نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 227
موضوع: امام حسين-4، درسهاي عاشورا
تاريخ پخش: 74/04/08
بسم الله الرحمن الرحيم
«الهي انطقني بالهدي والهمني التقوي»
«السَّلَامُ عَلَيْكَ يا ابا عبدالله على الْأَرْوَاحِ الَّتِي حَلَّتْ بِفِنَائِك» در ماه محرم و صفر مطالبي را راجع به امام حسين داشتيم. دربارهي امام حسين جلساتي را بحث كرديم.
1- راه دين راهي پردرد است.
من امروز فکرکردم كه راه خدا بيغصه نيست. يك نگاهي کردم و ديدم همهي انبياء ميسوختند. مثلاً راجع به نوح در سوره نوح آياتي است كه ميگويد: (قالَ رَبِّ إِنِّي دَعَوْتُ قَوْمي لَيْلاً وَ نَهاراً فَلَمْ يَزِدْهُمْ دُعائي إِلاَّ فِراراً) (نوح /6-5) خدايا از دست مردم سوختم. من شب و روز مردم را به حق دعوت کردم. اما هرچه بيشتر گفتم، بدتر کردند. (وَ إِنِّي كُلَّما دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصابِعَهُمْ في آذانِهِمْ وَ اسْتَغْشَوْا ثِيابَهُمْ وَ أَصَرُّوا وَ اسْتَكْبَرُوا اسْتِكْباراً) (نوح /7) خدايا من هرچه آنها را دعوت کردم که در راه تو بيايند، آنها گوش نكردند. انگشتان خود را در گوشهايشان ميگذاشتند. لباس خود را بر سر ميکشيدند و استکبار از خود نشان ميدادند. خدايا! (قالَ نُوحٌ رَبِّ إِنَّهُمْ عَصَوْني وَ اتَّبَعُوا مَنْ لَمْ يَزِدْهُ مالُهُ وَ وَلَدُهُ إِلاَّ خَساراً وَ مَكَرُوا مَكْراً كُبَّاراً) (نوح /22-21) هرچه گفتم اينها مخالفت کردند. نوح از دست مردم ناله ميکند. يعني فقط مردم کوفه در زمان امام حسين بد نبودند. پيامبران و امامان هميشه گير آدمهاي نااهل بودند. قرآن درباره حضرت لوط ميگويد: حضرت لوط به مردم گفت: (أَ لَيْسَ مِنْكُمْ رَجُلٌ رَشيدٌ) (هود /78) يعني يك آدم در بين شما نيست. حضرت لوط به دنبال يك آدم خوب ميگشت اما پيدا نميكرد. اگر امام بنيانگذار جمهوري اسلامي فرمود: که مردم کشور ما بهترين مردم تاريخ هستند، حق گفته است. چون امام ميليونها آدم داشت و حضرت لوط يك آدم هم نداشت. «أَ لَيْسَ مِنْكُمْ رَجُلٌ رَشيدٌ» در ميان شما يك مرد نيست. حضرت لوط گفت: (يا قَوْمِ هؤُلاءِ بَناتي هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ) (هود /78) من دختران خود را به عقد شما درميآورم. ديگر گناه نكنيد. گفتند: (وَ إِنَّكَ لَتَعْلَمُ ما نُريدُ) (هود /79) تو ميداني که ما ميخواهيم چه گناهي بکنيم؟ پيغمبر حاضر بود که دخترش را به عقد لاتهاي محله دربياورد که اينها دست از کار بد بکشند. اما آنها ميخواستند كه به كار خود ادامه دهند. اين وضع حضرت لوط بود و همه انبيا هم همين طور بودند.
