اين گفتگو كردم تا معلوم دارم بعضى از آن ملاحظات كه در قرون سلف بسيار كسان برعايت آن از ترجمانى قرآن بازماندهاند از چه باب است نگفته پيداست ترجمانى قرآن چنانكه بايد، محال است و گفتار رب جليل را در عبارات بنده ذليل ريختن، دريا بكوزه پيمودن است مترجم دقيق و نكته سنج اگرش توفيق الهى رهنمون شود بيش از اين نتواند كه مشتى از آن خرمن هديه دوستان كند و بوئى از آن گلبن براى گلدوستان بيارد كه اين نيز جرئتى است كه در اين راه خطرها و مشكلهاست كه ساختمان كلام و نظم موضوع و محمول و متعلقات جمل در تازى برخلاف پارسى است كه ريشه دو زبان از هم جداست بعلاوه بسا حروف و ظروف و موصولات و روابط و موكدات و همه آن چيزها كه تعبير از دقايق و حالات معانى بدان وابسته است در فارسى يا نيست و اگر هست بدان تنوع و دقت كه در تازى هست نيست و مرا كه باستعداد و مايه شگفت فارسى اعتراف دارم، اين پندار سخت قوى است كه در تازى نرمش و استعداد كلمات، بسبب آن وسعت كه در دامنه تصريف آن هست از زبان ما بيشتر است و نيز در زبان عرب وسيلهها براى اداى حالات خاص از قبيل تاكيد و تعريف و تنكير معانى ديگر هست كه بفارسى آوردن آن محال است فى المثل حصر مستفاد از انما را يا تاكيد مفهوم از لام مقرون به نون تاكيد ثقيل يا خفيف را يا تحقق و تثبيت معلوم از قد و تحقق موكد مفهوم از لقد را با كدام كلمه بسياق فارسى توان آورد؟ گوئى ترجمانان قرآن از ديرباز بهمين زحمت دچار بوده و كلمات نامأنوس چون «هر آينه» و «اينست و جز اين نيست» و «بدرستى كه» و امثال آنرا كه نظم سخن را مشوش و آهنگ گفتار را ناخوش ميكند از روى اجبار بكار ميبردهاند. از آن مشكلها كه در راه تشخيص حالات حروف و معانى كلمات هست چيزى نميگويم فى المثل الف و لام تعريف را بنگريد كه باختلاف مقام، معانى مختلف دارد، يكجا در مقام استيعاب و بمعنى تمام است الرجل يعنى «همه مردان» و يا بقرينه مقام يعنى «هر چه مرد در هر زمان و مكان» هست جاى ديگر بمعنى اشاره بسابقه است و اين سابقه يا ذهنى است كه ميان متكلم و مخاطب هست يا سابقه يادآورى در طى كلام است و گاهى همين الف و لام معنى «اين» ميدهد زيرا از موجود حاضر شكايت ميكند و اين حالات را از قراين مقام توان دريافت و پس از دريافت، كلمه مناسب كه از آن تعبير كند و نظم سخن را مختل نكند كجاست! شايد بسبب آن اختلاط كه از دوران نفوذ اسلام، ميان دو زبان هست و بسيارى لغات تازى بپارسى درآمده، بعضى تصور كنند كه كار ترجمان ميان اين دو زبان آسانتر است اتفاقا وجود همين كلمات مهاجر بيشتر مايه زحمت است كه غالب آن از معنى اصلى منسلخ شده و در فارسى، قالب معنى ديگر شده است و غفلت از اين نكته براى بعضى مترجمان لغزشهاى عجيب پديد آورده است. اين مشكلات كه شمهاى از آن گفتيم و آنچه نگفتيم نكته بينان دانند، موجب آن شده كه بيشتر مترجمان قرآن كه همه در كار خود حسن نيت داشته و رضاى خدا ميجستهاند، راه توفيق گم كنند و معانى قرآن را از سياق كلمات عرب بيرون كشيده اما بقلمرو فارسى نيارند كه غالبا در اين ترجمهها معنى در نشيب و فراز ناهنجار كلمات گم ميشود و خوانندگان، اركان و متعلقات كلام را بزحمت شناختن توانند و يا اصلا نتوانند و از فهم آن مقدار كم از معانى قرآن كه در كلمات ديگر تواند آمد فرو مانند كه حقا بعضى از اين مترجمان عربى موزون را فارسى ناموزون كردهاند كه بىگفتگو فارسى زبان عربى ندان ترجمه را از اصل آسانتر فهم نتواند كرد، شايد سر چشمه اين آشفتگيها، قسمتى از آنجاست كه مترجمان، هنگام كار، فراموش ميكردهاند كه معانى را در قالب كلمات فارسى بايد ريخت و كلمات را بسياق جملات فارسى بايد برد، گويا بنظر ايشان رديف كردن كلمات فارسى برسم كلمات تازى از آن قيدهاست كه چشم پوشيدن از آن، مطابقت ترجمه را خللدار ميكند و بفرار از اين خلل و همى، بخلل قطعى تن دادهاند. براى نمونه، جملهاى چند از يك ترجمه بسيار قديم قرآن را كه بعضى متأدبان بحكم كهنسالى، شاهكار ترجمههاى قرآنش ميخوانند در اينجا ميآورم مثلا ترجمه آيه 231 از سوره بقره چنين است: «و چون طلاق دهيد زنان