نبود جز مكيان آنعصر هيچكس از آن خبردار نميشد در آيه ششم سوره لقمان ياد كرده است. بدون گفتگو اگر از مردم عرب كسى سخنى چون قرآن در قالب بيان ريخته بود، يهودان قتل عام شده زخم خورده فرارى مالباخته كه نهضت اسلام براى هميشه ريشه آنها را از شبه جزيره عربستان برانداخت، و هيچوقت كينه ديرين را از ياد نبردهاند جهان را از ولوله آن پر ميكردند، راستى اين دشمنان متعصب اسلام كه گوئى پس از قرنها هنوز قتل عام بنى قريظه و جلاى بنى نضير و سقوط خيبر را از ياد نبردهاند و پيوسته در قرآن و مواريث اسلام بهوس كشف نقاط ضعف كه آرزوى خام است بحث و فحص ميكنند و قرآن مجيد را كه مؤسس مكتب بلاغت و بنيان گزار نحو عرب است، بمقياس اقوال متروك نحويان ناشناس ميسنجند و گفتههاى واهى قرون سلف را پيوسته تكرار ميكنند در قبال چنين حادثهاى سكوت ميكردند. در اينكه معارضه با قرآن، يعنى انشاى سورهاى ببلاغت همسنگ آن، نه در عصر اول و نه در عصرهاى ديگر تا دوران ما انجام نشده گفتگو نيست و از اينهمه معاند كه اسلام و قرآن را بوده و هست حتى يكى بمعرض ادعائى نظير اين نيامده است. حقا حادثهاى عجيب است كه بيانى مركب از كلمات عادى، چنان باشد كه در طول قرون كسى قدرت تقليد آن نيابد، اكنون به بينيم علت اين حادثه شگفت، چيست؟ از دو تن از مفكران بسيار قديم دوران اسلام يعنى نظام معتزلى كه از متقدمان و بنيان گزاران فرقه اعتزال و استاد جاحظ پادشاه نثر عرب بود و ابو اسحق اسفراينى كه از فحول متكلمان بود نقل كنند كه به پندار ايشان معارضه با قرآن كريم، از اينجهت انجام نگرفت كه اراده ازلى همتها را سست كرد و اذهان را از آن بازداشت. اين اجمال تقرير منتسب به نظام و ابو اسحق است كه از نقل ديگران، مستفاد تواند شد و اين وهم هست كه در اين تقرير تحريفى شده باشد زيرا متأسفانه غالب اهل بحث و نظر، خاصه وقتى در قيد ملاحظات خاص خويش باشند، در معرض اين خطر هستند كه ندانسته و يا دانسته تقرير حريف را تحريف كنند و من در تتبع تاريخ فرق اسلامى مظاهر اين تحريف را فراوان يافتهام. معتزليان مفكران بودند كه در طريق شريعت بهدايت منطق گام ميزدند و مايهاى از فلسفه يونان در قالب مباحث دينى ميريختند و علم كلام كه در حقيقت فلسفه مقيد به مذهب بود از مباحث ايشان مايه و قدرت ميگرفت و ميتوان آنان را آزاد فكران قرن اول اسلام نام داد و همين نظام معتزلى كه جاحظ بشاگردى او اعتراف و افتخار مىكند، در موارد ديگر مردى دقيق و خوش فكر است فى المثل در باب تفسير صدق و كذب و آن تعبير بسيار شيرين كه از آيه و اللّه يشهدان المنافقين لكاذبون مىكند و تفصيل آن در كتب بلاغت معروف است وى را مردى مستقيم الراى مىبينيم و حقا از مردى چنين، گفتارى چنان بعيد مينمايد و به پندار من اين سخن وهن آميز را آنكسان كه رسمشان سم به دسم آميختن است پرداخته و بنام دو تن از مشاهير متقدمان كه آثارشان بدست نيست در دهانها انداختهاند واى عجب كه بعض ناقلان، شريف مرتضى را كه از اقطاب مذهب ماست در اين گفتار واهى شريك دانسته و نظريه «صرف اذهان» را بناحق بدو نيز نسبت دادهاند. حقا پندار ناروائيست اين، كه تصور كنيم خداى منان از يكسو بزبان پيمبر خويش كسان را بمعارضه قرآن دعوت كند و از سوى ديگر باداره خويش اذهان و همم را از اين معارضه منصرف سازد و گوئى شك نيست كه اين پندار با عدل خدائى سازگار نيست و گوئى آن كسان كه بنقل و بحث اين نظر پرداختهاند از اين نكته غفلت كردهاند كه در خلال آن نسبت بمقام قدس قرآن وهنى ناروا هست كه گوئى مبدع اين رأى سخيف، سبك بديع قرآن را والاتر از تقليد ندانسته كه نظريه «صرف اذهان و همم» را طرح كرده تا علت عجز كسان را از معارضه آن توضيح كند. حقا كه مقام قرآن از اين پندار والاتر است. معجز جاودان ختم پيغمبران كلا و جزءا قابل تقليد نيست و بر خلاف نظريه «صرف همم» بسيار كسان در طى قرون در صدد معارضه آن بودند و بخيال فاسد