responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 795
1- تجليل خداوند از حضرت ابراهيم
2- تجليل خداوند از حضرت مريم
3- وقف حضرت مريم براي مسجد الاقصي
4- تجليل خداوند از حضرت عيسي
5- تجليل خداوند از تلاش‌هاي هاجر
6- سلام خداوند بر پيامبران در قرآن
7- دلايل برتري مذهب اهل‌بيت بر ديگر مذاهب

موضوع: تجليل از بزرگان در قرآن

تاريخ پخش: 22/04/93

بسم الله الرحمن الرحيم

«الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي»

تولد امام حسن مجتبي را تبريك مي‌گويم. بحثي كه امشب به اين مناسبت دارم، اين است كه جشن و سوگواري داريم و بدعت هم نيست و برخلاف فكر وهابي‌ها كه مي‌گويند: جشن بدعت است. سوگواري هم بدعت است! لذا در تشييع جنازه آنها در مكه مي‌بينيم كه مثلاً پدرش مرده، پسرش مرده، برادرش مرده، روي تخت مي‌گذارند، قشنگ مي‌برند خاك مي‌كنند. انگار يك گربه مرده است. نه آهي، نه ناله‌اي، نه اشكي، چيزي به نام گريه و چراغاني ندارند و كار ما را تخطئه مي‌كنند. مي‌گويند: اين كار شما غلط است. اگر امشب بحث را گوش بدهيد، از حديث نمي‌گوييم. حديث را ممكن است بگويند: قبول نداريم. كما اينكه ما هم بعضي از حديث‌ها را قبول نداريم. تاريخ هم مي‌گويند: نمي‌دانيم راست است يا دروغ است. نمي‌دانيم چند قرن پيش چه اتفاقاتي افتاده است؟ متن وحي كه همه بلد هستند، از قرآن مي‌خواهيم بگوييم كه جشن و سوگواري داريم يا نداريم؟ انشاءالله من نيم ساعت بحث مي‌كنم، اگر دل بدهيد به اندازه يك كتاب دويست، سيصد صفحه‌اي مطلب ياد مي‌گيريد. يك صلوات ختم كنيد. (صلوات حضار)

1- تجليل خداوند از حضرت ابراهيم

اصل تجليل در اسلام آمده است. الآن هم بعضي از بزرگان را تجليل مي‌كنند. بنده جايي دعوت شدم. از يك پيشنماز پيرمردي كه سي سال است نماز صبح، ظهر و مغرب را به جماعت خوانده است و يك ريال هم از احدي نگرفته است. سي سال نماز جماعت صبح خيلي مهم است. نماز مغرب و ظهر يك خرده آسان‌تر است. سي سال نماز جماعت صبح خوانده است. از افرادي بايد تجليل كرد. چه آخوند، چه كت و شلواري، چه استاد دانشگاه! ريشه تجليل كجاست؟ ريشه تجليل اين است، (وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِبْراهيم‌) (مريم /41) پيغمبر «وَ اذْكُرْ» يعني متذكر شو، نگذار مردم فراموش كنند. در قرآن ياد ابراهيم را گرامي بدار. يعني نگذار اسم او فراموش شود. زن‌ها مي‌گويند: ما چه؟ قرآن مي‌فرمايد: (وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مَرْيَمَ) (مريم /16) پيغمبر تو كه پيغمبر اولوالعزم هستي بايد خاطرات مريم را زنده نگه داري. پيغمبر مأمور مي‌شود ياد ابراهيم‌ها و مريم‌ها را زنده نگه دارد، تجليل كند.

شما مي‌گوييد اگر ما براي تولد امام حسن، امام حسين، امام زمان چراغاني كنيم، بدعت است؟ خود قرآن تجليل كرده است. يعني ريز ماجراي عيسي را گفته است. جمله جمله و آيه آيه بخوانيد، تا من ترجمه‌اش را بگويم. مردم ببينند خدا چطور تجليل مي‌كند، آنوقت اين وهابي‌ها به ما مي‌گويند: چراغاني شما بدعت است، عزاداري‌هايتان هم بدعت است. آدم كه مرد انگار قاطر مرده است. زير خاك كن و خلاص!

2- تجليل خداوند از حضرت مريم

بسم الله الرحمن الرحيم، قرآن مي‌فرمايد، ماجراي مريم… (فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجاباً) (مريم /17) مادر مريم حامله بود. يعني مريم هنوز دنيا نيامده بود. در شكم مادرش بود. گفت: خدايا نذر مي‌كنم كه اين بچه من خادم مسجد الاقصي شود. كلمات قرآن را توجه كنيد. (إِنِّي نَذَرْتُ لَكَ ما في‌ بَطْني‌ مُحَرَّرا) (آل‌عمران /35) من نذر كردم. چه نذر كردي؟ «ما في‌ بَطْني‌ مُحَرَّرا» آنچه در شكم است، حر باشد و آزاد باشد. يعني هيچ كاري به او ندهم. آزاد آزاد فقط خادم مسجد الاقصي باشد. (فَلَمَّا وَضَعَتهَْا) (آل‌عمران /36) وقتي زاييد، «قَالَتْ رَبّ‌ِ إِنىّ‌ِ وَضَعْتهَُا أُنثىَ‌» گفت: خدايا من دختر زاييدم. خيال مي كردم، پسر است، نذر كردم.فكر مي‌كردم در شكم من پسر است، نذر كردم خادم باشد. دختر زاييدم! «وَ لَيْسَ الذَّكَرُ كاَلْأُنثىَ‌» شرايط دختر و پسر فرق دارد. در عين حال گفت: من به تذرم عمل مي‌كنم. مريم را شست‌و شو داد، لاي پارچه سفيد پيچيد و رفت مسجد الاقصي و به حضرت زكريا كه شوهرخاله مريم بود گفت: من فكر كردم پسر است، نذر كردم خادم شود، دختر است. در عين حال دختر هم خادم باشد، چه اشكالي دارد؟ مسؤوليت اين دختر با تو! (وَ كَفَّلَهَا زَكَرِيَّا) (آل‌عمران /37) حضرت زكريا متكفل مريم شد.

يك نكته بگويم. انسان اگر نذر كند، خادم مسجد الاقصي شود، خدا پيغمبري مثل زكريا را مربي اين بچه مي‌كند. يعني بده و بستان خدا. مادر مريم نذر كرد بچه خادم مسجد شود، آنوقت پيغمبر خدا خادم مريم شد. گرفتيد چه مي‌گويم؟ يكبار ديگر مي‌گويم. مي‌خواهم بگويم: اگر يك دانه زير خاك كنيد، يك خوشه بيرون مي‌دهد. يك قدم براي خدا برداري خدا جبران مي‌كند. مادر مريم يك قدم برداشت، گفت: بچه‌اي كه در شكم من است، وقف مسجد! خدا گفت: حالا كه تو بچه كوچك را وقف مسجد كردي، وقف خانه من كردي، من پيغمبر را وقف بچه تو مي‌كنم. تو كوچولو را وقف كن، من بزرگ را وقف مي‌كنم. تو بچه را وقف كن، بچه كه پيغمبر نشده، من پيغمبري مثل حضرت زكريا را وقف مي‌كنم. تو وقف آجر كن، من وقف آدم مي‌كنم. يعني هر كاري براي خدا كني، جواب بهترش را مي‌گيري. در دنيا هم همين است. يك تك سلول بده، يك نوزاد به تو مي‌دهم. يك دانه زير خاك كن، يك خوشه مي‌دهم. يك عذرخواهي كن، همه گناهانت را مي‌بخشم. خداي ما يك چنين خدايي است. خوب رفيقي است، اشتباه كرديم با ديگران رفيق شديم.

در دعاي الغوث، الغوث شب قدر مي‌گوييم: «يا نعم الرفيق» خدايا تو خوب رفيقي هستي. تا حالا كلاه سرت رفته است. خدا شهيد مطهري را رحمت كند. شهيد علامه آمده بود كاشان من خدمتش بودم. حدوداً چهل سال پيش بود. گفت: قرائتي اين دعا براي ماه رجب است، اما تو هر روز بخوان. گفتم: كدام دعا؟ «خَابَ الْوَافِدُونَ عَلَى غَيْرِكَ وَ خَسِرَ الْمُتَعَرِّضُونَ إِلَّا لَك‌» (بحارالانوار/ج95/ص389) باختند آنهايي كه با غير خدا معامله كردند.

وقتي مي‌خواستند هويدا را بعد از انقلاب اعدام كنند، شاه كه رفت، مثل هويدا و نصيري و دانه درشت‌هاي ديگر اعدام شدند. مصري‌ها مبارك را گرفتند، اما دانه درشت‌ها ماندند، دوباره دانه درشت‌ها سر باز كردند و كودتا كردند. وقتي خواستند هويدا را اعدام كنند، گفتند: حرفي نداري؟ يك چيز زشتي، من در تلويزيون نمي‌توانم بگويم. يك چيز زشتي به شاه گفت. گفت: شاه سگ‌هاي خانه‌اش را فراري داد، مرا فراري نداد. يعني عمري بله قربان گوي شاه بود، لحظه آخر هم به شاه فحش داد و رفت. تمام دوستي‌ها تبديل به فحش مي شود. قرآن مي‌گويد: تمام اينهايي كه قربانت بروم مي‌گويند، يك زماني به هم فحش خواهند داد. (الْأَخِلاَّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاَّ الْمُتَّقينَ) (زخرف /67) فقط آدم‌هاي با تقوا با هم رفيق هستند. «الْأَخِلاَّءُ» يعني خليل، خليل هم به معني دوست است. دوستي‌ها همه تبديل به دشمني مي‌شود. اينكه مي‌گويند: قمار حرام است، يكي از دلايلش اين است، دو تا قمار باز رفيق هستند، با هم مي‌نشينند، بازي مي‌كنند. اين مبلغي برنده مي‌شود. وقتي نشستند به هم علاقه داشتند، وقتي بلند مي‌شوند يكي نسبت به ديگري كينه دارد. چون پول اين در جيب او رفت. با محيت مي‌نشينيم و با كينه بلند مي‌شويم. اينكه مي‌گويند: با تجار رفت و آمد نكن، آدم وقتي با فقرا رفت و آمد مي‌كند، با علاقه خدا مي‌نشيند، با علاقه به خدا بلند مي‌شوند. اما وقتي خانه تاجر رفت و زندگي او را ديد، چنين مي‌كند. اوه… اوه… دو تا سوت مي‌كشد. با محبت خدا مي‌نشيند، با كينه خدا بلند مي‌شود. مي‌گويد: خدا چرا به او داد، به من نداد؟ نمي‌داند كه به اين هم يك چيزهايي داده است. او سرش را روي متكاي پر مي‌گذارد ولي خواب وحشتناك مي‌بيند. تو سرت را روي سنگ مي‌گذاري، يك خر و پفي مي‌كني انگار كاخ… ممكن است به او يك چيزهايي بدهد و به شما هم چيزهايي بدهد. منتهي ما معمولاً خوبي‌هاي آنها را مي‌بينيم و دردهايشان را نمي‌بينيم. چه گفتم؟

3- وقف حضرت مريم براي مسجد الاقصي

مادر مريم بچه‌اش را وقف كرد، خدا بزرگ وقف كرد. او وقف آجرها كرد، حضرت زكريا وقف آدم‌ها شد. او كوچك داد، خدا بزرگ تحويل او داد. گفت: زكريا تو فعلاً مسؤول تربيت بچه هستي. كم كم اين مريم بزرگ شد. چون خادم مسجد بود، يك پرده كنار مسجد دوخته بود و آويزان كرده بود كه (انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِها مَكاناً شَرْقِيًّا) (مريم /16)، «فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجاباً» يك پرده زده بود، پشت پرده زندگي مي‌كرد چون شبانه روز در مسجد بود. در آيه ديگر مي‌فرمايد: (مَكاَنًا قَصِيًّا) (مريم /22) اين يك فاصله‌اي بود. بالاخره حضرت مريم مثل اينهايي كه در مسجد معتكف مي‌شوند، در مسجد بود. يك روز پشت پرده ديد، يك مردي جلوي او آمده است. (فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَرًا سَوِيًّا) (مريم /17) مي‌دانيد چه مي‌گويم؟ بحث اين است خداوند ريز كار تولد عيسي را بيان كرده است و اين بيان‌ها يعني تجليل از مريم. چرا شما وهابي‌ها مي‌گوييد: در اسلام تجليل نيست. شيعه كه چراغاني مي‌كند مشرك است. اگر مي‌خواهيد وهابي‌ها را بشناسيد، يك چيزي بگويم يادگاري بماند. شايد هم از كسي ديگر نشنيده باشيد.

تاكنون ما نشنيده‌ايم كه يك وهابي يك اسرائيلي را بكشد! ولي هرچه بخواهيد شيعه را مي‌كشند. يعني معلوم مي‌شود ما نزد وهابي‌ها از اسرائيلي‌ها كمتر هستيم. موردي را بگوييد كه يك وهابي، يك اسرائيلي را كشته باشد. يعني همه مشركين ما هستيم و اسرائيلي‌ها موحد هستند كه شما كاري با آنها نداريد. جواب وهابي‌ها را مي‌دهيم. ما افتخار مي‌كنيم چراغاني مي‌كنيم، افتخار مي‌كنيم عزاداري مي‌كنيم.

«فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَرًا سَوِيًّا» مريم پشت پرده بود، ديد يك مردي جلويش آمد. گفت: آمدي چه كني؟ (قَالَتْ إِنىّ‌ِ أَعُوذُ بِالرَّحْمَانِ مِنكَ إِن كُنتَ تَقِيًّا) (مريم /18) اگر تقي، يعني تقوا داري، به خدا پناه ببر. چون خلوت با اجنبي است، شيطان گفته هركجا يك زن و مرد نامحرم بودند، سومي خودم هستم. وسوسه مي‌كند. آدم با تقوا بايد… اصلاً اگر در يك خانه بود. با يك خانم اجنبي، در خانه بسته باشد، شما حق نداري نماز بخواني. نمازت گير دارد. مگر اينكه آمد و رفت باشد. در خانه باز باشد. خلوت با اجنبي حرام است. تو مرد اجنبي پشت پرده چه مي‌كني؟ «أَعُوذُ بِالرَّحْمَانِ» پناه مي‌برم بر خدا، اگر تقوا داري، كنار برو. اين مرد گفت: نترس. من فرشته هستم، به صورت آدم درآمدم. آمدم تو را حامله كنم. نه با عمل زناشويي، با يك فوت! (قَالَ إِنَّمَا أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ) (مريم /19) من رسول رب هستم. من فرستاده خدا هستم. استغفرالله! مرد زناكار! من فرشته هستم. در اين قيافه اينجا آمدم. «لِأَهَبَ لَكِ غُلَامًا زَكِيًّا» آمدم به تو پسر زكي بدهم. اهل تزكيه و پاك بدهم. نترس، آمدم تو را حامله كنم.

ماجرايي كه مادري وقف مسجد مي‌شود. مي‌رود در مسجد مي‌ماند تا اين مادر بزرگ مي‌شود. يك فرشته‌اي به شكل آدم مي‌شود. اينها همه متن وحي است. حديث و تاريخ و شعر نيست. خواب و قصه نيست. متن قرآن است. فرشته به صورت انسان شد، پشت پرده جلوي مريم آمد، اين نقل‌ها كه مي شود تجليل از مريم هست يا نه؟ تجليل از عيسي هست يا نه؟ مي‌خواهد بگويد: مريم با فرشته حرف زد. مي‌خواهد بگويد عيسي يك وجود استثنايي در تاريخ است. مي‌خواهد بگويد: مريم پاك است. بچه را زاييد و بغل كرد، در جامعه آمد مردم به او گفتند: بچه كجا بوده؟ تو شوهر نكردي بچه داري؟ ( مَا كاَنَ أَبُوكِ امْرَأَ سَوْء) (مريم /28) پدرت بد نبود. تو چطور اين بچه را آوردي؟ (وَ مَا كاَنَتْ أُمُّكِ بَغِيًّا) (مريم /28) مادرت هم زناكار نبود. هم پدرت خوب بود و هم مادرت خوب بود. مريم بچه كجاست؟ گفت: كاش مرده بودم، اين تهمت‌ها را به من نزده بودند. (يا لَيْتَني‌ مِتُّ قَبْلَ هذا) (مريم /23) كاش خدا مرا مرگ داده بود. ( وَ كُنْتُ نَسْياً مَنْسِيًّا) (مريم /23) حالا چه كند؟ بدون شوهر بچه‌دار شده، مردم جامعه هم مي‌گويند: از كجا آمده، زناكار است نعوذ بالله!

4- تجليل خداوند از حضرت عيسي

(فَأَشَارَتْ إِلَيْهِ) (مريم /29) به عيسي اشاره كرد. گفت: از اين بچه بپرسيد. گفتند: ما با بچه حرف بزنيم؟ (قَالُواْ كَيْفَ نُكلَِّمُ مَن كاَنَ فىِ الْمَهْدِ صَبِيًّا) (مريم /29) چطور حرف بزنيم؟ اين در مهد و گهواره است. صبي و كوچك است. از بچه شيرخواره در گهواره چه بپرسيم؟ يك مرتبه بچه شيرخواره به دفاع از مادرش به زبان درآمد. گفت: (قَالَ إِنىّ‌ِ عَبْدُ اللَّهِ) (مريم /30) من بنده خدا هستم. «ءَاتَئنىِ‌َ الْكِتَابَ وَ جَعَلَنىِ نَبِيًّا» من كتاب آسماني دارم. خدا مرا پيغمبر قرار داده، مادر من پاك است. گفتگوي نوزاد در گهواره، حامله شدن زن بي‌شوهر توسط فرشته، گفتگوي خانمي با فرشته، اينها تجليل نيست؟ اي خوش انصاف‌ها خدا ريز زندگي مريم را گفته است. آيا اينها تجليل نيست؟ ما اگر مراسمي بگيريم و ريز زندگي زهرا را بگوييم، شرك است؟ خدا ريز زندگي مريم را گفته است. حالا ما هم جمعيت را جمع مي‌كنيم، شيريني مي‌دهيم، ريز زندگي زهرا را مي‌گوييم. ريز زندگي امام صادق را مي‌گوييم. زندگي حضرت مهدي را مي‌گوييم. در چراغاني‌ها، خاطرات و فضايل اينها را مي‌گوييم. شما به چه دليل مي‌گوييد: شرك است؟ يك وهابي جواب بدهد. من حرف‌هايم پخش مي‌شود. اخيراً حرفي زدم در صدها هزار موبايل هست. مي‌گويند: برويد جواب بدهيد.

