responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : ترجمه قرآن نویسنده : پورجوادى، كاظم    جلد : 1  صفحه : 238


او كه ملامت زنان را شنيد به دنبال آنها فرستاد و پشتيها براى‌شان فراهم كرد و به دست هر كدام چاقويى داد و (به يوسف) گفت: «به مجلس درآ.» زنان چون او را ديدند بزرگوارش يافتند و دستهاى خود را بريدند و گفتند: «منزه است خدا، اين بشر نيست، بلكه فرشته بزرگوارى است.» (31)
گفت: «اين است همان كسى كه به خاطر او مرا سرزنش كرديد، آرى براى كامجويى به خود خواندمش و او خوددارى كرد، اگر به دلخواه من رفتار نكند بايد زندانى شود و تن به خوارى و ذلّت بدهد.» (32)
(يوسف) گفت: «پروردگارا! زندان از چيزى كه اين زنان از من توقع دارند برايم محبوب‌تر است و اگر مكر و نيرنگ آنها را از من نگردانى، شيفته آنها مى‌شوم و از جاهلان خواهم بود.» (33)
پروردگارش دعاى او را اجابت كرد و مكرشان را از او بگردانيد زيرا خداوند شنواى داناست. (34)
بعد از ديدن آن نشانه‌ها تصميم گرفتند تا مدتى او را زندانى كنند. (35)
دو جوان همراه او به زندان درآمدند، يكى از آن دو گفت: «خواب ديدم كه انگور (براى شراب) مى‌فشارم.» ديگرى گفت: «من در خواب ديدم كه نان بر سر خود حمل مى‌كنم و پرندگان از آن مى‌خورند، ما را از تعبير آن آگاه كن زيرا مى‌بينيم كه تو از نيكوكارانى.» (36)
گفت: «من پيش از آمدن غذا و تناول آن شما را از تعبير خوابتان آگاه مى‌سازم، اينها از دانشى است كه پروردگارم به من آموخته است زيرا من كيش مردمى را كه به خداى يكتا ايمان ندارند و به آخرت كافرند رها كرده‌ام. (37)

نام کتاب : ترجمه قرآن نویسنده : پورجوادى، كاظم    جلد : 1  صفحه : 238
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست