ايشان مىگفت: همين اوايلى كه رضا شاه تصميم گرفت كشف حجاب كند نقشه اى طرح كرد كه مردم را وارد ميدان كند. بلافاصله دستور داد كه خانواده سران هر يك، شب ها مهمانى بگيرند و خانم هايشان در آن مهمانى مكشّفه شوند. عدّه زيادى هم در ميدان آستانه، تقريباً نزديك حرم، براى ديدن مىآمدند و دور آنها را مىگرفتند.
مرحوم شيخ عبدالكريم(رحمه الله) نزديك غروب سوار بر الاغى مىشد و شيخ على سيف هم پشت سر ايشان با الاغ ديگرى مىآمد. مرحوم آيت الله العظمى اراكى(رحمه الله) مىگفت: يادم است كه مرحوم شيخ عبد الكريم در همين جايى كه الان قبر شريف ايشان و تعدادى از علما است، نماز مىخواند، بنده هم پشت سر ايشان براى نماز مىايستادم. تصادفاً، اين برنامه ها و حركتهاى زشت مربوط به كشف حجاب، مقارن با موقعى شد كه نزديك غروب بود و آقا مىخواست براى نماز بيايد و از اين جمعيت رد شود. وقتى ايشان مىآمد، سرشان را پايين مىانداخت و بسيار ناراحت مىشد و مىگفت: از ما كه كارى برنمى آيد. بنده وقتى به چهره مبارك ايشان نگاه مىكردم، مىديدم كه خيلى گرفته و ناراحت مىشدند.
بالاخره ايشان با ديدن برنامه هر روز آنها، تصميم گرفت نماز جماعت را ترك كند و از فردا به نماز جماعت نيايد. مىگفت: چرا براى نماز بروم؟ نماز در انظار مردم با اين كيفيت و با اين وضع، فايده اى ندارد. من كه نمىتوانم نهى از منكر كنم. واقعاً براى من خيلى سنگين است، خيلى گران تمام مىشود. ايشان يك مرجع بود.
مرحوم آيت الله اراكى(رحمه الله) مىفرمود: فرداى آن روز هنگام غروب ديدم كه آقاى آيت الله شيخ عبدالكريم براى نماز جماعت آماده شدهاند و به طرف حرم مطهر به راه افتادند ولى اين دفعه چهره خيلى بشّاشى دارند و نسبت به شبهاى قبل كه مىآمدند و ناراحت بودند، خيلى فرق داشتند. با خود گفتم: ان شاء الله براى آقا امر خيرى پيش آمده است.
بعد از اينكه نماز آقا تمام شد دنبال آقا راه افتادم. وقتى به ايشان رسيدم، پرسيدم: امشب شما خيلى خوشحال و سرحال بوديد؟ آقا فرمود: بله. گفتم: چرا؟ گفت: