نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 797
1- موسی در پی خضر، برای رشد علمی 2- نماز برای خدا، یا رونق کار دنیا؟ 3- علوم الهی در کنار علوم تجربی 4- تلاش از ما، توفیق از خدا 5- انجام کارهای خیر، با لطف و عنایت الهی 6- شهامت در صداقت 7- مردمی بودن، در عین عالم بودن
موضوع: تحصیل برای کسب علم یا اخذ مدرک؟ تاريخ پخش: 28/10/96
بسم الله الرحمن الرحيم «الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي»
بحث ما در مورد تعلیم و تربیت است که شامل همه محصلین، اساتید، طلاب، دانشجوها و همه امت میشود. تحصیل هیچوقت از هیچکس جدا نیست. ما خیال میکنیم یک مدرکی گرفتیم و مطالعه را کنار میگذاریم، نه! حدیث داریم امام صادق فرمود: هر شب جمعه باید علوم ما اهلبیت اضافه شود و اگر ما امام صادقها شبهای جمعه علممان زیاد نشود، به روغن سوزی میافتیم. عربیاش را بخوانم «لو لم نزد» یعنی اگر زیاد نشویم «فی کل لیلة الجمعه» اگر در هر شب جمعه برعلم ما افزوده نشود، «لَنَفِدَ مَا عِنْدَنَا» (بحارالانوار، ج26، ص90) به روغن سوزی میافتیم. بنابراین کسی نگوید من دیگر درسم را خواندم و زحمتم را کشیدم و این حرفها…
1- موسی در پی خضر، برای رشد علمی
خود را فارغ ندانیم. خدا به موسی میگوید: نزد خضر برو و از او چیز یاد بگیر. قرآن قصهاش را نقل کرده است. اینها رفتند مجمع البحرین، علامتی هم بر آنها قرار داده شد ولی اینها به آن منطقه رسیدند، علامت از ذهنشان پرید. ریز آن را نمیخواهم بگویم… به موسی گفت… صلواتی بفرستید. (صلوات حضار) به موسی گفت: اجازه میدهی… ببخشید موسی به خضر گفت: اجازه میدهی؟ «هل نتبعک» آیا من تابع تو باشم؟ اجازه میدهی عقب شما جزء هیأت همراه باشم بلکه چیزی یاد بگیرم. گفت: میخواهی هیأت همراه من باشی باش اما به شرطی که هرکاری کردم تحمل کنی. گفت: چشم! سوار کشتی شدند، موسی و خضر سوار کشتی شدند، خضر شروع به سوراخ کردن کشتی کرد. موسی گفت: کشتی را سوراخ میکنی، آب میآید غرق میشویم. گفت: نگفتم چیزی نگو. از کشتی پیاده شدند، داشتند میرفتند. یک پسر نوجوانی بود، خضر گرفت او را کشت. گفت: چرا بچه بی گناه را کشتی؟گفت: نگفتم: چیزی نگو؟ وارد یک روستا شدند، گرسنه بودند. غذا خواستند. هیچکدام از مردم روستا یک تکه نان به این دو تا پیغمبر ندادند. عجب روستایی، عجب آدمهایی! به دیواری رسیدند دیدند دارد خراب میشود. خضر گفت:بیا این دیوار را صاف کنیم. موسی گفت: این مردم یک تکه نان به ما ندادند. بنایی مفت و عملگی مفت؟! گفت: من تحمل ندارم خداحافظ! گفت: بیا برایت بگویم. کشتی را سوراخ کردم برای اینکه کشتیهای سالم را میگرفتند. من میخواستم این کشتی را عیبدار کنم که دزدها و طاغوتها کشتی را نگیرند. اما آن بچه اگر بزرگ میشد پدر و مادرش را منحرف میکرد. خدا به من دستور داد این بچه را بکشم و به جای او خدا اولاد دیگری به آنها میدهد. ولی در عوض پدر و مادر سالم میمانند. این بچه به قدری خطرناک است که پدر و مادر را منحرف میکند. اما دیوار، مؤمنی از دنیا رفته، مقداری گنج داشته و زیر دیوار گذاشته است. وصیت کرده بچههایش وصیتنامهاش را بخوانند، طبق آدرس زیر دیوار بروند و گنج را بردارند. اگر ما نمیساختیم این خرابی دیوار باعث میشد گنجها لو برود و دیگران ببرند. این قصه مفصل است و پر از نکته هست. ولی آن مقداری که در جلسه بیست، سی دقیقهای ما هست این است که: 1- همه باید در فکر تحصیل باشیم. این یک درس است. درسهایی که تا به حال خواندید طوری نیست. برای مدرک است. این مدرکها مثل کش لباس است. کش لباس لازم است چون لباس کش نداشته باشد، بند نمیشود. کش برای بعضی لباسها لازم است. اما کش ارزشی ندارد. شما هرجا میروی یک مدرک، باید یک لیسانسی، فوق لیسانسی، دیپلم یا فوق دیپلم داشته باشید. این درسها را برای مدرک بخوانید اما علم در اینها نیست. اینها راهی است که باز شود برای اینکه حال وقت… این مسأله مهمی است. از این به بعد اگر مطالعه کردی ارزش داری. تا حالا که درس خواندی برای مدرک بوده است.
