نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 2226
1- اقدام خالصانه حضرت موسي در كمك به دختران 2- نيّت كار مهم است، نه سختي كار 3- انسان در امور مادي، در كنار حيوانات 4- نيّت، اساس عمل و برتر از عمل 5- تفاوت مخلِص و مخلَص در قرآن 6- ارزش كار به نيّت است، نه نتيجه آن 7- ارزش ضربت حضرت علي(عليهالسلام) در جنگ خندق
موضوع: كيمياي اخلاص(2)
تاريخ پخش: 26/08/90
بسم الله الرحمن الرحيم
«الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي»
ميگويند كيميا را به مس بزنند طلا ميشود. اين چه كيميايي است؟ يك چيزي به نام نيت داريم كه اين نيت ميتواند كارها را 180 درجه عوض ميكند. يعني نيت خوب، كار بد را هم خوب ميكند. شما به يك جنايتكار سلام كني، فكر ميكني آدم خوبي است، به شما ثواب ميدهند. چون شما نميدانستي جنايتكار است، فكر ميكردي آدم خوبي است. يعني با نيت خوب به آدم بد هم سلام كني اجر داري. مسألهي نيت را ميخواهم صحبت كنم. حالا چون بحث ما در سازمان آب ضبط ميشود، من يك وقتي يك چند ماه يا يك سال يا چند سال پيش، مديران ارشد وزارت شما جمع شده بودند با وزير محترم و برادرها و خواهرها، يك بحث آنجا كردم، فكر كردم در تلويزيون پخش شده، حالا متوجه شدم پخش نشده، همان را بگويم كه آغازش به شغل شما بخورد و يك درسي هم براي كل جامعه باشد. و آقاياني هم كه پاي تلويزيون هستند ببينند قرآن چقدر نكته دارد.
1- اقدام خالصانه حضرت موسي در كمك به دختران
به موسي گفتند: شوراي نظامي تشكيل شده، تو را بگيرند و اعدام كنند. اعدام انقلابي، صحرايي، فرار كن. («فَاخْرُج»)(قصص/20)(«فخََرَجَ مِنهَْا خَائفًا يَترََقَّب») (قصص/21) موسي هم از منطقه حكومت فرعون به منطقه مدين رفت، قبل از آنكه وارد شود ديد بيرون شهر چوپانها دارند بزغالهها و گوسفندهايشان را آب ميدهند ولي دو تا دختر هم يك كنار ايستادند، با اينكه خودش تحت تعقيب و فراري بود، نزد دخترها رفت. گفت: خانمها چرا شما كنار ايستادند؟ گفتند: پدر ما پير است نميتواند چوپاني كند. ما دو تا دختر با هم چوپاني ميكنيم. آمديم آب بدهيم، الآن سر چشمه برويم تن ما به تن مردان ميخورد. و ما ايستاديم كه تن ما به آنان نخورد. خوب از خود اين معلوم ميشود كه طوري نيست زن كار بكند، اما تنهاش به تنه مردها نخورد.
امسال اساتيد دانشگاه يك بسيجي دارند، بسيج اساتيد. 900 نفر آنجا جمع شده بودند، من هم دعوت شدم. گفتم: موضوع چيست؟ گفتند: اسلامي كردن دانشگاه! گفتم: راست ميگوييد يا شوخي ميكنيد؟ گفتند: نه! استاد دانشگاه كه شوخي با كسي ندارد. گفتيم: آنجايي كه ممكن است دختر و پسرها ساعتهايشان فرق كند. 7 تا 10 پسرها بيايند. 10 تا يك بعد از ظهر دخترها بيايند. صبح و ظهر كنيد. البته يك جاهايي استاد كم داريم، اتاق نيست. استاد نيست. اگر شرايط، شرايطي است كه نميشود در يك كلاس بنشينند. من خودم در يك كلاس هستم، هم خواهرها هستند و هم برادرها. اما تا آنجايي كه ميشود از هم جدا كنند.
بالاخره گفتند ما بزغالههايمان را آب نميدهيم تا مردها بروند. موسي گفت: من حق شما را ميگيرم. بزغالهها و ميشها را از دخترها گرفت، و رفت آب داد. آنوقت خدا از اين آب دادن تعريف كرده است. حالا ببينيم خدا از سازمان آب ايران هم تعريف ميكند يا نه. يك آدم فراري دو تا بزغاله را آب داد. ببينيد خدا چه كرده است؟
پس موضوع بحثمان اين باشد. يك بچهاي مرا نصيحت كرده گفته: آقاي قرائتي تو هم جزء اسرافكارها هستي. براي اينكه گچ كوچكي دستت بود، افتاد خم نشدي برداري. پايت را رويش گذاشتي و يك گچ نو برداشتي. همين مقدار كه گچ زير پايت رفت، اسراف است. پس تو هم آخوند خوبي نيستي. خودت هم اسراف ميكني. از آنوقت ديگر من از اين بچه ترسيدم. تا يك خرده گچ افتاد، خم ميشوم برميدارم. اي كاش همهي ما از نصيحتها عبرت ميگرفتيم. چقدر شير را باز ميكند وضو بگيرد، يك مشت آب ميخواهد، بيست تا مشت آب ميريزد. اسراف در كاغذ، در لباس، در جشن، در عزاداري، در افطاري، همه جا اسراف است. و اسراف گناه كبيره است.
داشتيم ميگفتيم كه موضوع بحث چيست؟ نقش اخلاص. به مناسبت سازمان آب گفتيم كه قرآن ميگويد: («فَسَقى») موسي سقايي كرد، («لَهُماثُمَّ تَوَلَّى» )سپس كنار رفت، («إِلَى الظِّل») زير سايهاي رفت، («فَقالَ») و گفت… چه كسي گفت؟ يادتان رفت؟ موسي… («فَقالَ رَبِّ») خدايا، («إِنِّي لِما أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقيرٌ» )(قصص/24) حضرت موسي براي دو تا خانم سقايي كرد. چون هوا داغ بود، به سايه رفت. گفت: خدايا، هرچه نازل كني، هر خيري، الآن وقتش است. چون جوان هستم و تحت تعقيب هستم و فرار كردم، دويده، خسته، تشنه، حالا هم چوپاني مفت كردم. يك چيزي بده بيايد. كه امام صادق ميفرمايد: نان ميخواست. گرسنهاش بود ولي رويش نشد به خدا بگويد: نان. گفت: خير، هر خيري برساني الآن من فقير هستم. بده بيايد. من بحثم («فَسَقى لَهُما» )است. در اين كلمه!
خدا اين سقايي را تعريف ميكند. ولي آب دادن شما به كل ايران آيا تعريف شده يا نشده خودتان ميدانيد. اين سقايي چه خصوصياتي داشت؟ 1- مأموريت در آن نبود. يعني كسي به موسي نگفته بود بايد اين كار را بكني. از سوز دل بود. 2- اضافهكار نبود. 3- بيمه نبود. 4- براي زيبايي دخترها نبود. آخر گاهي وقتها يك تاكسي يك خوشگل باشد ترمز ميكند. پيرزن باشد گازش را ميگيرد و ميرود. اينطور نيست كه موسي ديد دو تا دخترها زيبا هستند ترمز كند. براي زيبايي نبود. 5- شناخت نبود، چون گاهي وقتها آدم يك كسي را ميشناسد، ميگويد: حالا فلاني ما را ميشناسد بايستيم سوارش كنيم. رودروايسي است. 6- وامدار نبود. گاهي وقتها آدم ميگويد: ايشان در انتخابات رياست جمهوري ما، در انتخابات نمايندگي مجلس ما، شوراي شهر ما، در انتخابات خودش را به آب و آتش زده لااقل يك پستي به او بدهيم. فرمانداري، بخشداري، وامدار است. بالاخره اين دخترها پدرشان يك خدمتي به ما كرده، شناخت نبود، وامدار نبود، اضافهكار نبود. 7- فراري بود. در حال فرار خدمت كرد. خدمت در حال فرار، خود موسي تحت تعقيب بود. 8- گرسنه بود. 9- شرط نكرد كه من بزغالهها را آب ميدهم به شرطي كه شما هم برويد خانهتان و يك چيزي براي من بياوريد بخورم. شرط نكرد. 10- در هواي گرم بود. اين گرمي هوا را شما ميتوانيد بگوييد از كجا درآورديم. شما كه آخوند هستيد. بگوييد… («ثُمَّ تَوَلَّى إِلَى الظِّل») به سايه رفت، پيداست هوا داغ بود. 11- دست تنها بود. تنها بود.
ببينيد اين آب دادن مهم است. شما سازمان آب، آب ميدهيد. به هزار و يك شرط! يك قران پولتان كم و زياد شود ببينيم آب ميدهيد يا نميدهيد! (خنده حضار) عيدي شما كم شود، بُنتان كم شود، نه شما، ما هم همينطور هستيم، نه شما بنده هم همينطور هستم. اين اخلاص خيلي كار مهمي است. اخلاص مثل نخ اسكناس است. در اسكناس اگر نخ بود به اسكناس ارزش ميدهد. نبود… اخلاص به كار ارزش ميدهد. بحث ما بحث اخلاص است.
اين («فَسَقى لَهُما» )هم ضمناً آقاياني كه پاي تلويزيون بحث را گوش ميدهند توجه داشته باشند. 1- («فَسَقى لَهُما») بود. پس معلوم ميشود قصههاي قرآن قصه نيست، پر از اسرار است. تازه من روي اين آيه فكري هم نكردم. يك چند لحظهاي شايد مثلاً يكي دو دقيقه روي اين آيه فكر كردم. قرآن قصه ميگويد.
موسي وارد منطقهاي شد ديد جمعيتي دارند به حيوانهايشان آب ميدهند. دو تا دختر هم كنار هستند. رفت گفت: چرا ايستاديد؟ گفتند: پدر ما پيرمرد است نميتواند چوپاني كند ما چوپاني ميكنيم. حضرت موسي براي اين دو تا دختر چوپاني كرد. اين («فَسَقى لَهُما») اين سقايي چقدر نكته دارد. مأموريت نبود، اضافهكار نبود، بيمه نبود، به خاطر زيبايي نبود، شناخت قبلي نبود، وامدار نبود، در حال فرار بود، گرسنه بود، هوا داغ بود، شرط نكرد، به اين خدمات خدمت خالص ميگويند. بحث ما بحث اخلاص است،
2- نيّت كار مهم است، نه سختي كار
بسم الله الرحمن الرحيم. سختي كار مهم نيست نيت كار مهم است. سختترين كارها جان دادن است. قرآن هرجا ميگويد جهاد كنيد و جان بدهيد، ميگويد: اگر خدا هست. («في سَبيلِ اللَّه») حتي اگر آدم جان بدهد ولي در راه خدا نباشد، ارزش ندارد. سختي كار هجرت است. («هاجَرُوا وَ جاهَدُوا في سَبيلِ اللَّه») (بقره/218) يعني سختي كار مهم نيست. نيت كار مهم است. 70 حديث در جلد 65 بحار از صفحهي 67 به بعد مرحوم علامه مجلسي(ره) براي شادي روحش يك صلوات بفرستيد. (صلوات حضار) اينقدر مجلسي كتاب نوشته كه قويترين وزنه بردارهاي ما از ورق زدن كتابهاي او مچشان درد ميگيرد. همان مچهايي كه وزنههاي سنگين بلند ميكند، ورق نميتوانند بزنند. الآن دكترهاي ما، فوق ليسانسهاي ما يك پايان نامه مينويسند دويست صفحه. مگر ميشود اين همه آدم كتاب بنويسد؟ چطوري عمرشان با بركت بوده است؟ 70 حديث راجع به نيت آورده كه چند تا اصل است.
1- نيت اصل است. اصل كار نيت است. در جسم و روح اصل با كدام است؟ اصل با روح است. جسم را كه حيوانها از ما چشمشان بهتر است. بعضي حيوانها زير برف را ميبينند و ما نميبينيم. پرواز پرندهها از ما قويتر است. خوراك گاو از ما بيشتر است. آميزش جنسي خروس و مرغ از انسانها بيشتر است.
3- انسان در امور مادي، در كنار حيوانات
در هريك از چيزهاي مادي حيوانها از ما جلوتر هستند. ارزش ما با روح است. قرآن وقتي جسم را مطرح ميكند ميگويد: خودت و الاغت، («مَتاعاً لَكُمْ وَ لِأَنْعامِكُمْ») (نازعات/33) اين سبزي هم براي خودت، هم براي گاوت. يعني انسان را كنار گاو ميگذارد. در مسائل مادي! در مسائل معنوي انسان را كنار خدا ميگذارد. ميگويد: («شَهِدَ اللَّهُ») خدا گواهي ميدهد، («وَ الْمَلائِكَةُ» )بعد ميگويد: («وَ أُولُوا الْعِلْمِ») (آلعمران/18) يعني در علم و فهم و عقل در كارهاي كمال انسان كنار خدا و فرشتهها است. در شكم و شهوت انسان كنار حيوانها است. («مَتاعاً لَكُمْ وَ لِأَنْعامِكُمْ») انعام يعني چهارپا! اين سبزي براي خودت و براي گاوت. يعني انسان و گاو در شكم كنار هم هستند.
ميگويد: امروز روز نحسي است. ميگوييم: چرا؟ ميگويد: درسم مشكل است. امروز روز خوشي است. چرا؟ درس ندارم. اين درست نيست. امروز روز خوشي بود، ظهر كله پاچه خورديم و ظهر كباب برگ! يعني خوش را مربوط به شكم ميدانيم، تا ميگويند: مدرسه به مناسبت برف و باران تعطيل است بچه ميگويد: جون! معلم ميگويد: آخ جون! (خنده حضار) ببينيد اين مشكل ما همين است. همينطور كه در جسم و روح اصل روح است، در عمل و نيت اصل نيت است. و لذا در قرآن يك آيه داريم كه هركس هم راست ميگويد، هر راست گفتني هم ارزش ندارد. («لِيَسْئَلَ الصَّادِقينَ عَنْ صِدْقِهِم») (احزاب/8) روز قيامت از صادقين هم ميپرسند ريشهي صداقت چه بود؟ گاهي وقتها آدم راست ميگويد كه خودش اعتبارش به هم نخورد. ميگويد: ببين اگر كلك بزنيم ما ممكن است لب چهارراه بايستيم، اما ميايستيم چون پليس جريمهمان ميكند. زنده باد كسي كه پليس هم نباشد، ميايستد. آن ارزش دارد.
يك وقتي در ماشين دكتر بهشتي، شهيد مظلوم نشسته بودم. ايشان پشت فرمان بود و من مهمانش بودم. طلبهي جواني بودم. داشتيم نصف شب جايي ميرفتيم. شايد ساعت دوازده، يك بود. لب چهارراه ايستاد. گفتم: آقاي بهشتي هيچكس نيست، برو! گفت: بايد بمانيم. گفتم: بمانيد. بعد گفتم: شما كه نظام را قبول نداري، نظام شاهنشاهي را. گفت: من نظام را قبول ندارم، اما نظم را قبول دارم. اين حرف، خيلي آدم عجيبي بود.
يك ملاقاتي يك روز با ايشان داشتيم، ساعت 4 بعدازظهر بود. من چند دقيقه زودتر رفتم. آمد در را باز كرد. گفت: قرار ما كي بود؟ گفتم: 4! گفت: زود آمديد. در اتاق بمانيد من سر وعده ميآيم. نظم!
4- نيّت، اساس عمل و برتر از عمل
اصل نيت است. «النية أساس العمل» (غررالحكم/ص93) «لا عمل لمن لا نية له» (غررالحكم/ص93) يكي از بركات نماز همين نيت است. ميگويند: بفهم چه ميكني؟ آدم نمازگزار بايد اگر ميپرسند چه ميكني، بفهمند چه ميكند. ولذا گفتند: قبل از نماز توجه داشته باش، چه ميكني. آقاي بروجردي(ره) ميگفت: حضور بياوريد… بعضي مراجع ميگويند: لازم نيست. پيداست چه ميكنيد. ولي آقاي بروجردي عنايت داشت، به اينكه ميفرمود: نه، در ذهنت بياور كه بفهمي چه ميكني. ما داريم احضار ارواح، كه روح را حاضر كن. خودت روحت را حاضر كن كه چه ميكني؟ داري با چه كسي حرف ميزني. نماز آقاي بروجردي خيلي طول ميكشيد. پير درآمد هركس ميخواست… آنهايي كه ميخواستند نماز آقاي بروجردي بروند ميگفتند: خودتان را آماده كنيد. چقدر ركوعش طول ميكشيد. سجدهاش چقدر طول ميكشيد. يك نماز طولاني ميخواند. چند شبي هم خدمت مرحوم مطهري بوديم ايشان هم نماز شبهايش طول ميكشيد. آخر ببينيد يك كسي يك كسي را دوست دارد، تند تند حرف نميزند. مثلاً شما يك عروس را دوست داري. حال شما خوب است؟ غذا چيه؟ لباس پوشيدي؟ رفتي؟ نرفتيم؟ خداحافظ… ميگويد: بابا اگر من عروس هستم، من را دوست داري، يك خرده شمردهتر حرف بزن. آنها وقتي با خدا حرف ميزنند، با معشوقشان حرف ميزنند. ما گير كرده نماز ميخوانيم ولذا ميگوييم: نماز خوانديم، راحت شديم. يعني گير افتاده بوديم. اصلاً خودمان كلمه راحت را ميگوييم. فرق است بين اينكه پيغمبر با اذان راحت ميشد ما از اذان راحت ميشويم.
يك كسي ميگفت: من و فلاني هردو ميگوييم: در مسجد را ببنديد. فلاني كه منبر ميرود اينقدر شلوغ ميشود، ميگويد: در را ببنديد، ديگر جا نيست. من تا منبر مي روم همه اينها هم كه هستند، فرار ميكنند. ميگويم آقا در را ببنديد چهار نفر لااقل بنشينند. ميگفت: هردو ميگوييم: در را ببنديد. دكترها دو بار ميگويند: هرچه ميخواهد بخورد، بخورد. يكي مريض خوب شده، ميگويند ديگر پرهيز ندارد، هرچه ميخواهد بخورد، آزاد بخورد. يك ديگر مردني است بگذاريد هرچه ميخواهد بخورد، بخورد. (خنده حضار) يعني دو تا هرچه ميخواهد بخورد دارم، دو تا در را ببنديد داريم. با اذان لذت ببريم يا از نماز فارغ شويم لذت ببريم. نيت برتر از عمل است.
روايات داريم «نِيَّةُ الْمُؤْمِنِ خَيْرٌ مِنْ عَمَلِه» (كافي/ج2/ص84) نيت مؤمن از عمل بهتر است. چرا؟ چون در عمل ريا هست. آدم ممكن است يك عملي را بكند براي خودنمايي، تظاهر، غرور او را بگيرد. عجب او را بگيرد. در عمل ريا است اما نيت در ذهن است. چون چيزي نيست كه مردم ببينند و لذا در نيت اخلاص پيش ميآيد. اما در عمل خطر غرور هست. امام صادق چنين فرمود.
نيت بدون عمل هم دريافت پاداش دارد. كسي نيت بكند ولو عمل نكند، نيت من اين است كه اين كار را بكنم، ولي نشد. ميخواستم بيست نفر را افطاري بدهم به هركس زنگ زدم گفت: من جاي ديگر قول دادم. خيلي خوب، به سه نفر افطاري بدهي ولي شما ثواب بيست تا را داري. نيت كار نكرده را هم قبول ميكند. نقش نيت! در قيامت هم محاسبهها براساس نيت است. حساب نميكنند چند ركعت نماز خواندي. چقدر پول دادي؟ ميگويند: نيتت چه بود؟ («لِيَسْئَلَ الصَّادِقينَ عَنْ صِدْقِهِم») حتي اگر راست هم گفتيم، ميگويند: انگيزهي صداقت شما چه بود؟
گاهي وقتها يك جوان در كوچه يك دختري را يك ساعت نگاهش ميكند. ولي وقتي خانه پدرزن خواستگاري ميرود، چنان چشمهايش را پايين مياندازد، بله اميدوارم كه ما را به فرزندي خودتان قبول كنيد. چنان چشمها پايين است، كه مثلاً چقدر اين جوان باادبي است! اوه…. (خنده حضار) سرش را بالا نكرد. اين آنجايي كه بايد ديد بزند ديدهايش را زده است. (خنده حضار) ولذا هر نگاه نكردني هم تقوا نيست.
گاهي وقتها يك خانم ميآيد با من صحبت ميكند، من اگر هيچكس نباشد نگاهش ميكنم. تا ميبينم دوربين است، بله! نه انشاءالله… خوب، من نگاه نكردم اما اين نگاه نكردن ارزش ندارد. («لِيَسْئَلَ الصَّادِقينَ عَنْ صِدْقِهِم») هر صداقتي ارزش ندارد. هر تقوايي هم ارزش ندارد. آن تقوايي كه براي تقوا باشد. هر ترمز لب چهارراه ارزش ندارد. آن ترمزي كه از ترس جريمه، از ترس سوت پليس است، بنده كه هرچه نگاه ميكنم گير هستم. شما را نميدانم گير هستيد يا نيستيد. هركس گير است كه مثل من است. خدايا تو را به حق محمد و آل محمد توفيق بده نيتهايمان آنگونه باشد كه تو دوست داري.
5- تفاوت مخلِص و مخلَص در قرآن
سراغ بحث نيت برويم. مخلِص كيست و مخلَص كيست؟ در قرآن هم مُخلِص داريم، هم مُخلَص. مُخلِص يعني كارش را خالص كند. مُخلَص يعني خودش خالص باشد. گاهي كار خالص است، گاهي خود طرف هم خالص است. مُخلِص يعني كار خالص ارائه ميدهد، مُخلَص يعني خودش پاك پاك است. هيچ شيله پيلهاي در روحش نيست. آدم اگر مخلِص شد، قدم بعدي آن است كه مُخلَص شود. مثل آدمي كه لباس ميشويد. اول ميخواهد لباس پاك شود. اما وقتي لباس را مشت و مال داد، دست خودش هم پاك ميشود. مخلِص يعني لباس را پاك كن. مخلَص يعني اگر رفتي لباس را پاك كني، دست خودت هم پاك ميشود. يعني مخلِص بودن قدمي است، مقدمهاي است براي مخلَص بودن.
در دنيا كارهاي قشنگ ثبت ميشود. فلاني چند طبقه ساخت؟ فلاني چند تا سخنراني كرد؟ فلاني چند وزنه سر دست بلند كرد؟ فلاني چند نفر در مجلس به او رأي اعتماد دادند؟ در دنيا اين كارها ثبت ميشود. در آخرت اصلاً كار به آمار نيست. به نيت نگاه ميكنند. ولذا حديث داريم «كَانَ أَقَلَّكُمْ تَطَوُّعاً» (بحارالانوار/ج67/ص232) ميگويند: نگاه كنيد كدام كار «أَتَمُّكُمْ عَقْلا» (بحارالانوار/ج67/ص232) خيلي وقتها كار ميكنند ولي طرف كه كار ميكند خيلي عاقل نيست. گاهي هم ممكن است خل باشد.
يك كسي مناجات ميكرد، چطور گريه ميكرد. يكي از بندگان خدا گفت: خدايا! اين چقدر گريه ميكند؟ اگر بنده من بود هرچه ميخواست به او ميدادم. به او الهام شد كه برو به او بگو: از خدا چه ميخواهي با همين گريهها، دو ليتر گريه ميكند، برو ببين چه ميخواهد؟ رفت گفت: چه ميخواهي؟ گفت: از خدا ميخواهم دو سه تا خر و گاو بفرستد اين چمنها را بخورد. گفت: ببين، عقلش…
كسي آمد از من دعوت كند براي روضهخوانياش، گفتم: ميشود نيتت را به من بگويي. راستش را به من بگو. به چه دليل آمدي از من دعوت ميكني؟ گفت: راستش را بگويم به تو برنميخورد؟ گفتم: نه بگو. گفت: حساب كرديم اگر شلهزرد بدهيم 500 تا ميآيند. پلو و قيمه بدهيم دو هزار تا ميآيند، تو را دعوت كنيم سه هزار تا. من ميخواهم حسينيهام پر شود. چه ميدانم تو چه ميگويي. قرائتي و شله زرد را كنار هم گذاشتم، (خنده حضار) هركدام حسينيه من پر شود او را دعوت ميكنم. ببينيد اين از آقاي قرائتي دعوت ميكند، آقاي قرائتي هم تفسير ميگويد. حسينيه هم پر مي شود و مردم هم گريه ميكنند. ولي ريشهاش خدا… چه… نيست. ريشهاش خدا نيست.
روز قيامت چه خبر خواهد بود! پرده كنار ميرود ميبيني اِ… اِ… هزار تا سلام ميكنيم، ده تايش رئيس بود، پنج تا مدير كل بود. فلان بازرس بود. فلاني روي دروايسي بود. فلان استاد… يك سلام به يك كارگر افغاني در خيابان كردي. به يكي از اين كارمندهاي شهرداري دارند خيابانها را تميز ميكنند، بگويي سلام عليكم! يك سلام به يك سپور كرديم. به يك رفتگر يك سلام كرديم؟ دو ميليون سلام كردي، يكي براي خدا نبود. افطاري ميدهي، همهي آنهايي را افطاري ميدهي كه رفتي خوردي. فلاني دعوتم كرده، فلاني دعوتم كرده، فلاني دعوت كرده، در عروسياش، در مهمانياش.
6- ارزش كار به نيّت است، نه نتيجه آن
ارزش كار نزد مردم خروجي است. اين باغ چقدر ميوه دارد؟ يك هكتار زمين چند تن برنج ميدهد. خروجي اين زمين چيست؟ اين دانشگاه، اين دبيرستان همه ديپلمههايش وارد دانشگاه ميشوند. اينها چند درصد وارد دانشگاه ميشود؟ در دنيا آنچه را كه آمار خروجي است حساب ميكنند، اما در قيامت اينطور نيست. در قيامت هرچه اخلاص داري. كلاس اول خالص باشي قبول ميشود، استاد دانشگاه خالص نباشي قبول نميشود.
من گاهي در خيابان راه ميروم، من را يك كسي ميبيند. ميگويد: سلام عليكم! ميگويم: سلام عليكم. هي نگاه ميكند، به رفيقش ميگويد: اين قرائتي نيست كه در تلويزيون است؟ ميگويد: شكل او است، شايد! برميگردد هي يك خرده نگاه ميكند. ميگويد: آقاي قرائتي! ميگويم: بله. ميگويد: در تلويزيون؟ ميگويم: بله. ميگويد: سلام عليكم! (خنده حضار) ميگويم: همان سلام اولي قبول است. سلام اولي براي خدا بود، سلام دومي بوي تلويزيون داشت. يك خرده بنشينيد ببينيد چه ميكنيد و چند تا كار خالص و صاف ميتوانيد تحويل خدا بدهيد؟ خدايا اين افطاري خالص بود. اين سلام خالص بود. اگر پيدا كرديد، كار خالص، خوشا به حال شما. هرچه بيشتر، بيشتر خوشا به حالتان!
كارهاي غير خدا سراب است. سراب يعني آب نما است. مثل انگور پلاستيكي هست كه شوفرهاي تاكسي كنار آينه آويزان ميكنند. چه وقت آدم ميفهمد سراب است؟ وقتي عقلش بزرگ شد، ميگويد: اِ… اِ… چه كارهايي كرديم، براي چه كسي؟ كه چه؟ براي چه؟ يا لحظه اي كه ميخواهد جان بكند، حضرت امير ميگويد: انسان لحظهاي كه ميخواهد جان بكند، انسان نگاه ميكند كه «اغمض في حلالها و حرامها» از حلال و حرام جمع كرد و اغماض كرد. كار نداشت چه حلال است و چه حرام است؟ هي جمع كرد. حالا كه ميخواهد بكند ميگويد: عجب! («ما أَغْنى عَنِّي مالِيَهْ») (حاقه/28) ما جمع كردم هيچ فايدهاي نداشت. («هَلَكَ عَنىِّ سُلْطَانِيَهْ») (حاقه/29) من سلطنت و قدرت داشتم، پودر شد.
تمام كارهايي كه غير خدا باشد، وقتي انسان عقلش قوي شد يا وقتي ميخواهد جان از بدنش بيرون بيايد، يا روز قيامت، در سرش ميزند كه عجب باختم! براي چه كسي كار كردي؟ عمرم را كار كردم كه براي من سوت بكشند؟ كينهي من به خاطر اين بود كه ايشان پيش ما بلند نشد. حالا ايشان يكي از عضوهايش به زمين چسبيده بود، شما كه وارد شدي اين عضوي كه چسبيده بود تكانش داد. حالا مثلاً چقدر اين حركت عضوي كه به زمين چسبيده، اصلاًتكان بخورد و تكان نخورد، در شخصيت ما… يعني انسان يك عمري فكر كند كه چه كسي جلوي پاي من بلند شد، بلند نشد. انسان وقتي بالا رفت، به كارهاي قبلياش ميخندد. مثل سرشيشهاي بچه كه هست خوشمزه است. بزرگ كه شود و يك سرشيشهاي به او بدهند، توهين به او است. ميگويد: به من سرشيشهاي ميدهي بمكم؟ در آن سن طوري نيست. ما وقتي بزرگ شويم يعني عقل ما رشد كند، به بسياري از كارهايمان ميخنديم. براي اينكه اين بخندد، براي اينكه اين خوشش بيايد.
7- ارزش ضربت حضرت علي(عليهالسلام) در جنگ خندق
چرا «ضربة علي يوم الخندق» شمشير اميرالمؤمنين، روز خندق از عبادت ثقلين بيشتر است. شايد يك معنايش اين باشد. چون من تا ديشب فكر كردم آن عمرو بن عبدود، آب دهان پرتاب كرده، بعد ديشب يك حديث جديدي ديدم. گفتند: يا علي چرا وقتي آب دهان پرتاب كرد، او را نكشتي؟ گفت: تنها آب دهان نبود. هم به من آب دهان پرتاب كرد، هم به مادرم فحش داد. سوختم. منتهي ديدم اگر آنوقتي كه سوختم شمشير بكشم قصد قربت ندارم. رفتم قدم زدم كه خودم را نگه دارم، وقتي كنترل شدم برگشتم براي خدا شمشير بزنم نه به خاطر اينكه به من فحش مادر داد يا به من آب دهان پرتاب كرد. اخلاص اين است.
عكس شهيد را ميبيني نميداني چه كسي است؟ بالاخره عكسش كه در خيابان هست. نميدانم كه هستي ولي بالاخره جان دادي تا اين كشور آزاد شد. «اللهم صلي علي محمد و آل محمد» يك صلوات ميفرستي و بگو ثوابش براي اين شهيد. نميداني، اين ميماند. اين غير آن فاتحهاي است كه با دسته گل بزرگ ميروي كه خودت را نشان بدهي. ايشان فاتحهي عمه شما آمده و شما هم ميخواهي فاتحهي خالهاش بروي. بده و بستان داريد. يا از دري ميروي كه تو را ببينند. چيزهايي كه گمنام است. من هرچه در تلويزيون بگويم معلوم نيست براي قيامت من بماند. چون در تلويزيون خوب مشهور هستم. در تلويزيون پز ميدهم. اما اگر يك حرف من را يك طلبه ياد گرفت اين طلبه در يك مسجد روستا رفت و گفت: آن براي قيامت من ميماند. چون مردم روستا نميدانند اين حرف از كيست؟ هرچه را كه نفهمند شما انجام دادي براي قيامت ميماند. اخلاص، اين خيلي مهم است.
بنده خدايي خيلي كار خير كرد ولي همهاش هم با كاشيكاري مينوشت باني مسجد، باني حسينيه، باني آب انبار، باني پل، باني زايشگاه، باني بيمارستان، همه را با كاشيكاري مينوشت و يك جواني به او رسيد گفت: تو اين همه كار خير ميكني بيا ده تومان بده و من را داماد كن. گفت: من از كجا بفهمم تو راست ميگويي؟ قسم و آيات كه من راست ميگويم. آن زمان هم با ده تومان ميشد داماد شد. كنار خيابان يك ده هزار تومان داد و اين آقا هم رفت داماد شد و بعد كه اين بنده خدا آدم خير مرد. به خواب يكي از علما آمد گفت: تمام كارهاي من كه با كاشي نوشتم پاك شده. گفتند: هرچه را خودت بنويسي خدا پاك ميكند. گفت: يعني من هيچكاري نكردم؟ گفتند: چرا. يكبار كنار خيابان يك ده هزار تومان دادي، اين را نه جايي گفتي، نه جايي نوشتي، چون تو ننوشتي ما نوشتيم. و آنجايي كه تو نوشتي ما پاك ميكنيم.
پيغمبر، محمد رسول الله را پاك كرد. (صلوات حضار) در صلح حديبيه، محمد رسول الله را پاك كرد، وقتي پاك كرد آيه نازل شد. («مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ») (فتح/29) يعني پيغمبر خودش را پاك كرد، خدا هم ثبت كرد. هرچه خودت را پاك كني خدا مينويسد. هرجا خودت را مطرح كني خدا پاك ميكند.
خدايا ما كه دارد عمرمان تلف ميشود. خودت يك طوري كن كه اين عمري كه تلف ميشود در راه رضاي تو و با نيت خالص و با حسن عاقبت و بدون آفت و ذخيرهي قبر و قيامت قرار بده. خيلي كار ميكنند، خيليها خيلي كار ميكنند. البته بعضيها هم بيكار هستند. اما خيليها خيلي جان ميكنند. اما اين جان كندنها اگر هدر برود، حيف است. حيف است. خدايا اگر تا به حال هدر رفتيم ببخش، از اين به بعد از هر رقم هدر رفتن خودت ما را حفظ بفرما.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
«سؤالات مسابقه»
1- حضرت موسی در چه شرایطی به دختران حضرت شعیب كمك كرد؟ 1) در حال فرار از فرعونیان 2) در حال فقر و گرسنگی 3) در حال فقر و فرار 2- ارزش هر كاری را چه چیزی تعیین میكند؟ 1) آسانی یا سختی كار 2) كم یا زیاد بودن محصول كار 3) نیت و انگیزه كار 3- رابطه نیت و عمل چگونه است؟ 1) نیت برتر از عمل 2) عمل برتر از نیت 3) عمل، برابر نیت 4- آیه 28 سوره حاقه، بر چه امری تأكید دارد؟ 1) بیارزش بودن 2) ناكارآمدی ثروت در قیامت 3) عدم یاری دوستان در قیامت 5- آیه 218 سوره بقره بر چه امری تأكید دارد؟ 1) هجرت در راه خدا 2) جهاد در راه خدا 3) هر دو مورد
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 2226