responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 872

موضوع: تفسير سوره حجرات(18)

تاريخ پخش: 15/06/80

بسم الله الرحمن الرحيم

«الهي انطقني بالهدي و الهمني بالتقوي»

1- تفسير سوره حجرات

سر سفره‌‌‌ي قرآن نشسته‌‌‌ايم بين بيست و پنج دقيقه تا نيم ساعت آياتي را مي‌‌‌خوانيم، تفسير مي‌‌‌كنيم به هر حال ما مخلوق هستيم و مخلوق حقش اين است كه كتاب خالقش را بخواند به خصوص اگر بخوانيم و تدبّر كنيم. ببينم چه مي‌‌‌گويد و يك خرده فكر كنيم و نكته‌‌‌هايي را استفاده كنيم، سوره‌‌‌ي حجرات هم كه نام ديگرش سوره‌‌‌ي آداب است هفده، هجده آيه دارد، با چند تا «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا» و مسائل اجتماعي جامعه را بررسي كرده يكي از مسائل اجتماعي جامعه فتنه است، فتنه‌‌‌ي اختلاف كه قرآن به مردم مسؤوليت بدهد كه اگر ديديد فتنه و اختلافي شد به هر حال به پا خيزيد و مسأله را فيصله بدهيد آيه‌‌‌ي نه از سوره‌‌‌ي حجرات آيه را مي‌‌‌نويسيم توي اين آيه چند تا كلمه‌‌‌اش را بلديم نكات و تذكراتي مي‌‌‌دهم پس موضوع بحث‌‌‌مان سوره‌‌‌ي حجرات آيه‌‌‌ي نهم است:
(وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى الْأُخْرى‌ فَقاتِلُوا الَّتي‌ تَبْغي‌ حَتَّى تَفي‌ءَ إِلى‌ أَمْرِ اللَّهِ فَإِنْ فاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما بِالْعَدْل‌) (حجرات /9) خيلي خوب آخرش هم مي‌‌‌فرمايد: «إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطينَ»
از اين آيه طبق معمول ببينيم كدام كلمه را بلد هستيم، «طائفه» را كه مي‌‌‌دانيد يعني چه؟ فلان طائفه، گروه «طائفتان» و اگر دو گروه «مؤمنين» اگر دو گروه از مؤمنين «اقْتَتَلُوا» باهم درگير شدند دو كشور اسلامي، دو قبيله، دو شهر، دو روستا، به هم ريختند. «فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما» بين آن‌‌‌ها اصلاح و آشتي برقرار كنيد يكي گردن كلفتي مي‌‌‌كند «بغي» يعني گردن كلفتي، سركشي مي‌‌‌كند، «فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى الْأُخْرى‌» اگر يكي گردن كشي مي‌‌‌كند و كركري مي‌‌‌خواند، بسيج شويد «فقاتلوا» بكشيد كسي كه «تَبْغي» گردن كلفت، گردن كلفت را قلع و قمع و سركوب كنيد، تا كي، تا نابود شوند، مي‌‌‌گويد: تا اين كه «تَفي‌ءَ» تمايل پيدا كند به امر خدا همين كه ديدي پشيمان شد يا با علاقه پشيمان شد يا ديد توپ تند است و نمي‌‌‌تواند گردن كلفتي كند آرام شد، به سمت راه خدا، كار خدا، «إِلى‌ أَمْرِ اللَّهِ» همين كه به هدف‌‌‌هاي الهي تن درداد، شما دست نگه داريد، آتش بس، «فَإِنْ فاءَتْ» اگر تسليم شد اصلاح بدهيد بين‌‌‌شان عادلانه خلاصه اين آيه يك مسؤوليت است به كشورهاي اسلامي و امت اسلامي كه نگذاريد گروه‌‌‌هاي خودي با هم درگير شوند.
اصل مسأله‌‌‌ي اختلاف، چون «اقتتال» قبلش «اختلاف» است، اول اختلاف است، شديد كه مي‌‌‌شود بعد از «اخْتَلَفُوا» مي‌‌‌شود «اقْتَتَلُوا» يعني اول اختلاف است بعد درگيري، راجع به فتنه و اختلاف من يك مقداري صحبت مي‌‌‌كنم و راجع به اصل آشتي دادن و اصلاح، بعد برويم سراغ درگيري.

2- معناي اختلاف و تفاوت

اختلاف دو جور است:
بعضي اختلاف‌‌‌ها كارهايي است كه قرآن تعريف خود را مي‌‌‌كند، مي‌‌‌گويد: هنر من اين است كه كارهاي من اختلاف است.
يك وقت رفتيم در قمشه از اين ظرف‌‌‌هاي سفالي بخريم دكان سفال فروش آن‌‌‌ها كه سراميك و ظرف‌‌‌هاي سفالي دارند نشستم مي‌‌‌خواستم گلش يك جور باشد اين فهميد كه من ناشي هستم. زمان شاه بود، گفت: اگر گلش يك جور باشد مي‌‌‌گويند: چاپي است، مي‌‌‌گويند كليشه‌‌‌اي و كپي است. ارزش اين ظرف‌‌‌ها اين است كه هر كدامش يك گل باشد كه معلوم باشد اين دستي است والا اگر يكي باشد مي‌‌‌گويند خيلي خوب اين كارخانه‌‌‌اي است، دستي نيست.

3- آيا اختلاف با عدالت خدا منافات دارد؟

اگر خداوند همه را يك جور خلق كند مي‌‌‌گوييم خيلي خوب مثل كبريت و قالب صابون كه همه يك جور بيرون مي‌‌‌آيد، همه يك جور هستند اصلاً هنر خدا اين است كه هركسي را… و لذا مي‌‌‌فرمايد: (مُخْتَلِفاً أَلْوانُه‌) (نحل /13) هنر خدا اين است كه هر كدام يك رنگي است. هر ميوه‌‌‌اي يك مزه‌‌‌اي دارد عسل قرمز، عسل زرد، (وَ اخْتِلافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَ أَلْوانِكُمْ) (روم /22) زبان‌‌‌هاي مختلف، لحجه‌‌‌هاي مختلف، حفظ لهجه‌‌‌ها مهم است، اصرار نداشته باشند كه يزدي‌‌‌ها اصفهاني حرف بزنند و اصفهاني‌‌‌ها، تهراني و تهراني‌‌‌ها… هر كس زبان خود را حفظ كند، از آثار هنر خدا اين است.
تقليد يعني چه؟ كه من سعي كنم مثل فلاني حرف بزنم من منم و او، او، و اين هنر خداست كه هر كس را، و اين تفاوت‌‌‌ها هنرنمايي است. اگر اختلاف نبود كارها زمين مي‌‌‌ماند، اگر همه‌‌‌ي انگشت‌‌‌ها مثل هم بود و مثل هم رشد مي‌‌‌كرد، كوچولو هم بگويد من چي چي‌‌‌ام كمتر است بياييد بالا بيا بيا خيلي خوب اگر بياييد بالا پيوند بزنيم پنج انگشت كه يك جور باشد مثل اين چهار تا كه يك جور است، دگمه‌‌‌ي يقه‌‌‌ات را بخواهي ببندي نمي‌‌‌شود، آمپول نمي‌‌‌شود كل فن و حرفه به اين است، اصل اختلاف اگر همه بگويند ما مي‌‌‌خواهيم لاستيك تراكتور باشيم، پس بنشينيم پاي لاستيك تراكتور، يكي بايد لاستيك دوچرخه باشد، يكي تراكتور، يكي ماشين، يكي پيچ گوشتي و يكي موتور، با اين تفاوت‌‌‌ها كار راه مي‌‌‌افتد. اگر همه لاستيك باشند و همه‌‌‌ي مغزها ابوعلي سينا باشند اصلاً كارها فلج مي‌‌‌شود. همه‌‌‌ي سلول‌‌‌ها مثل سلول استخوان باشد فلج مي‌‌‌شود، هر سلولي يك جوري بايد باشد، اين هنر خداست.
سؤال: پس بنابراين يك اختلاف در آفرينش كه اين هنرنمايي و عين عدالت است، ببين يك وقت يك كسي يك چيزي را دارد ازش مي‌‌‌گيرند، ممكن است اشكال كنند، مثلاً چه طور خدا به ما مغز ابوعلي سينا نداد چه طور او دانشمند شد و ما متوسط، و چه طور او تيزهوش است و ما نيستيم چرا او شكلش بهتر از ما است و استعدادش بهتر از ما و تبع شعر دارد چرا و چرا اين اشكال‌‌‌ به عدل خدا هست يا نه؟
جواب: اگر ما مي‌‌‌داشتيم و از ما مي‌‌‌گرفتند اين ظلم بود اما ما از اول چيزي نداشتيم، اين قدر دادند و به او اين قدر ببينيد من يك كلمه مي‌‌‌نويسم به من بگوييد اين كلمه كه من مي‌‌‌نويسم ظالم هستم يا نيستم، من روي تخته مي‌‌‌نويسم «ادب» آيا بنده كه نوشتم ادب ظالم هستم؟ بگوييد: ظلم نكردم حالا «دال» برود كلانتري بگويد: قرائتي كمر مرا دولا كرد چه طور «الف» عمود و «ب» افقي مي‌‌‌گوييم جناب آقاي «دال» مگر شما قبلاً عمودي بودي؟ اگر اول همه اين طوري بودند اگر همه از خودشان يك چيزي داشتند؟
بعد من يكي را افقي و يكي را عمودي و يكي را خم اگر اين بلا از طرف خطاط سرش مي‌‌‌آمد حق شكايت داشتند اما نه خير «دال» از اول «دال» بود اين طور نيست كه اول چيز ديگري بود و كمالي داشت ما از او گرفتيم.
ببين يك وقت يك قالي بزرگ من با چاقو پاره‌‌‌اش مي‌‌‌كنم، اما نه يك قالي باف يك قالي كوچولو مي‌‌‌بافد اگر يك كسي يك قالي كوچولو بافت ظلم نيست اما اگر يك چاقو برداشت يك قالي بزرگ را تكه كرد ظلم است.
پس ظلم آن جايي است كه يك كسي يك چيزي داشته باشد ما او را ازش بگيريم اما اگر از او، بنده وارد مي‌‌‌شوم به يكي سه گل و ديگر دو تا، و به ديگري يكي مي‌‌‌دهيم، مي‌‌‌گويند: آقا ظالمي؟ مي‌‌‌گويم: ظالم نيستم، به او سه گل مي‌‌‌دهم مسؤوليتش بيشتر است. مي‌‌‌گويم دو تا گل هايت را بايد بدهي به آن‌‌‌ها و به آن دوتا مي‌‌‌دهم مي‌‌‌گويم يكي را بايد بدهي، آن كه سه گل دارد به دو نفر ديگر بايد گل بدهد و آن كه دو تا دارد به يكي ديگر بايد گل بدهد و آن كه يك گل دارد نوش جونش.
اگر سه تا گل و دو تا گل و يك گل دادم زماني ظالم هستم كه تكليف‌‌‌ها هم يك جور باشد، اما اگر گفتم تو كه سه گل داي وظيفه‌‌‌ات اين و تو كه دو گل داري وظيفه‌‌‌ات اين، تو كه كاميوني بايد باركشي، تو كه پيكاني بايد مسافر بكشي و تو كه دوچرخه‌‌‌اي بايد يك نفر را بكشي.
بنابراين اگر تفاوت بود مسؤوليت‌‌‌ها هم متفاوت بود، آدم‌‌‌هاي متفاوت با مسؤوليت‌‌‌هاي متفاوت ظلم نيست. به يكي صد تومان مي‌‌‌دهم مي‌‌‌گويم چند تا نان بگير و به يكي ده، بيست تومان يك نان بگير، ظلم نيست، ظلم آن جاست كه صد توماني و ده توماني را بگويم: يكي، يكي بگيريد. يا ده توماني بگويم تو هم چند تا نان بگير. اما آنجا كه خدا متفاوت خلق كرده و با اين تفاوت‌‌‌ها كار اجتماع حل مي‌‌‌شود، اگر همه‌‌‌ي اجتماع يك كار داشته باشند ظلم است همه خياطي، نجار، چه خاكي به سرمان بكنيم، همه ذوق شعر.

4- چرا خداوند ظلم نمي‌‌‌كند؟

پس بايد تفاوت باشد منتها ظلم نيست به دو دليل:
يك ما از خودمان چيزي نداشته‌‌‌ايم تا خدا از ما بگيرد.
دو خداوندي كه متفاوت خلق كرده، تكليف‌‌‌ها را هم متفاوت خلق كرده.
اگر به يكي سه گل داده و گفته بايد دو تا را هم بكسل كني. به دوچرخه نمي‌‌‌گويد بكسل كن ولي به جرثقيل مي‌‌‌گويند حالا كه تو مي‌‌‌توني بار بلند كني بايد بارهاي سنگين را بلند كني وظيفه‌‌‌ي هركسي يك جوري است خوب پس يك اختلافي هست در آفرينش كه اين علامت توحيد است و اين اختلاف‌‌‌ها عين اختلاف سلول چشم و سلول پا، بايد اختلاف داشته باشند و عين عدالت است.
كي گفته كه مساوات عدالت است؟ بسياري از جاها مساوات ظلم است، يك معلم بيايد سر كلاس از دم نمره‌‌‌ي هفده بدهد به بچه‌‌‌ها حالا اين عادل است؟ يك دكتر بيايد توي بيمارستان بگويد همه را از دم يكي يك سرم بزنيد خوب اين كجايش عادل است. مگر از دم يك سرم عدل است مگر از دم نمره هفده عدل است. عدالت دكتر اين است كه هر مريض را يك نسخه بدهد، عدالت دكتر به اين است كه هر شاگردي را يك نمره بدهد، عدالت خدا به اين است كه هر كسي را يك جوري قرار بدهد، علاوه بر اين كه بعضي تفاوت‌‌‌ها دست خود ماست، يكي درس مي‌‌‌خواند و يك خوش حساب است اعتبار پيدا مي‌‌‌كند و يكي بد حساب است به او نسيه نمي‌‌‌دهند، يك سري مشكلات دست خود ماست دست خدا نيست.
پس يك اختلاف در آفرينش است كه نشانه‌‌‌ي قدرت خداست. و اين اختلافاتي كه هركسي در آفرينش مي‌‌‌بينيم يكي شكلش و يكي استعدادش و يكي، يكي، يكي هركسي يك چيزي دارد و يك چيزي ندارد، اين‌‌‌ها هم نشانه‌‌‌ي قدرت نمايي خداست.
و اما اختلافاتي كه ما در جامعه داريم: اصولاً درگيري كار آدم‌‌‌هاي جهنمي است، جهنمي‌‌‌ها بهم فحش مي‌‌‌دهند.
(كُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها) (اعراف /38) هر گروهي وارد مي‌‌‌شوند به ديگري لعنت مي‌‌‌كند، اين به او مي‌‌‌گويد تو بودي و او مي‌‌‌گويد تو بودي. اين فحش دادن بهم جهنمي است. مگر ما جهنمي هستيم. حالا دو گروه توپ بازي كردند يا اين برنده شد يا او، بياييم بيرون شيشه بشكنيم، اين طرفدار آن رنگ است و آن طرفدار اين رنگ است، سبك است، مگر شما جهنمي هستيد، جهنمي‌‌‌ها آن به اين و اين به آن فحش مي‌‌‌دهد.
«كُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها» قرآن مي‌‌‌فرمايد:
(إِنَّ ذلِكَ لَحَقٌّ تَخاصُمُ أَهْلِ النَّارِ) (ص /64) اهل نار با هم خصومت دارند. به همديگر مي‌‌‌گويند: (بَلْ أَنْتُمْ لا مَرْحَبا) (ص /60) «مَرحَبا» يعني خوش آمدي»، «لا مَرْحَبا» به همديگر مي‌‌‌گويند: «لا مَرْحَبا» اما اهل بهشت: (إِلاَّ قيلاً سَلاماً سَلاماً) (واقعه /26).
در جمهوري اسلامي جهنم است يا بهشت. اگر همه به هم « سَلاماً سَلاماً» نظام بهشتي و اگر تو خانه بهم فحش مي‌‌‌دهند، توي زمين فوتبال به همديگر دري وري مي‌‌‌گويند، تو كارخانه و كشاورزي و بازار به همديگر نيش مي‌‌‌زنند (وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ) (همزه /1) بهم نيش مي‌‌‌زنند.
نيش و تخاصر و فتنه مال جهنمي است، زندگي بايد زندگي اهل بهشت باشد. تفرقه خيلي مهم است.