2- نماز برای خدا، یا رونق کار دنیا؟
یک کسی عاشق دختر شاه شد. گفتند: شاه که دخترش را به تو نمیدهد. گفت: چه کنم؟ من عاشق شدم. یک نفر دلش سوخت و به این گفت: بیرون شهر برو و در غاری مشغول عبادت شو. گاهی شاه برای گردش بیرون شهر میآید. من که همراه شاه هستم میگویم: جوانی در غار مشغول عبادت است. برویم او را ببینیم. بعد هم به او میگویم: تو شاه هستی. یک خانه برایش بخر و دخترت را به او بده و او را از زندگی ضعیف نجات بده. گفت: باشد چون عاشق است! رفت در غار و مشغول عبادت شد. مدتی گذشت و شاه به قصد تفریح بیرون شهر آمد، همراه شاه گفت: این جوان اینجا عبادت میکند، برویم او را ببینیم. شاه را برداشت و دم غار آمد. گفت: اعلی حضرت تشریف آورده است. این اصلاً نگاه نکرد. «السلام علیکم و رحمة الله و برکاته» دوباره گفت: الله اکبر! یک دقیقه ایستادند، دو رکعتی سوم… الله اکبر! خسته شدند و گفت: برویم. این دلال ناراحت شد که من با یک زحمتی شاه را جلوی غار آوردم، این اعتنا نکرد. مگر دخترش را نمیخواستی؟ دعوا کرد. گفت: چرا؟ گفت: راستش تا آمدن شاه برای دختر شاه نماز میخواندم. وقتی دیدم نماز قلابی، آخر نماز برای خدا نبود و برای دختر شاه بود. وقتی دیدم نماز قلابی اینقدر زور دارد که شاه را به غار میکشد، دیدم شاه دم غار آمد برای نماز قلابی من، گفتم: چرا برای حقیقی نماز نخوانم؟ از آنوقت تصمیم گرفتم نمازم حقیقی باشد. این جملهی حکیمانهای است. هیچکس خودش را فارغ نداند. آن درسهایی که تا حالا خواندی برای مدرک بوده است. دست شما درد نکند، انشاءالله مبارک است. اما چند کتاب برای علم خواندی؟ آقای لیسانس، فوق لیسانس، حجت الاسلام، چند تا کتاب را از روی عشق به علم خواندی؟ آنهایی که از روی عشق به علم است مهم است. آنهایی که در فشار و رودروایسی و ترم و نمره و مدرک است، من گفتم: ادارهای ظهر که نماز میروند، اینها را جزء دین حساب نکنید. اذان میگویند در اداره، صبح تا حالا در اتاق نشستید خسته شدید. به اسم نماز میرود یک آبی به صورتش میزند و خم و راست میشود و برمیگردد. اگر این کارمند دولت غروب که در خانه هست، صدای اذان را شنید به مسجد محله رفت، این دلیل بر دینش است. این علامت دینش است. ظهر اگر نماز نرویم، لو میرویم میگویند: فلانی نماز نمیآید. فردا سیاسی عقیدتی تو را میگیرد. یا انجمن اسلامی یا حراست، بالاخره اگر ظهر نماز نروید لو میروید. نماز ظهر را جزء دین حساب نکنید. آن کسی که بلند میشود میرود از خانه آن جزء دین است. مسأله مهمی است. قدیم در جنگها برده که میگرفتند، هر بردهای هنر داشت گرانتر بود. یکی رفت برده بخرد دید این برده خیلی گران است، گفت: این نجار است، قصاب است، خیاط است، چه هنری دارد اینقدر گران است؟ گفتند: این تشنه شناس است. گفت: یعنی چه؟ گفت: به کسی نگاه کند میگوید: این تشنه است. این تشنه است. طرف پولدار بود گفت: این یک حق فنی دارد. علم جدیدی است. یک پولی داد و برده را خرید. شام و نهاری درست کرد. غذای چرب و شور فراهم کرد. آب هم نگذاشت. مسئولین کشوری و لشگری جمع شدند، غذا خوردند، یکی یکی تشنه شدند. غذای چرب و شور! یکی گفت: آقا آب، ایشان رفت نگاه کرد گفت: دروغ میگوید. از آن طرف سفره یکی نگاه کرد گفت: آب! باز نگاهش کرد و گفت: دروغ میگوید. همه با هم گفتند: آب آب آب! گفت: دروغ میگوید، جو سازی است، مقاومت کن. یک نفر گفت: مرگ بر تشنه شناس! خودش لیوان را برداشت و رفت آب بخورد. گفت: این تشنه است. او که مینشیند و میگوید: آب، هنوز تشنه نیست. آن کسی که بلند شد حرکت کرد، تشنه است. این درسهایی که برای مدرک خواندید، بد نیست. نمیگویم بد است، خوب است. این درسها برای مدرک است و بد نیست. اما بعد از مدرک چند تا کتاب مطالعه کردی؟ سلامهایی که میکنیم، مدیر کل است، رئیس است، همکار است، رفیق است، همسایه است، چند تا سلام به یک آدم گمنام و ناشناس کردی؟ باید آنها را حساب کرد. یکوقت آدم دو میلیون سلام میکند یکی به درد نمیخورد. همه باید به فکر علم باشیم حتی موسی. به علوم ظاهری اکتفا نکنیم.
3- علوم الهی در کنار علوم تجربی
در دنیا غیب هم هست. «بسم الله الرحمن الرحیم» سوره بقره «الم، ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُدىً لِلْمُتَّقِين» متقین، «الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُون» (بقره/3) ایمان به غیب مسأله مهمی است. خبرهایی هم هست، فقط علم ظاهری نیست. موسی فکر میکرد پیغمبر اولوالعزم است و همه چیز بلد است. نه! خضر یک چیزی بلد است که موسی هم بلد نیست. میداند این پسر سیزده ساله بزرگ شود، پدر و مادرش را کافر میکند. میداند در مسیر دریا یک کسی کشتیهای سالم را میگیرد و باید سوراخ کند. به علوم ظاهری اکتفا نکنیم. یکی هم اینکه ما به سراغ معلم برویم. یعنی موسی بلند شد آمد خضر را پیدا کرد. یکی اینکه در راه تحصیل باید زحمت بکشید. «لَقَدْ لَقِينا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً» (کهف/62) راه را گم کردند، مقدار زیادی راه رفتند، دوباره برگشتند. موسی گفت: پیر ما از این سفر درآمد. ملاقات کردیم از این سفر «نَصَباً» سفر سختی بود. یعنی برای تحصیل علم سختی را تحمل کنید. یکی دیگر اینکه تحصیل را وابسته به کلاس و درس ندانیم. خیلی وقتها آدم با یک ملاقاتی با یک عالم ربانی و یک دانشمند فرهیخته ملاقات میکند که ملاقاتش اثر سازنده دارد. کلاس نیست، درس نیست اما یک برخورد میکند که این برخورد سرنوشت طرف را عوض میکند. درس را فقط برای کلاس ندانید. یکی اینکه تفاوت ظرفیتها را جدی بگیرید. یعنی موسی ظرفیت خضر را نداشت، حضرت خضر یک کارهایی میکرد و موسی جیغ میزد. چرا کشتی را سوراخ کردی؟ چرا بچه بی گناه را کشتی؟ چرا دیوار خرابه را برای قریهای که یک تکه نان به ما ندادند، بنایی مفت میکنی؟ «لَوْ شِئْت» اگر هم میخواستی بنایی کنی «لَاتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْراً» (کهف/77) پول میگرفتی. مردمی که نان ندادند بخوریم، بنایی مفت کنیم؟ یعنی ظرفیت افراد فرق میکند. یک کسی ظرفیت دارد و یک کسی ظرفیت ندارد. گاهی یک سؤالی میکنند از من که امامان علم غیب دارند یا نه؟ چون هم روایات و آیات میگوید: دارند. هم روایات میگوید: ندارند. «لا اعلمُ الغیب» من غیب بلد نیستم. از آن طرف میگوید: «تِلْكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْك» (هود/49) یک آیه میگوید: غیب یاد تو دادم، یک آیه میگوید: تو غیب بلد نیستی. بالاخره بلد هستیم یا بلد نیستیم. جوابش این است که امامان ما، این شش جواب دارد. یکی این است که امامان ما با آدمهای مختلفی برخورد میکنند. بعضی طرف ظرفیت ندارد. اگر یک چیزی را ببیند، میگوید: اوه، این خداست. یعنی یک معجزه و علم غیب از امام ببیند، امام از مقام امامت بالاترش میکند. غلو میکند. بعضیها ظرفیت دارند و بعضی ظرفیت ندارند. گاهی وقتها باید گفت: ندارم. گاهی باید گفت: دارم. باید دید طرف چه کسی است. یکوقت خانم به شما میگوید: یک پولی بده. یکوقت میگوید: چه شوهری گرفتیم، چه زندگی؟ گدا و فقیر و بخیل! یعنی میبینی تحقیرت میکند. میگویی: من فقیر هستم؟ بیا این پول! پول را میریزی. چرا؟ چون داشت شما را تحقیر میکرد و شما آنجا پول را نشان دادی. گاهی میگوید: این همه پول داری بده. میگوید: برای من نیست. امانت است! برای من نیست. طرف فرق میکند. ظرفیت موسی نمیکشید و ظرفیت خضر میکشید. ما ظرفیتها را باید… گاهی وقتها یک چیزی را آدم نباید به کسی بگوید. «لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُم» (مائده/101) همه چیز را صلاح نیست بدانید. بعضی چیزها را اگر بدانی ظرفیت… الآن وزیر بازرگانی یا کشاورزی بیاید بگوید: تا چهار روز دیگر بیشتر گندم در سیلوها نداریم. نباید بگویی و مردم نباید بفهمند. اگر بفهمند همین امشب در نانوایی چاقو کشی میشود. گندم ندارید یک جور تهیه کنید. بخرید و ببرید. چرا به مردم اطلاع رسانی میکنید؟ اگر مردم بدانند در سیلوها سه روز دیگر بیشتر گندم نیست همین امشب دعواست. خودمان 24 ساعته قحطی ایجاد میکنیم. بعضی حرفها را نباید به دختر گفت. بعضی حرفها را نباید به همسر گفت. نباید به شوهر گفت. ظرفیتها فرق میکند. میگویند: هر دروغی حرام است اما گفتن هر راستی واجب نیست. در تعلیم و تربیت چند نکته گفتیم؟ 1- همه باید به فکر تحصیل باشند. حتی پیغمبر اولوالعزم مثل موسی باید دنبال تحصیل برود. به علوم ظاهری اکتفا نکنیم. غیر از این علوم، علوم دیگری هم هست. ما به سراغ معلم برویم. در راه تحصیل رنج و زحمت را تحمل کنیم. تحصیل وابسته به مکان و کلاس و سالن آمفی تئاتر و اردو نباشد. تفاوت ظرفیتها را بدانیم. باسواد ترین مردم چه کسانی هستند؟ حدیث داریم «اعلم الناس» باسوادترین مردم کسی است که علم مردم را به علم خودش اضافه کند. بهترین مهندس ما کیست؟ کسی که معماری قدیم را بلد باشد و برجهای امروزی هم اضافه کند. اینهایی که برج میسازند و گنبد نمیتوانند بسازند. بهترین پزشک ما کسی است که طب قدیم را بلد باشد و طب جدید را هم اضافه کند. الآن پزشکان ما بعضیهایشان از طب قدیم خبر ندارند. [صدای زنگ موبایل] منتظریم موبایل خاموش شود… صلواتی بفرستید… (صلوات حضار)
4- تلاش از ما، توفیق از خدا
توفیقات را از خدا بدانید. سلیمان گفت: «هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي» (نمل/40) یعنی اینکه خدا به من داده فضل خداست، اما وقتی به قارون گفتند: تو این همه پول داری به فقرا بده. خدا به تو داده احسان کن، «أَحْسِنْ كَما أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْك» (قصص/77) خدا به تو داده، تو قارون پولدار هستی، به فقرا بده. گفت: خدا به من نداده است. خودم پیدا کردم، «إِنَّما أُوتِيتُهُ عَلى عِلْمٍ عِنْدِي» (قصص/78) «علمٍ عندی» یعنی یک علمی دارم سلولهای مغز من، هوش من، استعداد من در شرایطی است