12/ 31- 24 24. و هراينه آهنگ كرد زليخا بدو و آهنگ كردى يوسف بدان، اگر نه آن كه ديدى حجّت روشن پروردگار خويش را. همچنانت تا بازگردانيم ازو بدئ خيانت را و زشتى زنا را، بدرستى كه او از جمله بندگان ما ويژه كاران و يكتايان. 25. و پيشى گرفتند بر يكديگر سوى در را و بدريد بشكافت زليخا پيراهن او يوسف را از پس دامن و يافتند خداوند كدخداى آن زن را به نزد آن در سراى گفت زليخا: چيست نيست پاداشت آن كه خواست به كس زن تو به خاندانت بدى را مگر كه به زندان كرده شود يا شكنجه دردناك. 26. گفت يوسف: او زليخا خواند خواست مرا از تن من، و گواهى داد گواهى [297] از كسان آن زن كه اگر چنان باشد كه پيراهن او كه دريده شد از پيش، پس راست گفت زليخا و او از جمله دروغگويان است. 27. و اگر چنان باشد كه پيرهن او دريده شد از پس، پس دروغ گفت زليخا و او هست از جمله راستگويان. 28. پس چون كه ديد عزيز پيرهن او را كه دريده شد از پس، گفت: بدرستى كه اين هست از سازش بد شما زنان، از آنكه بدرستى كه ساز بد شما زنان بزرگ است. 29. اى يوسف روى گردان از اين كه تو بىگناهى و آمرزش خواه تو اى زليخا مر گناهت را از آنكه تو بحقيقت بودى هستى از جمله گنهكاران. 30. و گفت گفتند زنانى در آن شهر مصر كه زن عزيز مصر همىخواهد به خود مىخواند بنده شاگرد خود را از تن او، هراينه به ميان دل رسيد او را از جهت دوستى، بدرستى كه ما هراينه مىبينيم او را در گمراهى پيدا ازين كه او مىكند. 31. پس چون كه شنيد زليخا سازش بد ايشان را، فرستاد به سوى ايشان و بساخت براى ايشان تكيهگاهى مجلسى گرامئ و داد هر يكى را از ايشان كاردى و گفت يوسف را بيرون آى بر ايشان! پس چون كه ديدند او را زنان، بزرگ داشتند او را در دل خويش و ببرّيدند پاره پاره دستهاى خويش را و گفتند: پاكى خدا را، نيست اين آدمئ، نيست اين مگر كه فرشته است بزرگوار.