responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : BOK36845 نویسنده : 0    جلد : 1  صفحه : 79
اينطور شده و شرح حال خودش را بيان كرد كه بدهكارى بالا آورده ام و مجبورم خانه ام را بفروشم امّا مشترى بهانه گيرى كرده و گفته سند را بايد آقاى آخوند امضا كند، حال اين سند را آورده ام اگر مى‌شود محبّتى كنيد و مهرى يا امضايى پاى اين سند بزنيد كه من از اين بيچارگى بيرون بياييم. مرحوم آخوند يك مرتبه سند را از دستش گرفت و زير تشكش گذاشت. واعظ با ديدن اين حالت، در دلش بنا كرد به آقا فحش دادن. زورش هم به آقا نمى‌رسيد كه حرفى بزند. خيلى عصبانى شده بود. مرحوم آخوند هم هيچ حرفى نمى‌زد. نه گفت امضا مى‌كنم و نه گفت امضا نمى‌كنم. چند دقيقه اى كه گذشت يك دفعه مرحوم آخوند از جا بلند شد. همين كه آخوند از جا بلند شد واعظ كربلايى خواست كه دست آقا را بگيرد باز جرأت نكرد. مرحوم آخوند هم رفت و از اتاق ديگرى مقدارى وجه با خود آورد و گفت: اصلاً لازم نيست خانه ات را بفروشى. من اين پول را به تو مى‌دهم، بدهكارى ات را بده و زن و بچّه ات را آواره نكن و در همين خانه بنشين. وقتى ايشان پول را به واعظ كربلايى داد واعظ بسيار از رفتار خود ناراحت شد. پيش خود گفت: من اين همه به اين آقا جسارت كردم امّا او چنين خدمتى به من كرد و من را از اين بدبختى نجات داد. مرحوم آخوند سند را از زير پاى مباركش درآورد و گفت: بفرما، اين هم سند. هر وقت گرفتارى داشتى پيش من بيا. اگر توانستم به تو خدمت مى‌كنم امّا خانه ات را هيچ وقت نفروش. حضرت(ص) فرمود: مؤمن كسى است كه خودش كم هزينه و كم خرج است امّا به مردم زياد كمك مى‌كند. «كَثِيرَ الصِّيَامِ» روزه زياد مى‌گيرد.
نام کتاب : BOK36845 نویسنده : 0    جلد : 1  صفحه : 79
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست