responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : BOK36845 نویسنده : 0    جلد : 1  صفحه : 62
پول ها را به همان كيفيت و دست نزده به سيد دادم. گفتم: آقاجان، بفرماييد. اين سيد بنده خدا هم كيسه پول را به همان كيفيت به منزل برد كه از آن، براى اموراتش استفاده كند. تا به منزل برد و گذاشت، همان رفيق بازارى ام كه پول ها را از او قرض گرفته بودم نياز به پول پيدا كرده بود و بدون اينكه از جريان بين ما با خبر باشد چون با اين سيد رفيق بود براى گرفتن مقدارى قرض، نزد اين سيد آمد. او هم بدون معطلى همانند سخاوت جدّش، همان كيسه مهر شده و دست نخورده را به اين آقاى بازارى داد. همين كه آن را گرفت و ديد كيسه، كيسه خودش و مُهر آن هم، مُهر خودش است خيلى متحير شد و به جاى اينكه به خانه برود به در خانه ما آمد. به من گفت: مگر اين كيسه مال من نيست كه به تو دادم؟ گفتم: بله. گفت: اتّفاقى برايم افتاد و به تنگى افتادم و وقتى از سيد هاشمى تقاضاى پول كردم ايشان اين كيسه را به من داد، چطور شده است؟ آقاى واقدى فرمود: من هم جريان را برايش تعريف كردم. اين قضيه عجيب صدا كرد و خبر به يحيى بن خالد رسيد. ايشان مرا خواست و دستور داد هزار دينار برايم بياورند. وقتى آوردند گفت: از اين هزار دينار، دويست دينار را به آن بازارى بده، دويست دينار را هم به سيد هاشمى بده، دويست دينار هم مال خودت باشد، چهار صد دينار باقيمانده را هم به همسر بزرگوارت كه موجب سعادت همه شما شد، بده. عزيزان من، كار وقتى براى خدا شد، عالم و غير عالم ندارد. طلبه و غير طلبه ندارد. عوام باشد، بازارى باشد، فرق نمى‌كند. كار كه براى خدا مى‌شود خدا آن كار را نگه مى‌دارد. به كارهايتان رنگ خدا بزنيد، خداوند خودش بيمه مى‌كند. پروردگارا، تو را به حقّ محمّد و آل محمّد(عليهما السلام) توفيق عمل و نيت خالص به همه مرحمت بفرما.
نام کتاب : BOK36845 نویسنده : 0    جلد : 1  صفحه : 62
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست