responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : BOK29724 نویسنده : 0    جلد : 1  صفحه : 73

ايثار و گذشت‌

پس از اقامه نماز جماعت، پيامبر خدا(ص) از حال پيرمردى كه لباس‌هاى كهنه به تن داشت جويا شد. او گفت: گرسنه‌ام، غذايم ده؛ برهنه‌ام، مرا بپوشان؛ فقيرم، به من كمك مالى كن. پيامبر رحمت به بلال فرمود: او را به منزل فاطمه(عليها السلام) راهنمايى كن. پيرمرد همان خواسته‌ها را از فاطمه(عليها السلام) طلب كرد، فاطمه كه مانند شوهر و پدرش سه روز مى‌شد كه غذا نخورده بود، پوست گوسفندى را كه حسن و حسين روى آن مى‌خوابيدند، به وى داد. پيرمرد گفت: چگونه درد گرسنگى خويش را با آن درمان كنم؟ فاطمه گردنبندش را درآورد و تقديم به وى كرد و فرمود: اميد آنكه خداوند بجاى آن چيزى بهتر از آن به تو دهد. پيرمرد به مسجد آمد و ماجرا را براى پيامبر اكرم(ص) بيان كرد. اشك شوق در چشمان رسول خدا حلقه زد. عمار برخاست و با اجازه رسول خدا آن را خريد. پيرمرد گفت: در برابر آن نان و گوشتى مى‌خواهم تا گرسنگى‌ام برطرف شود، ردايى يمانى كه مرا بپوشاند و پولى كه با آن به خانواده‌ام برسم. عمار بيشتر از آنچه خواسته بود به وى داد. آنگاه پيامبر خدا رو به پيرمرد كرد و فرمود: آيا سير شدى و پوشانيده گشتى.
نام کتاب : BOK29724 نویسنده : 0    جلد : 1  صفحه : 73
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست