12/ 48- 41 41. اى دو يار زندان! بر هر تقدير يكى از شما كه خواب عصر ديد پس او ساقىگرى كند دهد او خداوند خويش را مى، و بر هر تقدير آن ديگر، پس او آويخته شود از دار پس خورد مرغان از سر او. رانده شد گذارده اين كار آنى كه در و پاسخ همى خواهيد و پرسش مىكنيد. 42. و گفت يوسف مر آنى را كه گمان برد دانست يوسف يا ساقى كه او رهنده است خواهد رست از زندان از آن دو كس: ياد كن مرا صفت كن مرا نزد خداوند خويش! پس فراموش گردانيد او را يوسف را يا ساقى آن ديو ياد كرد خداوند خويش، پس درنگ كرد ماند او در آن زنداناند چند از سالها هفت سال. 43. و گفت آن پادشاه: بدرستى كه من مىبينم در خواب [300] هفت را از گاوان فربهان مىخورد ايشان را هفت لاغران و هفت را از خوشههاى گندم سبزانى و ديگران از خوشهها خشكان خشكانى. اى كه شما مهتران گروه منيد! پاسخ دهيد مرا در اين خواب من اگر چنان هستيد كه مر خواب را همىگذاريد. 44. گفتند: اين خواب شوريدههاى خوابهاست چون دسته گياه كه از هر نوع آميخته باشد و نيستيم ما به سر انجام كردن اين خوابهاى آشفته هراينه هرگز دانايان. 45. و گفت آنى كه رست از زندان از آن دو و به ياد آورد پس از روزگارى: من آگاه كنم شما را به تعبير آن خواب پس فرستيد مرا به زندان. 46. اى يوسف! اى نيك راستگوى! پاسخ ده ما را در هفت از گاوان گاوانى فربهان فربهانى همىخورند ايشان را هفت لاغران و در هفت خوشههاى گندم سبزان سبزانى و در ديگرانى از خوشههاى گندم هفتگانه خشكان تا مگر من باز روم به سوى مردمان مصر تا مگر ايشان بدانند تعبير اين خواب و شناسند فضل ترا. 47. گفت يوسف: همى كاريد بكاريد هفت از سالها پيوسته دمادم، پس هر آنچه درويديد پس گذاريد آن را در خوشهاش تا تباه نگردد مگر اندكى از آنچه همىخوريد در حال. 48. باز پس آيد از پس آنت به هفت سال سختان خشكان كه همىخوريد از غلّه آنچه پيش كرديد نهاديد براى ايشان مگر اندكى از آنچه استوار مىداريد.