که پولدار شدم. «علمٍ عندی» قارون میگفت: «عندی» سلیمان میگفت: «ربّی» هردو در قرآن است. یکبار دیگر بخوانم. اگر کمک کنید تشکر میکنم. «هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي» این حرف سلیمان است. قارون میگفت: «إِنَّما أُوتِيتُهُ عَلى عِلْمٍ عِنْدِي» او میگفت: ربی و او میگفت: عندی! گاهی وقتها افرادی نماز شب میخوانند. ختم صلوات، قرآن، کمک به فقرا میکنند. این فکر میکند مثلاً حالا که چند تا مستحب میکند آدم خوبی است. من دیدم روایتی را که ولی خدا نافله میخواند، میگوید: خدایا درست است نماز شب خواندم، اما میدانی چقدر کارهای خلاف کردم که این نافله جبران آن را نمیکند. گیرم یک دعایی کردی و یک حالی و یک اشکی هم ریختی، اشکی که ریختی چند دقیقه شد؟ زمانهای غفلت تو چند ساعت شد؟ دو دقیقه، ده دقیقه توجه داشتی دهها ساعت غافل بودی. یک عدس در دیگ بزرگ، یک اخلاص در همه کارها…
5- انجام کارهای خیر، با لطف و عنایت الهی
تازه نماز شب خواندی، میشود بگویی: چه چیزی از خودت بود؟ از خواب بلند شدی، از خدا بود. چون میتوانستی بخوابی و بلند نشوی. بلند شدی حافظهات دستت بود، میتوانستی بلند شوی و ندانی چه کنی. ممکن است حمد و سوره یادت برود. ممکن است آب نباشد وضو بگیری. قبله را فراموش کنی. یعنی حتی اگر توفیق هم داریم، چه چیزی از شما بود؟ زمانش، مکانش، حافظه اش، عقلش، خواب و بیداریاش، توفیقش، ما وقتی بلند میشویم میگوییم: «بحول الله و قوته اقوم و اقعد» بلند میشوم چون تو کمک من میکنی. مینشینم چون تو کمک من میکنی. وقتی عبادت میکنیم از خودمان چیزی نداریم و همه از اوست. یک کسی خدا رحمتش کند، خانه ساخته بود. میگفت: خدایا سایهی گچهای خانه را از سر من کم نکن. گفتیم: چرا به گچها دعا میکنی؟ گفت: هر آجری را از کسی قرض کردم. همه خانه نسیه است. این گچها آجرها را نگه داشته و به هم چسبانده است. اگر این گچها نباشد هر آجری نزد صاحبش میپرد. حالا ما حالت گچ داریم. توفیقی شد خدمتی کردیم. مثلاً مبلغی به فقیر دادیم، چقدر مبلغ خرج خودت کردی. کلی پول خرج خودت میکنی، حالا پول مختصری هم به فقیر میدهی. این پیش پولهایی که خرج خودت میکنی، با هرکسی حرف میزنیم حواس ما جمع است. فقط تا میرویم بگوییم: الله اکبر! حواس ما پرت میشود. پنج دقیقه نماز میخوانیم، من واقعاً خجالت میکشم. انشاءالله که دروغ نمیگویم. نگاه میکنم من در تلویزیون حرف میزنم، خدا میلیونها قلب را در اختیار من گذاشته است. میلیونها قلب، میلیونها چشم، میلیونها گوش، میلیونها ساعت، میلیونها شب و روز، همه را خدا در اختیار من گذاشت و من در تلویزیون حرف بزنم. آقای قرائتی خودت دو رکعت نماز خواندی دلت با خدا باشد؟ خدا دل مردم را در اختیار تو گذاشت، تو دلت را در اختیار خدا گذاشتی؟ دو رکعت نماز خواندی که خودت به خودت نمره بدهی؟ شرمنده! اگر فکر کنیم غرور… یعنی فکر این نعمتها را بکنیم دیگر فکر نمیکنیم…. من به فلانی جهیزیه دادم، به فلانی وام دادم، فلانی را مهمان کردم. یعنی یک مقدار غفلتها را نگاه کنیم. به قول همان امام میگوید: ببین چقدر کارهای واجب را انجام ندادم، حالا یک کار مستحبی هم انجام دادیم. چون گاهی وقتها غرور ما را میگیرد و فکر میکنیم خیلی کار مهمی است. توفیقات را از خدا بدانیم.
6- شهامت در صداقت
با شهامت باشیم. ما خیلی وقتها ترسو هستیم. یعنی جرأت نمیکنیم بگوییم: این از من بهتر است. اشکال دارد بگوییم: این از ما بهتر است؟ نمیگوییم. یک پزشکی بگوید: آن پزشک از من بهتر است. استاد بگوید: فلانی از من بهتر است. به یک خانم بگویی: آش فلانی از تو بهتر است! میگوید: آش من بد بود؟! یک شب زمستانی دعوا میکنیم که چرا گفتیم: فلانی آشش خوب بود. اگر آش خوب خوردیم بگو: هوم… بگویی: آشش خوب بود فتنه میشود. فقط تحمل میکنند بعضیها که بگوییم: حضرت زهرا یک کمی از شما بهتر بود. اینجا تحمل میکنند وگرنه مگر میشود… قرآن میگوید: به موسی گفتیم: نزد فرعون برو. گفت: بیان هارون از من بهتر است. «هارُونَ أَخِي» (طه/30) هارون برادرم است. «هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي» (قصص/34) بیانش فصیح است. اگر بناست من با فرعون صحبت کنم، هارون بیانش از من بهتر است. چه اشکال دارد پیغمبر اولوالعزم مثل موسی گفت: هارون بیانش از من بهتر است. ما تحمل نمیکنیم بگوییم: چه کسی از ما بهتر است. نمیگوییم: چه کسی از ما بهتر است. با شهامت باشیم. اگر چیزی را فراموش کردی، بگو: فراموش کردم. یادم رفت! یک کسی رفت سخنرانی کند، گفت: امام فرمود: دو غذا را بخورید هرگز فراموش نمیکنید. یکی از غذاها را راوی یادش رفت و یکی را هم من یادم رفت. پس هیچی بیا پایین! بگوییم: فراموش کردم. بلد نیستم، این از من بهتر است. باید شهامت داشته باشیم. این صداقت را به مردم تزریق کنیم. در خانه مادر بگوید: من گوشت را سوزاندم، معذرت میخواهم. پدر بگوید: من باید این کار را بکنم، نکردم، معذرت میخواهم. بچه اینها را یاد میگیرد. صداقت را یاد میگیرد. گاهی هم باید یک حرف حقی را زدی پایش بایستی. گاهی حرفها تلخ است و افرادی ناراحت میشوند. ولی بعضی جاها باید گفت، در قرآن داریم «وَ يَقْتُلُونَ الْأَنْبِياء» (آلعمران/112) «وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّين» (بقره/61) گاهی پیغمبرها شهید میشدند. در راه یک کلمه حق، اینطور نیست که ما… آخر حرف روی حرف بزنیم، وقت ما از بین میرود. پول از بین میرود، ایشان از ما ناراحت میشود. اگر… گاهی وقتها فتنه میشود آن فتنهها فرق میکند. باید دید امر به معروف و نهی از منکر چقدر میارزد و فتنهاش چقدر. گاهی وقتها مثلاً کسی در حدی است که گناه معمولی میکند. این گناه معمولی را بگویی، یک فتنه است و نمیارزد. اما گاهی وقتها فتنه طوری است که امام حسین هم شهید شود، ارزش دارد. مثل وجود بنی امیه و یزید، وجود یزید منکری است که برای اینکه یزید را حذف کنیم… مثل برداشتن شاه، شاه یک منکری بود که برای حذف شاه هرچه جوان کشته شود، امام میگوید: طوری نیست. شاه منکر است و باید برود. صدام منکر است باید جلویش بایستید. وگرنه در شهر و روستا و خانه ما میآید. بعضی منکرات میارزد ولو آدم کشته شود. بعضی منکرات نه، به… حالا یک کلمه بگویی، دو قبیله، دو فامیل، به آن نمیارزد. اعتماد به نفس داشته باشد. آرامش داشته باشد. استرس نداشته باشد. حضرت زینب کبری در سخنرانیاش به یزید در کوفه و شام گفت: یزید فکر نکن حسین را کشتی تمام شد! تو خیلی آدم پستی هستی. جملهاش این است «انی» من که زینب هستم، «لاستصغر قدرک» صغیر یعنی کوچک، «استصغر» یزید قدر تو پیش من خیلی کم است. تو پیش من ارزشی نداری. خیلی مهم است یک زن در کربلا صحنه را دیده است، برادرهایش، پسرهایش، فامیلهایش همه شهید شدند. اسیر شده و تازه در دربار شام به یزید میگوید: خیلی کوچک هستی. من تو را کوچک میدانم. اینها… گاهی وقتها پدر ترسو و مادر ترسو است. اعتماد به نفس نداریم. آقا اشتباه کردم. حق با این است. او از من بهتر است. اینها چیزهایی است که… چند تا استاد دانشگاه داریم که سر کلاس میگوید: دانشجو، من این را بلد نیستم. پزشک بگوید: بیمار عزیز من این مرض را تشخیص ندادم. یک بازاری بگوید: اگر این جنس را میخواهی فلان مغازه این جنس را دارد. من ندارم. نه! من ندارم ولی نمیگوید فلانی دارد. چون اگر بگوید: فلانی دارد میرود سراغ او و او پولدار میشود. برای اینکه او پولدار نشود نمیگوید: او دارد. خوب تو که نداری بگو. میگوید: من آن جنس را ندارم. نمیتوانی بگویی فلانی دارد؟ بگویم فلانی دارد میرود از او میخرد و پولدار میشود. خیلی ضعیف هستیم. بشر در اینها مانده است. وگرنه بشر هم آپولو ساخت، هم اف شانزده ساخت، هم اف چهارده ساخت، همه چیز ساخته و خودش را نتوانسته بسازد. همه چیز را ساخته است. خودش را نتوانسته بسازد.
7- مردمی بودن، در عین عالم بودن
در تعلیم و تربیت مردمی بودن، در قرآن یک آیه داریم «يَمْشِي فِي الْأَسْواق» (فرقان/7) یعنی پیغمبر در بازار راه میرود، یک آیه داریم «یَمشونَ» (اعراف/195) همه پیغمبرها راه میرفتند. این راه رفتن در بازار یعنی بدان جامعه در چه حال است. جامعه در چه حال است؟ نرخ چیست؟ جامعه چیست؟ نیاز چیست؟ این مردمی بودن خیلی مهم است. «أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفاضَ النَّاس» (بقره/199) مردم مکه چون خودشان را جزء اشراف میدانستند، حرکاتشان غیر از حرکت حاجیها بود. آیه نازل شد که آی مردم مکه! شما مثل باقیها باشید. فکر میکنید اهل مکه هستید باید حرکت خاصی انجام بدهید؟ از راه خاصی بروید؟«أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفاضَ النَّاس» از همان راهی که همه میروند، برو. امام رضا یک نامه نوشت به امام جواد که به من گزارش دادند تو فرزند من از یک در خاصی وارد نماز جمعه می شوی. چرا این کار را میکنی؟ از در عمومی برو. مسألهی امنیت حسابش جداست. ممکن است کسی مسألهی امنیت داشته باشد، یکوقت میگوید: امنیت نیست، دکور است. برای اینکه ایشان شخصیت است باید از این در برود. آخر کسی کارش ندارد. اگر ترور نیست و خطر امنیتی نیست، از همین در عمومی برود. هم در قرآن «یمشی» داریم هم «یمشون» داریم. انبیاء در بازارها راه میرفتند، اصلاً پیغمبر ما طوری بود که یک غریبه که میآمد نگاه میکرد… آخرش میگفت: ببخشید، «ایکم رسول الله» کدام یک پیغمبر هستید؟ پیغمبر به قدری عالی بود که با آدمهای عادی شناخته شده نمیشد. ما الآن میگوییم: نه! باید شناخته شود. این آقا معاون وزیر است، اتاقش هشتاد متر. او مشاور است، شصت متر! او مدیر کل است پنجاه متر، او معاون مدیر است، چهل متر، نگاه نمیکنیم کدام اداره مراجعه به کدام اتاق بیشتر است. براساس پستش اتاقش را متر میکنیم نه براساس اینکه کدام اتاق روزی پنج نفر مراجعه میکنند. کدام اتاق روزی بیست نفر مراجعه میکنند. کدام اتاق روزی صد نفر مراجعه میکنند. براساس مردم و آمار مردم اتاق را تقسیم میکنیم. میگوید: براساس مدرک! در این حرفها ماندیم. زندگی ما پر از گیر و گور شده است. ازدواج ما گیر دارد. عزاداری ما گیر دارد. عزاداری میخواهیم بکنیم، دو ماه تعطیل است، محرم و صفر است. عاشورا تعطیل، شهادت امام حسن تعطیل، دو ماه چرا تعطیل باشد؟ در کدام آیه و حدیث داریم، وقتی عزاداری میکنیم همه شبکهها سینه میزنیم. یکی هم یک چیز دیگر شود، یعنی عزای ما روی فرم نیست. کشور ما هم بیستون دارد هم چهل ستون دارد. یک بیستون در کرمانشاه داریم، میبینیم بیستون نیست. کوه است. یک چهل ستون در اصفهان داریم. چهل تا نیست، بیست تا است. میگوییم: چرا بیست تا؟ آن بیست تا چیست؟ میگوید بیست تای دیگر عکس اینهاست در آب افتاده است. بیست تا بیرون آب است و بیست تا هم سایهاش در آب افتاده است. یعنی گاهی کوه را نمیبینیم، گاهی سایهی ستون را در آب میشماریم. خیلی خوش گذشت. گاهی چشم ما کوه سر به فلک کشیده را نمیبیند. گاهی عکس پایه را در آب میشماریم. به همین خاطر است میگوییم: «اهدنا الصراط المستقیم» همه دعاها مستحب است جز یک دعا، یک دعای واجب داریم. یعنی خدایا دست مرا بگیر کج نروم. جاده لغزنده است. در نامگذاری، در ازدواج، در بچه دار شدن، در کسب، در تحصیل، در مدرک، همه باید همیشه خودمان را به خدا بسپاریم. خدایا هرچه از نعمتهای تو را نشناختیم و قدردانی نکردیم و شکرش را نکردیم و به جا مصرف نکردیم و اسراف کردیم، لغزشهای گذشته ما را ببخش و بیامرز. خدایا از الآن تا ابد هر نعمتی به ما دادی توفیق شناخت و شکرش را به ما مرحمت بفرما. مشکلات فرد و جامعه و دولت و ملت و نظام و جمهوری اسلامی را برطرف بفرما.
«والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته»
«سؤالات مسابقه»
1- امام صادق علیه السلام درباره کسب علم چه فرمود؟ 1) بی نیازی امامان از کسب علوم الهی 2) نیاز امامان به دریافت علوم الهی 3) نیاز امامان به کسب علوم تجربی 2- خضر در مسیر آموزش موسی، چه کارهایی کرد؟ 1) تعمیر دیوار خرابه 2) سوراخ کردن کشتی 3) هر دو مورد 3- آیات اولیه سوره بقره، ایمان به چه امری را لازم شمرده است؟ 1) امور غیبی 2) امور مادی 3) امور غیبی و مادی 4- آیه 101 سوره مائده، بر چه امری تأکید دارد؟ 1) بیان همه مطالب برای مردم 2) سؤال از مسئولان در همه امور 3) بیان مطالب لازم برای مردم 5- اشراف مکه در مراسم حج، چه امتیازی برای خود قایل بودند؟ 1) حرکت از مسیر ویژه 2) ترک قربانی حج 3) عدم حضور در عرفات
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 797