18/ 45- 34 34. و بود مر آن مال بسيار برآور. پس گفت مر يار خويش را و او سخن مىگرداند با او: من بيشترم از تو خواسته و عزيزترم [1] گروه. 35. و درآمد بوستان خويش را و او ستمكار مر تن خويش را. گفت: نپندارم كه نيست شود اين هميشه. 36. و نپندارم رستخيز را بودنى و سوگند كه اگر بازگردانده شوم به سوى پروردگار خويش، هراينه يابم بهتر از آن جاى بازگشتن. 37. گفت مرو را يار او و او سخن مىگرداند او: ا نگرويدى به آن كه آفريد ترا از خاك باز پس از آب اندك بازپس راست كرد ترا مردى؟ 38. لكن من: او خداى پروردگار من است و انباز نگويم به پروردگار خود كسى را. [374] 39. و چرا چون در آمدى بوستانت را، گفتى: آنچه خواست خداى نه نيرويى مگر به خداى، اگر بينى مرا من كمترم از تو خواسته و فرزند. 40. پس شايد پروردگار من كه دهد مرا بهتر از بوستانت و فرستد بر آن آتش بارانى از آسمان پس گردد خاكى هامون بىگياه. 41. يا گردد آب آن فروشده به زمين پس هرگز نتوانى آن را جستنى. 42. و گرد درآمده شد به ميوههاش پس گشت مىگرداند هر دو پنجه خويش را بر آنچه هزينه كرد در آن و آن افتاده است بر چفتههاى خويش و مىگويد: اى كاشكى من انباز نياوردمى به پروردگار خود كسى را. 43. و نبود مرو را گروهى كه يارى دهند او را از فرود خداى و نبود كينهكش. 44. آنجات، پادشاهى مر خداى راست سزا. او بهتر است پاداشت و بهتر است سر انجام. 45. و بزن مر ايشان را داستان زندگانى فروتر همچو آبى كه فرو آورديم آن را از آسمان پس آميخته گشت به آن گياه زمين، پس گشت ريزه كوفته، همىپراكند آن را بادها و بود و هست خداى بر هر چيزى توانا. [1]. م: «عزيم ترم»