20/ 23- 3 3. لكن پندى مر آن را كه بترسد. 4. فرو فرستادنى از آنكه بيافريد زمين را و آسمانها را بلندتران. 5. خداى مهربان بر عرش استيلا كرد يعنى بر آن قاهر است. 6. مرو راست آنچه در آسمانها و آنچه در زمين و آنچه ميان هر دو و آنچه زير خاك نمكين يعنى ماهى كه زمين بر پشت اوست. 7. و اگر بلندگويى گفتار را پس هراينه او داند نهان را يعنى سرى كه با يكديگر گويند و نهانتر از آن را يعنى چيزى كه در دل خويش انديشه كنى. 8. خداى نيست هيچ خدايى مگر او، او راست نامهاى نيكو. 9. و هيچ آمد به تو سخن پسر عمران. 10. آنگاه كه شب آدينه ديد آتشى را پس گفت مر كسان خويش را، درنگ كنيد! كه من ديدم آتشى را تا مگر من بيارم شما را از آن آتش پاره يعنى تا شما نيز آتش برافروزيد يا بيابم بر آن آتش رهنمايى يعنى كسى يابم كه مرا بر راه دلالت كند. 11. پس چون آمد آن را، آواز داده شد اى موسى. 12. بدرستى كه من، من پروردگار توام پس بيرون كن نعلينت را كه تو درين وادى پاك [1] ... طوى نام. 13. و من برگزيدهام ترا به نبوّت پس گوش فرا دار مر آن را كه وحى همىكنند. 14. كه من، من خداى كه نيست هيچ خدايى مگر من، پس بپرست مرا فوحّدنى و به پاى دار نماز را ياد كرد مرا يعنى ياد كردى باشد از تو مرا. 15. بدرستى كه رستخيز آينده است نزديكام پوشانم آن را از خود تا پاداشت دهد هر تنى را به آنچه كوشد از نيك و بد. 16. پس باز مداردا ترا از آن يعنى از ايمان به آ [ن] [394] آنكس كه نمىگرود به آن و پىروى كرد كام خويش را تا هلاك شوى. 17. و چيست آنت به دست راستت اى موسى؟ 18. گفت موسى او عصاى عكّازه من است بچسبم تكيه كنم برو و برگ درخت فرو كنم به آن برگوسپندان خويش و مراست در آن حاجتها ديگر. 19. گفت خداى او را: بيندازش اى موسى! 20. پس بينداختش پس ناگاه او مارى است همىدود مارى گرديد زود رو او را بشى چون بش اسب. 21. گفت: بگير آن را و مترس! زود بازگردانيم آن را به هيأت او نخستين يعنى عصايى چنان كه بود. 22. و فراهم آر دست خويش را الى جنبك تحت العضد با پر خويش تا بيرون آيد سپيد از بىعلت بد من غير برص نشانى ديگر بر پيغمبرى او. 23. تا بنمايم ترا از نشانهاى ما بزرگتر. [1]. م: ناخوانا