قديم در وصف آن بقالب كلمات ريختهاند نمودار كند. و تمثلى ديگر بخاطر نزديكتر، در يك روز بارانى كه رگبار بهار گرد و غبار از چهره فضا شسته و هوا را چون خاطر پيران روشن ضمير، صاف كرده و طوق رنگارنگ قوس قزح بگردن آسمان افتاده از اين رنگآميزى شگفت خاطر فريب كه گوئى همه جادوى پريان رونق افزاى آن شده است، چه جلوهها كه نمىبينيد، اما وقتى از آن حال مفتونى باز آمديد بباران نديده جز كلمات سرد و نارساى قشنگ و خوب و زيبا چه داريد بگوئيد. بپندار من همه آن وصفها كه محققان قديم چون قاضى باقلانى و علامه جرجانى كه بحق پى افكنان علوم بلاغتند و متتبعان جديد، چون هزار بيان عربى، مصطفى رافعى از جمال بيانى و لطائف معانى و قوت كلمات و استحكام آيات و دقت تعبير و رقت تصوير و انطباق عجيب ميان حالات معانى و آهنگ كلمات قرآن ميكنند، بيش از اين نيست كه اندكى از هزار ميگويند كه جمال معانى و جلال بيانى قرآن حالتى است دريافتنى نه گفتنى، اراده بالغه ازلى در كائنات خويش، شكوهها آفريده كه وصف آن با كلمات عادى ميسر نيست. چگونه ما از اين كلمات كوتاه و نارسا انتظار داريم كه آتشفشان و موج و طوفان را وصف كنند كه براى توصيف كائناتى بدين عظمت كلماتى بقوت ايشان بايد. قوت و مهابت و شكوه و جلال قرآن بقياس از اينهمه بيشتر است كه قرآن كلام خداست و اين كمال جمال از ليست كه در قالب كلمات عادى ريختهاند و بالاى اين سخن سخنى نيست كه وصف رساى قرآن را بلاغتى مانند قرآن بايد كه در طاقت ابناى بشر نيست. معذالك به اقتضاى مقام و اقتفاى اساتيد سلف كه از خرمن فضيلتشان خوشهها چيدهام و فيضها بردهام من نيز در اين ميدان آزمايشى كنم و گوئى زنم و در وصف آن جذبه و شور و لطف و بلاغت كه قرآن راست، و خدا را سپاس كه چيزى از آن ادراك توانم كرد، سخنى گويم كه اگر با بيان انسانى وصف جمال اين اعجوبه خلقت يزدانى نتوان كرد لا محاله چيزى گفتن از هيچ نگفتن بهتر است. اگر در اين غوغاى تكامل دانش كه دانشوران جهان بكمك رموز رياضى ابعاد فضا را اندازه ميگيرند كسى بشما گفت از طرز كار اين ابزار دقيق و ظريف كه ضمير انسانش نام دادهاند، كم يا بيش خبرى دارد بىتأمل بدانيد كه مزورى دروغگوست، ضمير انسان بحق شگفت انگيزترين مخلوقات خداست كه گاهى بتنهائى محفوظاتى معادل يك كتابخانه را در محفظه جادوئى خويش جا ميدهد و باز هم براى محفوظات تازه جاى آماده دارد، به پندار من اين رگ و پى و پوست و استخوان و همه ديدهها و نديدهها و دانستهها و ندانستهها كه در پيكر انسانى بخدمت درند، خادمان درگاه ضميرند كه انسان همان است كه شايسته استمرار و بقاست و جز آن هر چه هست پيوسته در كار فناست. اما ضمير انسان تا در ظلمات لا شعور يا روشنى شعور بتنهائى كار ميكند، هيچ نيست و همه اين رونق و جلال تمدن ما نتيجه ارتباط ضميرها است. كه از تصادم آن جرقهها جسته و جرقهها شعله شده و شعلهها كانون پر حرارت فرهنگ و علوم را پديد آورده است وسيله ارتباط ضميرها همان صداهاى كوتاه و منظم است كه حروف نام دارد و رموز خطى آنرا در اشكال الفبا كه بىگفتگو ابداع آن در تكامل انسان و تحول جهان از شكافتن اتم موثرتر بوده است، ميتوان ديد. خدا ميداند اين كاروان كند رفتار تمدن انسانى در ظلمات قرون ما قبل تاريخ، چه دورانهاى وبال و رنج و آشفتگى را در جستجوى همين رموز كوچك پشتسر گذاشته تا ببركت اين بيست و هشت و نه حركت صوتى و رمز خطى از وحشت گنگى و ظلمت تنهائى جسته و ضمير خويش را با ضمير انسانهاى ديگر مربوط كرده است. چه فتح عظيمى بود نظم و ضبط اين صداهاى كوتاه كه حقا با نعمت خلقت برابر است كه خَلَقَ الْإِنْسانَ عَلَّمَهُ الْبَيانَ [1] اين ديگر واضح است كه حركات صوتى، مايه خام كلمات است و از كلمات كلام ميسازند و اينجاست كه ميدان وسيع بيان آغاز ميشود كه وسعت آن چون آسمان [1] الرحمان، 3، 4