2- داستان حضرت موسي و سختيهايي كه متحمل شد
در مورد حضرت موسي هم همينطور بود. موسي(ع) جرأت نکرد كه در خانهي پدرش بزرگ شود. فرعون به موسي گفت: تو در خانهي ما بزرگ شدي. موسي گفت: همين دليل بر اين دارد كه تو جنايتکار هستي. من بايد در خانهي پدرم بزرگ ميشدم. اما در خانهي تو بزرگ شدم. (وَ تِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّها عَلَيَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَني إِسْرائيلَ) (شعراء /22)
لطيفه: ميگويند: شاگردي نزد مدير خود آمد. گفت: تو به چه مَجوزي مرا مردود كردي؟ مدير گفت: به همين مَجوزي كه تو به مُجوز، مَجوز ميگويي. فرعون به موسي گفت: تو در خانهي ما بزرگ شدي. حالا عليه من کودتا ميکني؟ گفت: همين دليل بر اين است که بايد کودتا کنم. چون من بچه هستم. چرا بايد مادرم به من شير بدهد و مرا در جعبه بگذارد و در رودخانه بياندازد و کارگزاران تو من را از آب بگيرند؟ خواهر موسي جرأت نکرد كه به فرعون بگويد که مادر دارد. «هَلْ أَدُلُّكُمْ الى امه» نگفت: بگذاريد كه من به سراغ مادرش بروم. گفت: (فَقالَتْ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى أَهْلِ بَيْتٍ يَكْفُلُونَهُ لَكُمْ) (قصص /12) يك خانمي هست كه شايد بتواند به او شيرش بدهد. وزارت اطلاعاتيها ميگويند: خواهر موسي خيلي خوب ميتواند كارهاي اطلاعاتي بكند. تعقيب و مراقبت او از موسي خيلي حساب شده بود. دائم دنبال او ميرفت تا ببيند که سرنوشت برادرش به کجا کشيده ميشود. خواهر موسي دنبال رودخانه ميرفت. ديد فرعون کنار رودخانه نشسته است. يك صندوقي هم روي آب است. فرعون دستور داد و جعبه را گرفتند. درب جعبه را باز كردند. نوزادي کوچك به نام موسي در جعبه بود. فرعون خواست او را بکشد. اما زن فرعون نگذاشت. (وَ أَوْحَيْنا إِلىام مُوسى أَنْ أَرْضِعيهِ) (قصص /7) گفتيم: به او شير بده و او را در جعبه بگذار و در رودخانه بيانداز. (وَ قالَتْ لِأُخْتِهِ قُصِّيهِ) (قصص /11) به خواهر موسي گفت. او را تعقيب كن و مراقبت او باش. خواهر موسي جرأت نکرد كه بگويد: اين بچه مادر دارد. گفت: خانمي هست كه شايد بتواند به او شير بدهد. موسي ميگويد: من از شر شما فرار کردم. موسي به دربهدري و آوارگي افتاد. آيات آوارگي موسي به قدري سخت است که امام حسين هم آن را ميخواند. موسي وقتي آواره شد و فراري بود (فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً يَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّني مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمينَ) (قصص /21) يعني حضرت موسي از شر فرعون به بيابان ميآيد. علياي حال ميخواهم بگويم: «البلاء للولاء» يعني هرکس از اولياء خدا است سختي بيشتري هم ميكشد. در ميان انبيا، نوح خيلي اذيت شد. لذا خداوند در قرآن سلامي هم که به نوح ميدهد غير از سلامي است که به موسي ميدهد. به موسي ميگويد: «سلام علي موسي و هارون». به ابراهيم ميگويد: (سَلامٌ عَلى إِبْراهيمَ) (صافات /109) اما به نوح که ميرسد، نميگويد: «سَلامٌ عَلى نُوح» ميگويد (سَلامٌ عَلى نُوحٍ فِي الْعالَمينَ) (صافات /79) يك «فِي الْعالَمينَ» اضافهتر ميگويد. زجري كه نوح كشيد بيش از ابراهيم و موسي و عيسي بود. سلامي هم که خدا به او ميدهد بيشتر ارزش دارد.
3- امام حسين(ع) و درس دينداري
عشقي که ما به امام حسين داريم به خاطر اين است که سختي که امام حسين کشيد، هيچ امامي نکشيد. ببينيد رسول اکرم، علي ابن ابيطالب، امام حسن مجتبي، همه اينها براي امام حسين ناراحت بودند. لحظهي آخر عمر پيغمبر بود. امام حسين(ع) کوچك بود. پيامبر نفسهاي آخر را ميکشيد. به امام حسين نگاه كرد. اشاره کرد كه بيايد. در دقيقهي آخر عمر امام حسين را به سينه چسباند و فشارداد. خيس عرق شد و تمام بدنش لرزيد. فرمود: «مالي و ليزيد» ديگران نفهميدند كه قصه چه بود. اين را گفت و از دنيا رفت. يعني يزيد چه کار به حسين دارد. راجع به علي بن ابيطالب هم باز همين را داريم. داريم که در لحظه مرگ علي بن ابيطالب گريه ميکرد. امام حسين فرمود: پدر جان تو که از مرگ نميترسي؟ گفت: نه! من از مرگ نميترسم. اميرالمؤمنين بارها فرمود: من از مرگ نميترسم. تا شمشيرخورد، فرمود: من رستگار شدم. علاقهي من به مرگ از علاقهي بچه به شير مادرش بيشتر است. من از مرگ نميترسم. مظلوميتي که تو داري، هيچ کس ندارد. راجع به امام حسن مجتبي داريم که در لحظهي آخر شهادت فرمود: حسين جان من که شهيد شدم. «وَ لَكِنْ لَا يَوْمَ كَيَوْمِكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ» (أمالي صدوق/ ص115) يا اباعبدالله! روزي مثل روز تو نيست. مسئلهي عاشورا مسئلهاي است كه همهي امامان ما براي آن ارزش قائل ميشدند و تنها مربوط به پيامبر نبود. بين آدم و خاتم تفاوت وجود دارد. قرآن دربارهي آدم ميگويد: (عَصى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى) (طه /121) آدم اشتباه کرد و گندم خورد. اما راجع به خاتم پيغمبر ما ميگويد: (ما ضَلَّ صاحِبُكُمْ وَ ما غَوى) (نجم /2) قرآن ميگويد: وقتي آدم اشتباه کرد، (فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٍ) (بقره /37) خداوند چند کلمه به آدم ياد داد. آدم اين کلمات را دريافت کرد و خدا را با اين کلمات قسم داد. خدا از سر تقصيرات او گذشت. خدا را به حق محمد و علي و فاطمه و حسن و حسين قسم داد. جالب اين است که اين حديثها را اهل سنت هم نقل کرده است. وهابيها به ما ميگويند: شما مشرک هستيد. براي اين که شما دور قبر امام ميگرديد. ما فقط يك جا داريم كه دور آن ميگرديم. آن هم خانهي خدا است. ما همانطور که دور کعبه ميگرديم به دور قبر هم ميگرديم. چون کنار کعبه قبر اسماعيل است و به ما گفتهاند: هرکس دور کعبه ميگردد بايد همين طور که طواف ميکند، ضمن اين که دور کعبه ميگردد، دور اين قبر هم بگردد. اصلاً خدا به ما ميگويد: همان طور كه دور خانهي من ميگرديد، دور قبر اولياء من هم بگرديد. اكثر سنيها با ما هم عقيده هستند. اما بعضي از سنيها، وهابيها هستند كه عشق به امام حسين را شرک ميدانند. ميگوييم: چرا ميگوييد كه گفتن يا حسين شرک است؟ ميگويند: حسين غيرالله است. در قرآن 144 بار كلمهي «دُونِ اللَّهِ» آمده است. «دُونِ اللَّهِ» شرک است. يعني کسي که غيرخداست. حسين قتل في سبيل الله است. کسي که در راه خداست، غيرخدا نيست. او هم در راه خداست. وقتي پيغمبر به روايت شيعه و سني ميگويد: «حُسَيْنٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ حُسَيْن» (إرشادمفيد/ ج2/ ص127) ما هرچه داريم از پيغمبر داريم و پيغمبر ميگويد: من هرچه دارم از حسين دارم. يعني شخص حسين از پيغمبر است. اما شخص پيغمبر از حسين نيست. بين شخص و شخصيت تفاوت وجود دارد. ببينيد يك پدري بيسواد است. پسرش مرجع تقليد ميشود. شخص اين مرجع تقليد از پدرش است. اما شخصيت پدر هم از پسرش است. يعني هرکس اين پيرمرد عوام را ميبيند ميگويد: ايشان پدر فلاني است. پس شخص مرجع تقليد از پدر است. چون نطفه از پدر است. بلاتشبيه عرض ميكنم شخص حسين از پيغمبر است. «حسين مني» يعني شخص او از من است. اما «انا من حسين» يعني دين من و شخصيت من از او است. دور قبر گشتن شرک نيست. خدا در مکه به حاجيها ميگويد: بر هر حاجي واجب است كه سه بار به دور قبر بگردد. سه تا هفت مرتبه بيست و يك بار ميشود. «هرکه در اين راه مقربتر است * جام بلا بيشترش ميدهم» ساحل به دريا نزديکتر است. موج به ساحل بيشتر ميخورد.
