بالاتر از آن، كرامت در اخلاق و برخورد و معاشرت است. نه اينكه حال كه يك فحش دادي من هم جواب مي‌دهم، قرآن درباره بزرگواري مي‌فرمايد: (وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِراماً) (فرقان /72) زماني كه از كنار ياوه‌ها مي‌گذرند با سنگيني و كرامت مي‌گذرند. آدم جلفي نيست و حاضر نيست به حرف زشت زبانش را آلوده كند و زماني هم كه مي‌خواهد تشر بزند فحش نمي‌دهد، نگاه مي‌كند و فقط به عنوان اعتراض.

2- كرامت نفس در قرآن

در جاي ديگر مي‌فرمايد: (وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً) (فرقان /63) زماني كه افراد با كرامت به جاهلان برخورد مي‌كنند مي‌گويند: سلام. به پيامبر(ص) مي‌گفتند: (إنَّا لَنَراكَ في‌ سَفاهَةٍ) (اعراف /66) (تو سفيه و خلي). پيامبر به خاطر كرامت و بزرگواريشان فرمود: (قالَ يا قَوْمِ لَيْسَ بي‌ سَفاهَةٌ) (اعراف /67) در من سفاهتي نيست. نمي‌گفت: اين به من جسارت كرده و يا به قول امروزي‌ها خودت خلي، در من سفاهت نيست. به پيامبر ديگري مي‌گفتند: (إِنَّا لَنَراكَ في‌ ضَلالٍ مُبينٍ) (اعراف /60) تو گمراهي. مي‌فرمود: (قالَ يا قَوْمِ لَيْسَ بي‌ ضَلالَةٌ) (اعراف /61) در من گمراهي نيست. خودش را حاضر نيست بفروشد، و اين بزرگواري از بچگي در انسان پيداست. امام حسن و امام حسين(ع) كودك بودند با لباسهاي بلند، رفتند توي نهر آبي، يكي به آنها گفت: با لباس بلند مي‌رويد، لباس شما آلوده مي‌شود (مثلاً به لجن و…) آنها فرمودند: اگر با لباس كوتاه برويم، حياي ما آلوده مي‌شود و لباس آلوده شود بهتر است از اينكه حيا آلوده شود. وقتي يعقوب(ع) به يوسف(ع) رسيد و حال او را پرسيد، يوسف(ع) از برخورد برادرها نگفت از زندان نگفت از تلخي‌ها نگفت. در جواب پدر گفت: (وَ قَدْ أَحْسَنَ بي‌ إِذْ أَخْرَجَني‌ مِنَ السِّجْنِ) (يوسف /100) خداي را شكر كه من از زندان آزاد شدم. به چاه رفتن و زندان رفتن را نگفت از آزاد شدنش گفت و اين كرامت است. ممكن است يكي هم سوپر دولوكس باشد خيلي هم سوپر دولوكس باشد اما بزرگوار نيست. به آشپز يا به مادر تشر مي‌زند که اين غذا چيست؟ شيشه مي‌شكند و داد و فرياد راه مي‌اندازد. جوان سوپر دولوكسي است اما يك جو كرامت در وجود او نيست كرامت يعني بزرگواري. تمرين كنيم بزرگوار باشيم.

