نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 2395
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی
رمضان 82 بحث را مستقیم داشتیم بمناسبت «اهدنا الصراط المستقیم» بحثی که نه افراط نه تفریط، اعتدال اصلاً اقتصاد هم که میگویند اقتصاد چون اقتصاد از قصد است قصد هم یعنی میانهروی یعنی داشتن برنامه حالا این اقتصادی که در بحث مادیات است در تفریح در عبادت در علاقه در تحصیل روابط با خودش با بستگان این یک چیز میانهرو بودن و اینکه انسان نه تند باشد نه کند باشد میزان باشد این، کل ماه رمضان اینطور شد ولی بعد از ماه رمضان هم بحث تمام نشد در این جلسه میخواهیم یک مقایسههایی توی قرآن است خدمتتان بگویم اصولاً در تعلیم و تربیت خواهران و برادران آموزش و پرورشی و برادران و خواهرانی که طلبه هستند اصولاً مربیها هر کسی مربی است پدرها، مادرها خودشان هم میخواهند بچه تربیت کنند یکی از راههای تربیت مقایسه است که آدم بگوید آن را ببین این را هم ببین. مثلاً آدم میخواهد بگوید چرا آب تهران را که به این خوبی است شما با آن ماشین میشوری اگر آدم مقایسه کند بگوید در کشورهای غربی که صبح تا شام باران میآید یعنی بارندگیاش خیلی بیشتر است یا در کشورهای شرقی چه مسکواش چه لندناش با همه اینها آب آشامیدنی که تهران هست آنجا نیست این آب حیف است یعنی آدم وقتی مقایسه میکند در قانون مثلاً میخواهیم بگوئیم این قانون اینطور است مقایسه کنیم بین این قانون و آن قانون ما طلبه ما یک اصطلاحی داریم ما طلبهها که میگویند «تعرف الاشیاء باضدادها» یعنی یک آدمی که قدش میانه است توی خیابان راه برود اشکال ندارد اما اگر پهلوی یک آدم خیلی قد بلند باشد آن وقت این کوتاهیاش معلوم میشود این مقایسه خیلی چیز خوبی است. میگویند یکی از مراجع تقلید نجف در قبل از سحرها که میخواست برود حرم حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) پسرهایش را صدا میزد نماز شب بخوانند که ایشان هم با خودش میبرد حرم. خوب پسر 18 ساله بود 19 ساله و 20 ساله بود کمتر و بیشتر و کم کم داماد شد از پهلوی عروس حال نداشت بلند شود و نماز شب بخوانند. پدر میآمد شروع میکرد در راه میزد که برویم حرم این پسر میگفت من همینطور که توی رختخواب هستم همینطور میگویم الهی العفو، العفو. آخر نماز شب داریم العفو، العفو. بگو آقا ایشان اینجا نماز شب میخواند تا در را میزد ایشان همینطور دو سه تا العفو گفت. حاج آقا شما بفرمائید حرم آقازاده اینجا نماز شبش را میخواند. چند روز آقا را همینطور فرستادند حرم این عروس و داماد با هم دعوایشان شد. گفت امشب میگویم به آقایت، به آقایت میگویم دروغ گفتی. گفت حاج آقا ایشان حال ندارد بلند شود، این میگوید بگو اینجا نماز شب میخواند. خلاصه این پسر شما خلاف میگوید. یک شب آمد صدایش کرد و گفت باید با خودم بیایی. گفت آقا من اینجا میخوانم، گفت نه باید بیایی برویم بردش و یک فقیری توی راه نشانش داد، گفت ببین این فقیره، برای دو فلس پول هر شب سحرخیزی میکند آن وقت تو برای دریافت نعمتهای الهی نمیخواهی سحرخیزی کنی. یکی از علمای بزرگ ظاهراً آیت الله شعرانی بود شاگردهایش گفتند ما امروز گفتیم که تهران خیلی برف آمده نیامدیم حالا احتیاطاً رفتیم دیدیم استاد آمده گفتیم آقا نیم متر برف با کم و زیادش آمد، چطور آمدهای؟ گفت مگر وقتی نیم متر برف میآید بازار تهران تعطیل میشود، مگر نانواها و قصابها تعطیلند، چرا باید ما آخوندها تعطیل کنیم. ببینید گاهی وقتها آدم وقتی مقایسه میکند… یک کسی آمد پهلوی من گفت نمیتوانم بروم مکه واجبالحج هستم، نمیتوانم بروم مکه. گفتم چرا؟ گفت آقا گرفتارم اینقدر گرفتار هستم که ده روز هم نمیتوانم کارم را تعطیل کنم. گفتم حالا اگر خدای ناکرده زبانم لال بچهات از دنیا رفت باز هم…. گفت نه دیگر بچهام بمیرد دو سه روز باید ببنیدم بمناسبت فوت ناگهانی… گفتم تا میروی مغازه را باز کنی زبانم لال خانمت از دنیا رفت. گفتیم تا میروی باز کنی زبانم لال مادرت از دنیا رفت تا میروی باز کنی برادرت از دنیا رفت. گفت اگر این رقمی باشد میتوانم 20 روز ببندم. گفتم پس میتوانی 20 روز ببندی. یک زن آمد نمازش را بخواند پهلوی یک آقایی گفت، آقا ببینید من زبانم نمیگردد، همینطور که هست میخوانم، خدا هم قبول میکند خدا که میفهمد من چه میگویم، قبول است گفتم که به این خانم بگو اگر نمازت را درست بخوانی امسال مجانی تو را میبرم مکه. گفت اِه!! آقا تا فردا درست میکنم. گفتم ببین بادی درست کنی بدجنسی میکنی. گاهی وقتها انسان باید طرف را بزند به یک رگی که طرف… دو نفر یقه همدیگر را گرفتند او گفت تو نوکر من هستی، دیگری گفت تو برده من هستی. مثل عبایی که او میگوید مال من است، دیگری میگوید مال من است شاخ به شاخ شدند، قصه را کشیدند پهلوی حضرت امیر (علیه السلام) قضاوت کند هر چه حضرت علی (علیه السلام) خواست اینها خودشان راست بگویند دید، نه هیچکدام زیر بار نمیروند. گفت خیلی خوب دیوار را سوراخ کنید دو تا سوراخ که کله توی آن برود مثل لوله بخاری. دو جای دیوار را مثلاً با فاصله چند متر سوراخ کردند. گفت شما کله هایتان را بکنید توی این سوراخ، دو نفر کلهشان را کردند توی سوراخ. به قنبر گفت بزن گردن برده را تا گفت بزن گردن برده را، آنکه برده بود کله را کشید بیرون، گفت خوب تو بردهای، یعنی باید یک شرائطی پیش آورد که طرف اقرار کند یکی از راهها مقایسه است اگر به شما بگویند چقدر میدوی، میگویی 2 کیلومتر. اما یک گرگ دنبالمان کند 30 کیلومتر میدویم، پیداست بیش از اینکه دانشجوهای ما لیسانس میگیرند بیش از لیسانس هستند، یعنی علاوه بر لیسانس هفتهای یک کتاب را میتوانند مطالعه کنند. تلویزیون ما، بازار ما، اداره ما، آموزش و پرورش ما، بانک ما، مزرعه ما، همه بیش از اینکه هستیم میتوانیم بهتر باشیم حالا یک مقایسهای بکنیم.) قرآن آیه مقایسه زیاد دارد. امروز در این جلسه میخواهم در تفسیر «اهدناالصراط المستقیم» مقایسه تابلو است تابلو هم چیز مشخصی است. آدم نگاه میکند خودش میفهمد.(صلواتی بفرستید)
اظهار نارضایتی امام علی (ع) از یاران بیوفا
گاهی امیرالمؤمنین (علیه السلام) ناراحت میشد از یاران خودش میگفت، مقایسه میکرد یاران خودش را با یاران معاویه میگفت: شما چرا… یاران معاویه را ببین یاران معاویه در باطنشان سفت هستند، شما در باطنتان شُل است. یک بار دیگر خیلی سوخت زد توی گوش خودش حضرت امیر (علیه السلام) زد توی گوش خودش و گفت چه کنم از دست شما، چقدر شُل هستید چقدر بی عار هستید، زجر میکشید از دست یارانش البته یار خوب هم داشت ولی بدنه یارهایش شُل بودند. یک بار گفت میخواهم 10 تا از شماها را بدهم یکی از ارتش معاویه بگیرم. این مقایسه چیز خوبی است. مقایسه کنیم کشور خودمان را با باقی کشورها، استعداد ایرانی با استعدادهای دیگران، رهبر ایران با رهبرهای دیگر، رئیس جمهور ایران با رئیس جمهورهای دیگر. امت ایران با امتهای دیگر، خاک ایران با خاکهای دیگر، معادن ایران با معادنهای دیگر. یعنی ما در بعضی چیزها أعلا هستیم در بعضی چیزها خوب هستیم. در بعضی چیزها عالی هستیم. از متوسط به پائین هیچی نیستیم. آنجایی که از متوسط به پائین هستیم مربوط به خودمان است، یعنی مثلاً اگر هنوز مشکل بیسوادی حل نشده، اگر مشکل فقر هنوز حل نشده، مشکلات خودمان است. امکانات هست، قرآن یک آیه دارد خدا رحمت کند آیة الله شهید صدر یک کتاب خوبی دارد بنام (اقتصاد ما) که ما درسش را خواندیم، میگوید: «سخر لکم، سخر لکم، سخر لکم، سخر لکم» یک آیه هست همهاش میگوید: «سخرلکم» همانکه ابر و باد و مه و خورشید آخرش میگوید: «ان الانسان لظلومٌ کفار» یعنی گیر توی خودت است، یعنی کتاب هست، آزمایشگاه هست، استاد هم هست، تو بیعاری که خوب درس نخواندی. قرآن یک آیه دارد، هی میگوید همه چیزی هست تو خوب استفاده نکردی.
مقایسه مؤمن و کافر در آیات قرآن
حالا مقایسه «بسم الله الرّحمن الرّحیم» «أفمن کان مؤمنا کمن کان فاسقا» آیا مؤمن و فاسق یک جور است. آیه دوم «هل یستوی الّذین یعلمون و الّذین لا یعلمون» آیا باسواد و بیسواد یک جور است. آیه سوّم «أم حسب الّذین اجترحوا السّیئات و الّذین أن نجعلهم کالّذین آمنوا» کسانی که سیئه انجام میدهند بدی، شما فکر میکنید «نجعلهم کالذین آمنو» مثل مؤمنین یک جور هستند. با تقوا و بی تقوا یک جور است. عدهای «زادتهم ایمانا» عدهای میفرماید که «و ازدادوا کفروا» «أفمن کان مؤمنا کمن کان فاسقا» مؤمن و فاسق یک جور است. اصلاً مؤمن و ریاکار یک جور است. مخلص با خدا معامله میکند او با خلق خدا، خدا به بهشت میخرد خلق خدا یک سوت میزنند یا کف میزنند یا صلوات میفرستند. خدا باقی است، خلق فانی است. تو یک کاری میخواستی بکنی به باقی نفروختی به فانی نفروختی به بهشت نفروختی، به کفت و سوت و صلوات فروختی. سر نماز، اصلاً تو برای اینکه با خدا حرف نزدی نماز نخواندی با خلق خدا حرف زدی که از ترس پشه میرود توی پشه بند. توی این همه شب یلدا فقط هندوانه خوردی، تخمه شکاندی، طولانیترین شب یک ساعت مطالعه نکردی؟ شبهای زمستان 14،16 ساعت، 5 دقیقه نماز شب نخواندی، سال آمد و رفت هفتهای یک ساعت مطالعه نکردی؟ ایشان از زمیناش سه بار استفاده میکنی؟ این کشوری که خودش کاغذ به دنیا میفروشد، کاغذهای آموزش و پرورش را 9 بار استفاده میکند یعنی کتابی که امسال بچه میخواند سال دیگر بچّه دیگر. آن وقت شما کاغذ از خارج میخرید و کتابهایتان یکبار مصرف است این مقایسهها خیلی…. آن مقداری که گندم میخریم همان مقداری است که نان خراب را به گاوداریها میفروشیم این چهرههای…. این مقداری که انرژی اینجا مصرف میشود یک جمعیت 200 میلیونی میتوانند مصرف کنند، همینطور ساختمان ساختهایم دور تا دورش شیشه هی حرارتها میرود بیرون مقایسه کنیم در عبادتمان، در مطالعهمان، در اقتصادمان، این مقایسه چیز خوبی است، قرآن میفرماید عدهای «زادتهم ایمانا» عدهای روز به روز ایمانشان زیاد میشود. عدهای میفرماید که: «وازدادوا کفرا» عدهای روز به روز کفرشان بیشتر میشود. زنگ دوچرخهای را دزدیده بعداً دوچرخه را دزدیده، بعداً موتور دزدیده، بعداً ماشین دزدیده، حالا کشتی آهن توی دریا میدزد، بعد هم نفت را میدزد، یعنی هی روز به روز… دروغهای کوچکی میگفته، حالا دروغهای بزرگ میگوید، امضای خطرناک حالا… عدهای روز به روز هی بد میشوند. یک کسی به کسی گفت التماس دعا، یک دعایی به ما کن طرف هم یک خورده نگاهش کرد و گفت خدایا ایشان را مرگش بده. گفت اِه!! گفت من نگاهت کردم هر چه بیشتر عمر کنی گناهت بیشتر میشود، بهتر این است که زودتر بروی عدهای «و ازداوا کفرا» اول مثلاً به پدرش جسارت میکند حالا به مرجع تقلید هم جسارت میکند بعد به شهدا جسارت میکند، بعد به کربلا جسارت میکند. متأسفانه در جمهوری اسلامی روزنامه هایی بود که به امام حسین (علیه السلام) هم جسارت شد، خوشبختانه بستند، نوشته بود که این عاشورایی که پیدا شد بخاطر آن خشونتهای حضرت علی (علیه السلام) بود. حضرت علی (علیه السلام) خشن بود مردم هم ریختند انتقام علی (علیه السلام) را از پسرش… عین حرف یزید، چون یزید در جلسهای گفت که این قصه کربلا در مقابل آن جنگهایی بود که در صدر اسلام شد عین، حلقوم، حلقوم یزید. فکر، فکر یزید این مقایسهها خیلی قشنگ است.
ولایت خدا یا طاغوتها؟
یک عده «اللّه ولی الله الّذین آمنوا» مؤمنین خدا ولیشان است. «والّذین کفروا اولیائهم الطاغوت» یک عده خدا ولی شان است، یک عده طاغوت ولی شان است. اولیاء جمع ولی است، یعنی اگر کسی یک خدا را قبول نکند، میرود زیر بار چند خدا. راسل خداپرست بود کافر شد، گفت میدانید چرا کافر شدم، چون معتقد بودم که همه چیز را خدا آفریده بعد فکر کردم گفتم خدا را کی آفریده، توی آن ماندم چون توی آن ماندم دست از خدا کشیدم. میگوئیم جناب راسل کجا رفتی؟ گفت مادی شدم. گفتم همه چیز اصلش از ذرات ماده است. میگوئیم خوب شما گفتید همه چیز را خدا آفریده، خدا را کی آفریده. دست کشیدی، حالا بگوئیم همه چیز را ماده آفریده، ماده از کجا بوده؟ میگوید این ماده از قدیم بوده. میگفتیم خوب اگر بناست بگوئیم این ماده از قدیم بوده، بگوئیم خدا از قدیم بوده، تو یک قدیم را نپذیرفتی، از زیر باران رفتی زیر ناودان، از چاله آمدی توی چاه افتادی. هر کس هر عقیدهای داشته باشد، باید معتقد باشد که او دیگر از جایی نیست، یعنی یک چیزی ذاتش را از خودش است کسی که به دو، نگفت تو جفت باش، به یک بگوید تو طاق باش. کسی به این نگفته تو این باش، این ذاتش از خودش است اگر خداپرست شد، باید بگوئیم خدا قدیم باشعور را قبول نکرد، رفت میلیادرها قدیم بیشعور را قبول کرد. این قلههای ما چقدر میافتند توی دره «اللّه ولی» در رفتی میشود «اولیائهم الطّاغوت» من خیلی جای دنیا را گشتهام، شرق و غرب 30، 40 تا کشور را رفتهام گاهی به بعضیها میرسم توی کشورها میگویم آمدهای اینجا چه کنی؟ حضرت عباسی آن صرفه جویی که در ژاپن میکنی توی ایران هم بکند به همان درآمد میرسد منتهی ایران میخواهد سوپردولوکس باشد پُز بدهد، آنجا 10 نفر یک اتاق کرایه میکنند ولی اینجا میگوید نه خانه دربست، من الان بروم پهلوی مادرم زندگی کنم بروم پهلوی پدرم زندگی کنم، همان اقتصاد و همان کم خوری و همان فکری که آنجا دارد، اینجا هم باشد، اینجا هم هست، منتهی اینجا میخواهد خان باشد، آنجا میرود گدا میشود. بعد میگوید ژاپن پولش بیشتر است نه خیر. آنجا گدا بودی، زندگی شمعک آنجا زندگی میکنی، اینجا میخواهی بریز و بپاش بکنی، بعد اینطور میشود.
دل آرام در سایه ایمان به خدا
آرامش «انزل السکینة فی قلوب المؤمنین» قرآن میگوید قلب مؤمن آرامش دارد. «… فی قلوب الذین کفروا الرّعب» قلب مومن آرامش دارد، قلب کافر رعب دارد. شما ساعات آخر عمر امام (رحمة الله علیه) را دیدید، ساعت گرفتار شدن صدام را هم دیدید، آرامشی که امام (رحمة الله علیه) دارد میگوید من با دلی آرام و روحی… با قلبی مطمئن و ضمیری شاد و دلی آرام. حالا حضرت عباسی برویم با صدام مصاحبه کنیم، صدام نمیگوید که من با قلبی آرام و روحی مطمئن… چقدر خوب شد ما شاه را دیدیم، چقدر خوب شد ما صدام را دیدیم. همه این کارهایی که شد، دعاهایتان مستجاب شده. مرگ بر شوروی تکه تکه شد. مرگ بر منافقین در به در شدند. مرگ بر صدام شد، یک مرگ بر آمریکا مانده که آن هم خواهد شد دعاهایمان مستجاب میشود.
عاقبت نیک برای اهل تقوی
قرآن بخوانم چرا از خودم حرف بزنم، قرآن میگوید: «و العاقبة للمتقین»، امام (رحمة الله علیه) را دیدید، صدام را هم دیدید. «والعاقیة للمتقین» یک آیه دیگر بخوانم «و العاقبة لاهل التقوی» حجر بن عدی طرفدار امیر المؤمنین (علیه السلام) بود او را گرفتند و گفتند باید بگویی من از علی (علیه السلام) بیزارم.
پایداری حجربن عدی در ولایت امام علی
حالا راجع به حجر بن عدی هم یک خاطره دارم، نمیدانم توی تلویزیون گفتهام یا نه، حالا اشکال ندارد یک چیزی دو بار گفته باشم؟ من با بچهام سوریه بودیم میخواستم برویم بیرون دمشق سرِ قبر حُجر بن عدی. بچهام گفت این حجربن عدی که میخواهیم برویم سر قبرش کیه؟ گفتم نمیدانم کیه فقط میدانم یکی از یاران امیرالمؤمنین (علیه السلام) است و شهید شد. گفت همین، خوب باقیاش را بگو. گفتم باقیاش را دیگر بلد نیستم. رفتیم سر قبرش و فاتحهای خواندیم. آنجا یک کمد کتاب بود، ما هم رفتیم پای کمد کتاب و دیدیم 10، 12 جلد کتاب است هر کتابی 600، 700 صفحه در عمرم هم این کتاب را ندیده بودم. اسم کتابش هم این است «و اعلموا انّی فاطمة» بدانید من فاطمه زهرا (علیها السلام) هستم. حالا علت اینکه اسم 10 جلد کتاب این است که حضرت زهرا (علیها السلام) بعد از رحلت پدرش آمد توی مسجد میخواست بگوید چرا حق علی (علیه السلام) اینطور شد اول گفت: «و اعلموا انّی فاطمة» بدانید من زهرا(علیها السلام) هستم بعد یک سخنرانی کرد آن وقت آن خطبه را 10،12 جلد شرح کردهاند. اسم کتابش هم «واعلموا أنی فاطمه (علیها السلام». این کتاب را ندیده بودم، دیدم عجب کتاب خوبی است، خوب شد ما این را دیدیم، همینطور الکی نمیدانم کدام جلدش را بیرون کشیدم، نمیدانم 4 بود، 8 بود، یک جلدش را همینطور بیرون آوردم، مثل استخاره که لای قرآن را باز میکنند، همینطور باز کردم چی چیه تا باز کردم یک سطری آمد راجع به حجربن عدی بود که من آمدم سر قبرش. چون بچهام از من پرسید کیه؟ گفتم نمیدانم دیدم نوشته به حُجر گفتند باید از علی بن ابی طالب تبرّی پیدا کنی، فرمود: «اقطعوا رأسی» گردنم را ببرید «فواللّه لا اتبرّء من علی بن ابی طالب (علیه السلام» به خدا قسم دست از علی (علیه السلام) بر نمیدارم بعد وقتی خواستند او را بکشند. گفتند باید تو و پسرت را با هم بکشیم. گفت اول پسرم را بکشید. گفتند چرا؟ گفت نگرانم شما من را روبروی پسرم بکشید، پسرم جوان است، ظرفیتش کم باشد او بخاطر، تحت تأثیر قرار بگیرد، کلمهای بگوید که حضرت علی (علیه السلام) راضی نباشد، من تحمّل میکنم، پسرش را جلویش کشتند، بعد گفت هر کاری میخواهید بکنید بکنید، من میخواستم ببینم پسرم با ولایت علی بن ابی طالب (علیه السلام) جان داد. دست از علی (علیه السلام) برنداشت. این علی بن ابی طالب (علیه السلام) همچنین یارهایی هم داشته، البته تک و تایی بودند، کم بودند. بدنه یارانش دلخراش بودند. اما توی افرادش این رقمی هم داشته. حالا این را پهلوی اینهایی بگذارید که یک شانه تخم مرغ گیرش نمیآید به…. سر یک چیز جزئی… البته ما هم سهم داریم در اینکه مردم راضی باشند یا راضی نباشند. چون شما کارمند دولت هستید و خدمات ارائه میدهید، یک حدیث برای کارمندهای دولت بخوانم، هم شما و هم آنهایی که پای تلویزیون هستند امام کاظم (علیه السلام) فرمود هر کس مسلمانی به او مراجعه کرد و کار مسلمانی را راه انداخت، گویا کار رسول اللّه را راه انداخته، یعنی الان رسول اللّه بیاید توی بانک رسول اللّه بیاید توی بهداری، بیمارستان. اگر رسول خدا بیاید شما چه جوری با او برخورد میکنید؟ هر مسلمانی که مشکلی داشت و مشکلاش را حل کردید. انگار مشکل رسول اللّه را حل کردهاید. حدیث داریم اگر کسی مشکل مسلمانی را حل کند از طواف بهتر است. چون ایام حج خیلیها دوست دارند بروند مکه، خدا قسمت شان کند، اما حدیث داریم کسی اگر طواف مستحبی بکند 6 هزار لغزشش را خدا میآمرزد و 6 هزار ثواب به او میدهد و 6 هزار غم را از او برطرف میکند چند تا 6 هزار داریم بعد امام فرمود کسی اگر مشکل مسلمانی را حل کند، بهتر است از طواف و طواف و طواف و طواف و طواف و طواف و طواف و طواف و طواف و طواف عنایت هم داشت. امام طواف، طواف دارد وگرنه میتوانست بگوید 10 تا طواف میخواست یکی یکی بشمارد تا این توی ذهن ما بماند، یعنی عنایت قصه تربیتی دارد (بعضیها تک تک میآورند، نظر تربیتی ندارند، نظر اقتصادی دارند مثل بعضی فیلم سازها شانه تخم دیدهاند توی فیلم. شانه تخم مرغ را گرفته میخواهد بگذارد توی یخچال اگر بگذارند توی یخچال یک دقیقه کار دارد. این برای اینکه مثلاً بگوید من چند ساعت تولید داشتهام. تخم مرغها را دانه دانه میچیند. این برای این است که فردا وقتی میخواهد گزارش بدهد بگوید تولید من چند دقیقه. آنها شیطنت میکنند، لفتش میدهند،بعضی از گویندهها لفتش میدهند میخواهند حرفی را بزند خوب بگو هی لفتش میدهد. یک تریاکی به یک تریاکی گفت مواد داری؟ گفت آره بیا، این خیابان 45 متری است 200 متر که رفتی دست راستت یک خیابان 24 متری است میروی تیر لامپ هفتم دست چپ یک کوچه هشت متری است به آخر کوچه نرسیدهای یک بن بست است وارد بن بست که شدی دست چپ درِ خانه چهارم را میزنی، سه طبقه است، میروی طبقه دوم، آنجا دست راستت یک اتاق است، یک قفسه کتاب توی آن هست، بالای قفسه یک قرآن است به آن قرآن قسم تریاک ندارم، یعنی خیلی وقتها کسی که میخواهد چیزی بگوید جان آدم در میآید. من که خیلی چیزها را گوش میدهم، دارم بال بال میزنم، یعنی میدانم آخر حرفش همین یک کلمه است ولی اینقدر لفتش میدهد، اینقدر لفتش میدهد، سفرنامه نوشته 3 بعد از ظهر وارد اتریش شدم به من چه 3 یا 2 یا 4، یک قهوه خوردم. حالا به من چه، حالا چای میخوردی قهوه، آب میخوردی، اصلاً نمیخوردی. من چه خاکی به سرم کنم. کل سفرنامهاش 300 صفحه است، حرف حسابیاش 15 صفحه است، شرح حال علما را مینویسند. ایشان در 18 کیلومتری نیشابور متولد شد، حالا در 20 کیلومتری بود یا خود نیشابور یا مشهد، سه خواهر داشت و دو برادر. من چکار به خواهر و برادرهایش دارم در خانهای اینچنین…. آقا ولم کن به من بگو این چطور شد که به این درجه رسید. زنده باد قرآن، یک قصه دارد بنام سوره یوسف (علیه السلام) 11 صفحه است محسن قرائتی که طلبه کم سوادی است تا الان 2000 نکته از این قصه حضرت یوسف (علیه السلام) استخراج شده من سوادی هم ندارم. 2000 نکته یعنی هر کلمهاش یک نکته دارد، ما هم یک قصه میگوئیم، همینطور کاغذ حرام میشود، عمر حرام…. بابا گوشت کیلویی چند هزار تومان، آدم بخورد چرت و پرت گوش بدهد؟ مردم کم حوصله، کتاب خلاصه بنویسید. یک کسی میگفت یک کتابی مینویسم 600 جلد. گفتم اُه اُه!!! این کتاب را کی میخواهد بخواند آخر این پستان کلفت را کدام بچه خواهد مکید اصلاً فکر نمیکنیم که بولقور میشود و لذا بچه مدرسهایها هم همینطورند. چندین رقم کتاب، کیفاش پر از کتاب است قاطی پاتی هم میشود، میخوانند محفوظات هم هست. میخواند، حفظ میکند، هضم نمیکند، حرف 2 تا کلمه حرف مختصر نامهنویسی مختصر، نامه مختصر، مصاحبه مختصر. تلویزیون از کسی پرسید که آقا شما نظرت راجع به این منطقه چیه؟ گفت بسم الله الرحمن الرحیم با سلام به رهبر کبیر انقلاب و درود بی پایان به شهدا و خیر مقدم به… کلی رجز خواند آخرش گفت من اهل این محله نیستم…. علت این که الان ساندویچ میخورند چون حوصله پختن ندارند، اخیراً آب میوه میخورند، حوصله جویدن هم ندارند. نژادی که لیزه باید خیلی فشرده باشد. آرامش، اگر یک مصاحبه کنند با صدام و یک مصاحبه کنند با یک عالم ربانی. به یکی از مراجع گفتند شما اگر شما یک، مخبر صادقی… آیة اللّه العظمی شیرازی به او گفتند که اگر – از علمای بزرگ کربلا بود پدر آیة اللّه حاج آقا محمد شیرازی – از آن پدر پرسیدند که اگر مخبر صادقی به شما بگوید هفته دیگر از دنیا میروی چه میکنی؟ گفت هیچی همین کارهایی که از اول عمرم کردهام، دلم آرام است. امام (رحمة اللّه علیه) توی هواپیما نشست از پاریس بیاید اینجا، از او پرسیدند چه احساسی داری؟ فرمود هیچی یعنی ممکن است هواپیما سرنگون بشود حکومت بختیار دست شاه بود، ممکن است بشود حکومت اسلامی، ممکن است نشود، هیچی مؤمن آرامش دارد، کافر دغدغه دارد. آیه دیگر «الّذین آمنوا اتبعوا الحق» «الّذین کفروا اتّبعوا الباطل» این دنبال حق میرود، آن دنبال باطل. این، این کانال را نگاه میکند 2 ساعت نگاه میکند آخرش میگوئیم چه شد میگوید واللّه بلژیک یک گل زد به مکزیک. میگوئیم خوب 2 ساعتت همین بود. خوب میتوانستی گوش بدهی، خلاصه اخبار را گوش بدهی. بنده هم که فهمیدم منتهی من دقیقه آخر گفتم چی شد. شما گفتی این یک گل زد به آن. این مثل همینکه مینشیند 2 ساعت نگاه میکند بعد میگوید گل زد. آخرش مثل همان است که میگوید به همان قرآن تریاک ندارم. خیلی از اطلاعات را ما میتوانیم خلاصهاش کنیم. کتابها خلاصه بشود، حرفها خلاصه بشود.
محبوبیت مؤمنان در میان مردم
آینده مؤمن محبوبیت است «سیجعل لهم الرحمن ودّا» قرآن قول داده مؤمن محبوب میشود. آینده کافر حقارت است. قرآن میفرماید: «ترهقهم ذلّة» همهاش قرآن است. مؤمن آیندهاش محبوب است. کافر آیندهاش… درست است جوانها یکی با تقوا است یکی هرزه ولی بالاخره همین جوان فردا میخواهد داماد بشود، میگوید این جوانه توی خیابان میایستد، این ولش کن لات است، این هرزه است، جالب این است که هرزهها هم خواهرشان را به هرزههای دیگر نمیدهند. گاهی خود جوان هرزه است خواستگار میآید. میگوید نه بابا این را ولش کن، ببینید حق با آدمهای… آدمهایی هم که توی راه حق نیستند درونشان حق را دوست دارند، یعنی گاهی دو سه نفر شریک میشوند وانتی، کامیونی را از خانهای میدزدند، میگویند ببین بیا عادلانه تقسیم کنیم، یعنی همان هم که دزد است از عدالت خوشش میآید، یعنی خودش هرزه است ولی اگر یک خواستگار هرزه بیاید برای خواهرش، میگوید این را نده، این لات است، این هرزه است، پیداست… آدم با تقوا محبوب است، آدم بی تقوا محبوب نیست، حتی پهلوی باند خودشان. وقت جان کندن مؤمن فرشتهها میآیند و میگویند: «سلام علیکم» کافر را «یضربون وجوههم و ادبارهم» با سیلی میزنندش. در جبهه «آمنوا یقاتلون فی سبیل اللّه» «کفروا یقاتلون فی سبیل الطاغوت» ما شهید دادیم در راه اینکه به کشورمان حمله شد، دفاع واجب است، چون دفاع واجب است، فرمانده کل قوامان هم مجتهد عادل بود. حضرت امام (رحمة الله علیه) مجتهد عادل گفت، مجتهد عادل هم هوس نداشت، طبق وظیفه شرعی گفت ما رفتیم جبهه شهید شدیم، جانباز شدیم. الان جانبازی که روی ویلچر نشسته میگوید چرا ویلچری شدی به مملکت حمله شد. مجتهد مرجع تقلیدم گفت برو دفاع کن، رفتم دفاع کردم. آن صدامیها که بخاطر فرمان فرمانده کل قوا صدام توی ویلچر نشستهاند. آنها الان وقتی میبینند صدام این رقمی در رفت چه تحلیلی دارد، برای خودش میگوید اِه!! این یک خائن بود، یک جنایتکار بود، من به فرمان یک جنایتکار رفتم خودم را ویلچری کردم. تمام اینهایی که برای خدا کار نکردند، روز قیامت میگویند اِه، اِه!! من میتوانستم اینجوری فکر کنم چرا اینطوری فکر کردم، من میتوانستم با این رفیق شوم، چرا با آن رفیق شدم. یکی از اسمهای قیامت حسرت است. خدایا تو را به حق محمّد و آل محمّد (صلّی اللّه علیه و آله) در بین دو راههایی که حق و باطل نور و ظلمت، علم و جهل، تقوا و هرزگی، فساد و صلاح خدمت و خیانت در بین این دو راهها خدایا تو را به حق محمّد و آل محمّد (صلّی اللّه علیه و آله) دست همه مان را بگیر. ایمانی به ما بده که خودمان در این مقاطع و در این چند راهیها خودمان راه مستقیم و صراط مستقیم را انتخاب کنیم. «والسلام علیکم و رحمة اللَّه و برکاته»
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 2395