5/ 116- 110 110. چون گفت خداى: اى عيسى پسر مريم! ياد آر نيكوداشت مرا بر تو و بر مادر تو چون نيرومند كردم ترا به جان پاكيزه، سخن گويى با مردمان در گهواره و دومويگى، و چون آموختم ترا نامه و درستى سخن و توريت و انجيل و چون مىانگاريدى از گل همچو ... پرّنده به فرمان من، پس در دميدى در آن پس گرديدى پرّنده به فرمان من و به كردى نابيناى مادرزاد را و [152] پيس را به فرمان من و چون بيرون مىآوردى مردهگان را به فرمان من، و چون بازداشتم پسران يعقوب را از تو چون آمدى ايشان را به روشنان، پس گفتند آنانى كه نگرويدند از ايشان: نيست اين مگر جادويى پيدا. 111. و چون پيغام كردم به سپيد جامهگان كه گرويد به من و به فرستاده من، گفتند: گرويديم و گواه شو به كه ما گردن نهندگانيم. 112. چون گفت سپيد جامهگان: اى عيسى پسر مريم! هيچ تواند پروردگارت كه فرو آرد بر ما خوان آراسته از آسمان؟ گفت: ترسيد از خداى اگر هستيد گروندگان. 113. گفتند: مىخواهيم كه خوريم از آن و آرامد دلهاى ما و دانيم كه راست گفتى ما را و باشيم بر آن از گواهان. 114. گفت عيسى پسر مريم: اى بار خداى پروردگار ما! فرو آر بر ما خوان آراسته از آسمان، باشد ما را جشنى مر پيشين ما را و پسين ما را و نشانى از تو، و روزى ده ما را و تو بهترين روزى دهندگان. 115. گفت خداى: بدرستى كه من فرو آرنده آن بر شما، پس هر كه نگرود پس از شما پس من عذاب كنم او را عذابى كه عذاب نكنم آن را كسى را از جانوران. 116. و چون گفت [153] خداى: اى عيسى پسر مريم! ا تو گفتى مردمان را فرا گيريد مرا و مادر مرا دو خداى از فرود خداى؟ گفت: پاكئ تو، نباشد مرا كه گويم آنچه نيست مرا هرگز سزا، اگر بودم كه گفتم آن را، پس بدرستى كه دانستى آن را، دانى آنچه در تن من است و ندانم آنچه در تو، بدرستى كه تو، تو داناى ناپيداهايى.