نام کتاب : ترجمه قرآن نویسنده : پورجوادى، كاظم جلد : 1 صفحه : 240
گفتند: «اينها خوابهاى پريشان است و ما تعبير اين خوابها را نمىدانيم.» (44) بعد از مدتى يكى از آن دو تن كه نجات يافته بود او را به ياد آورد و گفت به سوى او روانهام كنيد تا شما را از تعبير آن خبر دهم: (45) «اى يوسف راستگو درباره هفت گاو فربه كه هفت گاو لاغر آنها را مىخورند و هفت خوشه سبز و هفت خوشه خشكيده، نظرت را به ما بگو تا من نزد مردم بروم و آنها با خبر شوند.» (46) گفت: «هفت سال پى در پى زراعت كنيد، حاصل كشتتان را جز اندكى كه مىخوريد بقيه را با خوشه واگذاريد. (47) آن گاه پس از آن هفت سال سخت مىآيد كه آنچه را براى آن سالها ذخيره كردهايد مىخوريد جز اندكى كه ذخيره خواهيد كرد. (48) سپس سالى فرا مىرسد كه باران فراوان نصيب مردم مىشود و در آن سال مردم عصاره مىگيرند.» (49) ملك گفت: «او را نزد من آوريد.» هنگامى كه فرستاده نزد او رفت، گفت: «به سوى سرور خود باز گرد و از او بپرس ماجراى زنانى كه دستهاى خود را بريدند چه بود؟ مسلما پروردگار من به نيرنگ آنها آگاه است.» (50) گفت: «از دعوت يوسف چه منظورى داشتيد؟» گفتند: «پناه بر خدا ما هيچ ايرادى در كار او نيافتيم.» همسر عزيز گفت: «اكنون حق آشكار شد، من بودم كه او را به سوى خود خواندم، و او راست مىگويد.» (51) (يوسف گفت): «اين سخن را بدان خاطر گفتم تا بداند كه من در غياب او خيانت نكردم و خداوند مكر خائنان را به سامان نمىرساند. (52)
نام کتاب : ترجمه قرآن نویسنده : پورجوادى، كاظم جلد : 1 صفحه : 240