نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 849
موضوع: تفسير آيه «يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ»
تاريخ پخش: 77/03/21
بسم الله الرّحمن الرّحيم
«الهي انطقني بالهدي و الهمني التّقوي»
1- امام حسين و سوره فجر
يکي از سورههاي قرآن کريم سوره مبارکه «فجر» است که در آيههاي آخرش ميفرمايد: (يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً فَادْخُلي في عِبادي وَ ادْخُلي جَنَّتي) (فجر /30-27). من در اين جلسه ميخواهم درباره اين آيه صحبت کنم. چون بين اين سوره و امام حسين(ع) رابطهاي وجود دارد، يکي از نمونههاي روشن «نفس مطمئنه» روح مقدس امام حسين(ع) است. من اين آيه را مينويسم، ترجمه ميکنم و مقداري هم در مورد دل آرام صحبت ميکنم در مقابل وحشت و دلهره و اضطرابي که در همه جا هست «يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً فَادْخُلي في عِبادي وَ ادْخُلي جَنَّتي» ميگويند: هرچه امام حسين(ع) به ظهر عاشورا نزديکتر ميشد هيجان و بر افروختگي صورت ايشان بيشتر ميشد. مثل يک کسي که مدتها عزيزش را نديده است، وقتي به وطنش بر ميگردد و به کوچهشان ميرسد در آن لحظات آخر ميدود. چون هر چه به خانه نزديکتر ميشود هيجانش هم بيشتر ميشود. عزاداران امام حسين(ع) وقتي به مراکز عزاداري ميرسند لب درگاه صداي يا حسين آنها بيشتر ميشود. حاجيها که ميروند مکه، همين که به مکه نزديک ميشوند هيجانشان بيشتر ميشود. زوار کربلا قبل از آنکه وارد کربلا شوند همين که گنبد را ميديدند يک پولي به شاگرد شوفر ميدادند و اسمش را گذاشته بودند: گنبد نما، يعني از آنجا ديگر وارد حريم و حرم ميشدند و شوقشان بيشتر ميشد. عرض کردم علت اين كه اين بحث را انتخاب کردهام به خاطر وجود رابطهاي بين اين آيات و امام حسين(ع) است. جاي اين بحث هم در مرقد مطهر حضرت امام(ره) است. که ايشان هم در وصيتنامهشان فرمودند: من با دلي آرام… الان کمبود دنيا چه است؟ آيا اف 14 و اف 16 و هواپيما و کشتي و قايق و کامپيوتر و انرژي اتمي و پل و ضد هوايي و ضد دريايي و زير دريايي و… است؟ دنيا در اين مسايل پيشرفت ميکند و ما هم نبايد از دنيا عقب بمانيم بلکه بايد از آنها جلو بزنيم. چيزي که دنياي امروز ندارد دل آرام است. هرچه در کشورها آمار دانشگاه بالا ميرود، دلهره و اضطراب و مصرف قرص خواب و داروهاي مخدر و سيگار و ترياک و شراب و پرداختن به لهو و لعب و… بالا ميرود. اگر از شما سؤال کنند که مشکل دنيا چيست، شما نميگوييد: مشکل دنيا پارک و اتوبان و… است، بلکه خواهيد گفت: مشکل دنيا اين است که مشکلات ماديش را دارد حل ميکند اما در مشکلات معنويش گير کرده است، آرامش ندارد. در خانوادههاي مرفه که عروس و داماد و… از نظر مالي هيچ مشکلي ندارند اما مشکلات معنوي آنها را نيز اذيت ميکند. آمار طلاق، دعوا، حرفهاي ناروا،… بين خانوادههاي مرفه هم وجود دارد. اينطور نيست که همه مشکلات در خانوادههاي فقير باشد (به خاطر فقر) گاهي دعواها بر سر سرمايه است. اينطور نيست که همه زندانيها اثر فقر دزدي کردهاند بعضي زندانيها تاجر بودهاند اما بر اثر حرص به دزدي دست زدهاند. 30 ميليون داشته اما ميخواسته 40 ميليون داشته باشد. شاه که فقير نبود ولي حرص داشت. پس از مشکلات اصلي مشکل آرامش است. درباره «آرامش» ميخواهم مقداري صحبت کنم. آن اطميناني که مهم است اطمينان زمان مرگ است. قرآن ميفرمايد: هر که فکر ميکند آدم خوبي است نبايد از مرگ بترسد اگر به او گفتند: هفده روز بيشتر به مرگ شما نمانده، خودش را نبازد. (قُلْ يا أَيُّهَا الَّذينَ هادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِياءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ) (جمعه /6) اگر فکر ميکنيد آدم حسابي هستيد نبايد از مرگ بهراسيد. هر کس از مرگ ميترسد پيداست که کارش درست نيست. راننده اگر بنزين دارد رانندگياش هم خوب است، ماشينش هم سالم است، جاده را هم بلد است، لاستيکش هم سالم است، خلافي هم مرتکب نشده،… اگر به او بگويند كه چند کيلومتر ديگر پليس ايستاده، او هيچ دلهرهاي نخواهد داشت. اصلا برايش مهم نيست که در آنجا پليس باشد يا نباشد. تمام رانندههايي که ميترسند حتما يک موردي دارند. يا خلاف ميروند، يا بنزين ندارند، يا قاچاق بار کردهاند و… براي آدم حسابي فرق نميکند اما در عمل نميتواند آن را انجام دهد. خيلي طرحها موقع عمل، اجرا نميشود، يا به گونهاي ديگر اجرا ميشود، گاهي بهتر عمل ميشود گاهي هم بدتر. مثلا شما نذر ميکني اگر بي پول شدي خمس مالت را مرتب بدهي يا اينکه در راه ابالفضل العباس(ع) خرج کني، اين در دنياي بي پولي است، ممکن است وقتي پولدار شدي همه اينها را فراموش کني. طرحهاي خطرناک هم همينطور است، آدم ميگويد: اگر او را بگيرم ميکشمش! وقتي او را ميگيرد دلش نميآيد حتي به او يک سيلي هم بزند! برادران يوسف(ع) وقتي ماجراي قتل آن حضرت را طراحي ميکردند گفتند: يوسف(ع) را پرت ميکنيم در چاه (وَ أَلْقُوهُ في غَيابَتِ الْجُبِّ) (يوسف /10) پرتش ميکنيم درون چاه: ولي وقتي او را آوردند و خواستند پرتش کنند قرآن ميفرمايد: (فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَ أَجْمَعُوا أَنْ يَجْعَلُوهُ في غَيابَتِ الْجُبِّ) (يوسف /15) قرارش دادند درون چاه، يعني طرح اين بود که او را پرت کنند ولي اين کار را نکردند. البته اين خوب بود که مقداري تخفيف دادند. چون اگر او را پرت ميکردند ممکن بود بميرد. و اين از الطاف خدا بود: گاهي وقتها شخصي به ديگري ميگويد: نوکرتم! اما وقتي کاري پيش ميآيد حتي او را کمک نميکند! آدم بايد هدفش با عملش مطابق باشد. قرآن ميفرمايد: از کساني که خداوند بر آنها غضب ميکند افرادي هستند که قولشان با عملشان منافات داشته باشد. (لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ) (صف /2) چرا حرفهايي ميزنيد که عمل نميکنيد؟! چرا وعدههايي ميدهيد که وفا نميکنيد؟ شاعر ميگويد: به عمل کار برآيد به سخنراني نيست. قرآن در برخي آيات ميفرمايد: برخي به قدري قشنگ حرف ميزنند که توي رسول الله تعجب ميکني! الله اکبر اينقدر شيرين زبان است که تو پيغمبر را تسخير ميکند! (وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يُشْهِدُ اللَّهَ عَلى ما في قَلْبِهِ وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصامِ) (بقره /204) حرفش تو را به تعجب وا ميدارد. «وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصامِ» ولي از آن پدر سوخته هاست! در آيه اول سوره عنکبوت ميفرمايد: (أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ) (عنكبوت /2) آيا همين که بگويند ما دينداريم کافي است؟! فکر ميکني ما اينها را امتحان نميکنيم (وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذينَ صَدَقُوا وَ لَيَعْلَمَنَّ الْكاذِبينَ) (عنكبوت /3) خلاصه اينکه حرف و عمل فرق دارند. اينکه ميگويند «دل آرام، دل آرام در وقت مرگ مهم است وگرنه من هم الان ميگويم: با دلي آرام… ولي وقتي آدم وصيتنامه مينويسد، پير شده، مريض شده، در آستانه رفتن است، آنوقت است که هر کسي دلش آرام نيست. دل آرام خيلي مهم است. اگر بگويند عصاره اسلام ما ميگوييم: امام(ره). اگر بگويند: عصاره امام(ره) چه بود؟ ما ميگوييم: وصيتنامه آن حضرت. اگر بگويند: عصاره وصيتنامه امام ره چيست؟ ما ميگوييم: همين جملهاي که با کاشيکاري بر سر قبر امام ره نوشتهاند: «من با دلي آرام…» وصيتنامه امام (ره) را در مجلس خبرگان قرائت ميكردند، وقتي به اين جمله رسيدند همه زدند زير گريه! اين دل آرام از کجا پيدا ميشود؟! الان بالاي 50 درصد دلها آرامش ندارد. دانشجو مضطرب است. براي ازدواجش، براي انتخاب همسرش، براي انتخاب شغلش براي تهيه مسکنش، و اصلا نگران است. اولياء خدا دنبال آرامش دل ميرفتند. حضرت ابراهيم(ع) به خدا گفت: خدايا! چگونه مردهها را زنده ميکني؟! (قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبي) (بقره /260) ندا آمد: مگر ايمان نداري؟ فرمود: ايمان دارم اما ميخواهم قلبم هم مطمئن شود آدم يک وقت از دود پي به وجود آتش ميبرد، يک وقت خودش کنار آتش ميايستد و گرماي آن را لمس ميکند، يك وقت هم دستش را به آتش نزديک ميکند. بين اينها فرق است. انساني که دستش را به آتش نزديک کرده به وجود آتش و به گرماي آتش يقين پيدا ميکند.
2- معناي آرامش
حاج آقا ميآيد خانه، خانم بچهها دور هم نشستهاند، حاج آقا ميگويد: فردا چکمان بر ميگردد، ميآيند ما را ميگيرند و زندگيمان از هم ميپاشد، اگر آنها خيلي با غيرت باشند ميگويند: عجب! بعد هم ميروند توي رختخواب و راحت ميخوابند، و تنها کسي که خوابش نميبرد حاج آقا است. همه علم دارند که حاج آقا بيپول شده ولي راحت ميخوابند، از بين آنها کسي که خوابش نميبرد، به اين مسئله يقين دارد. فرقي است بين علم و باور. بعضيها علم دارند که پر بودن شکم بد است اما ميگويند: حيف است بگذار غذا را بخوريم! چون باورش نشده است. علم داريم که آب حوض ميکروب دارد اما وقتي خيلي تشنه شديم آب حوض را هم ميخوريم. اما اگر يک پزشک را بکشي هم نميخورد. چون علم پزشک با علم ما فرق دارد. چون شناخت او خيلي عميقتر از شناخت ما است و لذا شرايط سخت را هم تحمل ميکند. پس فرق است بين علم و باور، علم و اطمينان، علم و يقين. روايت داريم: افراد «يقين دار» خيلي کم هستند. يک آيه از قرآن ميخوانم. البته من هم نسبت به اين آيه رفوزه هستم. ولي آن را ميخوانم. ببينم چه کسي قبول ميشود و چه کسي رفوزه؟ قرآن ميفرمايد: علامت ديندار اين است که اگر به او بگوييم: خودت را بکشي، خودش را بکشد. (وَ لَوْ أَنَّا كَتَبْنا عَلَيْهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ أَوِ اخْرُجُوا مِنْ دِيارِكُمْ ما فَعَلُوهُ إِلاَّ قَليلٌ مِنْهُمْ وَ لَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا ما يُوعَظُونَ بِهِ لَكانَ خَيْراً لَهُمْ وَ أَشَدَّ تَثْبيتاً) (نساء /66) اگر واجب کرديم بر آنها که خودتان را بکشيد يا اينکه برادرتان را بکشيد، فلاني فلاني را بکشد. چون بني اسرائيل مدتي خدا را ول کردند و به پرستش گوساله پرداختند! خدا فرمود: به خاطر اينکه خدا را با گوساله عوض کرديد بايد شمشير دستتان بگيريد و همديگر را بکشيد. «ما فَعَلُوهُ إِلاَّ قَليلٌ مِنْهُمْ» مگر عده کمي، هيچکدام همديگر را نميکشند. اگر گفتند: از منار خودت را پرت کن (البته خدا اين را نميگويد) ولي ما بايد اگر گفتند: از اينجا بگذر، از آبروت بگذر، از پولت بگذر، وقتي عصباني هستي کوتاه بيا، (وَ الْكاظِمينَ الْغَيْظَ وَ الْعافينَ عَنِ النَّاسِ) (آلعمران /134) بايد اطاعت کنيم. ما چقدر حاضريم بگذريم!! از شهوت بگذريم؟ از پول بگذريم؟ خيليها حرفشان را ميزنند ولي عمل نميکنند. قرآن به برخي از کساني که به جبهه ميروند ميفرمايد: معلوم نيست که شما دين داشته باشيد. ميگويد: من جبهه رفتهام! ميفرمايد: حتي اگر در کنار پيغمبر(ص) هم به جبهه رفته باشي و با کفار جنگيده باشي و از ياران مخلص پيغمبر هم باشي، باز هم معلوم نيست دين داشته باشي. آيهاش اين است: «وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكينِ وَ ابْنِ السَّبيلِ إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَ ما أَنْزَلْنا عَلى عَبْدِنا يَوْمَ الْفُرْقانِ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ» (انفال/41) اي کساني که در کنار پيغمبر اسلام به جبهه رفتيد و پيروز شديد. بعد هم غنيمت جمع کرديد، اگر دين داريد! خمس بدهيد! به چه کسي ميگويد: اگر دين داريد؟ به کسي که در کنار پيغمبر جبهه رفته و يک عمر است که در کنار آن حضرت است! يار پيغمبر هم است، جان هم ميدهد اما حاضر نيست پول بدهد! حاضر است تکه تکه شود ولي از غذا چيزي ندهد. اگر چيزي گيرت آمد يك پنجم آن را بده، اگر ايمان داري. پس ممکن است کسي از اصحاب پيغمبر هم باشد، از مجاهدين هم باشد، جبهه هم برود، جان هم بدهد، ولي در دادن پول بلنگد! اين آرامش را از که بخواهيم؟ قرآن ميفرمايد: ما يقين را به هر کسي نميدهيم. خيليها حج ميروند، دانشگاه و حوزه خيليها ميروند، با سواد شدن آسان است. اما اينکه آدم به يقين برسد مشکل است، يعني آن باور واقعي را بدست بياورد. حديث داريم: قَالَ الصَّادِقُ(ع): «مَا أُوتِيَ النَّاسُ أَقَلَّ مِنَ الْيَقِينِ» (كافي/ج2/ص52) پول و مقام و پست و… را به خيليها ميدهيم اما يقين را به هر کسي نميدهيم. علامت يقين اين است که حوادث در آدم اثر نکند. وقتي آدم يقين دارد هر کس هر چه بگويد در او اثري ندارد.
3- مهم بودن هدف
شخصي شتري کرايه کرد که از قاهره (مصر) برود به عباسيه. پولي به صاحب شتر داد و سوار شتر شد. صاحب شتر هم افسار شتر را گرفت تا او را به عباسيه ببرد، در راه هر قدر که ميتوانست به او فحش داد، شخصي آنها را ديد به مسافر گفت: چرا کاري نميکني؟ اين همه به تو فحش ميدهد تو هم فحش بده تو هم بيا پايين و بگو: ننته، باباته و…! او گفت: مگر اينجا جاده عباسيه نيست؟ گفت: بله، گفت: او مرا به عباسيه برساند، هر کاري کرد اشکالي ندارد، هر فحشي ميخواهد بگويد. من هدفم را به خاطر حرفهاي او فراموش نميکنم. اين را ميگويند: يقين. آدم يک راهي را که ميرود، به خاطر دو تا روزنامه، دو تا انتقاد نبايد راهش را رها کند. اگر راهش درست است به فحشهاي ديگران توجه نکند. اين يقين است. اگر در دستت طلاست، همه گفتند: نه خير سفال است، تو ناراحت نشو، اگر هم در دستت سفال است و همه گفتند: طلا است، خوشحال نشو، اين کلام اميرالمؤمنين حضرت علي(ع) است. هر کس هر چه ميخواهد بگويد، تو خودت ميداني چه خبر است: گاليله را بردند نزد عالم مسيحي به اين عنوان که: او ميگويد: زمين حرکت ميکند! بايد او را بکشيم! (علت اينکه ميگفتند: دين از علم جداست به خاطر اين است که يک مشت از افرادي که اهل اختراع و اکتشاف بودند، اينها را بردند شکنجه و زجر دادند و گفتند: بايد توبه کني آن وقت دنياي مسيحيت ميگفتند: دين از علم جدا است! اين شعار مال آنها است. بعد هم از اين گفتهشان توبه کردند و حالا هم کارشان را رفو ميکنند) به گاليله گفتند: اگر از گفتهات توبه نکني تو را خواهيم کشت! او هم وقتي ديد جانش در خطر است توبه کرد. نوشت که: اين جانب گاليله معذرت ميخواهم! زمين حرکت نميکند. بعد هم وقتي بيرون آمد يک لگد زد به زمين و گفت: زمين! تو حرکت خودت را ادامه بده و کاري به توبه من نداشته باش! طرف دکتر نيست به او ميگويند: آقاي دکتر! طرف آيت الله نيست ولي به او ميگويند: آيت الله او خودش هم ميداند دکتر نيست، آيت الله نيست، بعد از ماجراي کربلا و اسارت… (با آن وضع فجيع) برخي فکر ميکردند که حتما تار و پود روح اسراء از هم پاشيده است. اما آن سخنرانيهايي که ميکردند، حرفهايي که ميزدند الله اکبر چه جگري اينها دارند! حتي يک ذره هم روحشان سوراخ نشده بود، بدنشان سوراخ سوراخ شده بود اما به روحشان لطمهاي نخورده بود. قرآن ميفرمايد: کساني که به اين درجه برسند ما آنها را رهبر ميکنيم: (وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا وَ كانُوا بِآياتِنا يُوقِنُونَ) (سجده /24) آنهايي که به اين درجه برسند که تکان نخورند. نقل شد که امام(ره) به يکي از بزرگان مملکتي فرمود: اگر مردم کره زمين پشت اين ديوار حسينيه جماران به من دعا کنند يا ناسزا بگويند من در تصميم خودم… و لذا ميگويند: مؤمن از کوه محکمتر است. چون کوه گاهي ريزش ميکند، اما مؤمن ريزش نميکند. گاهي وقتها انسان يک سيلي که ميخورد همه حرفهايش از يادش ميرود. در ماجراي کربلا اين همه اهلبيت(ع) زجر کشيدند و يک سر سوزن هم عقب نشيني نکردند. زينب کبري(س) به يزيد فرمود: «انّي استصغرک» من تو را خيلي پست و کوچک ميدانم. الله اکبر! خيلي مهم است که کسي به ابر قدرت جهان که آنقدر زور دارد که امام حسين(ع) را آنگونه شهيد کرد، خواهر آن شهيد و مادر شهيد، زني که 72 داغ ديده، ميآيد در کاخ يزيد و ميفرمايد: خيلي پستي!! اين کار يعني رسيدن به يقين، برابر کساني که يقين ندارند افرادي هستند که زود چهره عوض ميکنند. قرآن ميفرمايد: (وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَعْبُدُ اللَّهَ عَلى حَرْفٍ فَإِنْ أَصابَهُ خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلى وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْيا وَ الْآخِرَةَ ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبينُ) (حج /11) آخرهاي زمان شاه بود، بعضيها روي منبرها سخنرانيهاي انقلابي ميکردند. بعضي مردم، هم دوست داشتند حرفهاي آقا را گوش کنند و هم ميترسيدند که ساواکيها آنها را بگيرند. اين قبيل افراد لب در مينشينند تا هم حرفهاي آقا را بشنوند و هم اگر مسئلهاي پيش بيايد فرار کنند. «حرف» يعني کنار. يعني کنار ميايستند، که اگر خوب شود بگويد: من بودم. اگر بد شد بگويد: من نبودم! يعني يک جوري عبادت ميکند تا بتواند فرار کند و جيم شود. «فَإِنْ أَصابَهُ خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ» اگر خيري به او رسيد اطمينان پيدا ميکند و اگر فتنهاي به او رسيد جور ديگري ميشود! اضطراب و آرامش گر چه مال روح است ولي در جسم هم اثر ميگذارد. افرادي که زخم معده دارند يک علتش هيجانات روحي است. يعني روح و جسم در هم اثر ميگذارند. دعا را هم بايد از خدا خواست. عوامل اضطراب چيست؟ گاهي برخي از اضطرابها براي اين است که: چرا مردم مرا دوست ندارند؟ ناراحت است که چرا دوستش ندارند. قرآن ميفرمايد: (أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ) (رعد /28) با ذکر خدا دلها آرام ميگيرد. اگر خدا تو را دوست بدارد برايت فرقي نميکند که مردم تو را دوست دارند يا نه. قرآن ميفرمايد: (قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ في خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ) (انعام /91) بگو: خدا، و بقيه را بريز دور. سر قبر امام ره هستيم. 43 تا راديو به امام(ره) دري وري ميگفت! امام (ره) فرمود: من کاري به راديوها ندارم. ما ميخواهيم به وظيفهمان عمل کنيم. آنجا هر چه ميخواهند بگويند. دل آرام اين دل است: من شخصي را ميشناسم که چندين جلد کتاب نوشته است. برخي را با همکاري ديگران و برخي را هم خودش به تنهايي نوشته (حدود 30-40 کتاب) کتابهاي خوب. برخي از کتابهاي ايشان، کتاب درسي دانشگاه است، حسابي دانشمند است. ايشان ميگفت: رفتم عيادت يک بيماري، دو تا جعبه گز هم خريدم. وقتي وارد بيمارستان شدم ديدم دور تخت بيمار خيلي شلوغ است، من هم احوالي از او جويا شدم و جعبهها را گوشهاي گذاشتم. وقتي بيرون آمدم با خودم گفتم: يعني چه؟ من پول دادم و جعبهها را گوشهاي گذاشتم. آن بيمار نخواهد فهميد که من آنها را خريدهام!! (او يک دانشمند است) اما دغدغه دارد که کسي نفهميد که او براي آن بيمار گز برده؟ اما دل آرام: يکي از شاگردان عزيز امام(ره) (حدود 30-40 سال پيش) در يک ماشين با امام(ره) همراه بودند (آن زمان اتوبان و… هم نبود) ميگفت: با امام(ره) دو نفري نشستيم تا از قم به تهران بياييم. يک جملهاي به امام(ره) گفتم. گفتم: خوب است که عراق گذرنامه نميدهد. فرمود: چطور؟! گفتم: اگر عراق گذرنامه بدهد همه طلبههاي با سواد گذرنامه ميگيرند.. به حوزه علميه نجف ميروند! آنوقت بچه طلبههاي مبتدي در قم ميمانند! حوزه نجف سنگين ميشود و حوزه قم سبک!! امام(ره) تا اين را از من شنيدند، شروع کردند از قم تا تهران صحبت کردند (3-4 ساعت) و فرمودند: کسي که فکرش اين باشد که کجا سنگين است و کجا سبک؟ اين شرک است. نبايد فکر موحّد اين باشد. بايد ببيند رضايت چيست؟ برخي ميگويند: برويم فلان هيأت سينه بزنيم، يک سرش کجاست و يک سرش کجاست و يک سرش کجاست!! مگر کيلويي است؟ مگر متري است؟ مگر خدا ميخواهد اجر بدهد هيأتها را متر ميکند. مگر وقتي خدا ميخواهد نظر کند علمها را ميشمارد؟ ميگفت: سماوري براي هيأتمان خريدم 9 تا شير دارد! او فکر ميکند که در عزاداريها حضرت ابالفضل(ع) ميآيد شيرها را ميشمارد!! وقتي دل به خدا گره نخورد به شير سماور گره ميخورد! به پرههاي علامت گره ميخورد به ديگها گره ميخورد! ول کنيد اين حرفها را. ما قصدمان از جنگ، پيروزي يا شکست نبود، قصدمان انجام وظيفه الهي بود. امام حسين(ع) وقتي روي دوش پيغمبر(ص) بود ميفرمود: راضيام، يک زمان هم زير سم اسبها فرمود: راضيام. اين را ميگويند: دل آرام، يک عقد به هم ميخورد. ميگوييم: چرا به هم ميخورد؟ ميگويند: خانواده عروس گفتند: بايد تالار بگيرد، خانواده داماد گفتند: نميتوانيم، بايد در خانه مراسم را برگذار کنيم! آيا انتخاب همسر سر صندلي تالار؟! پيداست که اين ازدواج پفکي است! ازدواجي که به خاطر تالار به هم بخورد…! ازدواجي که به خاطر سکه به هم بخورد…! پيداست که نه عروس رشد کرده نه داماد. مثل بچهها که با هم قهر ميکنند. اين عروسي نيست بلکه بچه بازي است. تو پارک رفيق ميشوند، با سکه ازدواج ميکنند، با صندلي قهر ميکنند! اين ازدواج نيست. حالا اينها چه بچههايي ميخواهند تربيت کنند؟! انسان در انتخاب بايد يک تصميم جدي بگيرد و رويش بايستد. فقير بود بود. غني بود بود، اصلا من کاري به فقير و غني ندارم. اين جوان جوان با فضيلتي است. من کمالش را ميخواهم. ماشين يک تکه آهن است. مگر شما ميخواهيد با آهن معامله کنيد، مگر ميخواهيد با آهن ازدواج کنيد؟ نفس مطمئن يعني اينکه: انسان يک چيزي را بفمهد، درست بفهمد، روحش با آن گره بخورد، و دست هم از آن بر ندارد. اين دل آرام است. اگر يک پشه از جلوي ما بگذرد حواس ما پرت ميشود. به امام حسين(ع) در ظهر عاشورا سي تا تير خورد! باز هم نمازش را با حضور قلب خواند. 30 تا تير براي 35 کلمه! من حساب کردهام نماز ظهر عاشورا 35 کلمه بود. چون نماز آن حضرت شکسته بود. دوم آمد و دهم شهيد شد، مسافر 8 روز نمازش شکسته است. (نماز خوف خواندند) اين يعني نماز شوخي نيست. من جداً نماز را دوست دارم. ما راحت سر نماز را ميبريم! ميگوييم: غذا بخورم بعد نماز ميخوانم اين گل را بو ميکنم بعد نماز ميخوانم! نفس مطمئنه چيه؟ ما با خدا معامله ميکنيم. اگر انسان با خدا معامله کند، اگر کم هم باشد او قبول ميکند. عمده اين است که او قبول کند ما با ديگران کاري نداريم. حضرت ابراهيم(ع) بنايي کرد. بعد فرمود: «رَبَّنا تَقَبَّل مِنّا» خدايا اين کار را از ما قبول کن. ما در مورد نماز و روزه ميگوييم: خدا قبول کند. ولي حضرت ابراهيم(ع) در مورد بنايي هم فرمود: خدايا قبول فرما. اين يعني: اگر بنا قبول شود عبادت است، اگر نماز قبول نشود عبادت نيست. خدايا به ما دل آرام عنايت فرما.
«والسلام عليکم و رحمة الله و برکاته»
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 849