3- دوري جستن از فخرفروشي

«وَ اعْصِمْنِي مِنَ الْفَخْر» خدايا به من اخلاقي عالي را هديه و هبه كن و خدايا: «مواظب من باش فخر نداشته باشم». «فخر» يعني پز. هر چيز حتي اخلاق نبايد وسيله پز دادن و فخر فروشي گردد. با «فخر» اخلاق عالي هم ارزش ندارد. حتي ممكن است با زندگي ساده، دوچرخه و موكت و زيلو و لباس ساده و غذاي ساده هم فخر فروشي كند، به اينكه ببينيد زندگي كردن من همين است، در هر صورت با هر نوع از زندگي آنچه منفي و مضر است، فخر فروشي است. آن نوعي زندگي مي‌كند که فخر بفروشد. اگر ساده زندگي مي‌كند كه پز بدهد صلاحش اين است كه ساده زندگي نكند. داشتيم يك نفر را از افراد مهم كه با دوچرخه رفت و آمد مي‌كرد و بعد در سخنراني به رخ مردم مي‌كشيد، گفتم: شما با ماشين رفت و آمد كنيد و اينقدر من من نكنيد. حديث زهد اين است: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص): «يَا أَبَا ذَرٍّ الْبَسِ الْخَشِنَ مِنَ اللِّبَاسِ وَ الصَّفِيقَ مِنَ الثِّيَابِ لِئَلَّا يَجِدَ الْفَخْرُ فِيكَ مَسْلَكَهُ» (مكارم‌الاخلاق/ص‌115) لباس خشن بپوش تا فخر در تو راه پيدا نکند. و اگر بناست با لباس ساده پز بدهي نپوش. من را مي‌بيني مرتب مي‌روم مسجد، بابا نمازت را در خانه بخوان آنقدر متلك نگو. من را مي‌بيني همه سخنراني هايم مفت است، پول بگير آنقدر نگو. گاهي 100 هزار تومان نمي‌گيرد ولي به اندازه100 ميليون منت مي‌گذارد. فردي آمده بود خدمت يكي از قضات مهم گفته بود اين پول را بگيريد خرج گنبد و بارگاه حضرت رقيه(س) كنيد. رفته‌ام در محل خرابه شام دلم سوخته. بعد گفت ضمناً ما يك جنسي در گمرك دارم براي ترخيص آن يك تلفني بزنيد، ايشان هم گفته بود شما لطفاً خرج حرم حضرت رقيه(س) نكنيد ضمناً تقاضايي هم براي ترخيص نداشته باشيد، با مقداري خرج براي حرم با يك تلفن از 30 ميليون ماليات مي‌خواهي فرار كني؟ دو ميليون كمك را نده در عوض برو ماليات بده. بودند كساني كه در راه فخر فروشي سلمان را تحقير مي‌كردند، و به عربي بودنشان فخر مي‌كردند.

4- نژاد پرستي از موارد فخرفروشي است

حضرت فرمود: در يكي از جبهه‌ها عده‌اي از ايراني‌ها را اسير كردند، يكي از عربهايي كه نمي‌توانم اسمش را در تلويزيون بگويم، گفت: ايرانيها براي حمالي خوب هستند، ببريم مكه هر عربي نمي‌تواند طواف كند او را به دوش كشيده طواف دهد. البته كار، كار مقدسي است آن هم در راه خانه خدا ولي او كه اين را گفت، غرضش مقدس نبود. يك دفعه مي‌گويم كه يك سوره نثار كنيد براي روح اموات و گذشتگان و يك بار مي‌گويم اين پول را بگير يك سوره براي روح مادرم بخوان، اين دومي توهين است. وقتي طلبه‌اي جوان بودم، البته الآن هم طلبه هستم، كنار فيضييه نشسته بودم، يك تاجري آمد با يك ژستي گفت: آشيخ اين 5 تومان را بگير براي مادرم يك سوره بخوان. من هم يك ژستي گرفتم، گفتم: آقا اين10 تومان را بگير براي پدرم يك فاتحه بخوان. گفت: مگر قرآن عيب است. گفتم: اين طور كه تو مي‌گويي عيب است. قرآن خواندن ارزش است ولي به شكلي كه تو مي‌گويي مي‌خواهي مرا استثمار كني. فرق مي‌كند، حمالي ارزش است و يک شغلي است که كمك به مردم مي‌كند به خصوص اينكه كسي را دوش گرفته طواف بدهد، يك عبادتي است اما او كه مي‌گفت ايراني‌ها غرضش توهين بود. اما علي بن ابيطالب(ع) در جوابش فرمود: خير، ايراني‌ها مردم شريفي هستند، كرامت دارند، اين شغل در حق آنها روا نيست. از آن جمله جاهايي كه در صدر اسلام علي بن ابيطالب(ع) از ايرانيها تجليل كرد، همين جا بود. و زماني آيه نازل شد كه: (إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ) (بينه /7). پيامبر(ص) در اين هنگام دستش را زد بر كتف‌هاي سلمان و فرمود: منظور از «خَيْرُ الْبَرِيَّةِ» در اين آيه ايراني‌ها هستند. هم اسلام به گردن ايرانيها حق دارد و هم ايران به گردن اسلام حق دارد. خداوند رحمت كند شهيد مطهري(ره) را كتاب نوشته بنام «خدمات متقابل اسلام و ايران». جاهايي كه اسلام ايران را عزيز كرد و برعكس در اين کتاب ذکر کرده است.

5- فخر كننده منفور خداوند

قرآن درباره فخر فروشي دارد كه: (إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ) (لقمان /18) افتخارگر را خداوند دوست ندارد. دو قبيله دعوا كردند و بر سر تعداد جمعيت اختلاف کردند. مثلا قبيله «ب» تعدادشان كمتر بود زير بار نرفتند، گفتند: بايد زنهاي حامله را هم دو تا حساب كنيم. حساب كردند باز هم طايفه «ب» باخت، زير بار نرفت. گفتند: قبرهاي گذشتگان را هم بايد بشماريم، آيه نازل شد: (أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ) (تكاثر /2-1) به غفلت افتاديد تا آنجا كه افتاديد به مقبره شماري. به كجا رسيده‌ايد كه به استخوان پوسيده پدران افتخار مي‌كنيد.

6- افتخارات كاذب و باطل

گاهي انسان افتخار مي‌كند كه با يک نفس دو كيلو آب غوره سر مي‌كشم، بسيار آدم خلي هستي كه با يك نفس دو كيلو آب غوره سر مي‌کشي، اين كار ارزش است؟ مشكلي حل مي‌شود؟ و يا به كمالي مي‌رسي؟ يعني چه؟ يك قرارهاي جاهلي و لاتي مي‌گذارد من از اين جا مي‌پرم. كه چي؟ نياز جامعه است؟ رشدي بود يا مشكلي را حل كردي؟ مثل زمان جاهليت، زمان ما هم گاهي قراردادهاي غرورآميز بسته مي‌شود: و حال اين كه قرآن مي‌فرمايد: (إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ) (حجرات /13). به سلمان گفتند: ريش تو بهتر است يا دم سگ؟ براي اينكه ايراني بود مي‌خواستند او را بشكنند. او هم پاتك خوبي كرد و گفت: هر كدام كه از پل صراط بگذرد. اگر از پل صراط نگذرد، دم سگ بهتر است، و اگر توانستم جواب خداوند را بدهم ريش من بهتر است.

7- شباهت اخلاص و فخر به كيميا و ميكروب

ما دو چيز داريم: يك: كيميا و دو: ميكروب. كيميا نيت خالص است. همان طور كه كميا را به مس مي‌زني طلا مي‌شود، نيت خالص هر كاري را عبادت مي‌كند. حديث: اگر كسي درخت تشنه‌اي را آب بدهد مثل اينكه مؤمني را آب داده. با نيت خالص درس خواندن و نجاري و آشپزي كردن، هم عبادت مي‌شود، با نيت خالص هر كاري عبادت مي‌شود و اما ميكروب: افتخار و فخر فروشي است. «فخر فروش» به هر كاري رسيد آن را آلوده مي‌كند، اگر ميكروب فخر به مكارم اخلاق برسد، خراب مي‌كند. رسول گرامي اسلام(ص) جريان معراج را که تعريف مي‌كند، مرتب مي‌فرمايد: «لافَخْرَ». و پيامبر(ص) در هر كجا كه مجبور بود كمالاتي را از خود بايد بگويد و تعريف كند دنبال آن مي‌فرمايد: «لافَخْرَ». فخري نيست. هرچه هست از خداوند است. اگراستعدادي، صوتي، هوشي، هست خدا داده. من حديثي را در مجلسي خواندم مردم زار زار گريه كردند. گفتم: عجب حديثي. و در حالي که همين حديث را در مجلس ديگر خواندم، مردم خنديدند. لب يكي، قرائتي يكي، حديث هم يكي است، از اين معلوم شد اثر از خداوند است. عصاي موسي يك چوب است يك جا مي‌زند به دريا، خشك مي‌شود و يك جا مي‌زند به سنگ، آب مي‌جوشد.

8- ملاك افتخار به تقواست نه رابطه‌ها و داشته‌ها

حديث: امام رضا(ع) مهمان داشت و تا پاسي از شب مشغول سؤال و جواب بودند، آخر شب حضرت اعلام فرمودند: اگرمانعي نيست شب را بمانيد. او هم اعلام رضايت كرد. حضرت رختخوابي براي او آورد و او خوابيد ولي از زيادي خوشحالي كه امشب امام رضا(ع) افتخار داده خوابش نمي‌برد. امام رضا(ع) ديد او را باد گرفته و مغرور شده، آمد و فرمود: خانه من هستي باش ولي مغرور نشو براي اينكه: (إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ) (حجرات /13) افتخار به تقواست نه خوابيدن منزل من. بعد حضرت امام رضا(ع) داستاني را نقل كرد كه علي بن ابيطالب(ع) رفت منزل صعصعة بن سوهان براي عيادت، زماني كه خواست برود به او فرمود: يك وقت افتخار نكن كه علي آمده ديدن من. پس مهماني امام رضا(ع) و عيادت علي(ع) نبايد سبب افتخار شود. حال كه صحبت مهماني شد يك داستان ديگر هم بگويم. امام رضا(ع) مهماندار شد به هنگام خوابيدن، رختخواب آورد مهمان خواست خودش رختخواب را پهن كند حضرت نگذاشت و دور از چشم مهمان رختخواب را پهن كرد، صبح به هنگام بيداري حضرت وارد اتاق شد. مهمان فكر كرد نبايد خود رختخواب را جمع كند و لذا حضرت فرمود: رختخواب را جمع كن. او تعجب كرد عرض كرد كه ديشب خواستم پهن كنم، فرمودي: نه. حال مي‌فرماييد كه خود رختخواب را جمع كنم؟ حضرت فرمود: و اما ديشب كه گفتم نه براي اينكه ممكن بود رختخواب از مهمان قبلي آلوده باشد و شما ناراحت شوي من خواستم كنترل كنم و اما حال كه مي‌گويم جمع كني چون ممكن است آلوده شده باشد و شما خجالت بكشي. اين رقم فكر در كله كيست؟ انسان نبايد كيف كند كه مسلمان است. اين دقتها فقط از ناحيه اولياء خداست، دقت‌هاي بهداشتي.

9- اصل تعادل

جمله بعد را بخوانيد: «وَ لَا تَرْفَعْنِي فِي النَّاسِ دَرَجَةً إِلَّا حَطَطْتَنِي عِنْدَ نَفْسِي مِثْلَهَا وَ لَا تُحْدِثْ لِي عِزّاً ظَاهِراً إِلَّا أَحْدَثْتَ لِي ذِلَّةً بَاطِنَةً عِنْدَ نَفْسِي بِقَدَرِهَا» خيلي قشنگ است.
ما اصلي داريم بنام اصل تعادل. مثلا مريضي را كه مي‌خواهند عمل كنند بايد دكتر بيهوشي و چند نفر ديگر باشند كه كنترل كنند. و همين طور يك خلبان كه مي‌خواهد پرواز كند تمام مراحل بايد كنترل شود حتي حال خلبان و هواپيما بررسي شود. «رفعت» يعني بزرگي، خدايا در مردم هيچ مرا بزرگ نكني و هيچ درجه اجتماعي به من نده مگر اينكه در مقابل آن نزد خودم كوچك شوم، يعني هر چه پزم عالي مي‌شود تواضعم بيشتر شود. اگر آمپول زن هستم و پزشك شدم، رييس بهداري شدم، برخوردم بهتر و متواضعانه‌تر باشد. ابتدايي‌ها ادبشان زيادتر است يا راهنمايي‌ها؟ راهنمايي‌ها يا دبيرستاني‌ها. پس ما هر چه درجه اجتماعيمان بالا مي‌رود به سمت ديپلم و ليسانس و فوق ليسانس، تواضع زيادتر نمي‌شود. امام خميني(ره) آيت الله بود، مي‌فرمود: دست مراجع را مي‌بوسم، مرجع شد و با مرجعيت رشد كرد، فرمود: دست بقالها را هم مي‌بوسم، مي‌گفتند: روح مني، بت شكني خميني، فرمود: ‌اي كاش من يك پاسدار بودم، مي‌گفتند: تا خون در رگ ماست خميني رهبر ماست، فرمود: رهبر ما همان بچه 13 ساله است. هر چه علم زيادتر شد بايد احترام و تواضع به استاد بيشتر شود، بايد تواضع و احترام به پدر و مادر زيادتر شود. اگر من حجة الاسلام هستم بايد پيشاني پدر را ببوسم. شدم آيت الله بايد دست پدر را ببوسم. و اگر آيت الله العظمي شدم بايد لباسهاي پدر را ببوسم. مي‌گويد: نمي‌فهمد من ديپلم هستم. با ديپلم در منزل به مادرش زور مي‌گويد. حيا كن او نان مفت داد به تو درس خواندي، به نزد مادر كه گردن كلفتي نمي‌كنند. ظ يعني احداث و به وجود آوردن، يعني هر چه من در ظاهر عزيز مي‌شوم در باطن، به نزد خود ذليل شوم. هم مي‌گويد: «مِثْلَهَا» و هم «بِقَدَرِهَا» يعني به همان اندازه كه درجه گرفتم و عزيز شدم به همان مقدار تواضع كرده و نزد خودم ذليل شوم، اگر عزت زياد ولي تواضع زياد نشد، غرور مي‌آيد. و با كمال تأسف جامعه ما چنين نيست و تحصيل كرده‌ها مسجد كم مي‌روند، حاضر نيست در صف نانوايي بايستد با اشاره مي‌خواهد نان را سريعتر بگيرد. مي‌خواهد برود استخر مي‌گويد: بگذار خالي شود چون شخصيت مملكتي هستيم، من مدير كل با اين آدمها بروم شنا، چه خبر است. به امام سجاد(ع) گفتند: اجازه بده حمام را براي شما خلوت كنيم. فرمود: چه فرقي مي‌كند، براي چه خلوت کنيد؟ فكرمي كنيم حال كه دانشگاه رفته‌ايم بايد كيف و كفشمان اينچنين باشد. بايد احترام در جامعه ما نسبت به استاد زياد شود و علامه شهيد مطهري اينچنين بود كه هر زمان نام استادش امام خميني(ره) را ذكر مي‌كرد مي‌گفت: «روحي له الفداء» خداوند جانم را به قربانش كند. و شاگردان امام صادق(ع) هم چنين بودند به حضرت مي‌گفتند: «بِنَفْسِي اَنْتَ» خداوند جانم را به قربانت كند، الآن برخورد يك دانشجو نسبت به استادش اينچنين نيست، اين‌ها تمام شده و لذا پيامبر(ص) كه روز به روز عزيزتر مي‌شد سجده‌اش زيادتر مي‌شد.

10- عوامل عزت چيست؟

خداوند عزت مي‌دهد ولي ابزاري دارد:
الف: قناعت
قَالَ اميرالمؤمنين(ع): «قَدْ عَزَّ مَنْ قَنَعَ» (غررالحكم/ص‌392) عزيز شد كسي كه قانع شد، ساده زندگي كن تا عزيز شوي. كاري به پول و مال مردم نداشته باش.
ب: علم
ج: خدمت
د: سخاوت
ه: تقوا
چه کنيم که هر چه عزيزتر مي‌شويم در نزد خودمان ذليلتر شويم. عوامل كنترل و تعديل براي مقابله با فخر و تكبر:
الف: يادآوري ضعفها؛ حالا فوق ليسانسي اما يادت هست بي پول بودي خرده پنير مي‌خريدي و مي‌خوردي و به دكان دار مي‌گفتي براي مرغها شبيه مي‌خواهم و به جاي انگور، دانه انگور مي‌خريدي. قرآن به پيامبر(ص) مي‌فرمايد: (أَ لَمْ يَجِدْكَ يَتيماً فَآوى‌) (ضحى /6) آيا يتيم نبودي و ما تو را پناه داديم؟
ب: هرچه داريم امانت است: مال خودت نيست، رييس بانك كه نبايد براي پولها پز بدهد، هرچه هست از خداست.
ج: اگر عزتي دارم مسؤوليتم هم بيشتر است.
د: اگر عزتي دارم عيبهايي هم دارم كه از چشم مردم مخفي است و نمي‌دانند. يادت مي‌آيد خواب مي‌ديدي كه فلاني را در خواب كشتي و يا چه كار بدي كردي؟ ما هماني هستيم كه در خواب هستيم چون خواب تا حدودي بيانگر روحيات افراد است.
ه: توجه به فقرها.
خدايا به حق عزيزان ماه رمضان و عزيزي كه در اين ماه متولد شد. امام حسن(ع) و عزيزي كه شهيد شد اميرالمؤمنين(ع) خود توفيق فهم صحيح از اسلام و اخلاص و عمل درست به اسلام قربه الي الله عطا کن و عزتي كه در آن تواضع و علم مفيد و خدمت بي منت و عبادت بدون عجب است، نصيب همه ما بفرما.

«و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته»

نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 2215
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست