گفت: آرى. پدر و مادرم به فداى تو. رسول خدا فرمود: اينك براى فاطمه به خاطر احسانش دعا كن.
آنگاه پيامبر خدا رو به اصحاب كرد و براى آنها از فضائل و كمالات فاطمه(عليها السلام) سخن گفت.
عمار برخاست و گردنبند حضرت زهرا را با مشك خوشبو ساخت و در پارچهاى يمانى پيچيد و به غلامش داد و گفت: اى رسول خدا اين غلام و گردنبند هديهاى است از من به شما. پيامبر پذيرفت و به غلام فرمود: نزد فاطمه برو و گردنبند را به او ده، تو نيز از آنِ او هستى. غلام به محضر فاطمه شرفياب شد. حضرت زهرا گردنبند را گرفت و غلام را نيز در راه خدا آزاد كرد.[1]
آرى آن گردنبند با بركت گرسنهاى را سير كرد، برهنهاى را پوشانيد، فقيرى را بىنياز نمود و بندهاى را آزاد ساخت و بالاخره نزد صاحبش برگشت.