نام کتاب : ترجمه قرآن نویسنده : پورجوادى، كاظم جلد : 1 صفحه : 441
از آن پس بر قوم او هيچ لشكرى از آسمان نفرستاديم و نخواستيم كه بفرستيم. (28) فقط يك بانگ مرگبار بود كه به ناگاه خاموش شدند. (29) افسوس بر اين بندگان كه هر رسولى براى هدايتشان آمد جز مسخره كردن او كارى نكردند، (30) مگر نديدند كه چه مردمى را پيش از آنها هلاك كرديم و ديگر به نزدشان باز نمىگردند؟ (31) همه آنها نزد ما حاضر مىشوند. (32) براىشان عبرتى است كه زمين مرده را زنده كرديم و دانهاى كه مىخورند از آن بيرون آورديم (33) و در آن باغهايى از درختان خرما و انگور پديد آورديم و چشمهها روان ساختيم (34) تا از ميوه آن و نه از دسترنج خود بخورند پس چرا سپاس نمىگويند؟ (35) منزه است آن كه همه جفتها را آفريد، چه از روييدنيهاى زمين و چه از ذات خودشان و چه از چيزهايى كه نمىدانند. (36) شب نيز براىشان عبرتى است: آن گاه كه روز را از آن برمىكشيم و ناگاه همه در تاريكى فرو مىروند (37) و خورشيد كه پيوسته بر مدارش روان است، اين تقدير قادرى داناست (38) و نيز ماه را در منزلگاههايى قرار داديم تا چون شاخه خشك خرما نازك شود. (39) نه خورشيد سزاوار اين است كه به ماه برسد و نه شب را توان كه به روز پيشى گيرد و همه بر مدار خود روانند. (40)
نام کتاب : ترجمه قرآن نویسنده : پورجوادى، كاظم جلد : 1 صفحه : 441