هاست كه حضيضش گفتار روزمره است و اوجش تركيب ظريف قرآن كه اعجاز بلاغت قرون است. تفاوت متكلمان در مراتب كلام كمى مربوط به انتخاب كلمات و بيشتر وابسته بتركيب آنست و كلمات چون لوازم بناست كه از پيش ساخته و آماده كردهاند و معمار خوب جز انتخاب لوازم مرغوب كارى ندارد اما همين انتخاب در تجلى هنر و سليقه او اثر فراوان دارد، متكلمان هر زبان در طى دورانهاى دراز باقتضاى حاجات و رعايات حالات خويش از حروف خام كلمههاى فراوان ساخته و در نتيجه كثرت استعمال آنرا پخته و صيقلى كردهاند. بهمين جهت، قدرت و استعداد هر زبان مربوط بهنر و لياقت و امكانات اهل زبان است كه هر چه ميدان فعاليتشان بيشتر و همتشان بلندتر و ضميرشان حوصله دارتر و فكرشان تابناكتر باشد، حاصل كارشان پر رونقتر است. سنگهاى بستر رودخانه را ديدهايد كه در نتيجه تصادم مداوم در جريان آب چون حرير نرم ميشود؟ اين ريگهاى نرم حرير آساى امروز، لاشه سنگهاى خشن ساليان پيش است كه گوشههاى تيز آن دست را ميخراشيد كلمات نيز چنين است و در ضمن استعمال از برخورد يكديگر نرمش و ظرافت ميگيرد و شايد از روى همين اساس بعضى از آنها كه در فقه اللغه زبانها كار كردهاند دعوى دارند كه از ساختمان و نرمش كلمات، تاريخ نامكتوب زبان را بتقريب، كشف توانند كرد. تفاوت متكلمان از قدرستان در ابداع معانى و تركيب كلمات و انطباق آنها با حالات خاص مستمعان پديد ميشود، براى توضيح مطلب گفتار سخنگوى عادى را كه از مجموع كلمات زبان خويش مايهاى بسيار ناچيز در خور حاجات روزانه دارد و ميدان افكارش نيز از آن وسيعتر نيست و سخن گفتنش با اصوات حيوانات يك تفاوت دارد كه سخن آن در قالب كلمات است و صداى اين بصورت اصوات، گفتارى چنين را با گفتار مرد سخن دانى كه خاطرهاش از ذخيره كلمات و تعبيرات و تشبيهات و استعارات كافى سرشار است و ضميرش از افكار بديع پر، و افكار دقيق خويش را در قالب كلمات مناسب مىريزد و هر كلمه را بجاى خود بكار ميبرد و مقام سخن را از لحاظ رسائى و روشنى كه مايه جذبه و اثر است به پايه جادو ميرساند قياس كنيد. فى المثل استاد اجل شيراز پادشاه بلا منازع نثر و غزل پارسى را، در آن تغزلات و تشبيبات بديع و آن حكايات سليس مسجع بىتكلف كه چون آب روان و چون سرب سنگين و چون فولاد محكم است با كودك نامربائى از همان مردم پارس كه نه ذخيره معنى براى گفتن دارد و نه مايه لغوى براى تعبير كردن، برابر كنيد به بينيد تفاوت دو گفتار از كجا تا كجاست، البته بى تأمل تعرض نخواهيد كرد اگر بگويم شيخ اجل شيراز اين شور سخن را كه تا اعماق جان نفوذ ميكند از انس با سخنانى بدست آورده كه از سر چشمه معنويات قرآن سيراب شده و اين سوز كه در گفتار او جاودانست در حقيقت جرقهاى از كانون قرآنست. اين تمثل براى درك آن تفاوت كه سخنگويان را در مقامات كلام هست، مقياسى درست بدست ميدهد و محققان را در توضيح آن نكتهها كه بلاغت سعدى را از من و من چوبانك بيابانى امتياز ميدهد و طبقات سخن را از اعلا و عالى و خوبتر و خوب و متوسط و عادى و پست و پستتر از هم جدا ميكند، كتابها هست كه حقا بعضى از آنها چون دلايل الاعجاز و اسرار البلاغه علامه جرجانى و اعجاز القرآن قاضى باقلانى، نمونههاى بديع هنر و ذوق انسانى است و در نتيجه همين كنجكاوىها بر علوم ادب دو علم جدا بنام معانى و بيان، پديد آمده كه در عين استقلال بهم پيوسته است و موضوع آن فصاحت و بلاغت است. فصاحت يعنى روشنى و بلاغت يعنى رسائى، بنا بر اين علم فصاحت و بلاغت از آن نكتهها بحث ميكند كه رعايت آن سخن را روشنتر و ادراك معنى را براى مستمعان آسانتر و مقصود را بضميرها رساتر و نافذتر ميكند. قوت و نفوذ كلام، در مرحله اول از موزونى كلمات مايه ميگريد كه هر كلمه را آهنگ و حالت ديگر هست و از تركيب حروف مختلف تناسب يك نهج، نميزايد بعضى كلمات در گوش ناخوش است و بعضى از شدت ناخوشى نفرتزاست و بعضى ديگر بتفاوت حال و كيفيت و مقام ادا، آهنگى خوش و دل انگيز دارد كه همان، راه را