را برسند بوقت عدت ايشان مه باز داريدشان كه شوهرى كنند زنانشان را چون بپسندند ميان ايشان به نيكوى، اين پند دهند بدان آنكه بود از شما كه بگرود بخداى و روز رستخيز» و ترجمه آيه 172 از همان سوره چنين است: «و گفت آنكسها كه نمىدانند چرا مه سخن گويد يا ما خداى، يا بيايد، بما حجتى چنين گفت آنكسها كه از پيش ايشان همچون گفتار ايشان بيكديگر ماند دلهاى ايشان كه پيدا كرديم اينها گروهى را كه بىگمانند» در اينجمله صرف نظر از ملاحظات ديگر «گفت» را كه در اصل بسياق مفرد آمده اما فاعل آن جمع است بهمان صيغه بفارسى آورده است، راستى اگر ترجمان تا اين حد در چها ديوار زبان اصل محصور باشد كه قواعد زبان مترجم را از ياد ببرد و فعل را كه در زبان فارسى بايد با فاعلان مطابقت كند، مطابق نكند اصلا اين ترجمه كردن چه ضرور، اين ترجمه كردن قرآن نيست بصيغه عربى درآوردن كلمات فارسى است. باز، اين ترجمه با همه تشويش و اغلاق يك فضيلت بزرگ دارد كه كلمه بكلمه با اصل انطباق دارد، نه افزون است نه كم، اما ترجمه ديگر كه در اين ايام مرجع انام است از اين فضيلت نيز كه شرط اول ترجمه آنهم ترجمه كلام خداست بىبهره است و در آن غلطهاى صريح و تأويل ناپذير برخلاف متن فراوان هست و براى نمونه چند مورد را يادآورى ميكنم. در آيه 36 از سوره بقره در ترجمه فازلهما الشيطان عنها معنى «عنها» از ترجمه افتاده و مترجم محترم توجه نفرمودهاند كه اين كلمه متعلق بكجاست و مرقوم داشتهاند كه «شيطان آدم و حوا را بلغزش افكند» اما از كجا؟ اينرا ديگر متعرض نشدهاند در صورتى كه ضمير عنها ببهشت يا آسمان يا اطاعت باز ميگردد و شيطان آدم و حوا را از آن لغزانيده است و هم در آيه 61 از همان سوره اهبطوا مصرارا «بشهر مصر درآييد» ترجمه كرده و مصر را بمعنى علمى گرفتهاند در صورتى كه قطعا بمعنى نوع است يعنى «به شهرى درآييد» زيرا بغير از اتفاق مفسران كه همه مصر را بمعنى نوع گرفتهاند، چون آيه در سر گذشت بنى اسرائيل است پس از خروج از مصر و مسلم است كه پسران اسرائيل پس از خروج بار ديگر بمصر نرفتهاند و فرضا از اين قرينه تاريخى مسلم صرف نظر كنيم محقق است كه مصر علمى هيچوقت شهرى نبوده بلكه مملكتى بوده است و تازه اين تنوين مصر دليل ديگر است كه در اينجا مصر علم نيست و گر نه غير منصرف ميبود. و باز در آيه 232 همان سوره «نصال» را كه بىگفتگو بمعنى از شير گرفتن فرزند است و كلمات سابق و لاحق آيه شاهد آنست طلاق و جدائى زن و شوهر ترجمه كردهاند و هم در آيه 281 از همان سوره در سه جا املا كردن را كه معنى آن القاى كلمات براى نوشتن ديگران است امضا كردن ترجمه كردهاند. و در آيه هشتم سوره انعام «للبسنا عليهم ما يلبسون» را چنين ترجمه كردهاند: «بر آنان همان لباس كه مردمان پوشند بپوشانيم» و اين اشتباه عظيم كه تحريف كلام خدا است شاهد آن سخن است كه پيش از اين گفتيم اختلاط لغات عرب با زبان فارسى مايه لغزش مترجمان ميشود. اينجا كلمه للبسنا و يلبسون هست كه از مايه لبس بمعنى خلط و پوشش واقع است و لباس نيز باعتبار پوشش، مصدر ديگر از همين مايه است و مترجم محترم از اشتراك مايه كلمه بدون توجه بضمير «عليهم» كه جمع است و قطعا مرجع آن ملك و پيغمبر مضمر در اول آيه نيست چنين لغزشى كه خدا ما را از ارتكاب نظاير آن مصون دارد مرتكب شدهاند اينجا صحبت از لباس پوشاندن نيست بلكه معنى آيه بحكم سياق و اقتضاى لغت اينست كه اگر فرضا پيغمبر را چنانكه مشركان گويند و خواهند فرشتهاى ميكرديم او را بصورت مردى ميآورديم و باز مشركان را دچار خلط و اشتباه مىكرديم و بىگفتگو ضمير عليهم مربوط به مشركان است. حقا من بحيرتم كه چرا اهل صلاح در قبال آن خطاهاى فاضح كه در ترجمههاى قرآن هست چنين خاموش گرفتهاند مگر آن فضيلت بزرگ امر بمعروف كه قرآن كريم تا قيامت بدان صلا ميدهد چنان از ياد رفته كه قرآن خدا را نادرست ترجمه كنند و در هر شهر و ديار بپراكنند و مردمان بگيرند و ببرند و بخوانند و اهل دلى بحكمت و موعظه حسنه براى اصلاح آن تذكارى ندهد، حقا آن