7/ 97- 88 88. گفت گفتند آن مهتران سران آنانى كه گردن كشى بزرگ منشى كردند از گروه او: هراينه بيرون كنيم ترا اى شعيب و آنانى كه گرويدند با تو از ده شهر ما، يا هراينه بازگرديد در كيش ما، گفت شعيب: ا و اگر چه باشيم دشوار دارندگان و ناخواهان؟ يعنى اگر چه ما آن را كاره باشيم ما را بر آن اجبار كنيد. 89. بدرستى كه ساختيم بربافته باشيم بر خداى دروغى را اگر بازگرديم در كيش شما، پس از آنگه كه رهانيد ما را خداى از آن كيش و نباشد و نشايد ما را كه باز [198] گرديم در آن كيش مگر كه خواهد خداى آنكه خواست او در ما رسد پروردگار ما. گنجانيد تمام فرا رسيد پروردگار ما هر چيزى را از جهت دانشى، بر خداى كار بازگذاشتيم. پروردگار ما بگشاى داورى كن در ميان [ما] و ميان گروه ما به راست و تو بهترين داورى كنندگانى. 90. و گفت گفتند آن مهتران سران آنانى كه گرويدند از گروه او: سوگند كه هراينه اگر پىروى كنيد شعيب را بدرستى كه شما آنگاه هراينه زيانكارانيد. 91. پس گرفت ايشان را زلزله لرزه پس گشتند در سراى خويش فرو افتادگان و مردگان. 92. آنانى كه به دروغ داشتند شعيب را همانا گوييا كه نبودند مقيمان در آن، آنانى كه به دروغ داشتند شعيب، بودند گشتند ايشان زيانكاران. 93. چون عذاب آمد شعيب از ميان ايشان بيرون شد، پس برگشت روى گردانيد شعيب از ايشان و گفت: اى گروه من! هراينه رسانيدم شما را پيغامهاى پروردگار خويش و نيك خواستم شما را پس چگونه اندوهگين شوم بر گروه ناگروندگان. 94. و نفرستاديم در هيچ دهى از پيغامبرى مگر كه گرفتيم مردمان باشندگان آن ده را به سختى بىنوايى و گزند و تنگى تا مگر ايشان زارى كنند. 95. باز پس گردانيديم به جاى بدى نيكى را تا بسيار شدند و با مال و گفتند بدرستى كه رسيد پدران ما را گاهى سختى و شادى گاهى، انّ الدّنيا كذالك يعنى چنين كه ما را رسيد. پس گرفتيم ايشان را ناگاهى و ايشان آگاهى نمىداشتهاند از آمدن عذاب. [199] 96. و اگر كه مردمان باشندگان دهها گرويدندى و پرهيزيدندى هراينه بگشاديمى بر ايشان درهاى بركتها از آسمان يعنى باران و از زمين يعنى نبات و لكن به دروغ داشتند باور نداشتند پس گرفتيم ايشان را به عقوبت آنچه بودند كه همىاندوختند مىكردند. 97. ا پس بىترس شدند و بىبيم مردمان باشندگان دهها ازين كه آيد ايشان را عذاب ما شبيخون و ايشان خفتهگانند در خواب؟