در قرآن آياتي داريم مثلاً مي‌گويد: «كل من الابرار» يعني اينها همه از نيكان هستند. تجليل است. يا مي‌گويد: (نِعْمَ الْعَبْد) (ص /30) يعني آدم خوبي است. يا مي‌گويد: «كل من عبادنا» اينكه خداوند در قرآن مي‌فرمايد: (وَ يُطْعِمُونَ الطَّعام‌) (انسان /8) خود قرآن تجليل مي‌كند، مي‌گويد: اهل بيت يك شب رفتند افطار كنند، يتيم و مسكين و اسير آمدند، افطارشان را به اينها دادند، خودشان با آب افطار كردند. اين همه آيه در شأن اميرالمؤمنين است. حضرت علي(ع) كه جاي پيغمبر خوابيد، آيه آمد: (وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْري نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ) (بقره /207) ببين چطور علي جاي پيغمبر خوابيد؟ پيش مرگ پيغمبر شد كه پيغمبر مدينه برود. كه اگر پارچه را كنار زدند، پيغمبر را بكشند ديدند علي جاي پيغمبر خوابيده است. آيا ان آياتي كه در شأن حضرت علي است، تجليل نيست؟

5- تجليل خداوند از تلاش‌هاي هاجر

انسان واقعاً خيلي غصه مي‌خورد كه چطوري حساب كند. يك تجليل ديگر، آقاياني كه حج يا عمره رفتيد، دست هايتان را بلند كنيد، ببينيم. يا الله! خوب سي درصدي رفته‌ايد. آنها هم كه نرفتيد بشنويد. مكه يك ساختمان دارد چند برابر صحن جامع است، وسطش يك مكعب است طواف مي‌كنند، كنارش يك خيابان سر پوشيده چهارصد متري به نام سعي صفا و مروه است. چهارصد متر است هفت بار بايد بيايند و بروند. هفت تا چهارصد متر بايد بيايند و بروند. يعني دو هزار و هشتصد متر! در اين خيابان حدود چهل متر بين دو ستون است كه بايد هروله كنند، يعني هيجاني بدوند. قرآن مي‌گويد: (إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ) (بقره /158) سعي صفا و مروه جز شعائر خداست. اين علامت قدرت نمايي خداست. «فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما» كسي كه حج يا عمره مي‌رود، بايد بين سعي صفا و مروه طواف كند، برود و بيايد. منتهي طواف يعني طوري برود كه جاي اول باشد، حالا چه گردي، چه طولي، طولي هم بروي و برگردي چون سر جاي اولت هستي، طواف مي‌گويند. طواف يعني هر حركتي كه وقتي رفتي سر جاي اول برگردي. حالا چه گرد، چه طول! هركس مكه مي‌رود يا عمره مي‌رود، بايد سعي صفا و مروه اين 2800 كيلومتر را برود. آن چهل متر هم مستحب است هروله كنيم. چرا؟ (فَإِنَّ اللَّهَ شاكِرٌ عَليمٌ) (بقره /158) مي‌خواهم شكر كند. از چه كسي شكر كند؟ از زني كه اينجا هروله كرد. تا حدود صد سال ابراهيم(ع) بچه نداشت، بعد هم بچه‌دار شد، خدا گفت: بچه‌ات را در كوه‌هاي مكه بگذار و برگرد. نه آب، نه پرنده، نه مزرعه، نه درخت! گفت: خدايا زن و بچه‌ام را به دستور تو آوردم. گفتي: بياور، چشم! ابراهيم(ع) بچه را گذاشت و رفت، بچه تشنه شد، مادر بچه ديد يك نوزاد در كوه‌هاي داغ است و احدي نيست. پرنده، چرنده، خزنده، گياه، هيچي نيست. دويد روي كوه مروه رفت. ديد هيچكس نيست. روي كوه صفا رفت. هفت بار اين مسير را دويد، بلكه آب پيدا كند. به چهل متري كه مي‌رسيد، بچه‌اش در همين چهل متر بود. اينجا كه مي‌رسيد، مي‌ديد بچه تشنه است، مادر هم بالا مي‌پريد. تمام پولدارهاي تاريخ، سعي صفا و مروه مي‌رويد در اين چهل متري هيجاني عمل كنيد، ياد آنها كنيد تا خاطره هاجر فراموش نشود. اين تجليل نيست؟

يك لامپ روشن مي‌كنيم و از امام زمان مي‌گوييم بدعت است؟ يك لامپ روشن كنيم و از امام حسن و امام حسين بگوييم بدعت است؟ خدا همه پولدارها را آنجا كشيده، 2800 متر مي‌دوند، هفت بار چهل متر را مي‌دوند. چهل متر بايد هيجاني بدوي. چرا؟ چند هزار سال پيش يك مادر براي قطره آب هيجاني شد، شما بايد نقش او را بازي كني تا او فراموش نشود. اينها تجليل نيست؟

6- سلام خداوند بر پيامبران در قرآن

تجليل از پيغمبر، ما رو به پيغمبر مي‌ايستيم حرف بزنيم، وهابي‌ها مي‌گويند: رو به قبله شو. مي‌گويم: بابا پيغمبر است. مي‌گويد: پيغمبر… استغفرالله، استغفرالله! مي‌گويد: پيغمبر انگار سنگ است!!! پيغمبر انگار چوب است. «كانه خشب» يعني انگار چوب است. مي‌گوييم: پس قرآن كه بر پيغمبرها سلام مي‌كند، شما كه مي‌گوييد: قرآن را قيول داريم. (سَلامٌ عَلى‌ إِبْراهيمَ) (صافات /109) يعني سلام بر چوب! خوب ابراهيم هم مرده است. ( سَلامٌ عَلى‌ مُوسى‌ وَ هارُونَ) (صافات /120) آيه قرآن است، يعني سلام بر چوب و سنگ! شما خودتان كه بر پيغمبر سلام مي‌كنيد، در نماز مي‌گوييد: السلام عليك ايها النبي! يعني السلام عليك ايها الچُدن؟! السلام عليك ايها الآهن؟!

بيش از ده سال است كه آيت الله العظمي مكارم و آيت الله العظمي وحيد، و بسياري از آيات ديگر اعلام مي‌كنند، با سوادترين وهابي‌ها از روي ساعت ده دقيقه بيايند روي تلويزيون بحث كنيم. تا ببينيم چقدر آنها پوك هستند. پوك بن پوك بن پوك! پوك پسر پوك، پسر پوك! افتخار كنيم كه با امام حسن لذت مي‌بريم.

من پاكستان يك سخنراني كردم، حتماً اين را شنيده‌ايد. زياد گوش بدهيد، يك عده نشنيده‌اند. يك كنگره‌اي در پاكستان بود، به من گفتند: اينجا همه اهل سنت هستند. گفتم: ما با سني‌ها رفيق هستيم. برادر هستيم، چند ميليون سني در ايران است، الحمدلله درگيري نيست. وهابي‌ها غير سني‌ها هستند. آنها الآن مي‌گفتند: قرآن شيعه يك قرآن ديگر است. از بس مسابقات بين المللي آيات قرآن را در تلويزيون آوردند، گفتند: ببينيد قرآن ما يك واو و يك نقطه با قرآن سني‌ها فرق ندارد. اينها گفتند: قرآن شيعه يك قرآن ديگر است. آنها مي‌گفتند: شيعه نماز جماعت را قبول ندارند. جماعت‌هاي ما را ديدند و مقداري حيا كردند. بالاخره ما پاكستان رفتيم و گفتند: آقاي قرائتي حواست را جمع كن، اين جلسه مهم است. گفتم: چطور مهم است؟ گفتند: سني هستند. گفتم: باشند. ما با سني‌هاي ايران حرف مي زنيم، هيچ مشكلي هم نداريم. گفت: استاد دانشگاه هستند. گفتم: چه كسي را مي‌ترساني. من خودم پيشنماز دانشگاه تهران هستم. استاد نديده نيستم. گفتند: وهابي هستند. گفتم: اصلاً ما از بالاي ابرها حركت مي‌كنيم. اصلاً بحثي از شيعه و سني نمي‌كنيم. با سني‌ها برادر هستيم، با وهابي‌ها هم مخالف هستيم، ولي درگير نيستيم. من يك بحثي كردم كه شيعه و سني در آن نبود. قرآني بود. آنجا براي آنها خيلي درخشيدم. هر چند دقيقه يكبار كف مي‌زدند. هي دست زدند، من هم از بحث‌هاي صادراتي‌ام گفتم. مثل اينكه مهمان را اتاق مهمان خانه مي‌بري. من هم بحث درجه يكم را گفتم. هفتاد، هشتاد بحث درجه يك دارم، وقتي خارج مي‌روم، اينها را براي خارجي‌ها مي‌گويم. چون غريب هستند مي‌خواهم مزه‌اش را بيشتر بچشند. اينها هي دست زدند، يكي از اينها آخر جلسه نتوانست خودش را نگه دارد. بلند شد گفت: احسنت! گفت: حيف كه تو شيعه هستي. تو كه اينطور حرف مي‌زني چرا شيعه شدي؟ گفتم: من به تو مي‌گويم حيف سني هستي؟ بحث شيعه و سني نيست. سر سفره قرآن نشستيم، قبله ما يكي است. قرآن ما يكي است. روزه ما يكي است. چرا فتنه مي‌كنيد؟ ولي چون تو از شيعه بودن من غصه مي‌خوري، نگاه به ساعتت كن، يك دقيقه با ساعت ثابت مي‌كنم، چرا شيعه هستم. نه با تاريخ و شعر و خواب و خيال، با متن قرآن آن هم با آياتي كه همه عمل مي‌كنند. يك دقيقه ثابت مي‌كنم. اگر كسي جواب مرا داد، همين الآن سني مي‌شوم.

7- دلايل برتري مذهب اهل‌بيت بر ديگر مذاهب

ساعت گذاشتند. گفتم باسمه تعالي! تا پيغمبر بود شيعه و سني نبود. رهبر همه خود پيغمبر بود. ( لَقَدْ كانَ لَكُمْ في‌ رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَة) (احزاب /21) بعد از پيغمبر مسلمان‌ها دو فرقه شدند. يك گروه فقه‌شان را از اهل‌بيت گرفتند، اميرالمؤمنين و زهرا و بچه‌هايش، يك عده هم فقه‌شان را از چهار فقيه ديگر گرفتند. ابو حنيفه و مالكي و شافعي و حنبلي. من كه فكرم را از اهل بيت گرفتم، سه آيه قرآن بخوانم. قرآن راجع به اهل‌بيت نصفش را من مي‌گويم و نصفش را همه با هم بگوييد. قرآن راجع اهل‌بيت مي‌گويد: (وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً) (احزاب /33) اهل‌بيت معصوم هستند. هيچكس نگفته: «يطهركم» براي ابوحنيفي و شافعي و مالكي است. پس اهل‌بيت «يطهركم» دارد. شما نداري.

2- اهل‌بيتي كه من دينم را گرفتم قرن اول بودند، اما چهار فقيه و آيت الله شما قرن دوم هجري از مادر متولد شدند. اهل‌بيت يك قرن جلوتر هستند. قرآن يك آيه مي‌گويد. نصفش را من و نصفش را شما بگوييد. «وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ، أُوْلَئكَ الْمُقَرَّبُونَ» (واقعه/ 10 و11) يك قرن سابقه ما بيشتر است.

3- همه‌اهل بيت در راه خدا كشته شدند. يكي از اين آيت الله‌هاي شما كشته نشد. قرآن مي‌گويد: (وَ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدينَ عَلَى الْقاعِدينَ) (نساء /95) يك دقيقه من تمام شد. من شيعه هستم. فقهم را از كسي گرفتم كه 1- «وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً» 2-«وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ، أُوْلَئكَ الْمُقَرَّبُونَ» يك قرن جلوتر هستند. (قُتِلُوا في‌ سَبيلِ اللَّه‌) (آل‌عمران /169) دليل من اين است، حالا شما يك دليل بياور، به چه دليل؟ جلسه روي هوا رفت.

من چهل و چند سال است تبليغ مي‌كنم. جلسه روي هوا رفت. من 45 سال است تبليغ مي‌كنم. در اين 45 سال قله تبليغ من اين بوده است. يك جلسه‌اي همه استاد دانشگاه، همه سني و وهابي، هيچ جوابي نداشتند. افتخار مي‌كنيم. اصلاً با امام رضا حرف مي‌زنيم فوري جواب مي‌دهد. گاهي معجزه را كف دست آدم مي‌گذارد. طوري كه آدم يقين مي‌كند الله اكبر! خود خود خودش است.

شب نيمه شعبان مدينه بودم. يك فندق الدخيل داريم، طبقه پايينش همكف و مغازه بود. طبقه دوم غذاخوري، از دو به بالا مسافرهاي مختلف كشورها بود. ما شب نيمه شعبان عمره بوديم، رفتيم طبقه دوم غذا خورديم، با خودم گفتم: قرائتي يك كاري كن. گفتم: پايين بروم مقداري پيراهن و زير پيراهني و خودنويس بخر، براي آشپزها ببر. بگو: امشب نيمه شعبان است، تولد امام زمان است، عيدي من به شما. گفتم: فكر خوبي است. تا تصميم گرفتم اين كار را كنم، يادم آمد پول ندارم. پولم تمام شده بوده يادم نبود. زمان شاه يك چنين صحنه‌اي براي من پيش آمد، لباس نو پوشيدم از قم به تهران بيايم. در اتوبوس كه نشستم، شاگرد شوفر گفت: آقايان كرايه‌هايشان را حاضر كنند. من دست كردم ديدم اِ، قباي نو پوشيدم و پول در آن نگذاشتم. دويدم گفتم: آقاي راننده مرا سريع پياده كن. گفت: چه شده؟ گفتم: من قباي نو پوشيدم، پول نگذاشتم. گفت: نمي‌خواهد پول بدهي، مهمان من باش. گفتم: آخر من تهران هم پياده شوم، اول بدبختي من است. يا همين‌جا پياده كن يا خرج تهران را هم بده. اين يك خرده نگاه كرد و خرجي تهران را هم به ما داد. (خنده حضار) شما نمي‌دانيد آخوند چه موجودي است؟!

فيلم مارمولك را نشان دادند. من گفتم: فيلم مارمولك عيبي ندارد. در سمينار حج 1400 روحاني سر من ريختند، كه فيلم مارمولك توهين به روحانيت است. گفتم: بگذار روحاني با يك مارمولك از بين برود. مارمولك يك حيوان كوچك است. يك نهنگ هم يك آخوند را خورد، حضرت يونس را پس داد. (خنده حضار) مگر آخوند…

تصميم گرفتم برگردم، متوجه شدم پول ندارم. ولي حالم گرفته شد. گفتم: يا امام زمان! مي‌خواستيم شب نيمه شعبان يك كاري كنيم، حالا پول ندارم هيچي. لبم هم تكان نخورد، فقط حالم گرفته شد. در دلم گفتم: چرا چنين شد. نمي‌دانم چند دقيقه شد؟ پنج دقيقه كمتر يا بيشتر، نمي‌دانم. فوري كسي آمد كنار من نشست. شايد زير بيست دقيقه شد. يك كسي آمد كنار من گفت: حاج آقا، آشپزها مي‌آيند از شما تشكر كنند، هيچي نگو. گفتم: آشپزها براي چه از من تشكر كنند؟ گفت: من آنجا غذا مي‌خوردم. به دلم افتاد پايين بروم چند تا پيراهن و زير پيراهني و خودنويس بخرم، نزد آشپزها بروم، بگويم: نيمه شعبان است، تولد امام زمان است، اين عيدي شما باشد. اگر بگويم: من عيدي دادم، مي‌گويند: يك زوار داد. گفتم: به اسم تو و نيت تو بدهم، كه اينها بفهمند قرائتي پيراهن داده، خوشحالتر شوند. من به نيت تو اين كار را كردم. اگر آمدند تشكر كنند، نگو: چه پيراهني، چه پولي! آنوقت به من مي‌گويند: دروغگو! من گفتم: يا حجة بن الحسن! اي امام زمان تو چه كسي هستي؟ من نه تكان خوردم. نه پول خرج كردم، هيچ اقدامي نكردم فقط نيت كردم. به احترام تولد تو من پيراهن به آشپزها دادم. اين آدم كه بود. پدر و مادرش چه كسي هستند؟ من در عمرم اين را نديده بودم. اين چطور همين الآن به ذهنش آمد؟ چرا همين مغازه‌هاي پايين، چرا پيراهن و زير پيراهني؟ چرا نگفت: يك لباس ديگر؟ چرا خودنويس؟ چرا به آشپزها؟ چرا به گروه ديگر نداد؟ چرا قرائتي؟ من خودم مي‌دويدم اين كار را مي كردم، شايد نيم ساعت مي كشيد. اين در بيست دقيقه اين كار را انجام داد. امام زمان اين است.

اگر ما يك لحظه با حضرت مهدي گره بخوريم، چه مي‌كند؟ ما باختيم كه با غير خدا رفيق شديم. «خَابَ الْوَافِدُونَ عَلَى غَيْرِكَ وَ خَسِرَ الْمُتَعَرِّضُونَ إِلَّا لَك‌» باختند آنهايي كه با غير خدا رفيق شدند. افتخار مي كنيم شيعه هستيم و براي امام حسن و امام حسين جشن مي‌گيريم. وهابي‌ها چيزي براي گفتن ندارند. چند سال است مراجع تقليد ما دعوت مي‌كنند كه بياييد در تلويزيون بحث كنيم. هرسال هم كه من مكه مي‌رفتم، هرسال بعثه مقام معظم رهبري اعلام مي‌كرد كه باسوادترين علماي وهابي در تلويزيون بيايد، با هم صحبت كنيم. هيچكس حاضر نيست بيايد. يك اسرائيلي را نكشتند ولي هزاران شيعه را مي‌كشند.

خدايا اگر قابل هدايت هستند، هدايت بفرما. اگر قابل هدايت نيستند، همه طرح‌ها كه عليه اسلام و مسلمين هست، اگر طراحش قابل هدايت است، هدايت كن، اگر قابل هدايت نيست خودت جوابشان را بده. به شب قدر نزديك مي‌شويم. هرچه شب قدر براي خوب‌ها مقدر مي‌كني براي ما مقدر بفرما. مزه قرآن را به ما بچان و توفيق بده به نسل‌هاي آينده بچشانيم. اگر مزه قرآن را چشيديم، ديگر كتاب‌هاي ديگر نمي‌خوانيم.

مادر موسي، موسي را در جعبه انداخت، و جعبه را در آب انداخت. خدا گفت: شيرش بده، در جعبه بگذار و در آب بيانداز. فرعون جعبه را گرفت، هرچه دايه آمد، سينه را نمكيد. كسي كه شير مادر خورد، سينه دايه‌ها را نمي‌مكد. كسي كه مزه قرآن و نهج‌البلاغه را چشيد، ديگر بسياري از كتاب‌ها براي او مزه ندارد. ما هنوز شير قرآن را نچشيديم. خدايا مزه قرآن را به ما بچشان.

«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»

نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 795
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست