21/ 91- 80 80. و آموختيم او را ساختن پوشيدنى يعنى زره براى شما تا نگاه دارد شما را از سختى جنگ شما، پس هيچ هستيد شما سپاس دارندگان يعنى بر آن نعمت كه برو پديد آورديم تا شما را بدو انتفاع باشد اندر جنگها تا قيامت. 81. و مر سليمان را باد را سخت وزنده، همى رفتى به فرمان او به آن زمين آنى كه يعنى زمين شام بركت نهاديم درو و بوديم [415] به هر چيزى دانايان و هيچ چيز از آن بر ما پوشيده نبود. 82. و از ديوان هستند كسانى كه زير آب دريا فرو شدندى براى او و او را جواهر دريا برآوردندى و همىكردندى كارى جدا از آن غوّاصى و بوديم مر ايشان را نگاه داران تا از فرمان او نبه شدندى. 83. و ياد كن ايوب را چون بخواند دعا كرد پروردگار خويش را كه من ببسود مرا رسيد به من گزند سختى و رنج و تو بخشايندهترين بخشايندگانى. 84. پس پاسخ داديم مر او را پس باز برديم آنچه به او بود از گزند و داديم او را كسان او را و مانند ايشان را با ايشان بخشايشى از نزد ما و پندى مر پرستندگان را از امت محمّد. 85. و ياد كن اسمعيل را پسر ابراهيم جد مصطفى و ادريس را اخنوخ و ارديا را، همه هر يكى از شكيبداران. 86. و در آورديم ايشان را در بخشايش خويش يعنى بهشت بدرستى كه ايشان از شايستگانند. 87. آنگاه گفت و ياد كن خداوند ماهى را يونس بن متى را چون برفت خشم گرفته خشم آرنده گروه خويش را گروهى گفتند تا به خشم آرد خداى را عز و جل پس گمان برد كه تنگ نكنيم حال او را برو يعنى كه ما حكم نكنيم برو به عقوبت پس آواز داد در تاريكيها كه نه هيچ خدايى جز تو، پاكى تو، كه بر كس ستم نكنى بدرستى كه من بودم و هستم از ستمكاران بيدادان بر تن خويش. 88. پس پاسخ داديم اجابت كرديم مرو را و برهانيديم او را از آن اندوه يعنى بيرون آورديم او را از شكم ماهى و همچنين برهانيم گروندگان را از اندوه. 89. آنگاه گفت و ياد كن زكريا [1] را، آنگاه كه آواز داد پروردگار خويش را و گفت: اى پروردگار من! مگذار مرا تنها بىفرزند و مرا وارثى روزى كن و تو بهترين ميراث گيرندگانى ماندگانى بعد از فناى خلق! 90. پس پاسخ داديم او را و بخشيدم [416] مرو را يحيى نام پسرى و شايسته گردانيديم مرو را جفت او ايشيا را كه از پيش نازاينده بود. بدرستى كه ايشان بودند همىشتافتندى در نيكيها و همىخوانندى ما را به اميد رحمت و بيم عذاب ما و بودند ما را فروتنان و ترسندگان از ما. 9. و ياد كن آن زنى كه نگاه داشت جيب پيراهن خويشتن را، پس دميديم فرموديم جبرئيل را كه بدميد در آن جيب پيراهن او از جان خويش، روحى كه ملك ماست و از خزينه قدرت ما و گردانيديم او را و پسر او را نشانى مر جهانيان را. [1]. م: «زكريا»