زمانى كمونيستها در اوج قدرت بودند و تبليغ مكتب مىكردند، گويند: روزى معلمى با گرايش كمونيستى در كلاس درس روستايى ايرانى - بالطبع مذهبى - به طور غير مستقيم تبليغ كمونيستى مىكند و مىگويد: بچهها چيزى را مىگوييم وجود دارد كه بتوانيم آن را با چشم ببينيم و با دست لمس كنيم چون ميز و صندلى و درخت و... و چيزى را كه نمىبينيم وجود ندارد. سپس از دانش آموزان مىپرسد كه چه كسى فهميد كه من چه گفتم. دانش آموزى دست بلند كرده و مىگويد آقا من بگويم؟ معلم، دانش آموز را پاى تخته خواند تا درس را پس دهد. دانش آموز پاى تخته آمده و رو به همكلاسىها مىپرسد: آيا ميز را مىبينيد؟ مىگويند بلى. - پس بچّهها ميز وجود دارد و همين طور پرسش و پاسخ و معلم سر مست از موفقيت در تبليغ حزبش و دانش آموز به دنبال فرصت. تا مىرسد به اينكه آقا معلّم را مىبينيد؟... دستهاى معلم چه؟ سر معلم چه؟ همه مىگويند: بلى پس وجود دارد. آنگاه از همكلاسىها مىپرسد؟ آيا عقل آقا معلّم را مىبينيد؟ مىگويند: نه! مىگويد: پس آقا معلّم عقل ندارد.!
حال امروزى جهان، ماديات است. اگر زمانى كمونيسم به صراحت منكر معنويات بود و غرب مبلغ ماديات بود ولى امروز نه فقط در اسم و تبليغ، بلكه در عمل حكومت، ماديات را حتى در كشورهاى اسلامى نشان مىدهد.
از بهلول پرسيدند ديوانهها را بشمار! گفت: از شمار خارجند ولى اگر خواستيد عاقلان را شمارم كه از تعداد انگشتان دست تجاوز نمىكنند.