5- ماجراي كوه طور و حضرت موسي

يك خاطره براي‌‌‌تان بگويم: زيادي گوش بدهيد، حضرت موسي(ع) را گفتند: شما بيا كوه طور سي شب عبادت كن كتاب آسماني تورات را بگير. به مردم گفت: من مي‌‌‌روم سي شب عبادت مي‌‌‌كنم. ده روز تمديد شد. چهل شب شد، در اين ده روز سه مسأله پيش آمد:
الف: غايب شدن رهبري مثل موسي گرچه هارون بود ولي موسي نبود.
ب: بعد هم يك هنرمند پيدا شد از هنرش سوء استفاده كرد به نام سامري طلا هم بود، از طلاها گوساله‌‌‌اي درست كرد، مردم به سراغ گوساله پرستي رفتند، موسي(ع) از كوه طور برگشت، ديد مردم گوساله پرست هستند. اين زلف‌‌‌هاي حضرت هارون را گرفت و كشيد. گفت چرا گذاشتي مردم گوساله پرست شوند، زحمات من از بين رفت، گفت: « يَا بْنَ أُمَّ» پسر مادرم، نگفت داداش گفت پسر مادرم مي‌‌‌خواست عاطفي حرف بزند، گفت: (لا تَأْخُذْ بِلِحْيَتي‌ وَ لا بِرَأْسي‌) (طه /94) ريشم را نگير و زلف‌‌‌هاي مرا نكش. من مي‌‌‌خواستم انقلابي برخورد كنم و جلو گوساله پرستي را بگيريم ولي ترسيدم تو بگويي. «اِنّي خَشيت» من ترسيدم «خَشيت» يعني ترس (إِنِّي خَشيت‌) (طه /94) من ترسيدم، تو بيايي به من بگويي «فَرَّقْتَ بَيْنَ بَني‌ إِسْرائيل‌» تو تفرقه بين بني اسراييل انداختي. «فَرَّقْتَ بَيْنَ بَني‌ إِسْرائيل‌» ترسيدم بيايي بگويي چرا دو دستگي شده، من مي‌‌‌خواستم انقلابي برخورد كنم ترسيدم فتنه بشو، ترجيح دادم كه مردم گوساله پرست بشوند اما فتنه نشود، خيلي آيه‌‌‌ي مهمي است.
معمولاً ما توي هفته‌‌‌ي وحدت و توي مسائل وحدت و اتحاد هي مي‌‌‌آييم مي‌‌‌گوييم: (وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَميعاً وَ لا تَفَرَّقُوا) (آل‌‌‌عمران /103) همه، جميع، متحد شويد.
اين آيه خيلي آيه مهمي است كه هارون گفت: من مي‌‌‌خواستم جلوگيري كنم اما ديدم در اين برخورد انقلابي فتنه است. من ترسيدم كه تو بگويي بين بني اسراييل «فَرَّقْتَ» تفرقه افتاد و به خاطر حفظ وحدت ساكت شدم، گفتم مردم بروند سراغ گوساله.

6- عوامل شكست در جنگ احد

در احد چرا (مسلمان ها) شكست خوردند، حضرت پيامبر(ص) آمد در احد، جنگ احد بود پنجاه نفر را پيامبر(ص) در منطقه نشانيد گفت: كوه را حفظ كنيد (دره را از نفوذ دشمن حفظ كنيد) لشكر حمله كرد پيروز شدند مسلمان‌‌‌ها اين پنجاه نفر كه سر پست بودند گفتند: اگر ما بخواهيم سر شيفت باشيم غنائم جنگي گير ما نمي‌‌‌آيد، رئيسشان گفت بمانيد گفتند: غنائم، منطقه حفاظتي را رها كرده رفتند به دنبال غنائم دشمن (از همان منطقه‌‌‌ي حساس) حمله كرده و مسلمان‌‌‌ها را تار و مار كرد و عموي پيامبر (حضرت حمزه) شهيد شد و دندان پيامبر شكسته شد، لب پيامبر پاره شد حافظين قرآن شهيد شدند، دلخراش، آمدند گفتند: يا رسول الله مگر شما نمي‌‌‌گويي، كه مؤمن هميشه پيروز و مسلمان‌‌‌ها پيروزند، فرمود: پيروز شديد مگر يادتان رفت.
«وَ لَقَدْ صَدَقَكُمُ اللَّهُ وَعْدَهُ» خداوند به وعده‌‌‌اش عمل كرد صادقانه و شما پيروز شديد، مگر يادتان رفت در عمليات اول در مرحله عمليات اول پيروز شديد، منتهي شما (فَشِلْتُم‌) (آل‌‌‌عمران /152) شل شديد، «تَنازَعْتُمْ» اختلاف بين شما افتاد، «عَصَيْتُم‌» فرمانده‌‌‌تان گفت: منطقه را رها نكنيد گوش به حرف فرمانده نداديد پس رمز شكست شما سه چيز شد: عوامل سقوط و شكست سه چيز شد.
يك «فَشِلْتُم‌» شل شديد دو «تَنازَعْتُمْ»: نزاع توي شما افتاد سه «عَصَيْتُم‌» از فرماندهي اطاعت نكردي.
سؤال: چرا مسلمين در احد شكست خوردند؟ پاسخ: به سه دليل: «فَشِلْتُم‌»، «تَنازَعْتُمْ»، «عَصَيْتُم‌» سستي، اختلاف، سركشي.
قرآن مي‌‌‌فرمايد: (وَ لا تَنازَعُوا) (انفال /46) اختلاف نكنيد (وَ تَذْهَبَ ريحُكُم‌) (انفال /46) بادي كه به ما مي‌‌‌خورد ديگه نمي‌‌‌خورد.
اون بادي كه كشتي شما را مي‌‌‌برد ديگه نمي‌‌‌برد، «وَ تَذْهَبَ ريحُكُم‌» باد مي‌‌‌ايستد، پنجر مي‌‌‌شود اصلاً اين آيه مال پنچري است، باد لاستيك خالي مي‌‌‌شود. مي‌‌‌گويد: بادتان خالي مي‌‌‌شود، «وَ تَذْهَبَ ريحُكُم‌» بادتان رفت، بادتان رفت يعني پنچر شويد، اختلاف جامعه را «وَ تَذْهَبَ ريحُكُم‌» عين لاستيك كه بادش مي‌‌‌رود، پنچر مي‌‌‌شود «وَ تَذْهَبَ ريحُكُم‌» جامعه‌‌‌ي شما پنچر شده.
در قرآن يك آيه داريم، آيه صد سوره‌‌‌ي بقره مي‌‌‌گويد:
اگر سحر و جادو باعث شود كه ـ آقا سحر و جادو حق است بله سحر و جادو حق است مي‌‌‌شود بين زن و شوهر را سحر كرد بله قرآن مي‌‌‌گويد: (فَيَتَعَلَّمُونَ مِنْهُما ما يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِه‌) (بقره /102): آمدند از سحر و جادو چيزي ياد گرفتند كه بين زن و شوهر را تفرقه بياندازند، تفرقه بين زن و شوهر، مهم است، اختلاف خيلي بد است، ريشه‌‌‌ي اختلاف هم سه چيز است: (ديشب من از قرآن سه چيز كشف كردم).

7- ريشه اختلاف سه چيز است

يك جهل دو حسادت و ظلم سه خطوط مختلف.
جهل را قرآن مي‌‌‌گويد كه: (وَ قالَتِ النَّصارى‌ لَيْسَتِ الْيَهُودُ عَلى‌ شَي‌) (بقره /113) يهودي‌‌‌ها مي‌‌‌گويند مسيحي‌‌‌ها كسي نيستند. «وَ قالَتِ النَّصارى‌ لَيْسَتِ الْيَهُودُ عَلى‌ شَي‌» مسيحي‌‌‌ها مي‌‌‌گويند يهودي‌‌‌ها كسي نيستند.
او مي‌‌‌گويد او نيست فايده‌‌‌اي ندارد و او مي‌‌‌گويد او نيست همه همديگر را طرد مي‌‌‌كنند، اگر چند جناح توي يك كشوري، منطقه‌‌‌اي چند تا گروه، چند تا بودند، او گفت او هيچي و او گفت او هيچي بعد قرآن مي‌‌‌گويد: «كذلك قال الذين لا يعلمون مثل قولهم»: اين‌‌‌ها ريشه‌‌‌شان جهل است، نفي همديگر جهالت است.
گاهي هم حسادت است. قرآن مي‌‌‌فرمايد: (وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْيا) (آل‌‌‌عمران /19) مي‌‌‌فهمد اما زير بار نمي‌‌‌رود از روي حسادت گاه هم به خاطر اين كه طرف گيج شود، (وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبيلِهِ) (انعام /153) از بس خط زياد است آدم نمي‌‌‌فهمد كدام روزنامه راست مي‌‌‌گويد، وقتي راه زياد شد، اصلاً آدم گيج مي‌‌‌شود.
ما يك وقتي طلبه نو بوديم به استادمان اشكال كرديم، گفت بگو اشكالت را، اشكال كردم، گفت: اين اشكال به «ناقل» است، «منقول منه»، يا «منقول له» يا «منقول فيه» يا «منقول عليه» گفتم من اشكالم را فراموش كردم بخوان برو، آنقدر شاخه شاخه كرد كه گيج شدم، گاهي آنقدر افكار رنگ وارنگ است كه آدم گيج مي‌‌‌شود.
پس دليل اختلاف: يك گيج شدن در خطوط دو حسادت سه جهل، اين‌‌‌ها ريشه‌‌‌ها اختلافات است حالا اين اختلاف‌‌‌ها مي‌‌‌كشد به جنگ، اگر جنگ شد چه كنيم، مي‌‌‌خواهيم به اين آيه برسيم كه: (وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنين‌) (حجرات /9)

«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»

نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 872
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست