responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 2546

موضوع: نگاهي به سوره‌ي نصر

تاريخ پخش: 28/06/86

بسم الله الرحمن الرحيم

«الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي»

رمضان هشتاد و شش در استان يزد برنامه‌ي درس‌هايي از قرآن ضبط مي‌شود. انشاءالله مي‌خواهيم امروز يک نگاهي به سوره نصر بکنيم. قاري عزيزمان مي‌خواند، من هم مي‌نويسم، و درباره‌ي آن صحبت مي‌کنيم. ايشان که مي‌خواند هم شما آرام و هم آنهايي که جلوي تلويزيون هستند، بخوانيد که دهان همه‌ي ما به قرآن مبارک شود.

1- شأن نزول سوره نصر

عموم مفسرين اعم از شيعه و سني مي‌گويند که اين آيه مربوط به فتح مکه است که در سال هشتم هجري قرار گرفت. در سال هشتم عده‌اي به خاطر حقانيت اسلام ايمان آوردند، عده‌اي ديگر نظير ابوسفيان و افراد ديگر با اجبار ايمان آوردند. اينکه مي‌گوييم ابوسفيان با اجبار ايمان آورد، سخن اميرالمؤمنين(ع) است که مي‌فرمايد: «مَا أَسْلَمُوا وَ لَكِنِ اسْتَسْلَمُوا»، «مَا أَسْلَمُوا» يعني اسلام نياوردند «وَ لَكِنِ اسْتَسْلَمُوا» اينها به اسلام کشيده شدند. گاهي اوقات يک بزرگواري وارد مي‌شود همه قيام مي‌کنند يک نفر هم هست که دل خوشي از اين بزرگوار ندارد ولي مي‌بيند همه بلند شدند او هم بلند مي‌شود. («إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ») (نصر/1) («إذا» )زماني که، («جَاءَ») آمد، («نَصْرُ اللَّهِ» )ياري خدا، يعني نصرت از خدا است، کسي نگويد تانک، توپ، تفنگ، هواپيما، اف 4، اف 16. («وَمَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ» )(آل‌عمران/126)، ممکن است انسان همه‌ي امکانات را داشته باشد، ولي شکست بخورد. ممکن است يک هزارم اين امکانات را داشته باشد و پيروز شود. به عنوان مثال جنگ لبنان. اسرائيل هزار برابر مسلمانان لبنان امکانات داشت، ولي رسوا شد. به عنوال مثال امام و شاه. شاه همه چيز داشت و امام هيچ چيز نداشت و بالاخره امام پيروز شد.

2- دل خود را به امكانات خوش نكنيد

«وَمَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ» خود را به امکانات و چيزي که در دست شما است، دلخوش نکنيد. حديث داريم که اگر مي‌خواهيد بدانيد ايمان شما کامل است يا ناقص، اگر به چيزهايي که در دست خود شما است دلخوش بودي، معلوم است ايمان شما ضعيف است، اگر به امداد الهي دلخوش بودي، معلوم است که ايمان کامل داري. چون انسان نبايد به چيزي که در دست دارد تکيه کند. ممکن است همه اينها هست ولي کارايي ندارد، همه اينها است، انگيزه نيست. همه اينها است شجاعت نيست. همه اينها است ولي آرامش نيست. زماني مي‌بيني که انسان چيزي ندارد. همين الان هم ممکن است در هر کوچه و محله‌اي پيدا شود، آدم‌هايي که هيچ چيز ندارند ولي خواب راحتي دارند و آدم‌هايي که همه امکانات را دارند، اضطراب و استرس دارند. کسي به اين دلخوش نباشد که اگر مدرک من چنين باشد، اگر داماد فلاني بگيرم، اگر عروس فلاني شوم، اگر اينجا استخدام چنين شود، اگر چنان شود، اگر چنين شود.

من خانه آمدم، بچه‌ام به من گفت بابا، گفتم بله. گفت در دانشگاه قبول شدم، گفتم خوب الحمدلله، گفت مي‌خواستم احساسات نشان بدهي، گفتم خوب برقصم؟ ! دانشگاه خوب الحمدلله، براي دانشگاه که بيش از الحمدلله نبايد گفت. تو فکر مي‌کني هر کسي که به دانشگاه برود، قطعاً خوشبخت است؟ و هر کسي به دانشگاه نرود، قطعاً بدبخت است؟ اين طور نيست. حوزه هم همين طور است. اين طور نيست که هر کسي به حوزه برود قطعاً خوشبخت باشد. ما روحاني داريم در يک شهر دور افتاده پنجاه جلد کتاب مفيد نوشته است و روحاني داريم ممکن است در شهر قم و نجف چهل سال باشد و با خادم مسجد هم دعوا کند. بچه او هم مخالف او باشد.

3- پيروزي از خداست و بايد بر خدا تكيه كنيم

توفيق ربطي به مکان و زمان ندارد. اينها بستر است. دانشگاه بستر رشد است. به اين معني نيست که در بستر رشد حتماً رشد هم است. ممکن است آدم در بستر رشد قرار بگيرد اما رشد نکند. فقط بايد بر خدا تکيه کرد. («إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ»)، مي‌گويد («نَصْرُ اللَّهِ»)، نمي‌گويد («إِذَا جَاءَ نَصْرُکم»)، نمي‌گويد پيروزي شما. مي‌گويد پيروزي از خدا است. («إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ وَرَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجًا») (نصر/1و2)، قبل از فتح مکه مردم تک تک مسلمان مي‌شدند، اما وقتي مکه فتح شد فوج فوج، گروه گروه مسلمان مي‌شدند. («وَرَأَيْتَ النَّاسَ») مي‌بيني که مردم، («وَرَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجًا»)، گروه گروه ايمان مي‌آورند. حديث داريم امام زمان (عج) که ظهور کند، مخترعين کره زمين مي‌آيند اعلام همبستگي مي‌کنند. کسي نگويد که دنيا اين همه متخصص دارد امام زمان با اين متخصص کار نمي‌کند. همه متخصص ها، ايمان مي‌آورند. کما آنکه همان خلبان‌هاي زمان شاه رفتند آمريکا دوره خلباني ديدند آمدند دست امام را بوسيدند و قدرت خود را در اختيار امام خميني (ره) گذاشتند. بنابراين مي‌آيند قدرت و تخصص خود را عرضه مي‌کنند. («وَرَأَيْتَ النَّاسَ») مي‌بيني که مردم («يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجًا») منتها در ارتباط با («يَدْخُلُونَ») من يک نکته بگويم.

4- معناي دخول در قرآن

دو نوع دخول در قرآن است: راجع به ايمان 1- («يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجًا») اين («يَدْخُلُونَ») که مردم داخل دين مي‌شوند. اين («أَفْوَاجً») فوج فوج، گروه گروه داخل دين مي‌شوند اما آيا دين هم در مردم مي‌رود؟ يک آيه داريم در سوره حجرات مي‌فرمايد: («وَلَمَّا يَدْخُلْ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ») (حجرات/14). يعني مردم ممکن است وارد دين شوند، اما دين در مردم نمي‌رود. انسان در استخر شيرجه مي‌رود اما ممکن است آب در بدن او نرود. افرادي وارد مکه مي‌شوند، اما روح مکه وارد اين بدن آنها نشده است. حاجي مکه رفته است ولي برگشته همان کارهاي غلط قبلي را مي‌کند. يعني او وارد مکه شده اما روح مکه وارد او نشده است. ما وارد نماز مي‌شويم و مي‌گوييم «الله اکبر» اما حواس ما جاي ديگر است، نماز وارد ما نشده است. فرق است بين اينکه ما وارد دين بشويم يا دين وارد ما شود. ما وارد دين شده ايم، دين وارد ما نشده است. يعني پنجاه درصد درست است. به کسي گفتند شنا بلد هستي؟ گفت: پنجاه درصد. گفتند: چگونه؟ گفت: من شيرجه مي‌روم ديگر بيرون نمي‌آيم! حالا گاهي اوقات يک سمت آن درست است. آن طرف مشکل است که انسان دين باور باشد. علامت دين باوري اين است که ايمان به خدا بيشتر از امکانات خود باشد. اگر خواستگار برايش آمد، اگر خواست ازدواج کند با دختري يا با پسري، ببيند اين پسر مکتبي است، فکر او سالم است، اخلاق و دين او سالم است. حالا امکانات مادي مهم نيست، خدا هست. تا مي‌گويد خدا هست پيداست دين او کامل است. اما اگر گفت من با اين زندگي با او ازدواج کنم؟ من به او سلام کنم؟ من ترم ششم هستم، اما او ترم اول است. او را کبر گرفته است. ديگر نمي‌خواهد سلام کند. او وارد دانشگاه شده است اما تواضع وارد بدن او نشده است. من پشت سر او اقتدا کنم؟ من سوادم از او بيشتر است. من ديدن او بروم؟ او بايد به من سلام کند. اينها مسائلي است که آدم مي‌فهمد که کم مي‌آورد. («إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ وَرَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجًا فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَاسْتَغْفِرْهُ») وقتي مردم يک پيروزي را جشن مي‌گيرند، اسلام جشن را فسبح مي‌گويد. مي‌خواهي شکر کني تسبيح و حمد بگو و استغفار کن.

5- ريشه عقايد در سبحان الله است

عرض کنم به حضور شما که کلمه («فَسَبِّحْ») بيش از «تکبير و حمد» است. چون تسبيح ريشه عقايد است. («سُبْحانَ اللَّهِ») يعني خدا منزه است. اين کلمه («سُبْحانَ اللَّهِ») اساس همه عقايد ما است. اساس شرک هم اين است. («سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ») (حشر/23) توحيد بر اساس («سُبْحانَ اللَّهِ») است. وقتي مي‌گوييم خدا يکتاست يعني خدا منزه است از اينکه شريک داشته باشد. زيرا انسان‌هاي ضعيف و عاجز به دنبال شريک مي‌روند. («سُبْحانَ اللَّهِ») خدا از عجز و نياز منزه است. انساني که نيازمند، محتاج و عاجز است به دنبال کس ديگري مي‌رود. نبوت مربوط به همين است. وقتي مي‌گوييم خدا پيغمبر را فرستاد يعني خدا منزه است که مردم را خلق کند و رهبر برايشان قرار ندهد. («وَمَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ») (انعام/91) قرآن مي‌فرمايد: اينها قدر خدا را نمي‌دانند، چطور مي‌گويند («مَا أَنزَلَ اللَّهُ عَلَى بَشَرٍ») (انعام/91) خدا انسان را خلق کرد، پيغمبر هم برايشان نفرستاد. اين مردمي که مي‌گويند خدا انسان را آفريد ولي رهبر برايشان قرار نداد، خداشناسي آنها مشکل دارد. يعني خدا را حکيم نمي‌داند، آدم حکيم مردم را رها نمي‌کند. و ماعقل داريم، عقل ما کوتاه است. من بارها گفتم عقل ما مثل ترازوي زرگرها است. ترازو زرگرها ترازو است اما هر چيزي را نمي‌توان با آن وزن کرد. اگر عقل ما کامل بود، اين قدر پشيمان نمي‌شديم. يک نفر را پيدا کنيد که بگويد من در عمرم پشيمان نشدم. چند ميليارد آدم در کره زمين، هر کدام چند صد بار پشيمان شدند. يعني صدها ميليارد دليل داريم که عقل انسان به آن نمي‌رسد. کساني که طلاق مي‌دهند پيداست که عقل آنها در انتخاب مورد، حق را آن طور که بايد ببيند نديده است. آمار طلاق‌ها و تعداد پشيمانيها دليل بر اين است که عقل انسان کوتاه است. کسي نبايد بگويد که عقل من مي‌رسد. اصلاً ما نمي‌توانيم بر عقل تکيه کنيم. عقل يکي از بال هاست و با يک بال نمي‌توان پريد. عقل و وحي. عقل ما به تدريج يک مسئله را مي‌فهمد ولي وحي از روز اول مي‌گويد که اين کار را انجام بده. فرمان خدا مي‌گويد امروز وظيفه ات اين است ولي من مي‌گويم نه خير، من بايد با عقل خود بفهمم. مي‌گويد خوب پس برو و بفهم. سالها بايد عقب بيافتيم تا از طريق تجربه چيزي را درک کنيم. بعضي اوقات ممکن است تا آخر عمر هم نفهميم، يعني ممکن است قرن‌ها انسان‌ها بيايند و بروند و به آن نتيجه و تجربه لازم نرسند و محروم شوند. بنابراين عقل لازم است اما کافي نيست. انسان استعدادهايش از بين مي‌رود اگر پيغمبر نباشد. از اول پيغمبر مي‌گويد گوشت خوک را نخوريد. گفتيم نه خير ما گوشت خوک مي‌خوريم، اگر عقل و علم ثابت کرد، بعد از آن نمي‌خوريم. تا ثابت کنيم که در گوشت خوک کرم وجود دارد 1340 سال عقب مي‌افتيم، تازه وقتي کرم را پيدا کرديم و مي‌گوييم در حرارت فلان درجه حرارت بدهيم، کرم را مي‌کشيم؛ باز هم اسلام مي‌گويد نخوريد. دوباره به چه دليل نخوريم؟ شايد يک آثار ديگر باشد که باز هم 1340 سال بعد بفهميم. بنابراين اگر کسي بگويد خدا مردم را رها کرد، پيداست خدا را معيوب دانسته است، يعني خدا حکيم نيست. نعوذ بالله. انسان را آفريده است. معاد هم همين طور است. ريشه معاد(«سُبْحانَ اللَّهِ») است. («سُبْحانَ اللَّهِ») خدا منزه است از اينکه به انسان‌هاي خوب و بد مرگ بدهد، هر دو بپوسند، خاک شوند و هيچي به هيچي. يعني چه؟ («فَمِنْكُمْ كَافِرٌ وَمِنْكُمْ مُؤْمِنٌ») (تغابن/2) يک عده مؤمن و يک عده کافر، يک عده ظالم و يک عده مظلوم، يک عده («أَفَمَنْ كَانَ مُؤْمِنًا كَمَنْ كَانَ فَاسِقًا») (سجده/18) مؤمن و فاسق. خدا منزه است از اين که خوب و بد را يکي بداند و حساب و کتاب نداشته باشد. نماز يعني خدا منزه است. عباداتي که مي‌کنيم به اين معني است که خدا پاک است.

خيلي وقت‌ها ما در عدل خودمان مشکل داريم. مثلاً مي‌گوييم خدايا چرا چنين کردي؟ مي‌گويد («سُبْحانَ اللَّهِ») خدا منزه است، درس نخواندي رفوزه شدي. بيمار شدم («سُبْحانَ اللَّهِ») خدا منزه است. بيمار شدي چون مراعات بهداشت را نکردي. از همسرم کتک خوردم («سُبْحانَ اللَّهِ») نبايد در پارک با يک بستني با هم رفيق شويد. بايد يک مقداري ريشه خانوادگي را هم تحقيق کني. بچه‌ام در آب افتاد، به خدا ربطي ندارد («سُبْحانَ اللَّهِ») دور حوض را نرده بکش. تا يک گيري پيدا مي‌کنيم، مي‌گوييم خدايا چرا چنين کردي؟ مي‌گويد («سُبْحانَ اللَّهِ») مقصر خودت هستي. اگر يک ذره دقت کنيم ريشه‌ي توحيد، عدل، نبوت، معاد و بسياري از چيزها اين است که ما خدا را منزه نمي‌دانيم. وقتي مي‌گوييم خدا چرا به او داد؟ اصلاً آدمهاي حسود («سُبْحانَ اللَّهِ») ندارند. مي‌دانيد چرا؟ حسود مي‌گويد: خدايا چرا به او دادي، به من ندادي؟ يعني به حکمت خدا اعتراض مي‌کند. خدا منزه است. اگر تفاوت نباشد، زندگي نمي‌شود. شما اگر بخواهي يک کلمه «ادب» را بنويسي. الف بايد صاف باشد، دال بايد خم باشد، ب بايد خوابيده باشد، تا ادب نوشته شود. دال مي‌گويد: چه کسي گفت من دال بشوم، من هم مي‌خواهم صاف باشم. مي‌گويند: تو هم صاف باش. ب مي‌گويد: چه کسي گفت من خوابيده باشم؟ من هم مي‌خواهم صاف باشم. مي‌گويند: تو هم صاف باش. خوب ديگر ادب نمي‌شود. مي‌شود اِ اِ اِ. براي نوشتن يک کلمه بايد حروف مختلف به کار رود. بايد استعدادهاي مختلف وجود داشته باشد. يکي طبع شعر داشته باشد، ديگري خط خوب داشته باشد، کس ديگر شکل خوبي داشته باشد، يکي حافظه خوبي داشته باشد، ديگري زرنگ باشد. اگر تفاوت نباشد زندگي به هم جوش نمي‌خورد. منتها ظلم نبايد در اين تفاوت‌ها باشد. تفاوت لازم است، اما ظلم نبايد باشد.

6- فرق بين تبعيض و تفاوت

مسئله‌اي که مي‌گويند ضد عدالت است، تبعيض است. بين تبعيض و تفاوت فرق است. انگشتان دست ما بايد تفاوت داشته باشد. اگر همين انگشت کوتاه مثل مابقي انگشتان دست صاف بود، 5 انگشت داشتيم که همه صاف بودند و ديگر شما يقه لباس خود را نمي‌توانستي ببندي. فن و حرفه در همين انگشت کوتاه است. شما اين انگشت کوتاه را کنار بگذار، ببين چه کاري مي‌تواني انجام دهي. بسياري از کارها با همين انگشت شست است. يعني آمپول نمي‌تواني بزني، قلم نمي‌تواني دست بگيري. بيل، پيچ گوشتي، چکش را نمي‌تواني در دست بگيري.

گاهي اوقات يک کوتاه از صدتا بلند هنرش بيشتر است. اگر همه مردم يک اندازه مي‌فهميدند، بسياري از کارها انجام نمي‌شد. ولي کساني که بيشتر مي‌فهمند نبايد حق کساني که کمتر مي‌فهمند را از بين ببرند. تفاوت بايد باشد. تفاوت نباشد جامعه به هم قفل نمي‌شود. تمام توليدات يک کارخانه که نمي‌شود تاير باشد. مگر ماشين فقط به تاير نيازمند است. از پيچ گوشتي ريز مي‌خواهد تا تاير بزرگ. شما يک نيم دايره را فرض کنيد يکي بالا در رأس رهبر است، رئيس جمهور است تا به يک کارمند ساده در پايين مي‌رسد. يکي بالا سرمايه دار است تا به پايين مي‌آيد و يکي بوعلي سيناي تيزهوش است. هر کسي در يک جاي اين دايره قرار گرفته است. يا بالاي قله هستي يا پايين قرار گرفتي. ولي رشد همه به يک اندازه مي‌تواند باشد. يعني بوعلي سينا که بالا است و بنده که اين پايين هستم رابطه مان با خدا به يک اندازه است. چگونه؟ اگر در حرکت مواظب باشيم خط را گم نکنيم، «كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي‏» اگر مستقيم حرکت کنيم از اين بالا صاف بياييم تا اينجا، اين هم صاف بياييم تا اينجا، اين زاويه قائمه است. اگر صاف حرکت کنيم، باز زاويه قائمه است. اگر اينجا باشيم و از هر کجاي اين نيم دايره، حرکت مستقيم باشد و هدف را گم نکنيم يک نوع هستيم. چگونه؟ من و بوعلي سينا با هم به کتابخانه مي‌رويم و دو ساعت مطالعه مي‌کنيم. بوعلي سينا تيزهوش است در اين دو ساعت سي مطلب مي‌فهمد، من کودن هستم و در اين دو ساعت يک مطلب مي‌فهمم. وقتي از در کتابخانه بيرون مي‌آييم، اجر من و بوعلي سينا به يک اندازه است. چون قرآن نگفته است که هر کسي که بيشتر بفهمد، ثوابش بيشتر است. قرآن مي‌فرمايد: («وَأَنْ لَيْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَى») (نجم/39) سعيم را کردم، من کم نگذاشتم. يک مثال ديگر، به يک کسي صد تومان مي‌دهيم، به ديگري صد هزار تومان مي‌دهيم. مي‌گوييم برويد و نان بخريد. آن شخصي که صد تومان دارد يک نان مي‌خرد، ديگري که صد هزار تومان دارد هزار عدد نان مي‌خرد. به هر دو آنها وقتي آمدند بايد بگوييد دست شما درد نکند. اجر هر دو آنها به يک اندازه است. اگر او نان بيشتري دارد، امکانات بيشتري داشته است.

دو آيه در قرآن داريم که يکي را مردم حفظ هستند و ديگري را حفظ نيستند. («لَا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا») (بقره/286) اين را اکثر مردم ايران حفظ هستند. يک آيه هست مشابه اين مردم ايران حفظ نيستند که آن هم امشب حفظ کنيد. «لَا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا ما آتاها» اين هم يک آيه («إِلَّا وُسْعَهَا») يعني چه قدر توان داري؟ «ما آتاها» يعني چه قدر پول داري؟ من بيش از اين استعداد نداشتم، من استعدادم را به کار گرفتم من کم نگذاشتم. هر کس در هر شرايطي مي‌تواند قرب به خدا پيدا کند. و لذا مي‌گويد نماز مي‌خواهي بخواني («قياما»)، کمرت درد مي‌کند («قعودا»)، اصلاً نمي‌تواني بنشيني («وَعَلَى جُنُوبِهِمْ») بخواب. يعني کسي که ايستاده نماز مي‌خواند با کسي که نشسته نماز مي‌خواند و کسي که خوابيده نماز مي‌خواند هر سه قربشان به خدا يکي است. («قِيَامًا وَقُعُودًا وَعَلَى جُنُوبِهِمْ») (آل‌عمران/191). ايستاده، نشسته، خوابيده.

«لَا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا»، «لَا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا ما آتاها» من امکاناتم بيش از اين نبوده است. از نردبان دو پله‌اي استفاده دو پله‌اي مي‌کنند. از جرثقيل هم استفاده ده متري مي‌کنند. نبايد به جرثقيل گفت درود بر تو، مرگ بر دو پله اي. زيرا با اين مقداري که دارد کم نگذاشته است. هر چه داشته خرج کرده است. واقعاً با اين نگاه ديگر نه کسي عقده‌اي مي‌شود و نه کسي حسود مي‌شود. خوب دارد، داشته باشد. او که بيشتر دارد مسئوليتش هم بيشتر است. من به اندازه خودم دارم در عوض مسئوليت ندارم. هر که بامش بيش برفش بيشتر. کسي که بارش بيشتر است خوب مسئوليتش هم بيشتر است. آدم راحت مي‌شود. ما الان يک جهنمي در خودمان است، يک نگاه کج داريم، با آن نگاه کج هميشه غصه مي‌خوريم، حرص مي‌زنيم، به خدا اعتراض مي‌کنيم، به دولت، به ملت، به پدر و مادر اعتراض مي‌کنيم و به همه مي‌خواهيم پرخاش کنيم. همانند آدمي که عينک سرخي به چشمان خود زده و همه شلغم‌ها را لبو مي‌بيند. مي‌گويد: اين چه وضعي است؟ چرا کسي شلغم نمي‌فروشد؟ مي‌گوييم: اين شلغم است عينک تو سرخ است، شلغم‌ها را لبو مي‌بيني! ما بايد عينک خود را عوض کنيم. هيچ کس در هيچ شرايطي نبايد احساس عقب ماندگي کند. مگر آنجا که مقصر است. اگر مقصر هستي بگو بله، اينجا من کوتاه آمدم. مقصر خودم هستم، من بودم، تقصير با من است، اما آنجايي که نه توان استعداد به کار رفته هيچي…

7- تسبيح خدا را فراموش نكنيد

«إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ وَرَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجًا فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَاسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ كَانَ تَوَّابًا»

فسبح يعني تسبيح کن. يعني اگر از خودت داري بگو خدا داد. مثلاً شما براي نماز شب بيدار مي‌شوي. حالا ماه رمضان مي‌روند و بحث را گوش مي‌دهند. لااقل ماه رمضاني نماز شب بخوانيد. حديث داريم محروم کسي است که از نماز شب محروم بشود. اصلاً نماز شب نشانه‌ي اين است که بگوييم ما خدا را دوست داريم. چون نماز واجب را که مجبوريم بخوانيم. شما يک تکه نان سر سفره به بچه خود دادي. اين که هر پدر و مادري بايد بدهد. اما اگر اين نان آرايش کردي، در بشقاب گذاشتي، هنر است. اگر به زن و بچه خود آب دادي که هنر نيست، اما اگر آب را خنک کردي، در ليوان ريختي، ليوان را در بشقاب گذاشتي، هنر است. هرچه اين تشريفات بيشتر باشد معلوم است که بيشتر دوستشان داري. کارهاي مستحب علائمي است که ما چه قدر خدا را دوست داريم. مقدار محبت به انجام مستحبات معلوم مي‌شود. مواقع ديگر هم که ما حال سحرخيزي نداريم. حالا بين سحري و صبح چند دقيقه نماز شب بخوانيم. حالا نماز شب خواندي، يک وقت فکر نکني نماز شب خواندي خيلي آدم خوبي هستي. چند مرتبه جمکران رفتي. زيرا آدم‌هايي هستند که تا چندين عبادت مي‌کنند باد آنها را مي‌گيرد. چند شب چهارشنبه يا شب جمعه به جمکران، مشهد يا عمره مي‌روند، فکر مي‌کنند ديگر مرغ بهشت شده اند. اين طور نيست. قرآن مي‌فرمايد: خوب که به درجات عالي رسيدي، حالا تازه («فَسَبِّحْ») خدا را منزه کن. من نماز شب خواندم. بسم الله. چه چيزي از تو بود؟ ايمان که از خدا بود. («الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هَدَانَا لِهَذَا») (اعراف/43) خدا من را هدايت کرد. آبي که وضو گرفتي از چه کسي بود؟ قدرتي که با آن به نماز ايستادي از چه کسي بود؟ حافظه‌اي که حمد و سوره يادت بود از چه کسي بود؟ ما اصلاً چيزي نيستيم. اگر تعدادي جوان در المپياد نفر اول شدند، مرتب نگوييد که تلاش خودم بود. تلاش استادم بود. اول بايد بگوييد لطف خدا بود. ولي لطف خدا از طريق زحمات پدر و مادر، زحمات استاد و زحمات خودت بود. خدا را فراموش نکنيد. («إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ») اين پيروزي علمي نصرت الهي است. گاهي افرادي در تلويزيون صحبت مي‌کنند، البته اکثراً خدا را فراموش نمي‌کنند ولي بعضي از آنها را ديدم که مي‌گويند، از کجا به اينجا رسيدي مي‌گويد: تلاش خودم بود. به قارون مي‌گفتند به فقرا کمک کن. خدا به تو داده است. مي‌گفت: خدا نداده است، خودم. («أُوتِيتُهُ عَلَى عِلْمٍ عِندِي») (قصص/78). («عِندِي») يعني نزد من. («عِلْمٍ عِندِي») اين مغز کار کرده است. مديريت اقتصادي، مديريت صنعتي، مديريت بازرگاني. اگر گفتي («عِندِي» )خون قارون در بدنت است. اگر گفتي («هَذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّي») (نمل/40) سليمان هم پول داشت. فرق بين آدم‌هاي کم ظرفيت و پرظرفيت را به شما بگويم. آدم‌هاي کم ظرفيت با يک چيزي بالا مي‌پرند. زور دارد بالا مي‌پرد. مثل قارون مثل فرعون. («أَ لَيْسَ لي‏ مُلْكُ مِصْرَ») (زخرف/51) مي‌گفت («أَ لَيْسَ لي») يعني مال من. اين شعار فرعون است. قارون مي‌گفت: («إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَى عِلْمٍ عِندِي») قارون مي‌گفت («عِندِي») نزد من. اما سليمان مي‌گفت: («هَذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّي») ببينيد («لي»)، («عندي»)، («رَبِّي»). او که فقط قدرت داشت گفت («لي»). او که فقط پول داشت گفت («عندي»)، اما سليمان هم قدرت داشت هم پول و هم علم گفت («ربي»). يوسف همه چيز داشت مي‌گفت («رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي») (يوسف/101) از تو بود. اگر نصرت از خدا آمد («فسبح») اينها را از خدا بدانيد («و استغفره») از کوتاهي خود استغفار کنيد. اين سوره تمام نشد حرف‌هاي ديگر هم دارد.

خدايا ايماني به ما بده که توکل ما به تو بيش از تکيه مان به آنچه در دست داريم باشد. شاه خيلي به خود مغرور بود. صدام خيلي به خود مغرور بود. بني صدر خيلي به يازده ميليون رأي مغرور بود. با چشم خودتان سه قدرت را ديديد که چه طور از بين رفتند. خدايا ما را از همه انواع غرورها حفظ بفرما. هر چه به عمر ما اضافه مي‌کني به ايمان، علم، عقل، عمل، اخلاص و عمق برکت کار ما بيافزا. مزه فهم دين، عمل به دين، نشر دين را نصيب ما بفرما.

«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 2546
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست