2/ 263- 259 259. يا همچو آنى كه گذشت بر دهى و آن افتاده بر كاژهاى خويش گفت: چگونه زنده كند اين را خداى پس مرگ آن؟ پس ميرانيد او را خداى صد سال؛ باز پس زنده كرد او را. گفت: چند درنگ كردى؟ گفت: درنگ كردم روزى يا برخى روزى گفت: نه كه درنگ كردى صد سال؛ پس به بين به خوردنئ خويش و آشاميدنيت نه ساز زده شد و بين به خر خويش و كه گردانيم ترا نشانى براى مردمان و به بين به استخوانها چگونه فراهم مىآريم آن را باز پس پوشانيم آن را گوشتى پس چون [52] روشن شد او را. گفت: دانم كه خداى بر هر چيزى تواناست. 260. و چون گفت ابراهيم: پروردگار! نماى مرا كه چگونه زنده كنى مردگان را گفت: ا باور نداشته گفت: آرى، باور دارم و لكن تا آرام گيرد دل من گفت: پس گير چهارى را از مرغان پس بچسبان ايشان را سوى خويش باز پس گردان بر هر كوهى از ايشان پاره را باز پس خوان ايشان را آيند ترا شتابان و بدان كه خداى بىهمتاست درستكار و درست گفتار. 261. داستان آنانى كه هزينه كنند خواستههاى خويش را در راه خداى همچو داستان دانه روياند هفت خوشهها در هر خوشه صد دانه و خداى فزايد مر آنى را كه خواهد و خداى فراخ دانا. 262. آنانى كه هزينه مىكنند خواستههاى خويش را در راه خداى باز پس از پى در نمىآرند آنچه را كه هزينه كردند سپاسى و نه رنجى مر ايشان را مزد ايشان نزد پروردگار ايشان و نه بيمى بر ايشان و نه ايشان اندوهگن شوند. 263. گفتارى نيك و پوشيدنى بهتر از دادنئ از پى درآيد او را رنجى و خداى بىنياز بردبار.