11/ 72- 62 62. گفتند: اى صالح! بدرستى كه بودى در ميان ما اميد داشته كه بر دين ما باشى پيش از اين، ا باز مىدارى ما را از اين كه بپرستيم آنچه همىپرستيد پرستيدند پدران ما و بدرستى كه ما هراينه هستيم در گمانى از آنچه همىخوانى ما را به سوى آن به گمان آرنده سخت؟ 63. گفت صالح: اى گروه من! ا هيچ ديديد اگر باشم من بر هويدايئ حجّتى از پروردگار خويش و داد داده باشد مرا از نزد خود بخشايشى نبوّت پس كه يارى دهد نگاه دارد مرا از خداى اگر نافرمانى كنم او را؟ پس نيفزاييد شما مرا جز زيانكارى. 64. و اى گروه من! اين شتر ماده خداست مر شما را نشانى، پس بگذاريد آن ناقه را تا همىخورد در زمين خداى از نبات و مبساييد آن ناقه را [285] به بدى، پس بگيرد شما را عذابى نزديك. 65. پس پى كردند كشتند آن ناقه را، پس گفت: برخورديد در سراى خويش سه از روزها كه هلاك شويد، آنت وعده است نه دروغ گفته شده. 66. پس چون كه آمد فرمان ما رهانيديم صالح را و آنانى را كه گرويدند با او به بخشايشى از ما و از رسوايئ آن روز. بدرستى كه پروردگار تو او نيرومند است بىهمتا. 67. و گرفت آنانى را كه ستم كردند آن بانگ جبرئيل پس گشتند در سراهاى خويش افتادهگان مردهگان. 68. گويى كه همانا نبودند در آن. آگاه باشيد! كه ثمود نگرويدند پروردگار خويش را، آگاه باشيد! كه دورى باد از رحمت مر قبيله ثمود را. 69. و هراينه هراينه آمد فرستادگان ما جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل ابراهيم را به مژده، به اسحاق و يعقوب و نيست كردن قوم لوط گفتند: درود و آفرين بر تو باد! گفت ابراهيم: درود و آفرين بر شما باد پس درنگ نكرد كه آمد آورد به گوساله را بريان كرده گرم. 70. پس چون كه ديد دستهاى ايشان را كه نمىرسد به سوى او گوساله، نشناخت ايشان را و به دل آورد از ايشان ترسى. گفتند: مترس! بدرستى كه فرستاده شدهايم به سوى گروه لوط نه به قوم تو. 71. و زن او ساره ايستاده بود پس بخنديد پس مژده داديم آن را به اسحاق و از پس اسحاق نواده نام وى يعقوب. 72. گفت ساره: اى واى من! [286] ا زايم و من پيرزنىام و اين شوهر من است پير، بدرستى كه هراينه چيزى است شگفت.