نزديكى زبان اين ترجمه- تفسير با زبان تفسير سورآبادى اين گمان را پيش مىآورد كه آيا مترجم در همان حوزه زبانى و منطقه جغرافيايى زاده شده و باليده است يا زبان اين تفسير را، به دور از آرايهها و پيرايههاى حوزهاى، براى ترجمه- تفسير خويش برگزيده است و نخواسته است تا كار و بار سنگين و وسواس آميز و دشوار گزينش برابرهاى قرآنى را بر دوش كشد و، با اين كار، خويش را از پرسش و آويزش روز بزرگ بر كنار داشته است. در اينجا نمونهاى از واژههاى مشترك تفسير سورآبادى با اين ترجمه- تفسير را مىآوريم. آخريان (ص 411 و 414)؛ ارمان (ص 102 و 1240)؛ انجيدن (ص 1076 و 1231)؛ باشامه (ص 703)؛ بزه و بار (ص 627)؛ به آيندگان (ص 255 و 1203)؛ بهوانى/ بهوائى (ص 332 و 369 و 541 و 1003)؛ بيوس (ص 502 و 1167)؛ پايندان (ص 412 و 1233)؛ تاسه مرگ (ص 1106)؛ خستو آمدن (ص 14)؛ خندستانى، خندستانى كردن (ص 35 و 151 و 178 و 208 و 276 و 331 و 334 و 383 و 644 و 721 و 832 و 927)؛ دنه گرفته- دنه گرفتگان (ص 534 و 691 و 736 و 782 و 785 و 1145)؛ ستنبه (ص 147 و 663 و 749 و 926)؛ كاردو (736 و 1149)؛ كاز و كازه (ص 47 و 514 و 644 و 1294)؛ كپيان (ص 264)؛ كرجفو (ص 10)؛ گماريدن (ص 200 و 747 و 765 و 968)؛ لوش (ص 504)؛ نرّست (ص 393 و 652 و 717)؛ نره- آب (ص 364)؛ نسو (ص 26)؛ ويژهكاران (ص 406). شايد براى خواننده آگاه اين پرسش پيش آيد كه چرا ما براى مقايسه از ميان اين همه تفسير و ترجمه دست روى تفسير سورآبادى گذاشتهايم؟ آيا اين واژهها در ترجمهها و ترجمه- تفسيرهاى ديگر نيامده است؟ بايد گفت كه بيشتر واژههايى كه ياد كرديم در ترجمه- تفسير طبرى هم آمده است؛ اما بر پايه آمار، ضريب كاربردى اين واژهها در تفسير سورآبادى بيشتر است. با اين همه، در تفسير سورآبادى، ترجمه و قصههاى قرآن، بسيارى از واژهها را مىبينيم كه در اين ترجمه- تفسير نيامده است؛ مانند: آييده: قَبَسٍ، بِشَرَرٍ (ص 618 و 1285)؛ بخنوه: بَرْقٌ* (ص 477)؛ برخ نكند: لَنْ يُخْلِفَ (ص 14)؛ بىستود شدن: كَفَرَ* (ص 36)؛ تژ: شطأ (ص 1070)؛ رت ورده: صلد: (ص 48)؛ سردبانان: