responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : ترجمه قرآن نویسنده : دهم هجرى - ترجمه لفظى - متون كهن    جلد : 1  صفحه : 330


28/ 26- 18
18. پس گشت بامداد برخاست [1] در آن شهر ترسنده و بيمناك ترسيد كه او را بگيرند و بكشند به سبب قبطى چشم همى‌داشت خبر را، پس ناگاه آنى كه يارى خواست ازو به دى، فرياد مى‌خواهد از وى، گفت او را موسى: بدرستى كه تو هراينه گمراهى آشكار.
19. پس چون كه خواست موسى كه سخت بگيرد بزند به آنى كه او دشمن است مر آن دو را موسى را و اسرائيلى را، گفت اسرائيلى: اى موسى! ا همى‌خواهى كه بكشى مرا همچنان كه كشتى تنى مردى را دى، نمى‌خواهى مگر اينكه باشى گردن كشى در زمين [494] و نمى‌خواهى كه باشى از جمله شايستگان آشتى دهندگان.
20. و آمد مردى از دو [ر] ترين شهر همى‌شتافت تا او را آگاه كند، گفت: اى موسى! بدرستى كه اين گروه بسيار يعنى گروه فرعون انديشه مى‌كنند به تو كه تا بكشند ترا پس بيرون شو كه من مر ترا از جمله نيك خواهانم.
21. پس بيرون شد موسى از آن شهر فرعون ترسان، چشم همى‌داشت، گفت: اى پروردگار من! برهان مرا از اين گروه ستمكاران.
22. و چون روى بنهاد موسى سوى مدين مدين پسر ابراهيم بود شهر را به او منسوب كردند، گفت: شايد پروردگار من كه بنمايد مرا ميانه راه راه راست.
23. و چون آمد برسيد آب مدين را و آن چاهى بود ايشان را، يافت موسى بر آن آب گروهى را از آدميان كه آب همى‌دادند مواشئ خويش را و يافت از فراتر جز ايشان دو زن را كه دور مى‌كردند گوسفندان خود را از آب، گفت موسى: چيست حال و كار شما دو كه آب همى ندهيد گوسفندان را؟ گفتند كه، آب ندهيم تا بازگردد اين شبانان و پدر ما پيرى است آب نتواند داد گوسفند را بزرگ به زاد بر آمده.
24. پس آب داد موسى براى ايشان، بازپس برگشت به سوى سايه درختى كه آنجا بود، پس گفت موسى: اى پروردگار من! بدرستى كه من مر آنچه را كه فرستى به سوى من از نيكى خوردنى نيازمندم.
25. پس آمد او را يكى از آن دو زن صفورا نام همى‌رود بر شرمگينى يعنى دست بر روى نهاده و روى خويش به آستين پوشيده، گفت صفورا موسى را كه: پدر من همى‌خواند ترا تا پاداشت دهد ترا مزد آنچه آب كشيدى براى ما. پس چون آمد موسى او را و بر گفت از حال خويش [495] برو آن برگفتنى، گفت شعيب: مترس! كه برستى به سبب بيرون آمدن از آنجا از آن گروه فرعون ستمكاران يعنى كه ايشان را به زمين ما هيچ سلطانى نبود.
26. گفت يك از آن دو زن: اى پدر من! به مزد گير او را، بدرستى كه بهترين كسى كه مزد گيرى نيرومند است زنهار دار و استوار بى‌خيانت.

[1]. م: «برخواست»

نام کتاب : ترجمه قرآن نویسنده : دهم هجرى - ترجمه لفظى - متون كهن    جلد : 1  صفحه : 330
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست