28/ 44- 35 35. گفت خداى عزّ و جل: استوار كنيم بازوى ترا به برادر تو و گردانيم و بدهيم براى شما را حجّتى و قوّتى برهانى پس نرسد به شما به نشانها و حجّتهاى ما شما دو و آنكه پىروى كند شما را زبردستانند. 36. پس چون آمد آورد ايشان را موسى به نشانها و حجتهاى ما روشنان، گفتند: نيست اين مگر جادوى فرا بافته ساخته و نشنويديم به اين در ميان پدران ما پيشينگان. [497] 37. و گفت موسى: خداى پروردگار من داناتر است به حال آنى كه آمد آورد به راه راست از نزد او و آنى كه باشد مرو را سر انجام آن سراى بهشت، بدرستى كه شأن اين است رستگارى نيابد آن ستمكاران و بيدادان. 38. و گفت فرعون: اى شما كه بزرگانيد! ندانستم شما را از هيچ خدايى جز از من، پس آتش كن برافروز براى من اى هامان بر گل يعنى خشت پخته كن. پس گردان برآور براى من كوشكى تا مگر من ديدهور شوم به خداى موسى يعنى او را ببينم و حال او بدانم و بدرستى كه من هراينه مىپندارم او را از جمله دروغگويان. 39. و بزرگ منشى كرد او و لشكرهاى او در زمين به ناسزا و گمان بردند كه ايشان به سوى ما بازگردانيده نشوند. 40. پس گرفتيم او را و لشكرهاى او را پس انداختيم ايشان را در دريا پس بنگر كه چگونه بود سر انجام ستمكاران يعنى كافران. 41. و گردانيديم ايشان را پيشوايانى مهترانى كه مىخوانند خلق را به سوى آتش، و روز رستخيز يارى داده نشوند. 42. و از پى درآورديم ايشان را در اين جهان نفرينى دورى از رحمت و روز رستخيز ايشان از جمله خشم گرفته شدگانند هلاك كرده شدگان. 43. و هراينه هراينه داديم موسى را آن نبشته را يعنى توريت از پس آنچه نيست كرديم گروهان را پيشين بيناييها مر مردمان را و راه نمودنى و بيانى [498] و بخشايشى تا مگر ايشان پند گيرند و در انديشند. 44. و نبودى تو اى محمّد! به سوى از آن كوه آفتاب فرو شدن آنگاه كه چون گذارديم به موسى بن عمران آن كار و لازم كرديم او را عهد رسالت را و نبودى تو از جمله حاضران آنجا تا آن را به خود ياد كنى.