4- انواع مجازاتها
امام مهمان کسي شد. ديد يك تخم مرغ سرازيرشده است و دارد پايين ميافتد. يك ميخ به ديوار بود. اين تخم مرغ روي ميخ ايستاد. صاحب خانه به آقا گفت: آقا خدا به قدري به من لطف کرده است و اينقدر شانس دارم که يک ذره بلا به جان من نميآيد. حتي يك تخم مرغ هم نميشکند. تا به حال هيچ ضرري به من نخورده است. امام ترسيد و گفت: از تو ميترسم. وقتي خدا كسي را اين چنين رها ميكند، معلوم است كه براي امتحان سوم گذاشته است. (إِنَّما نُمْلي لَهُم) (آلعمران /178) گاهي ميگذاريم تا پيمانهاش پر شود. در دادگاهها به آدمهاي خوب تذکر ميدهند. اما آدمهاي مجرم را همينطور تعقيب ميکنند و از او نوار و فيلم برميدارند. كسي را كه قطعاً اعدامي باشد را به دادگاه نميبرند. صدام را به دادگاه نميبرند. چون صدام نيازي به دادگاه ندارد. قرآن ميگويد: روز قيامت يك عده اصلاً حساب نميخواهند. چون معلوم است كه وضعشان چطور است. (فَلا نُقيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَزْناً) (كهف /105) اصلاً در روز قيامت براي او وزن و ميزاني نيست. ميزان براي كساني است كه سبك و سنگيني دارند. در قيامت چهار نوع حساب داريم. قرآن براي بعضي از افراد ميگويد: (حِساباً يَسيراً) (انشقاق /8) و براي بعضي ديگر ميگويد: (حِساباً شَديداً) (طلاق /8) ميگويد: بعضيها بي حساب به جهنم ميروند. بعضيها هم بي حساب به بهشت ميروند. آنهايي كه با مردم خوشرفتاري ميکنند در روز قيامت حسابشان آسان است. اما كساني كه با مردم بد رفتاري كنند، خدا بر آنها سخت ميگيرد. شخصي از کسي طلب داشت. خيلي به او فشار ميآورد. طرف هرچه گفت يك خورده رحم و مروت داشته باش، او گوش نميداد. ميگفت: هرطور شده است بايد خالي كني. بدهکار رنجيده شد. خدمت امام آمد تا شکايت كند. همينطور که شکايت ميکرد، طلبکار هم وارد شد. امام به طلبکار گفت: با اين بدهکار چه کردي که بدهکار از دست تو ناراحت است؟ گفت: هيچ كاري نكردم. فقط حقم را ميخواهم. امام فرمود: اين آيه را خواندي (وَ يَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ) (رعد /21) در قرآن داريم كه عدهاي از مومنين از بدحسابي ميترسند. مگر خدا بدحساب است؟ گفت: نميدانم. امام فرمود: کساني که مثل تو بر ديگران سخت ميگيرند، خدا در روز قيامت بر او سخت ميگيرد. اما با کساني که با ديگران مدارا ميکنند، مدارا ميکند. عدهاي حسابشان آسان است و عدهاي حسابشان سخت است. عدهاي بيحساب به جهنم ميروند. عدهاي هم بيحساب به بهشت ميروند. كد حسابهاي ما فرق ميکند. هرکسي به يك شكل به حسابش رسيدگي ميشود. حساب امام حسين(ع) با همه فرق ميکند. لب زدن به خاک حرام است. اما لب زدن به خاک کربلا حرام نيست. هرکس به مسافرت ميرود نمازش شکسته است. اما در كربلا نماز شكسته نيست. يعني آنجا مثل خانهي خودت است. در كربلا کسي بيگانه نيست. چهار مكان مثل خانهي خود آدم است. 1- خانهي اولوهيت 2- خانهي نبوت 3- خانهي ولايت 4- خانهي شهادت هرکس به مكه برود بايد نمازش را كامل بخواند. هرکس بر سر قبر پيغمبر برود، بايد نمازش را كامل بخواند. هركس به مسجد کوفه برود، بايد نماز كامل بخواند. هركس به حرم امام حسين برود، بايد نمازش را كامل بخواند. اين چهار مكان مثل خانهي خود آدم است. حساب امام حسين با بقيهي امامان فرق ميکند. به ما گفتهاند كه وقتي نوزاد متولد شد، اولين چيزي که به او ميدهيد، تربت حسين(ع) باشد. «البلاء للولاء» تا انسان سختي نبيند، رشد نميکند. تمام رشدها در سايهي سختيهاست. تا زماني كه بيل در زمين فرو نرفته است، برق ميزند و سفيد است. اما وقتي خيلي با آن كار كنيم، سياه و زنگار زده ميشود. بالاي بيل ضخيمتر و کلفتتر است. اما سياه و زنگ زده است. يعني بيل هم استهلاک دارد و از آن كم ميشود. اما اين کم شدن هم ارزش دارد و باعث تيزتر شدن بيل ميشود. ما در حوزهي علميه قم 2500 طلبهي شهيد داديم. آمار شهداي طلبه، نسبت به تعداد طلبهها از همهي اصناف بيشتر است. اما ضرر کرديم. 2000 طلبهي شجاع شهيد شدند و در عوض بيست هزار طلبهي ترسو پيدا كرديم. دو هزار طلبهي شجاع بهتر از بيست هزار طلبهي ترسو است. گاهي در سختيها استهلاک ميشود. اما اين استهلاکها ضرر نيست. در قرآن دو آيه داريم. يك جا ميگويد: (وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ) (بقره /61) يك جا هم ميگويد: (وَ يَقْتُلُونَ الْأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقٍّ) (آلعمران /112) (وَ يَقْتُلُونَ الَّذينَ يَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ) (آلعمران /21) ازنظر ما طلبهها در ادبيات عرب ميگويند: به كلمههايي كه جمع است يا (الف و لام) دارد، دقت كنيد. يعني همه ببينيد اگر گفتيم: مسجد! منظور يك مسجد است. اگر گفتيم: مساجد منظور ما چند مسجد است. اما اگر گفتيم: المساجد منظور ما همه مساجد است. نگفته «يَقْتُل نَبِيّاً» اگر ميگفت «يَقْتُل نَبِيّاً» يعني يك پيغمبر را کشتند. اگر ميگفت «يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ» يعني چند پيغمبر را کشتند. ميگويد: «وَ يَقْتُلُونَ الْأَنْبِياءَ» معلوم ميشود كه همهي انبيا را کشتند. صدو بيست و چهارهزار پيغمبر داشته باشيم و خداوند بگويد: «وَ يَقْتُلُونَ الْأَنْبِياءَ» همهي انبيا را كشتند. از اين معلوم ميشود كه دينداري درگيري دارد.
5- براي خوب بودن تاوان بايد داد
براي حزب الهي شدن بايد تاوان داد. ما هشت سال بمب و موشك را تحمل كرديم تا در برابر طاغوت تسليم نشويم. چرا حزب جمهوري در هفت تير منفجر شد؟ پس معلوم است كه آنها مهم بودند كه اين چنين آنها را شهيد كردند. پس معلوم ميشود كه افرادي مثل بهشتي، ديالمه، محمد منتظري خيلي مهم بودند. هرکدام از اينها در يك چيزي اوج داشتند. يکي در زهد اوج داشت. يکي در مديريت اوج داشت. يکي در سياست اوج داشت. يکي در بيان اوج داشت. هفتاد و دو نفر شهيد شدند كه رييس همهي آنها شهيد بهشتي بود. اين تاوان دادن است. بايد تاوان داد. الآن اگر شما خواسته باشي كه محلهي شما از آدمهاي فاسد پاک شود، بايد كتك كاري كني. بالاخره بايد درگيرشد. اگر بخواهيد درگيرنشويد بايد از خير قرآن بگذريد. قرآن ميگويد: اصلاً افرادي که به قسط و معروف امر ميکنند، شهيد ميشوند. از پارسال تا حالا چند جوان حزباللهي ما به خاطر نهي از منکر شهيد شدند. اينها سوخت نميشود. چون اگر اين قصهها نباشد، دخترهاي هرزهاي هستند که حتي شب عاشورا حاضر هستند گناه كنند. آن مسلماني که ماه محرم و صفر آرايش ميکند، اصلاً نميفهمد. لااقل اگر از مسلماني آدم ياد نميگيرد از اقليتهاي مذهبي ياد بگيرد. آدم گاهي ميبيند آنطور كه اقليت مذهبي به امام حسين احترام ميگذارد، مسلمان احترام نميگذارد. اين افراد در روز قيامت خيلي شرمنده ميشوند. يکي از همه چيز خود به خاطر دين ميگذرد. يکي هم حاضر نيست كه براي دو ماه از آرايش خود بگذرد. کربلا چطور پيش آمد؟ معلوم است كه کربلا سه عامل داشت. عوامل سياسي داشت. عوامل اجتماعي داشت. عوامل اخلاقي هم داشت. اما عوامل پيدايش کربلا، يک عامل سياسي بود. حکومت بنياميه ميخواست در رأس باشد. امام حسين هم فرمود: اگر قرار باشد كه رهبر مردم يزيد باشد، بايد با اسلام خداحافظي كرد. «وَ عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَامُ إِذْ قَدْ بُلِيَتِ الْأُمَّةُ بِرَاعٍ مِثْلِ يَزِيدَ» (اللهوف/ ص24) با اين اسلامي که رهبرش يزيد است، بايد خداحافظي کرد. در زيارت عاشورا داريم: «وَ لَعَنَ اللَّهُ بَنِي أُمَيَّةَ قَاطِبَةً» (مصباح المتهجد/ ص774) «قاطبه» منظور همهي آنها از اول تا آخر است. قرآن راجع به يهوديها و مسيحيها ميگويد: (فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ بِهِ) (نساء /55) بعضي مسيحيها آدمهاي خوبي هستند. دربارهي يهوديها ميگويد: (أُمَّةٌ قائِمَةٌ) (آلعمران /113) بعضي يهوديها آدمهاي خوبي هستند. يعني خدا از بعضي يهوديها و مسيحيها ستايش کرده است. اما از يك نفر از افراد بنياميه ستايش نکرده است. چند استاندار بودند كه در زمان حضرت علي(ع) دزدي کرده بودند. حضرت علي اينها را کنار زد. اينها خيلي عقدهاي شدند. به کوفه آمدند و دفتر سياسي زدند. تا ديدند امام حسين به كربلا آمده است، به خاطر اينكه از حضرت علي(ع) انتقام بگيرند شروع به جمع کردن نيرو عليه پسر علي(ع) كردند. يزيد وابن زياد به بهانهي قتل عثمان در جنگ بدر خواستند كه امام حسين را بكشند. گفتند ما انتقام خود را در كربلا ميگيريم. يك سري از عوامل هم عوامل اجتماعي است. حضرت زينب كبري در خطبهي شام فرمود: «أحَسَدْتُمُونَا» (اللهوف/ ص153) شما به ما حسد برديد. ممكن است اين عوامل هميشه باشد. حسد چيست؟ حسد کاري ميکند که آدم به پيغمبر بزرگوار نعوذبالله ميگويد: تو ديوانه هستي. پسران يعقوب به يعقوب گفتند: اي پدر تو همان انحراف قديمي خود را داري. حسادت به يوسف کاري کرد که به پيغمبر ميگفتند: تو منحرف هستي. حسادت کاري ميکند که برادر برادر را ميکشد. اگر يك موقع ما از جايي كنار برويم، انتقام نميگيريم. روزنامه درست نميکنيم تا دائم نقاط ضعف كسي را در آن حساب کنيم. از کاه، کوه نميسازيم. چيزي را بهانه نميکنيم. ما بيتفاوت نيستيم. تبليغات در ما اثر نميگذارد. ما کينه نداريم. حديث داريم اگر دو مسلمان با هم قهرکنند و در روز چهارم آشتي نکنند، حضرت فرمود: من هيچ کدام را به مسلماني قبول ندارم. حديث داريم اگر دونفر با هم قهرکردند زود آنها را آشتي بده. ثواب آشتي کنان از همهي نمازها و روزههاي مستحبي بيشتر است.
6- چه كسي حسود است و چه كسي حسود نيست
در ما کينه و حسد نيست. حسادت خطکش دارد. با اين خطکش آدم ميتواند بفهمد كه حسود هست يا نيست. آدم حسود دو نشانه دارد. 1- تا يك کمالي شنيد، يك نيش ميزند و کمال را خراب ميکند. ميگويند: طرف خيلي خوب رانندگي ميكند. ميگويد: اتفاقاً خيلي بيکله رانندگي ميكند. ميگويد: خودت آشپزي كردي يا كسي كمك تو كرده است. تا يك کمال ميشنود، يك نيش ميزند و کمال را خراب ميکند. 2- علامت دوم حسد اين است که وقتي از كمال بشنود، نيش ميزند. کمال او را خراب ميکند و يك كمال براي خودش ميگويد تا کمال او پاک شود. يعني نوار روي نوار ضبط ميکند. زماني که در جبهه ترکش بخورد، فوري ميگويد: كه تركش خورده است. زماني که بفهمد كسي به كربلا رفته است، ميگويد: من دومين سفرم بعد از مكه، كربلا بود. آدم حسود كسي است که يك کمال از خودش ميگويد تا کمال اولي پاک شود. حسادت چيز عجيبي است. تاريخ کربلا را بخوانيد و ببينيد كه حكومت چه كار ميكند. تاريخ كربلا را بخوانيد و ببينيد كه حسادت و کينه چه كار ميکند. سعي كنيم كه فتوكپي تاريخ کربلا را بر زندگي خود پياده کنيم. اخيراً عدهاي از فضلاي قم گفتند: حديث از امام حسين کم نقل شده است و بيشتر حديثها از امام صادق است. اما اخيراً توسط كامپيوتر حديثهاي زيادي را از امام حسين پيدا كردند و آن را چاپ كردند. مثلاً در يكي از اين حديثها آمده است كه امام حسين فرمود: پدرم علي ابن ابيطالب گفت: دعاي جوشن كبير آثار بسيار مهمي دارد. «أَوْصَانِي أَبِي أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ(ع) وَصِيَّةً عَظِيمَةً بِهَذَا الدُّعَاءِ وَ قَالَ لِي يَا بُنَيَّ اكْتُبْ هَذَا الدُّعَاءَ عَلَى كَفَنِي فَعَمِلْتُ كَمَا أَمَرَنِي أَبِي» (مهجالدعوات/ ص230) فرمود: دعاي جوشن كبير يک وصيت بزرگي است که پدرم به من کرده است. فرمود: «يا بُنَيَّ اكْتُبْ هَذَا الدُّعَاءَ عَلَى كَفَنِي» اين دعا را بر روي کفن من بنويس. «فَعَمِلْتُ كَمَا أَمَرَنِي أَبِي» من هم آن را بر روي کفن او نوشتم. مقام معظم رهبري کفني داشتند که دعاي جوشن را بر روي آن نوشته بودند که وقتي امام از دنيا رفتند اين کفن را به ايشان هديه کردند. «علي مالاغير» اين روضهها که ما براي حضرت زهرا ميشنويم، سندش امام حسين است. امام حسين ميگويد: كه من ديدم که در خانه چه شد. چه كسي به مادر من سيلي زد. من ديدم كه پهلو مادرم بين در و ديوار چه شد. ماجراي علي ابن ابيطالب را که شبانه دفن کردند از امام حسين روايت شده است. يكي از شاهدان مسئلهي فدک امام حسين بود. امام حسين کوچك بود. پيغمبر اکرم او را بر روي دوش خود نشانده بود. پيغمبر داشت براي نماز عيد ميرفت و همينطور تكبير هم ميگفت. امام حسين بر روي دوش او بود. ايشان هم تكبير ميگفت. پيغمبر وقتي اين صحنه را ديد او را در آغوش گرفت. اين حديث در احقاق الحق آمده است. از اين متوجه ميشويم که آدم در مراسم بايد بچهها را با خودش ببرد و به بچهها محبت کند. بچه را تشويق كند كه جملات خوب را تکرار کند. شبي پيغمبر در خانهي زهرا بود. حضرت فرمود: امشب در خانهي ما بمان. پيغمبر شب را در آنجا خوابيد. حسن کوچك بود. بلند شد و طلب آب كرد. پيغمبر از خواب بيدارشد. فاطمه زهرا و علي ابن ابيطالب را صدا نزد. خود پيغمبر بلند شد و يك ظرفي را پر از آب كرد. تا آمد به امام حسن(ع) آب بدهد، امام حسين از خواب بيدار شد. امام حسين خواست ليوان آب را بگيرد. اما پيامبر ليوان را به او نداد. در اين بين فاطمهي زهرا هم بيدارشد. ديد امام حسين آب ميخواهد اما پيغمبر به او آب نميدهد. فاطمه گفت: پدر جان حسن را بيشتر دوست داريد؟ گفت: نه! اما نوبت حسن است. اول او طلب آب كرد. از اين مسأله متوجه ميشويم كه نوبت خيلي مهم است. يك بار حضرت يك ليوان آب خورد. بچهاي در گوشهاي نشسته بود. گفت: آقا! مقداري از آب را به من بدهيد كه براي تبرك بخورم. يك عده پيرمرد آنطرفتر نشسته بودند. گفتند: يا رسول الله! به ما بده. پيامبر فرمود: والله! او زودتر گفت. اگر ايشان اجازه بدهد، من آب را به شما ميدهم. فرمود: آقازاده شما اجازه ميدهيد كه من آب را به اين آقايان بدهم؟ بچه گفت: نه! يعني روي چند پيرمرد را زمين انداخت تا نوبت رعايت شود. بيرون از نوبت چيزي را خواستن ظلم است. امام حسن و امام حسين كوچك بودند. بعضي از افراد به منبر ميرفتند و سخنراني ميكردند. امام حسين(ع) فرمود: «انْزِلْ عَنْ مِنْبَرِ أَبِي. فَبَكَى عُمَرُ، ثُمَّ قَالَ صَدَقْتَ يَا بُنَيَّ، مِنْبَرُ أَبِيكَ لَا مِنْبَرُ أَبِي فَقَالَ عَلِيٌّ(ع) مَا هُوَ وَ اللَّهِ عَنْ رَأْيِي» (أمالي طوسي/ ص703) از منبر پدر من پايين بياييد. اينجا منبري است که پدر من بايد روي آن بنشيند. غديرخم معلوم کرد که پدر من بايد خطيب باشد. ناراحت شدند و به علي ابن ابيطالب گفتند: ما داريم سخنراني ميکنيم. اين کوچولوها ميآيند و منبر ما را به هم ميزنند. گفت: والله من به آنها نگفتم. عقل خودشان است. يعني خيال ميکردند كه حضرت علي اين بچهها را تحريک ميکند. گله کردند و گفتند: اين کوچولوها ميآيند و وسط جمعيت ميگويند: «انْزِلْ» پايين بيا. اينجا جاي تو نيست. فرمود: «مَا هُوَ وَ اللَّهِ عَنْ رَأْيِي» والله من به آنها نگفتم. «فقال ادِب ابنک» گفتند: خيلي خوب! كمي آنها را تربيت كن. حضرت علي فرمود: من بچهي خود را ادب کنم. اگر کسي گنهکار باشد، ادبش ميکنم. بچهي من گناهي نکرده است. حرف حق زده است. خليفه سوم ابوذر را تبعيد کرد. فرمود: ابوذر حرفهاي صريح و رکي ميزند. اين رکگويي مزاحم حکومت ما است. براي همين او را تبعيد کرد. بعد هم اعلام کرد که هيچ کس براي بدرقه نرود. برخلاف اينکه عثمان گفته بود كه هيچ کس براي بدرقه نرود. اما علي ابن ابيطالب، عقيل برادرش، عمار ياسر، امام حسن و امام حسين حکومت نظامي را شکستند و براي بدرقهي ابوذر رفتند. نزديك دروازهي شهر هرکدام يك چيزي گفتند. اما امام حسين فرمود: «يَا عَمَّاهْ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى قَادِرٌ أَنْ يُغَيِّرَ مَا تَرَى وَ هُوَ كُلَّ يَوْمٍ فِي شَأْنٍ» (كافي/ ج8/ ص206) عموجان خدا ميتواند حکومتها را عوض کند. چهرهها را عوض کند. خدا ميتواند خيلي چيزها را زير و رو کند. بنابراين نگران نباش از کساني که از روز اول با تو مخالفت ميکردند. اگر كسي نزد شما آمد و گفت: گناه كردم، فوراً به او نگاه نكن. چون ممكن است خجالت بكشد. به او نگاه نكن و بگو: من تو را حلال كردم. دزدي را نزد اميرالمؤمنين آورده بودند. خود دزد آمد گفت: يا علي «إِنِّي سَرَقْتُ فَطَهِّرْنِي» (بحارالأنوار/ ج41/ ص202) من اشتباه کردم. دزدي کردم. سرقت کردم. من را پاک کن. يعني هر دو دست من را قطع کن. حضرت خواست طفره برود. گفت: شايد قيمتش کم بوده است و در حد نصاب نبوده است. گفت: آقا قيمت آن زياد بوده است. من دزدي کردم. دست من را قطع کن. حضرت علي دستان او را قطع کرد. دزد داشت تعريف ميکرد که علي ابن ابيطالب عزيز، نور چشم من دستان مرا قطع کرده است. امام حسن و امام حسين اين صحنه را ديدند. به پدر خود گفتند: چرا دست او را قطع کردي. او در کوچه ستايش تو را ميکند. دارد از تو تعريف ميکند. حضرت گفت: او را بياوريد. رفتند آن كسي را که دستش قطع شده بود، آوردند. حضرت فرمود: من دست تو را قطع کردم. تو داري از من تعريف ميکني. «قَطَعْتُكَ وَ أَنْتَ تَمْدَحُنِي فَقَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ إِنَّكَ طَهَّرْتَنِي وَ إِنَّ حُبَّكَ قَدْ خَالَطَ لَحْمِي وَ عَظْمِي فَلَوْ قَطَّعْتَنِي إِرْباً إِرْباً لَمَا ذَهَبَ حُبُّكَ مِنْ قَلْبِي» (بحارالأنوار/ ج41/ ص202) گفت: شما دست مرا قطع کردي اما در عوض من ديگر به جهنم نميروم. «وَ إِنَّ حُبَّكَ قَدْ خَالَطَ لَحْمِي وَ عَظْمِي فَلَوْ قَطَّعْتَنِي إِرْباً إِرْباً لَمَا ذَهَبَ حُبُّكَ مِنْ قَلْبِي» عشق تو در خون و پوست من جا افتاده است. او دزد بود. علي ابن ابيطالب هم دستش را قطع کرد. اما ميگفت: دل از تو نميکنم. البته آدم هم داريم که اگر يك اتفاق كوچك برايش بيفتد، دست از خيلي چيزها ميكشد. خدايا جلسهي من سنگين بود. با لباس مشکي برگزار كرديم و خنده نداشت. البته بايد همينطور باشد. من از مسئولين اين مسجد كه جلسهي ما در آن برگزار شد، تشكر ميكنم. ما دو نوع مسجد داريم. 1- مسجد زنده 2- مسجد مرده. مسجدي که همهي آنها پير باشند، مسجد مرده است. مسجدي که در آن جوانان بيشتر باشند، مسجد زنده است. مسجد بايد زنده باشد. پيرها ديگر موجه هستند. بايد جوانان را دريابيم. خوشا به حال مسجدهايي که زنده هستند. چون محرم و صفر است و بحث ما كمي جدي بود از شما معذرت ميخواهم. انشاءالله وقتي محرم و صفر تمام شود وضع ما تغيير ميكنم. خدايا بر عذاب آنهايي که ما را سياه پوش کردند و دل ما را سوزاندند و اشک ما را جاري کردند، لحظه به لحظه بيفزا. خدايا جزاي اشکهاي پاک مؤمنين را بازشدن راه کربلا قراربده. نسل جديد ما را در برابر همه تهاجمات و خطرها حفظ بفرما. به نسل کهنه و قديمي ما که ما را تربيت کردند، جزاي خير بده. هرچه به عمر ما اضافه ميکني به ايمان، علم، عمل، اخلاص، عمق و برکت کار ما بيفزا. به همهي خانوادههاي شهدا صبر و اجر زياد مرحمت بفرما. رهبر ما، امت ما، کشور ما، نسل و ناموس ما و عقايد و افکار ما را حفظ بفرما.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 227