28/ 34- 27 27. گفت كه من همىخواهم كه به زنى دهم ترا يكى را از دو دختر من اين دو دختر بر آنكه مزدورى كنى مرا هشت از سالها، پس اگر سپرى كنى به سر برى ده سال را، پس از آن نزديك تو فضلى بود نه شرطى در نكاح و نمىخواهم كه سخت گيرم دشوارى كنم بر تو. زوديابى مرا اگر خواهد خداى از نيكوكاران به جاى تو. 28. گفت موسى: آنت ميان من است و ميان تو، هر كدام دو هنگام نام زد را يعنى هشت و ده بگذارم پس نه هيچ افزونى جستن و پيشى بر من، و خداى بر آنچه مىگوييم گواه است. 29. پس چون گذارد موسى آن هنگام نام زد را و برفت ببرد به كسان خويش عيال خويش را، ديد از سوى كوه آتشى را گفت موسى مركسان خويش را: درنگ كنيد بباشيد اينجا كه من ديدم آتشى را شايد كه من تا مگر من آيم شما را بيارمتان از آن به آگاهى يا پاره از آتش، شايد كه شما تا مگر شما گرم شويد. 30. پس چون آمد او را، آواز داده شد از كنار رود سوى دست راست در آن پاره جاى خجسته با بركت از آن سوى درخت كه، اى موسى! [496] كه من، من خدايم پروردگار جهانيان. 31. و گفته شد كه بينداز عكّازه عصا خويش را پس چون ديد آن عصا را كه همىجنبيد همانا كه آن عصا مارى است سبك، برگشت پشت دهنده و باز نيامد ننگريست، گفت: اى موسى! بيا پيش آى و مترس كه تو از بىبيمانى. 32. در آر دستت را در گريبانت، بيرون آيد سپيد و تابان از بىبدى بىآفتى و بىعيبى و فراهم آر به سوى خويش بال خويش را دلت را دستت را از بيم، پس اين دو تو، دو حجّتند از خداى تو به سوى فرعون و بزرگان گروه او كه ايشان هستند گروهى بيرون آيندگان از فرمان. 33. گفت موسى: اى پروردگار من! كه من كشتهام از ايشان تنى را پس همىترسم كه بكشند مرا. 34. و برادر من هارون او گوياتر از من از جهت زبان، پس بفرست او را با من، يارىگر، راست گوى دارد مرا، كه من همىترسم كه به دروغ دارند مرا.