responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : BOK36845 نویسنده : 0    جلد : 1  صفحه : 24
هستند و خود را نگه مى‌دارند و آنها لباس مندرس در بر مى‌كنند و خداوند سوگند آنها را گواهى مى‌كند. خدا رحمت كند دو بزرگوار استاد و شاگرد يعنى شيخ مرتضى انصارى و مرحوم آخوند خراسانى(رحمه الله) را، خدا درجاتشان را متعالى كند. مرحوم آخوند خراسانى(رحمه الله) صاحب كفايه است كه امروز افتخار مى‌كنيم كتابشان در حوزه‌هاى علميه است و از آن بهرمند مى‌شويم. بى جهت خدا نام كسى را نگه نمى‌دارد. چندين سال است و نه تا به حال بلكه بعد هم از بين نخواهد رفت. مرحوم آخوند خراسانى يك دست لباس بيشتر نداشت. روزى همين يك دست لباسش كثيف شد. ايشان لباس را از تنش درآورد و شست. وقتى شست، گذاشت تا خشك شود. يك مرتبه نگاه به ساعت كرد و ديد وقت درس نزديك است و با خودش گفت: استاد، شيخ انصارى الان درس را شروع مى‌كند. خيلى مضطرب شد. نگاه كرد لباسش خيس بود. عاقبت مجبور شد قبا را بدون پيراهن بپوشد و آستين قبا را تا زد كه معلوم نشود پيراهن تنشان نيست. عبا را هم دور خودش پيچيد و به راه افتاد. وقتى به درس رسيد، رفت و در كنارى نشست. درس مرحوم شيخ مرتضى كه تمام شد، سريع بلند شد و حركت كرد. با خود گفت: سريع بروم تا رفقا مرا با اين وضع نبينند. به خانه كه رسيد طولى نكشيد يك دفعه در خانه به صدا درآمد. در را كه باز كرد ناگهان استاد را جلوى در خانه ديد. پيش از اينكه سلام كند مرحوم شيخ مرتضى انصارى گفت: سلام عليك. مرحوم آخوند گفت: عليكم السّلام. بلافاصله شيخ مرتضى بقچه اى كه در دستش بود به آخوند داد و گفت: اين را محبّت كنيد از من بگيريد. بنده مى‌خواستم برايتان لباس نو بخرم ولى گفتم چه بهتر اينكه لباس خودم را به شما بدهم.
نام کتاب : BOK36845 نویسنده : 0    جلد : 1  صفحه : 24
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست