اين بيابان بعد از تو چكار كنم؟ اباذر گفت: وقتى از دنيا رفتم، برو كنار جاده بنشين، گروهى مىآيند به آنان بگو كه ابوذر در اينجا فوت كرده است، آنها مىآيند و بدن مرا برمىدارند.
واقعاً ابوذر در نهايت غربت زندگى كرد و در نهايت غربت جان داد.
يكى از بزرگان (آية الله خوانسارى) كه مرد بسيار با تقوائى بود و نفس زكيهاى داشت و من هر وقت خدمتشان مىرسيدم، دستش را مىبوسيدم و از ايشان مىخواستم كه براى من دعا كند. از ايشان نقل شده كه چند ساعت قبل از فوتشان فرمودند كه حضرت عزرائيل (ع) جلو جشمانم مجسم شد. او را شناختم كه عزرائيل (ع) است. سلامتش كردم، جواب داد و فرمود: آيا آماده هستى شما را قبض روح كنم و ببرم؟ گفتم: آمادهام. بعد فرمودند: قدمهاى مرا بشمار كه به تعداد آن از عمرتان بيشتر باقى نمانده است. قدمها را شمردم و ديدم ده قدم شد. فهميدم ده ساعت ديگر از عمرم بيشتر باقى نمانده است. بچهها را خبر كردم و گفتم: رفتنى هستم. آرى وقتى روح انسان پاك باشد اينگونه است. آيا ما آماده هستيم؟ آيا آرزوهاى دور و دراز نداريم؟ آيا از جهات دينمان آماده هستيم؟ آيا ميون ديگران نيستيم؟ آيا آن پروندهء سفيدمان را آلوده نكرديم؟ اگر آمادهايم خوشا به سعادت ما.