چه روزى دفتر زندگى ما بسته مىشود؟ نمىدانيم، چه زمانى پروندهء ما را جمع مىكنند؟ نمىدانيم. چه بسيار افرادى كه از ما قوىتر و نيرومندتر و سالمتر بودند و دور هم بودند و مىگفتند و مىخنديدند؛ يكدفعه ديديم از دنيا رفتند و تعجب هم مىكرديم چطور شد كه فلانى از دنيا رفت؟ او كه سابقهء كسالت و مريضى نداشت. بهرحال با اينكه تاريخ مرگ خود را نمىدانيم، كارهاى ما اينگونه است واى بر آن روزى كه خدا مىفرمود: تا فلان موقع زنده هستيد. چه مىكرديم؟ خدا مىداند چقدر نسبت به يكديگر زورگويى مىكرديم خدا مىداند. با اينكه بشر نمىداند كى مىميرد و احتمال مىدهد چيزى از عمرش باقى نباشد و به حسابش مىرسند، اينقدر جنايت و خيانت مىكند. اينجاست كه حضرت مىفرمايد چه بسيار افرادى كه انتظار فردا را مىكشند و به آن نمىرسند. آنگاه حضرت مىفرمايد: اگر اجل خودت و مسيرى كه در اين راه براى تو تعيين كردند را بنگرى، از آروزهاى خود خشمناك مىشوى و ديگر از غرورى كه از آرزوها به دست مىآيد، كناره مىگيرى.
اين آرزوهاست كه انسان را بدبخت مىكند، مخصوصاً در اين دوران كه همه كارها به صورت آرزو در آمده است يعنى همه كارها به صورت وعده است. اگر انسان كارهاى هر روز را همان روز تمام كند، چقدر زيباست.