نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 228
موضوع بحث: امام حسین(ع)، اربعین
تاريخ پخش: 21/08/60
بسم اللّه الّرحمن الّرحيم
بحث را بينندهها و شنوندهها در ايام اربعين حسين(ع) گوش ميدهند و چون اين برنامه براي اربعين بحث ميشود، ما هم مقداري دربارهي اربعين صحبت ميكنيم. آيهاي در قرآن داريم دربارهي اربعيني كه تتمهي ايامي بود كه حضرت موسي(ع) به كوه طور رفت. اين آيه را تفسير ميكنيم كه درسهايي از قرآن برايمان برجا باشد. آخر بحث ما دربارهي درسهايي از قرآن است و اين آيه را ميگوييم كه آيهاي تفسير كرده باشيم، بعد هم مقداري دربارهي اربعين با هم صحبت ميكنيم.
1- توقّف 40 روزهي موسي در كوه طور براي آزمايش بني اسرائيل
(وَ واعَدْنا مُوسى ثَلاثينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ ميقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعينَ لَيْلَةً) (اعراف /142) اين آيه را ترجمه ميكنيم، بعد هم پيرامون اربعين مقداري صحبت ميكنيم. حضرت موسي(ع) با مردمش طبق وعدهاي كه با خدا داشتند، قرار شد 30 روز مردم را به رهبري برادرش هارون بسپارد و خود به كوه طور برود و آن جا مشغول عبادت شود تا تورات و آيات خدا را تحويل بگيرد و براي هدايت مردم بازگردد. خدا به موسي گفته بود، بايد به كوه طور بيايي و آن جا 30 روز عبادت كني، يعني آماده شوي و ظرف را بشويي تا من در آن شير بريزم. خودت را بسازي، يا مثلاً عرض كنم كه عوارض نوسازي را بده تا من برق خانهات را وصل كنم. براي آمادگي، براي گرفتن آيت و الواح تورات، بنا بود حضرت موسي 30 روز به كوه برود، به مردم هم همين را گفت. 30 روز كه تمام شد، 10 روز تمديد شد، اين 10 روز تأخير امتحاني براي بني اسراييل بود كه چطور شد، مگر 30 روز نبود، چطور شد؟ چند روز شد؟ نخير، ما ديگر نيستيم. مثل كاري كه يك مشت از اين افرادي كردند كه بعضي از آنها هم الان زندان هستند كه وقتي مجلس خبرگان شروع به كار كرد و بنا بود يك ماهه خطوط قانون اساسي را بنويسد، اين يك ماه، چهل و پنجاه روز شد. فوراً آن را سوژه كردند كه ما يك ماهه به اينها وكالت داديم و چون چند روز از يك ماه بيشتر شد، ما قانون خبرگان را قبول ندارم. چه علم شنگهاي به راه انداختند، بعد هم مشت آنها باز شد، معلوم شدكه طرح و طراح چه بوده و از كجا مايه گرفته بوده است. تأخير قانون خبرگان يك آزمايش بود. روايت داريم: امام زمان(ع) تأخيرش طول ميكشد و همين تأخير آزمايشي ميشود و خيلي از مسلمانها ازخط امام برمي گردند. ادامه و تأخير پيروزي جنگ ممكن است آزمايشي باشد براي كساني كه اول خيلي انقلابي هستند، جنگ، جنگ تا پيروزي. بعد ميگويند: خب، حالا كاري بكنند و آن را قطع كنند. البته اين در ايران هنوز رخ نداده است، شعاع شعارها، خدا را شكر كم نشده است. علاقهي مردم به خلاف نظريهي بختيار كه ميگفت: امام از پاريس بيايد، دو سه روز مردم امام را ببينند، علاقههاي ايشان كم ميشود، مثل مادري كه مدتي است بچهاش را نديده دلش پر ميزند، وقتي بچهاش را ديد، ديگر تمام ميشود. امت پدرش را ببيند، بعد از مدتي تمام ميشود، نه علاقهي مردم به امام كم شد، نه علاقهي مردم به انقلاب كم شد. همين است كه حالا وقتي سرباز ميخواهند، داوطلب از اوائل بيشتر است. جالبتر از اين كه هر چه از ابتداي جنگ ميگذرد ارتشمان قدرتمندتر ميشود و اين سخن خود فرماندهان است، كه گفتند: اگر جنگي نبود، ما هم ارتشي نداشتيم. و تنها ارتشي كه هر چه از جنگ ميگذرد قويتر ميشود، ايران است، بر خلاف طبيعي پيش ميرود. خلاصه بنابود چهل روز با موسي صحبت شود اما اول گفتيم 30روز، 10 روز تمديد كرديم تا بني اسرائيل را امتحان كنيم. اين تأخير امتحان بود و «وَ واعَدْنا مُوسى ثَلاثينَ لَيْلَةً» و وعده گذاشتيم با موسي 30شب، حالا چرا گفته است 30شب، نگفته 30روز «وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ ميقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعينَ لَيْلَةً» چون برنامهي نيايش و عبادت بيشتر در شب است، حالا كار به جزئياتش نداريم. خلاصه 30 روز قرار داديم. پس از اتمام 30 روز، 10 روز هم تمديد كرديم. گفتيم 10 روز هم اضافه ميكنيم. در اين مدت «وَ قالَ مُوسى لِأَخيهِ هارُونَ اخْلُفْني في قَوْمي وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبيلَ الْمُفْسِدينَ» حضرت موسي به برادرش گفت: اي هارون! من كه به كوه طورمي روم، براي اين كه با روزه و نيايش، كتاب تورات نازل ميشود، الواح تورات را بگيرم و براي امت بياورم. اين 30 روز كه من نيستم، تو رهبر جامعه باش و در ميان جامعه اصلاح كن. آن وقت ما حديث هم داريم كه سني و شيعه نقل كرده است. نه يك حديث و دو حديث، نه پنج حديث و ده حديث. نه پانزده حديث و بيست حديث، نه سي حديث وچهل حديث، يك اقيانوس حديث داريم كه رسول الله به علي بن ابيطالب گفت: «أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي»(كافى، ج8، ص106) همينطور كه موسي وقتي ميخواست برود، هارون را فرمانده و رهبر مردم قرار داد، بعد از من رهبر تو هستي، اين از حديثهاي قطعي است كه تمامي مذاهب آن را قبول دارند. (وَ لَمَّا جاءَ مُوسى لِميقاتِنا وَ كَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرِني أَنْظُرْ إِلَيْكَ قالَ لَنْ تَراني وَ لكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكانَهُ فَسَوْفَ تَراني فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَ خَرَّ مُوسى صَعِقاً فَلَمَّا أَفاقَ قالَ سُبْحانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنينَ) (اعراف /143) حضرت موسي به كوه طور آمد، الواح را گرفت. قرآن از تورات تعريف كرده است (وَ كَتَبْنا لَهُ فِي الْأَلْواحِ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ مَوْعِظَةً وَ تَفْصيلاً لِكُلِّ شَيْءٍ فَخُذْها بِقُوَّةٍ) (اعراف /145) الواح، لوحههاي تورات را كه به موسي داديم موعظهها و دستورالعملهايي به او داديم، گفتيم: «فَخُذْها بِقُوَّةٍ وَ أْمُرْ قَوْمَكَ يَأْخُذُوا بِأَحْسَنِها سَأُريكُمْ دارَ الْفاسِقينَ» اين تأخير باعث شد، يك رندي و يك زرنگي آمد و از طلاها و زيورها يك گوساله ساخت. فرم گوساله را از جهت مكانيكي به نحوي درست كرد كه با داخل و خارج شدن هوا، مثل عروسكها طوري صدا ميداد و بعد به مردم گفت: اين خداي شماست. بعد وقتي مردم او را ديدند، منحرف شدند. تأخير باعث اين شد كه عدهاي از حضرت موسي برگشتند.
2- سرنوشت مسلمانان مانند بني اسرائيل است
پس گفتيم: حديثهايي داريم، نه يكي و دو تا، كه هر چه كه سرنوشت بي اسرائيل بوده، مو به مو سرنوشت شما مسلمانان هم مانند سرنوشت بني اسرائيل است. براي بني اسرائيل تأخير حضرت موسي باعث شد، عدهاي گمراه شدند، براي شما هم حوادث و تأخيري پيش ميآيد كه باعث ميشود، عدهاي از شما گمراه شويد. بني اسرائيل خدا را رها كردند و به سراغ گوساله رفتند، ما هم ممكن است، رهبر انقلاب را رها كنيم و به سراغ گوساله برويم. منتهي در زمان رهبر انقلاب ما، گوسالههاي زيادي پيدا شد، هم گوساله پيدا شد، هم گاو پيدا شد و هم گوسفند و هم الاغ. از خط موسي به خط گوساله انحرافي بود كه در اين زمان هم به نحوي وجود خواهد داشت. تأخير، مسئلهاي بود كه در امت ما هم هست. خلاصه، حديث داريم، هر سرنوشتي را كه امت موسي به آن مبتلا شدند، امت اسلامي مو به مو به آن مبتلا خواهند شد. بنابر اين ما بايد تاريخ بني اسرائيل را با دقت بخوانيم. قصهي اربعين مسئلهاي است. اصولاً يك دانشكدهي سري بين احاديث پيدا شده است كه هيچ كس آدرسش را ندارد نه دانشكدهي فيزيك است نه شيمي، نه علوم انساني. دانشكدهاش سر و صدا و آرم و تابلو و خوابگاه و اضافه حقوق و مدرك ندارد. دانشكدهاي است كه ميگويد: هر كس چهل روز به اين دانشكده بيايد، من ورقهاي به او ميدهم. دانشكدهاي است كه اسلام باز كرده است و مدتش چهل روز است. آن وقت در اين دانشكدهي چهل روزه اينطور نيست كه آدم سي تا چهل فرم ورزشي كه آن جا ياد گرفت، در خارج از آن جا هم به همانها عمل كند. هر كس در اين دانشكده وارد شد، به گونهاي ميشود كه خودش كليد ساز ميشود. آخر گاهي كسي به جايي ميرود كه به او 30 كليد ميدهند. با اين كليد ميتواند، 30 قفل را باز كند. اين جا به او 30 كليد نميدهند، او را كليدساز ميكنند كه بتواند از هر تكه آهني كليد بسازد. يك وقت طرف را بغل ميكنند. يك وقت به طرف پا ميدهند. دانشجوهاي ما را معمولاً در رژيم طاغوت بغل ميكردند. به آنها پا نميدادند. اسلام يك دانشكده دارد، مدت آن چهل روز است. بعد از اين مدت هم هر كس به آن جا رفته، كليد ساز بيرون ميآيد. حالاحديث اين است. ولي اين چهل روز پدر آدم را در ميآورد.
3- باز شدن درهاي حكمت بعد از 40 روز اخلاص
«مَنْ أَخْلَصَ لِلَّهِ أَرْبَعِينَ يَوْماً فَجَّرَ اللَّهُ يَنَابِيعَ الْحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلَى لِسَانِهِ»(عدةالداعي، ص232) عجب حديثي است. كسي كه خودش را براي خدا خالص كند، بايد همهي كارهايش براي خدا باشد، از آن سلامي كه ميكند، حساب نكند كه او بود كه به او سلام كردم. يك مسلمان بود و من براي رضاي خدا به او سلام كردم. نه براي اين حساب كه كار من به او گير بوده است. ديروز به من كمك كرد. فردا به من كمك خواهد كرد. قرارداد و توقع و انتظار و ادب و ديپلماسي و بخشنامهاي و غيره در كار نبوده است. اينها در ميان نباشد. آن سلامي كه ميكند، براي خدا باشد. تا به خانه كه ميآيد، تا اين كه به خانواده كمك ميكند، تا تحقيقات او تا فيزيك و شيمي و نجاري او، تا آخوندي او، تا جبهه و جنگ و صلح او، خنده و گريهاش همه براي خدا باشد. كسي كه براي خدا چهل روز خالص كند، كسي كه چهل روز بتواند از هوا و هوس، از طوفان غرائز، از حب و بغض و جوها، جوهاي صادق و كاذب، خودش را بيرون بكشد، فقط دربست براي خدا باشد، كسي كه خودش را دربست براي خدا، چهل روز خالص كند و در اين دانشكده چهل روز تلاش ميكني، بعد فارغ التحصيل ميشوي و فارغ التحصيلي آن اين است كه «فَجَّرَ اللَّهُ» خدا به جريان مياندازد، خدا جاري ميكند، حكمت را از قلبش به زبانش جاري ميسازد. يعني حكيم ميشود. حرفهايي كه ميزند، مايه دارد و مغز دارد و محكم است. نور دارد، روح دارد. برخوردش تكان دهنده است. آدمهايي هستند كه آدم وقتي يك بار با ايشان برخورد ميكند مثل اين است كه تكان دهنده هستند. آدمهايي هستند كه در يك برخورد خط سير يك نفر را براي هميشه عوض ميكنند. برخوردشان سازنده است. نگاه به ايشان ميكني، سازنده است! هدايتش، هدايت باطني ميشود. هدايت ظاهري نيست كه با تخته سياه، يك حديث، يك حديث پيش برود. با يك برخورد مثل فانتوم پيش ميرود. يك حركت، حركت مورچه است مثل ما، من و شما با اين احاديثي كه مينويسيم، جانمان در ميرود. از اين آجر روي آن آجر ميرويم. اين را ميگويند: حركت مورچهاي. زماني ميبيني حركت، حركت باطني است. يك مرتبه از كنار خيابان نزد حضرت ابراهيم ميرود. اين پسر سيزده ساله كاري ميكند كه رهبر انقلاب هم ميگويد: رهبر من اين نوجوان سيزده ساله است. بعضي مثل فانتوم حركت ميكنند. بعضي مثل مورچه حركت ميكنند. بعضي مثل ما حركت ميكنند. بعضي در حركت چپ ميشوند. بعضي پنچر ميكنند. بعضي منفجر ميشوند. بعضي بنزينشان تمام ميشود. بعضي پشت فرمان، خوابشان ميبرد. كسي كه وارد اين دانشكده شود و چهل روز براي خدا باشد، خداوند حكمت را از قلبش به زبانش جاري ميسازد. معناي چهل روز هم اين نيست كه آدم چهل روز در خانهاش بماند و در را ببندد. آخرآيه آمده كه هر كس تقوا داشته باشد، ما از راهي كه فكر نميكند، روزي او را ميدهيم. بعضي اصحاب رسول الله تا آيه را ديدند كه خدا چنين فرمود: به خانه هايشان رفتند و شروع به نماز و ذكر كردند. پيغمبر آنها را خواست و فرمود: اين كارها چيست؟ گفتند: طبق آيه ميخواهيم عمل كنيم. فرمود: معناي تقوا اين نيست كه با مردم قطع رابطه كني. آخر بعضي افراد با مردم قطع رابطه ميكنند و اسمش را تقوا ميگذارند. برخوردي با مردم ندارند، كم برخوردند، منزوي هستند، عقدهاي هستند و الي آخر. نه! در ميان مردم باشيد اما جذب هيچ چيز جز خدا نشويد. اگر چهل روز براي خدا باشيم، اين طور است، اين هم يك دانشكدهاي است، خوشا به حال كسي كه از اين دانشكدهي چهل روزه فارغ التحصيل شود. آن وقت علي بن ابيطالب(ع) را ببين كه سالها دراين دانشكده است و رمز موفقيت رهبر انقلاب هم اين است كه نگاهش اثر دارد. همهي شاگردان خوبش، يعني مقداري از شاگردان خوبش را كه ما ديدهايم، ميگويند رمز موفقيت رهبر انقلاب اين است كه، نگاهش اثر دارد. حرفش مثل اسيد در دلها نفوذ ميكند. حرفش مثل بمب، روح را منفجر ميكند. اثر و كلامش و هر حادثهاي بر او وارد ميشود، تكانش نميدهد و مسئله اين است كه رهبر انقلاب چندين سال در اين دانشكده بوده است، به گونهاي كه يكي از همسايگان رهبر انقلاب، روضه خواني داشت. يك نفر از دوستان و ياران امام به امام گفته بود: اين همسايه روضه دارد، يك شب به خانهاش برويم ايشان گفته بود من ميخواهم به روضهاش بروم، اما فكر ميكنم براي خدا نيست. براي اينكه ايشان از ما توقع دارد، بالاخره ميخواهد بگويد: خوش انصاف ما ده شب روضه خوانديم، تو هم يك شب بيا. البته زمانيكه امام هنوز مشهور نبود. ميگفت: من خواستم بروم، ديدم براي خدا نيست. براي اينكه او از من انتظار دارد، اين كار را ميكنم. ميخواهم صبر كنم تا نيت من خدايي شود. اگر يادتان باشد، يك خاطره به مناسبت عزاداريهاي محرم گفتم: كه هيئتها محلهي بالا و پايين راه نيندازند. يادتان هست؟ حالا اجازه بدهيد، اين جا باز آن را تكرار كنم. يكي از فقهاي شوراي نگهبان ميگفت: تقريباً حدود سي سال پيش، با امام از قم خواستيم به تهران برويم. دو نفري بوديم. در ماشين كه نشستيم، گفتم: خوب است، عراق گذرنامه نميدهد، چون اگر عراق گذرنامه بدهد، طلبههاي باسواد قم همه گذرنامه ميگيرند و ميروند به نجف و در نجف درس ميخوانند. آن وقت در قم كسي نيست جز مشتي طلبههاي بي سواد. وزنههاي علمي همه كشيده ميشوند و جذب نجف ميشوند. قم از آن بچه طلبههاي بي سواد پرمي شود. بنابر اين خوب است كه عراق گذرنامه ندهد تا وزنههاي علمي جذب نجف نشوند. ميگفت: تا ما اين جمله را گفتيم، رهبر انقلاب ناراحت شد. از قم شروع به حرف زدن كرد. با ماشينهاي قديم كه 4 ساعت در راه بودند، حدود 3 ساعت تا تهران ايشان براي من صحبت كرد كه كسي كه فكرش اين گونه باشد كه نجف بالا رفت و قم پايين آمد، اين شرك است. براي اين كه خداي نجف و خداي قم يكي است. خداي بچه طلبه و خداي طلبهي وزين و سنگين يكي است. اينها شرك است.
4- مثل پزشك اطفال آخوند اطفال هم ميخواهيم
يادم نميرود، پانزده سال پيش، چند بچه جمع كردم و برايشان تخته سياه و كلاس گذاشتم. خيليها به من ميگفتند: آقاي قرائتي بدراهي در پيش گرفتهاي. گفتم: چرا؟ آن روز ايران، 28 ميليون جمعيت داشت. گفتم: آقا حساب كردم، ايران، 28ميليون جمعيت دارد. حدود 50 هزار يا صد هزار هم روحاني و آخوند و فقيه و مدرس و طلبه و اينها دارد. حساب كرديم دراين 28ميليون جمعيت ايران، 7، 8 ميليون پسر و دختر هستند. 22 ميليون هم بزرگ هستند. اين 22ميليون افراد بزرگ روحاني دارند. اما اين 8 ميليون پسر و دختر ايراني، آخوند ندارند و چرا ما نبايد آخوند بچهها باشيم؟ چطور پزشك اطفال داريم، آخوند اطفال هم داشته باشيم. گفت: آقا به من ميگويند: سبك ميشوي. خيلي ها به من ميگفتند: تو خوار خواهي شد. به من ميگفتند: ما براي تو غصه ميخوريم، كه قرائتي آخوند بچه هاست. تو ذليل خواهي شد. تو برو درس بخوان، وزنه ي علمي شوي! گفتم: پزشك اطفال در جامعهي ما خوار است؟ ما پزشك اطفال ميخواهيم، آخوند اطفال هم ميخواهيم. ما الآن هزار تا آخوند ميخواهيم كه در قصه گويي ملا باشند. آخوند اطفال باشند. خدا علامه طباطبائي را رحمت كند، ايشان با اين كه شاگردانش مطهري بودند، براي بچهها كتاب نوشته است. عبدالفتاح عبد المقصود، از دانشمندان است. حدود 80 سال سن دارد، 20، 30 جلد كتاب مهم نوشته است. بعد در سن پيري از او پرسيدند ميخواهي چه كني؟ گفت: من حالا دلم ميخواهد براي بچهها كتاب بنويسم. حالا فهميدم كه اثر بچهها از بزرگها كمتر نيست و نيازشان بيشتر است. رسول اكرم(ص) يك نفر را براي تبليغ فرستاد. او بازگشت و گفت: يا رسول الله به حرفم گوش نميدهند. فرمود: برو بچهها را جمع كن. «عَلَيْكَ بِالْأَحْدَاثِ»(كافى، ج8، ص93) براي بچه هاحرف بزن. دختر بچهها، پسر بچهها، «إِنَّمَا قَلْبُ الْحَدَثِ كَالْأَرْضِ الْخَالِيَةِ»(نهجالبلاغه، نامه 31) كوچكترها حرف را بهتر ميگيرند و هر چه سن كمتر باشد، آمادگيش بيشتر است. يك پسر دوازده ساله آمادگي بيشتري از يك جوان 20 ساله دارد. چون دوازده ساله ميفهمد. فكر كنكور و سربازي و شهوت و ازدواج هم نيست. ما در خارج ايران تبليغ نكرديم. در ايران هم بسياري از شهرها و دهاتمان هم، تبليغ ندارد. دوستي از دوستان ما ميگفت: كسي در ايران مريض ميشود. او را به خارج ميبرند، و اتاق خصوصي برايش ميگيرند. بيمار سحر از خواب بيدار ميشود، حوصلهاش سر ميرود، ميبيند يك كارت كنار تختش است، كارت را ميخواند، ميبيند به چند زبان، از جمله زبان فارسي نوشته است: بيمار عزيز اگر در دل شب از خواب بيدار شدي حوصلهات سر رفت، كسي نبود با تو صحبت كند و خواستي با كسي حرف بزني، اين شماره را بگير. با هم صحبت ميكنيم. اين بيمار ميگفت: تعجب كرديم. ميگفت: شماره را گرفتيم، تا شماره را گرفتيم، تا فهميد ما ايراني هستيم، پرسيد، ميخواهي چقدر با تو صحبت كنيم؟ گفتم: خب، يك ربع ساعت با هم صحبت كنيم. ميگفت: يكي دو مطلب گفت: شيرين و جالب، بعد شروع تبليغ مسيحيت كرد. الله اكبر. دنياي مسيحيت براي ايراني مريض غرب رفته، در اتاق خصوصي، ساعت 3 نيمه شب از خواب بيدارشده، يك ربع وقت داشته باشد، براي آن جا هم خوراك تهيه كرده و ما مذهبيها براي بچههاي خودمان هنوز خوراك تهيه نكردهايم؟ يك دانشكدهاي است، ميگويد: چهل روز بروي، تا ابد راه باز ميشود.
5- تقدس عدد چهل
حالا به مناسبت اربعين امام حسين صحبت كنيم. يك مسئلهاي در اربعين هست. به چه دليل؟ مثلاً داريم: حضرت علي ميفرمايد اگر چهل ياور داشتم، حقم را ميگرفتم. امام زمان ميگويند: وقتي ظهور ميكند، در هيبت يك مرد چهل ساله است. كسي كه آب جو و مشروبات الكلي بخورد، خدا چهل روز نمازش را قبول نميكند. معنايش اين نيست كه نخواند، بايد بخواند. هم بايد بخواند و هم خدا قبول نميكند. يا مثلاً درمراحل جنين داريم كه نطفه علقه ميشود و علقه مضقه ميشود. ميگويند: 40 روز كه البته بايد تحقيق شود. نماز شب كه يازده ركعت است، پنج دو ركعتي و يك يك ركعتي، 4 دو ركعتي اسمش نماز شب است، يك دو ركعتي نماز شفع است و يك يك ركعتي نماز وتر است. در نماز وتر، آدم ميتواند مثل نماز صبح بخواند، نشسته بخواند، ميتواند ايستاده بخواند. ميتواند در راه بخواند. خدا آيت الله طباطبايي را رحمت كند، ايشان به نمازهاي مستحبي مقيّد بود. وقتي هم نميرسيد بخواند، در راه ميخواند. در كوچه نماز مستحبي ميخواند. بگذريم ميگويند در نماز شبت چهل مؤمن را دعا كن. باز اين جا عدد چهل مطرح است. انبيا معمولاً در چهل سالگي به مقام نبوت رسيدهاند. حديث داريم: هر كس چهل حديث را حفظ كند، او با فقها محشور ميشود. نشانهي مؤمن اين است كه روز چهلم شهادت امام حسين، خودش را به كربلا برساند. در مسئلهي چهل چيزي نهفته است، چهل نفر را دعا كن. در مورد همسايه، از هر طرف تا چهل خانه همسايهات هستند. حداقل اگر ما در اربعين هم شك داشته باشيم، اربعينها در انقلاب خودمان وجود داشتند. اربعين شهداي قم بود كه تبريز منفجر شد، اربعين تبريز بود كه يزد منفجر شد. همينطور يادتان هست كه از اربعين تا اربعين بود كه شاه سقوط كرد. اين اربعينها خود در انقلاب ما مسئلهاي بودند. يكي از چيزهايي كه به مناسبت اربعين ميخواهم بگويم: حديثي است كه آن را بنويسم و شرح بدهم. «مَنْ حَفِظَ عَنِّي مِنْ أُمَّتِي أَرْبَعِينَ حَدِيثاً فِي أَمْرِ دِينِهِ يُرِيدُ بِهِ وَجْهَ اللَّهِ وَ الدَّارَ الْآخِرَةَ بَعَثَهُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَقِيهاً عَالِماً»(خصال صدوق، ج2، ص542) حالا چهل حديث، چه باشند؟ كسي كه از شيعيان ما چهل حديث را حفظ كند و بلد باشد، منتهي در روايات مختلف است. بعضي روايات ميگويند: چهل حديث كه «يُرِيدُ بِهِ وَجْهَ اللَّهِ» هدفي جز خدا نداشته باشد. يا «مَنْ حَفِظَ مِنْ أُمَّتِي أَرْبَعِينَ حَدِيثاً مِمَّا يَحْتَاجُونَ إِلَيْهِ مِنْ أَمْرِ دِينِهِمْ بَعَثَهُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَقِيهاً عَالِماً»(خصال صدوق، ج2، ص541) «مِمَّا يَحْتَاجُونَ إِلَيْهِ» احاديثي باشد كه به درد زندگيش بخورد. گاهي حديث اين است كه تعداد ملائكهاي كه قبل از جبرئيل خلق شدند، چند است؟ حديث داريم، مثلاً جبرئيل چند سال از ميكائيل بزرگتر است. يك سري احاديثي كه با زندگي ما در رابطه نيست و اگر هم هست، ما نميدانيم. اما «مِمَّا يَحْتَاجُونَ إِلَيْهِ» احاديثي كه مورد نياز ماست. من مدتي پيش با خود فكر كردم كه اگر روز قيامت بنده را نزد امام صادق ببرند، بانمايندهي روغن نباتي: صابون، پودر، تيغ، دفتر و كاغذ، پتو، قالي ماشيني، و اين چيزها، بنده را با نمايندهي يكي از اين كالاها بياورند، كنار هم بايستيم، امام صادق(ع) هم باشد، به من ميگويد: آقا بيا، ايشان نمايندهي صابون بود، در و ديوار شهر را از تبليغات پر كرده بود و تو نمايندهي امام صادق بودي! چرا در بازار، شهرها و خيابانها، احاديث مربوط به تجارت را نگفتي؟ تو اگر نمايندهي روغن نباتي بودي، در و ديوار را از تبليغات پر كرده بودي. اما تو كه حزب اللهي هستي، تو كه ميگويي حزب خدا، حزب من است، تو چرا از كلام خدا، چهار تا حديث و آيه را به عنوان پوستر روي ديوار نزدي؟ بايد بازار ما طور ديگري باشد. اگر هر بازاري يك حديث كوچك بنويسد و قشنگ بزند پشت شيشه، زمستان و تابستان، آن وقت يك نفر كه در بازار راه ميرود، از اول بازار تا آخر بازار، صد تا حديث ياد ميگيرد. و بايد حديثها اينطور باشد. زماني اين كار در جايي انجام شد.
6- اسلام براي همه كارها دستور دارد
حديثها و دستوراتي براي مسافرت داريم. مسافرت اسلامي چگونه بايد باشد؟ اينها بايد فيلم شوند، متأسفانه ما از نظر فيلم خيلي كمبود داريم. فيلم شيرين و سازنده كم داريم. ان شاءالله يك عده بايد حركت كنند و اين كارها را بكنند. يك جوان كه قبل از انقلاب، هدفش بليز و زلفش بود، حالا پشت تراكتور نشسته است و 150 هكتار زمين را كشت كرده است. زمان شاه زلف و بليزش، هدفش بود، حالا 150 هكتار زمين. چطور اين جوان از آن جا به اين جا رسيده است؟ اين را موضوع فيلم كنند. الان نميخواهد، چون ما نميبينيم و برايمان مزهاي ندارد. در آينده اين جوانها، زندگي هايشان درس است. در اسلام انواع دستورهاي سازنده داريم. هم سفر چه كسي باشد، چه چيزهايي از لوازم با خودت ببري، ساعت حركت كي باشد؟ دستور داريم وقتي كه مرد ميخواهد به مسافرت برود، دم در خانه به زن و بچهاش چه بگويد؟ وقتي ميرود، با چه وسيلهاي برود. كي برود، با چه كسي برود، چند روز بماند. برخوردش با همسفرانش چطور باشد. از چه طريقي برود. هنگام آمدن چه چيزي بياورد و الي آخر، مو به مو دستور داريم. اگر اين روايات را در يك صفحه بنويسيم و به اين شركتهاي ترمينال بدهيم، به اين شركتهاي اتوبوسراني بدهيم، هر كس مي آيد بليط بخرد، مثل اين برگ عوارض شهرداري هست كه يك ورقه روي آن ميدهند. يك ورقه از اينها را با بليت بدهند. وقتي آدم در ماشين مينشيند، ده تا از اين دستور اسلام را در مسافرت پياده كند و الي آخر. قدم به قدم ما، خيابان ما، درخت كاري ما، ما همين اسلام را پياده كنيم، اسلام خود پيش ميرود. خدا يك پيرمرد را خير بدهد. گفت: اينجا كجاست؟ گفتند: اين جا دانشكدهي اقتصاد است. گفت: چه ميكنند؟ گفت: دانشجوها اقتصاد ميخوانند. گفت: به آنها بگو بيايند و بيل دست بگيرند، همين چمن زار را بكنيم و سيب زميني بكاريم، اقتصاد خوب ميشود. بيرون را برداشتند، چمن كاشتند. داخل هم نشستهاند، خط خط ميكنند، اين كه اقتصاد نميشود و اقتصاد پيش نميرود. اگر كمي از آنها بيرون بروند و همين چمنها را سيب زميني بكارند، اقتصاد، خودش پيش ميرود. قصهي همان آخوند است كه گفت: دعا بنويس! شنيديد. زني نزد آقا آمد و گفت: آقا امسال، زمستان، هوا خيلي سرد شده است. دعايي بنويس ما بخوانيم، هوا كمي گرم شود. اين آقا ديد اين زن خيلي زن سادهاي است. برداشت، يك مطلبي نوشت، گفت: اين را صبحها 55 روز بخوان. اين زن هم روز صبحها بعد از نمازش اين را خواند و هوا خوب شد. خوب 55 روز كه از زمستان بگذرد، هوا خوب ميشود. گاهي وقتها قصه همينطور است. ما بايد كمي از تئوري و تخته سياه و دانشكده و مدرسه و از اين حرفهايي كه ميزنيم، بيرون بياييم و دست به عمل بزنيم. آن وقت همهي كارهايمان درست ميشود. اگر حزب اللهي باشيم، حزب اللهي، كلهاش هم بايد حزب اللهي باشد. يقهاش هم بايد حزب اللهي باشد. نماز خواندنش هم بايد حزب اللهي باشد نميشود، كسي بگويد من حزب اللهي هستم ولي در نماز خواندنش، هيچ تأثيري نداشته باشد. زمان شاه، نماز ميخواند و نميفهميد، حالا هم نماز ميخواند و نميفهمد سابقاً در نماز حواسش پرت ميشد، حالا هم پرت ميشود. خوب، پس او حزب اللهي نيست. اين انقلاب در رگ و بدنش جاي نگرفته است. اين مثل حاجي هاست كه به مكه ميروند و سرشان را ميتراشند و ميآيند. حاجيها كه ميروند و بر ميگردند و هيچ تغييري در زندگيشان به وجود نميآيد، اينها فقط كله هايشان را تراشيدهاند. خودشان حاجي نيستند. اين پوست كله هايشان حاجي شده است. زيرپوست هنوز حاجي نشدهاند و حديث داريم: علامت قبول حج اينست كه حاجي وقتي برگشت، رفتار و كردار و اخلاقش عوض شده باشد. حديث اين مطلب را من در جامع السعادات ديدم. از علامات قبول حج اينست كه وقتي انسان برگشت، تغيير پيدا كرده باشد. علامت حزب اللهي اين است كه ديگر خنده و گريه و صلحش، همهي كارهايش تغيير پيدا كند. بگذريم. . .
7- جابر قبر امام حسين را دو اربعين زيارت كرد
اما اربعين امام حسين(ع)؛ جابر مردي بود از اصحاب رسول الله(ص) آدم خوبي بود. حتي به خانه پيامبر ميرفت و حضرت زهرا اسراري به او ميگفت. از اصحابي بود كه به خانهي رسول الله آمد و شد داشت و پيغمبر هم به او گفته بود كه تو سنت زياد خواهد شد. پيغمبر فرمود: سلام مرا به امام باقر برسان. يعنياي جابر تو اين قدر زنده ميماني كه امام علي، امام حسن، امام حسين، امام زين العابدين و امام باقر(ع)را درك ميكني. و پيغمبر توسط اين صحابهي پير، اين صحابي بزرگ، به امام باقر سلام رسانده است. ايشان چشم ندارد. وقتي خبر شهادت را در مدينه ميشنود، غلامي دارد، عصاكش اوست. با او از مدينه تا كوفه ميآيد و به سراغ يك نفر به نام عطيه مي رود. عطيه يك مرد دانشمند است. اولين كسي كه تفسير نوشته است، جناب عطيه است. به همراه عطيه به كربلا و قبر امام حسين ميآيند. پيرمردي 90 ساله، نابينا، اين همه راه را پياده آمده است. ميگفت: وارد شريعهي فرات شد، در شط غسل كرد، بعد پاهايش را آهسته، آهسته برمي دارد. بعد به قبر امام حسين(ع) رسيد. گفت: دست مرا روي قبر بگذاريد. عطيه، يكي از دانشمندان بزرگ ميگويد: دست جابر، اين صحابي بزرگ را كه فرسخها آمده است، روي قبر امام حسين گذاشتم. تا دستش را روي قبر امام حسين گذاشتم، سه مرتبه گفت: يا حسين، بعد سلام كرد. بعد گفت: چرا جواب مرا نميدهي؟ نبايد جواب بدهي. نبايد جواب بدهي چون سر در بدن نداري. من وارد اين حديث نميشوم كه در اربعين اصحاب امام حسين به كربلا آمدند يا نه! اما قطعي است كه جابر، آن مرد بزرگوار، به زيارت امام حسين آمد و يك پيام داد. جابر به امام حسين سلام كرد و بعد غش كرد. عطيه ميگويد: آبي آوردم و جابر را به هوش آوردم. وقتي به هوش آمد، دومرتبه به اصحاب امام حسين سلام كرد، چون اصحاب امام حسين هم دور امام حسين دفن هستند. به اصحاب امام حسين سلام كرد، امام حسين فقط يكي از اصحابش دو فرسخ با او فاصله دارد. بقيهي اصحابش نزد خودش هستند. او هم حر است. حر چون ديرتر آمد، دو فرسخ عقب افتاد. آخر بعضيها ميگويند: درست است ما اول انقلابي نبوديم ولي حالا كه انقلابي هستيم. بله، چون شما دو سال دير آمدي، حالا بايد چهار سال عقب بيفتي. حر، دو سه ساعت دير آمد و لذا دو فرسخ عقب افتاد. خويش و قومش هم گفتند: چون جنازهي امام حسين و اصحابش را لت و پارخواهند كرد، ما جنازهي حر را به جايي ببريم كه سالم بماند. كمي هم به آن خاطر بود. جابر به امام حسين سلام كرد و بعد به اصحاب امام حسين سلام كرد و بعد گفت: اي اصحاب امام حسين درست است، من پيرمرد نابينا هستم، در كربلا نبودم، اما من هم مثل شما در ثواب شريك هستم. عطيه گفت: كجا شريك هستي؟ اينها در خون خود غلطيدند.
8- پيوند مكتبي
جابر گفت: هر كس هم فكر كسي باشد و روحش نزد او باشد، او هم در اجر شريك است. و چون اگر من چشم داشتم و پير نبودم، ميآمدم، چون دلم با اينها بود، اجر اينها را هم دارم و يك اصل است. پيوند مكتبي. پيوند مكتبي اصلي است كه اگر كسي فسادي را انجام داد، شما دلت با او بود و از فسادش خوشحال بودي، در اجرش شريك هستي. كساني كه وقتي هفتاد و دو نفر را شهيد كردند، خبر شهادت دكتر شهيد مظلوم بهشتي را شنيدند، شيريني تقسيم كردند، آنها همه با آن گروهي كه حزب جمهوري را منفجر كرد، در قتل بهشتي شريك هستند. چون ماكساني را ديديم كه روز شهادت بهشتي، شيريني تقسيم كردند. با چشم خودم ديدم و بدانيد آن كس كه شيريني داد، با اين كسي كه بهشتي را كشت، هر دو شريك هستند. آن كسي هم كه بشنود و راضي باشد، او هم شريك است. كسي كه فساد انجام دهد، كسي كه به او كمك كند و كسي كه بشنود و بگويد خوب شد، هر سه شريكند. كسي كه خير انجام بدهد، كسي كه به او كمك كند و كسي كه هوادار خير باشد، آنها هم در اجر شريك هستند. منتهي معنايش اين نيست كه پس ما فقط نيت خير كنيم. نيت خالي فقط مال جابري است كه پير است و نابينا. كسي كه چشم دارد و جوان است، نميتواند بگويد: خدايا در جبهه ما را پيروز گردان و خود پشت جبهه بماند. نخير تو بايد بروي. خدايا ما را پيروز كن، براي كسي است كه توان و امكان رفتن ندارد. كسي كه اگر بتواند ميرود، حالا به خاطر ناتواني نميتواند برود، خدا به او اجر ميدهد. به همين دليل حديث داريم كساني كه در جواني نماز شب بخوانند، وقتي در پيري ديگر توانش را ندارد، گرچه بخوابند، ولي خدا اجر نماز شب را به ايشان ميدهد. چون اگر او ميتوانست، ميخواند و كساني كه ميخواهند در راه خدا كمك كنند ولي ندارند، اگر خدا بداند كه اينها واقعاً راست ميگويند. خدا آن پاداش را به ايشان ميدهد. ما از اين روايتها اصلي را استخراج ميكنيم، تحت عنوان مكتبي يعني جسم با تو نيست، اما مكتب و روحم با تو است. در قرآن هم داريم: شتر و ناقه صالح را يك نفر كشت، ولي قرآن ميگويد: (فَعَقَرُوها) (هود /65) همه كشتند. آقا يك نفر كشت، چرا ميگويي همه كشتند؟ ميگويد: چون آنهايي هم كه نكشتند خواهان كشتن شتر بودند. سلامي به امام حسين(ع) بدهيم. ما كه دور هستيم، ولي خب، سلام از دور مكتب ماست. ما از اين جا كه هستيم به آن طرف كرهي زمين، روزي 5 بار سلام ميدهيم. ميگوييم: «السَّلَامُ عَلَيْنَا وَ عَلَى عِبَادِ اللَّهِ الصَّالِحِين» هر مسلماني از هر جاي كرهي زمين روزي 5 مرتبه سلام رد و بدل ميكند. من از اين طرف كرهي زمين به آن طرف كرهي زمين و او از آن طرف به اين طرف. مسئلهي نژاد و ايران و سفيد پوست مطرح نيست السلام علينا و بر عبادالله حالا ما هم از اين جا سلام ميدهيم. «السلام عليك يا اباعبدالله و علي الارواح التي حلت بفنائك، عليك مني سلام الله ابداً مابقيت و بقي الليل والنهار و ال جعله الله آخر العهد مني لزيارتكم، السلام علي الحسين و علي علي بن الحسين و علي اولاد الحسين و علي اصحاب الحسين» خدايا به آبروي حسين و اصحاب حسين، به آبروي زواران حسين و به آبروي مقام حسين، ما را در اين دانشكده كه امروز در بحثمان گفتيم، دانشكدهاي كه هر كس چهل روز در آن خالص باشد، خدا حكمت را از قلبش به زبانش جاري ميكند، خدايا ما را براي هميشه خالص كن. مويرگها و شاخههاي شرك را از روح وكار ما دور كن.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 228